مرحله اول، یعنی ورود به محفل با موفقیت انجام شده بود.
-بفرمایید خرما!
سینی خرما دقیقا جلوی مرگخواران قرار گرفته بود.
-ما فاتحهاش رو میفرستیم!
محفلی مورد نظر، نگاه چپ چپی به مرگخواران انداخت.
-نمیخواین بخورید یعنی؟ خرما هری رو نمیخواین بخورید؟ خجالت نداره؟
ایزابلا، با استدلال اینکه «یک خرما مگه چقدر میتونه محفلی باشه؟» یک خرما برداشت تا محفلی مورد نظر بیخیال آنها شود.
-آخ که مگه این خرما الان از دهن من پایین میره؟ آخ که من چجوری خرما هری رو... آخ... ایش!
با گاز اول از خرما، ایزابلا کاملا متوجه میزان محفلی بودن خرما شد.
خرما مذکور در واقع پیازی با روکش خرما بود و این ترکیب را حتی برای دشمنانش هم پیشنهاد نمیکرد.
نگاه محفلی حاکی از نارضایتیاش به واکنش ایزابلا بود.
-دیدی؟ دیدی از گلوم پایین نرفت؟ من نمیتونم خرما هری جون رو بخورم!
محفلی انگار قانع شده بود.
-بفرمایید... بفرمایید داخل!