هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (بلاتریکس.لسترنج)



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱:۰۵ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
#71
در حالی که مرگخواران مشغول گشتن به دنبال ابرچوبدستی بودند، بلاتریکس همچنان مشغول زد‌ودن اثرات گلاب از روی لرد بود.

-چجوری... واقعا چجوری؟ این دیگه گلابه... گلاب! چجوری بو پیاز میده؟

محفلی گمنامی که شیون کنان مشغول زدن خودش بود، لحظه‌ای از خودزنی باز ایستاد و به سمت لرد چرخید.
-ساده‌ است... چون از گل پیاز گرفته شده. این رو دیگه هرکسی می‌دونه!

و دوباره شیونانش را از سر گرفت.
لرد که اصلا از لحن صحبت محفلی خوششان نیامده بود، خواستند حسابش را کف دستش بگذارند که بلاتریکس مانع شد.
-این رو دیگه هرکس می‌دونه... به ما کنایه می‌زنه!
-کنایه؟ کنایه زد؟

و این بار لرد، مانع از حمله بلاتریکس به محفلی مورد نظر شدند.
-بلا... نفس عمیق بکش و همین عصبانیتت رو تبدیل به غصه کن... غمگین به نظر برس... خیلی غمگین.

بلاتریکس تمام تلاشش را کرد و در نهایت قیافه‌اش شبیه کسی شد که در حالی که بوی خیلی بدی به مشامش رسیده، با ماهیتابه توی صورتش کوبیده‌اند .
-اینجوری خوبه ارباب؟

نگاه لرد حاکی از ناگفته‌های بسیاری بود.
-عالیه بلا... عالی!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹
#72
رنگ صورت لرد سیاه از بنفش گذشته و به سیاهی گرایانه بود.
-خب... قانون دست و پامون رو بسته و نمی‌تونیم بکشیمش. دستور قتلش رو هم نمی‌تونیم بدیم؟

پلاکس لیست بلند بالایش را از نظر گذراند.
-نه متاسفانه ارباب.
-اشاره ریز چی؟ اشاره ریزی هم نمی‌تونیم بکنیم؟
-بازم متاسفم اما خیر ارباب!

پس گردنی محکمی از جانب بلاتریکس پس گردن پلاکس فرود آمد.
-آخ!...من که دیگه کاری نکردم بلا!

بلاتریکس می‌دانست و پس گردنی صرفا جهت نمایش خصومت شخصی نویسنده زده شده بود.

-سرورم می‌خواین من بکشمش؟ با میل و اراده شخصی خودم؟ میگیم از خوشحالی سکته کرد مرد! اگه آره یه بار پلک بزنین و اگه نه، دو بار. کسی هم تسترال دیده، ندیده!

و با خشونت هرچه تمام تر، به تخم چشمان پلاکس خیره شد.
لرد دوراهی سختی پیش رویشان‌ قرار گرفته بود. از طرفی وسوسه یک پرونده سفید و پاک و از طرفی خلاص شدن از دست پیرزن اعصاب خوردکن.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹
#73
بلاتریکس وارد اولین اتاق سر راهش شد.
-ویزلی... ویزلی... همه هم شبیه هم! من نمی‌فهمم! چرا اینقدر عکس ویزلیچه زده به در و دیوار؟ اتاق کیه این؟

پاسخ سوالش در کسری از ثانیه و با دیدن عکس دو نفره زشتی از مالی و آرتور ویزلی مشخص شد.
-ایییییخ!

احساساتش را فرو خورد و به دنبال اثری از چوبدستی اتاق را با کمترین مراعات ممکن زیر و رو کرد.
در بین گشتن به دنبال چوبدستی، به طور کاملا عمدی دستش به چندین گلدان و لامپ خورده و با خاک یکسان شدند.
-آخی... شکست!

اتاق مالی و آرتور ویزلی تقریبا با خاک یکسان شده بود.
با رضایت اطرافش را نگاه کرد، عینک دودی‌اش را به چشم زد و خارج شد. از پشت چند گلدان گذشت و از بین ستون‌ها جهید!
-سرورم! تو این اتاق نبود، همه جا رو گشتم!
-به هم که نریختی؟
-خیر سرورم! اصلا!

لرد سری تکان دادند و همراه بلاتریکس در انتظار سایرین، سعی کردند تا بیشترین حد ممکن ناراحت به نظر برسند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹
#74
-مرخصی! همه رفتن خونه‌هاشون... من موندم‌ اینجا تنها! حتی پرستار‌ها هم کلید رو دادن به من و رفتن تعطیلات... آشپز! آشپز هم رفته حتی... دیدین اتاقک دربون خالیه؟
-اونم رفته؟

پیرزن آه عمیق تری کشید.
-نه! اون رفته تو کمد دیواری و تا نزدیکش می‌شم جیغ می‌زنه. میگه نمی‌خواد من رو ببینه... دیوونه شده!

مرگخواران مطمئن بودند که دربان بخت برگشته هرچه باشد، دیوانه نیست!

-یاران ما! به مشکلات این پیرزن باید برسیم... اگر تنها سالمند اینجا ایشونه... ما باید مشکلاتش رو حل کنیم!
-پیرزن؟ به من گفتی پیرزن؟!

مشخصا پیرزن بسیار حساس بود.

-مادر جان ما می‌خوایم مشکلات اینجا رو براتون حل کنیم. کمک کنیم بهتون.
-مادر جان؟ به قیافه من می‌خوره هم سن مادر تو باشم؟

درست در همان لحظه، مرگخواران مشغول شرط‌بندی بر سر میزان تحمل لرد سیاه در مقابل پیرزن بودند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹
#75
مرحله اول، یعنی ورود به محفل با موفقیت انجام شده بود.

-بفرمایید خرما!

سینی خرما دقیقا جلوی مرگخواران قرار گرفته بود.
-ما فاتحه‌اش رو می‌فرستیم!

محفلی مورد نظر، نگاه چپ چپی به مرگخواران انداخت.
-نمی‌خواین بخورید یعنی؟ خرما هری رو نمی‌خواین بخورید؟ خجالت نداره؟

ایزابلا، با استدلال اینکه «یک خرما مگه چقدر می‌تونه محفلی باشه؟» یک خرما برداشت تا محفلی مورد نظر بیخیال آنها شود.
-آخ که مگه این خرما الان از دهن من پایین میره؟ آخ که من چجوری خرما هری رو... آخ... ایش!

با گاز اول از خرما، ایزابلا کاملا متوجه میزان محفلی بودن خرما شد.
خرما مذکور در واقع پیازی با روکش خرما بود و این ترکیب را حتی برای دشمنانش هم پیشنهاد نمی‌کرد.
نگاه محفلی حاکی از نارضایتی‌اش به واکنش ایزابلا بود.

-دیدی؟ دیدی از گلوم پایین نرفت؟ من نمی‌تونم خرما هری جون رو بخورم!

محفلی انگار قانع شده بود.
-بفرمایید... بفرمایید داخل!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱:۴۳ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹
#76
هجوم بلاتریکس به سمت لینی ادامه دار بود... آنقدر ادامه دار که هیچگاه به سرانجام نرسد. چراکه در لحظه آخر، لرد سیاه پس یقه او را گرفته و مانع از پیشرویش شدند.
در نتیجه او بدون پیشرفت، سرجایش دست و پا می‌زد و تارهای سیخ شده موهایش به سمت لینی پرتاب می‌شدند. که خب لینی هم به واسطه دو بال روی کمرش، بال بال زنان جاخالی می‌داد.

-ارباب یه کم... لطفا! فقط یه کم... قدر یک بند انگشت! یه کم بکشمش!
-خیر بلا!

بلاتریکس ثابت شد و دست از تقلا برداشت.
-باشه... چشم... نمی‌کشم... یه دست و یه پا و یه بالش رو بکنم... بکنم؟
-بلا!

بلاتریکس بسیار آشفته به نظر می‌رسید.
-سرورم! یه بال و یه پا... یه بال تنها... هوم؟ فکر خوبیه‌ها!

نگاه لرد کم کم خطرناک می‌شد. پس بلاتریکس عقب نشینی کرد و ترجیح داد به طور ذهنی از شکنجه لینی لذت ببرد.
لرد هنگامی که از عقب نشینی بلاتریکس مطمئن شدند، به سمت پلاکس چرخیدند.

-ارباب!
-یارانمون... باید چوبدستی رو بیابیم! لاکن تا موقع یافتنش، چشم از پلاکس بر ندارید!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۲۰ ۱:۴۶:۵۰

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹
#77
در نگاه لرد نه سلامی دیده می‌شد و نه علیکی.

-ارباب من می‌تونم‌ توضیح بدم!

در نگاه لرد حتی نیاز به توضیح دادن هم دیده نمی‌شد!

-سرورم!
-ما رو در حال میوه خوردن می‌کشی؟ روی آشپزخانه خونه ما میوه می‌کشی؟ یخچال خونه ما رو می‌خوری؟

در نگاه لرد اینبار خیلی چیز‌ها دیده می‌شد.
-چندبار بکشیمت که هم ما رو خوش بیاد و هم مرگخوارانمون رو؟

-جواب لگن ترک خورده من رو هم ازش بگیرین ارباب!

مادام ماکسیم هم حتی حق داشت.
در این بین پلاکس، مرگخواری بود فرصت طلب و خودشیرین.
-ارباب ایوا هممون رو بازی داد. اصلا می‌دونین چیه؟ شما زحمت نکشید...

و به سمت قلم‌مو-ایوا جهید، آن را در دست گرفت و...

تق!

شکست!
لرد سیاه خواهان ابرچوبدستی بودند و قوانین واضح! صاحب قبلی باید به دست صاحب بعدی کشته می‌شد.
همه نگاه ها روی پلاکس خشک شد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹
#78
همه نگاه‌ها معطوف لینی شد.
-از کیسه مرلین می‌بخشی؟
-ما خودمون رو بکوبونیم و تو تشویق کنی؟
-تو اونوقت چیکار می‌کنی؟

لینی باید سرخورده می‌شد. اما نشد.
باید خجالت می‌کشید. اما نکشید.

-یارانمون... همین کار رو بکنین. با شماره سه ما!

با شمرده شدن شماره یک و دو، مرگخواران به صف شدند.

-سه!

همه به سمت در دویدند. لاکن در لحظه آخر تنها مادام ماکسیم بود که در کمال صداقت به در کوبیده شد.
ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد.

-یاران ما! گفتیم همه با هم! بدون دغل! همه!

برای بار دوم همه به صف شدند.

-سه!
-ارباب یک و دو چی شدن؟

نگاه خشن لرد پاسخ مناسبی برای مرگخوار مذکور بود.
-رفتن مرخصی! برای بار آخر تا سه می‌شمریم!

مرگخواران را از نظر گذراندند.
-سه!



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱:۲۸ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹
#79
-من... از زیر کار در نرفتم بلا! دارم ارباب رو می‌کشم. چه کاری مهم تر از رسم چهره و وجنات بی نظیر...

تصمیم پلاکس بر آن بود که بلاتریکس را قانع کند کشیدن چهره لرد سیاه کاریست مهم! لاکن موضوعی را فراموش کرده بود.

-چهره و وجنات بی نظیر ارباب؟... درست شنیدم؟

بلاتریکس روی هرگونه تعریف و تمجید از وجنات لردسیاه نقطه ضعف... نه... گودال عمیق و وسیع ضعف داشت.

-نه! نه اونجوری که تو فکر می‌کنی! منظورم اینه که چیز...!
-چیز پلاکس؟ چیز؟ بگو!

پلاکس بنده سالازار می‌خواست که بگوید، ولی نطقش با لبخند بلاتریکس کور شده بود.

-نمیگی؟... خوبه الان چشم‌هات رو دربیارم، با نمک و آویشن تفت بدم و به عنوان میان وعده به خوردت بدم؟

پلاکس که در آن لحظه از صمیم قلب از بلاتریکس متنفر بود، فرار را به قرار ترجیح داد!
-من میگم من برم... برم سراغ دیوار آشپزخونه! رفتم حتی!

و قلم مو و رنگ‌هایش را زیر بغل زد و به سمت آشپزخانه گریخت.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۰:۵۵ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹
#80
لرد با ناباوری به پیرمرد نگاه کردند.
-یعنی هیچ مشکلی نداری؟
-هیچ!
-شکایت، گله، غصه، هیچی؟
-هیچ!
-احساس خاصی هم‌ نداری؟
-هیچ!

لرد با تعجبی انکار ناپذیر به سمت رودولف برگشتند.
-این باید بنیان گذار محفل ققنوس باشه! پول ندارن، جز پیاز چیزی ندارن، کار ندارن... اما راضی و خشنودن!

-راضی و خشنودیم چون وابسته نیستیم!

پیرمرد کمی بی اعصاب به نظر می‌رسید. پس لرد و رودولف به سمت نفر بعدی رفتند. پیرزنی که تنها یک نفس با پریدن در آغوش مرگ فاصله داشت.

-خانوم یک‌ سوال ازتون داشتم!

اما قبل از اینکه سوال لرد پرسیده شود، سر و صدایی نظرشان را جلب کرد. وانتی بدون سرنشین مستقیم به سمتشان می‌آمد.
-رسیدیم! هل ندین!

وانت متوقف شد و جماعت مرگخواران هل دهنده، از پشتش پدیدار شدند.
-ما هم‌ اومدیم ارباب!

در میان همه آن‌ها، گابریل با دیدن آن همه آلودگی و کثیفی اختیارش را از دست داده و تی و جارویش را درآورده، مشغول نظافت شد.
لرد به سمت پیرزن برگشتند.
-اهم... خب... سوالی داشتیم ما!
-جسارتا ارباب... ایشون عمرش کفاف پاسخگویی به سوالتون رو نداد! مرد! بریم سراغ نفر بعدی!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.