هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱:۰۸ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
#71
عه کریسه!

کرییس سه تا سواله :

2) چی شد که چسبناک شدی؟

3)بعد از انتخابات یه جا توی چت باکس گفتی احساس تنهایی میکنی، بعد هم خودتو به ماهی تنهایی که توی تنگه تشبیه کردی، به نظرت افسردگی پس از انتخابات نگرفتی؟هنوزم احساس تنهایی میکنی؟

1)چه جوری لرد رو به طرفدار خودت توی انتخابات تبدیل کردی؟ حتی در حالی که خود لرد هم گفت طرحت واسه وزارت کامل نیست.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸
#72
انگار بلاتریکس کم کم داشت با نقشه بانز کنار میومد.
-من یه نقشه بهتر دارم! ما از معجون نامرئی کننده هکتور برای نامرئی کردن موهای ارباب استفاده میکنیم.
-بلا... خیلی فکر کردی به این راه حل رسیدی؟ این الان همونی نبود که من گفتم؟
- هکتور کسی چیزی گفت؟ تو چیزی شنیدی؟

بانز که علاوه بر تصویر، متهم به نداشتن صدا هم شده بود با زدن یک اتیکت به خودش به سمت سمساری دیاگون حرکت کرد تا خودشو از پنکه سقفی دار بزنه.

کمی ان سو تر ارایشگاه مرگخواران

-ابله مدل مویی که ما گفتیم اینه، اونوقت تو اون بالا ماکارونی درست میکنی؟ بزنیم بکشیمت وزارتخونه بی وزیر شه؟

هعییی... کی فکرش و میکرد گاوصندوق خالی باشه... کی فکرشو میکرد وزارتخونه ورشکسته باشه! کی فکرشو میکرد از روز اول وزارتم مجبور باشم برای اعضای ستاد انتخاباتیم کار کنم، کی فکر میکرد به جای گالیون هایی که قول داده بودم باید کار کنم.
کلا کی تو زندگیش اینقد فک میکرد؟
هعییی... یا این خفت یا افتتاح ازکابان با خودم
.

-کریس... سشوار رو خاموش کن... سوختیم.
کریییییییس!
-بل...بله ارباب... اخخخخ ببخشید، الان ردیفش میکنم.
-کروشیووو! هنوز مو نکاشتیم زدی سوزوندیشون که...
- نگران نباشید ارباب این معجون تقویت موی هکتور رو که بزنم درست میشه، قربون این کله بشم من.
-چخه... کله خودمونه، قربون کله یکی دیگه بشو.

اینبار کریس در حالی که سر لرد رو معجون کاری میکرد رفت توی فکر.

یک ساعت بعد، کریس توی فکر، لرد توی خواب

-عهههچچچه...
خوبه کریس... بسه دیگه، شورشو در اوردی، بشور بریم، پیتزای نجینی هم دیر شد.

کریس که تازه به خودش اومده بود متوجه شد ارباب هم نیست هم هست.
-ارباب کجایین؟ ارباب؟ ارباببببب؟
-کروشییو، ما جلوتیم دیگه ابله چسبناک.

کریس نگاهی به بدن بی سر لرد انداخت و به پشت روی زمین افتاد.


ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۶ ۰:۱۴:۴۳
ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۶ ۰:۲۱:۰۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۸
#73
دادگاه خصوصی ریون

- خدمت حاظرین محترم عرض میکنم که...
- اهم...اهم... حاضرین!
- سو، دیالوگمه! چه جوری از حرف زدنم غلط املایی میگیری اخه؟
بله ادامه میدم، دادگاه رسمی رسیدگی به جرایم ماندانگاس فلچر، ملقب به دانگ، بزهکار تحت تعقیب هافل پاف، هم اکنون به ریاست (سو لی)، معاونت (لینی وارنر)، به همراه مدعی العموم ریون (جوزفین مونت گومری) و وکیل مدافع متهم(گادفری میدهرست) و از اینایی که شرح اتهامات میخونن خودم یعنی (ریموند) برگزار میشود.

- شرح اتهامات.
- بله جناب قاضی، عرضم به حضورتون که م.ف متهم به ورود غیر قانونی به تالار خصوصی ریون کلاو، اقدام به دزدیدن قهر دون ناظر سابق ریون، اقدام به دزدیدن وسایل شخصی اعضای ریون از جمله: سه عدد کلاه سو، دو جلد رمان جوزفین، سه کیلو چسب کریس، بال های اضافی لینی و صد البته یک جفت شاخ مصنوعی خودم و بسیاری خرده ریزه های دیگه...
- اعتراض دارم!
سو- وارده گادفری.
- نمیشه بگی وارد نیست؟ اخه... تو فیلما میگن وارد نیست!
- گادفری؟ بشین سر جات.
بله از اونجایی که امروز ما طبق برنامه ای از پیش تهیه شده توسط پروف لاکهارت باید خودمون کارهامون رو انجام بدیم این دادگاه هم به صورت داخلی درتالار برگزار شده و بر اساس اتهامات خوانده شده، نظر بنده اعدامه که بعد از دفاع گادفری و جوزفین به رای گیری گذاشته میشه.
هم اکنون تا پست بعدی تنفس.


ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۱ ۲۱:۱۲:۰۶
ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۱۱ ۲۱:۱۳:۵۵

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۸
#74
فردای دیروز، یعنی امروز، تالار ریون

-ای بابا! خسته شدیم، خدایا بسه دیگیییییه. تا کی پارتی بازی؟ تا کی رانت؟ تا کی دست های پشت پرده؟

همه تالار با هم سر هاشونو به سمت صاحب صدا برگردوندن.

- چی شده ری؟ ماجرای دست های پشت پرده چیه؟

ریموند در حین نشتن پشت اخرین ردیف صندلی، که بچه ها، داخل تالار چیده بودن، همراه با نگاهی کنایه امیز به سو و کریس در جواب لینی اهسته گفت:
- بعضیا رو میگم، بعضیا که از پستشون سو استفاده میکنن و صندلی جلو میشینن! تازه نگا کن یه جای خالی هم برای یکی دیگه گرفتن!
-سو رو میگی؟ داری اشتباه...

پاسخ لینی رو شومینه محکم تر داد:
-احمقق، صندلی جلو همینه که تو روش نشستی، اومدی جلو شاخاتو کردی تو حلق من زر اضافه هم میزنی؟ برو گم شو عقب ببینم، مرتیکه گوزن.

ریموند که از رفتار شومینه به صورت پینکیویی شاخش دراز شده بود با فحشی زیر لبی رفت که بین سو و کریس بشینه.
- ببخشید جای کسیه؟
- اره ری برای خودت جا گرفتم، میدونی، گفتم کلاه من و شاخ تو جلوی دید بچه ها رو میگیره بیایم عقب بشینیم.
- واقعا؟ حالا چرا پشت تون به شومینه است؟
-داریم به کار زشت شومینه اعتراض میکنیم.
-عه تام تو هم هستی! بفرما چیپس... اروم باشین... فقط...فقط به تام گفتم...

بالاخره بعد از اومدن اخرین ریونی ها شومینه شروع کرد:
-اهم...اهم همین طور که میبینین...
-ما اصلا هم نمیبینیم!
-نگران نباش کریس، با نامه ای که من میخوام براتون بخونم همه سر ها به سمت من بر میگرده. حالا همین جور که از وزیر اینده یاد میگیرین و دیگه وسط حرف من نمیپرین باید بگم که طبق قراری که داشتیم...
-داشتی!
-گفتم وسط حرفم نپر! مگه نه نامه خودتو میخونم.
بله داشتم میگفتم با توجه به اینکه من از کیفیت خدمات رسانی امروزتون ناراضی بودم یکی از نامه های جالب رو که مد نظرمه میخوام بخونم براتون.
-میخوام براتون بخونم درسته نه میخوام بخونم براتون، بی سواد، تو چه جوری اومدی ریون؟



تصویر کوچک شده


پاسخ به: صد و يك راه براي ذله كردن همدیگه!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
#75
پشت نگاه از گشنگی مردیم زود بیاین اعضای گشنه تالار، گروه جمع اوری تخم مرغ راهی جنگل ممنوعه شد.
-سو نمیشد مثلا تخم مرغ نخوریم بریم جغد دونی تخم جغد برداریم! این موقع صبح اخه پیاده روی تا اونجا؟
-تنبل نباشین، رسیدیم دیگه، ایناهاش... مرغدونی هاگرید، فقط مواظب باشین سر و صدا نکنین، اگه هاگرید بیدار شه در عوض تخم مرغ کلی کار ازمون میکشه، سریع برید تخم مرغ ها رو بردارین بیایین.
-بریم؟
-اره تام؛ من به پرنده ها حساسیت دارم کار شماست.

تام و کریس که هنوز داخل نرفته بودن برگشتن، کریس هم که انگار از دعوا برگشته با سر و کله ژولیده و با کلی بد و بیراه گفتن به مرغها و عصبانیت راهی قلعه شد.

-چیشد؟ تخم مرغا کوش؟ کرییییییس کجا میرییییی؟
-مییییرم تخم بذاااااارم!

تام و سو کنار هم به دور شدن کریس نگاه میکردند.
-چی شده تام؟

تام که به افق خیره شده بود گفت:
-مرغ ها با لاکهارت هماهنگ کردن، میگن خودتون تخم بزارین!
.....
داخل قلعه

اعضای تالار که دیگه قید صبحانه رو زده بودند از هر طرف که میرفتند با سوپرایز جدیدی رو به رو میشدند.

در نبود تام و سو اینبار به دنبال شکار برای ناهار و گم و گور شدن کریس و زندانی شدن جوزفین و هلن پشت لباس چرک های تالار؛ داخل تالار هم هرج و مرجی به پا شده بود.

ریموند که در حال تمیز کردن شومینه بود شاخ هاش داخل دود کش گیر کرده بود و تقلا میکرد که خودش رو در بیاره که در حین این تقلا پاش به مبل می خوره و لینی که مشغول هدایت کردن میراندا و گادفری برای جابه جایی محموله پستی تازه رسیده بود رو زیر مبل گیر می اندازه. میراندا و گادفری که زیر محموله بزرگ پستی هیچی نمیدیدن به مبل گیر میکنن و محموله از دستشون پرت میشه، لیسا که با همه قهر بود و کاری نمیکرد مورد اصابت محموله قرار میگیره و هر دو با هم میترکن، همزمان با ترکیدن لیسا موج انفجار تشکیل شده کل تالار رو از هم متلاشی میکنه و شیشه های تالار رو پایین میاره.

بعد از چند دقیقه تالار ریونکلاو به میدون جنگی تبدیل شده بود که هیچ پیروزی نداشت، میدونی که سرباز های کوچیک و بزرگش از پا در اومده و هر کدومشون به گوشه ای پرت شده بودن و زیر خاک و دوده
جنگ ناتوان تر از همیشه به نظر میرسیدند. جنگی که به یک رهبر نیاز داشت تا دوباره جون بگیره و اینبار به جای شکست به پیروزی برسه.
رهبری که جای رهبر قبلی که زیر مبل داره له میشه رو بگیره.




ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۹ ۱۳:۵۲:۲۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۹۸
#76
اسم: ریْموند

گروه: ریونکلاو

ویژگی های ظاهری: از دور مثل درخت خشکم از نزدیک فقط شاخم

ویژگی های غیر ظاهری: همه میگن خیلی شاخی

چوب دستی: اگه بگم همون شاخم شاکی میشین؟

پاترونوم: عمو فرانکی
(به زندگی نامه رجوع شود)

جانورنما: من خودم جانور انسان نمام


زندگی نامه:
همینجور صاف بریم سر زندگیم ممکنه یکم سخت باشه، بذارین اول ازتون یه سوال میپرسم بعد.
-دکتر فرانکنشتاین رو میشناسین؟
مو بهش میگم عمو فرانکی.
البته اولش منم نمیشناختمش تا روزی که خوابیدم و بعدش بیدار شدم.
البته بعدها فهمیدم که نخوابیدم فقط بیدار شدم.

اقا گیج نشین ما که از خواب بیدار شدیم تو بیمارستان بودیم اومدیم بگیم پرستار دیدیم عِه، صدامون عوض شده، اومدیم از جامون بلند شیم دیدیم عه، سرمون گیر کرد به سقف، اومدیم سقفو نگاه کنیم دیدیم عه، در و دیوار و پنجره زخمی شد، همینجوری گیج نیشیستیم رو زمین تو خورده شیشه ها قیافه خودمونو نگاه کردیم و باز هم نگاه کردیم و باز هم نگاه کردیم، بعد هم وحشت زده شدیم و نعره زنان سالن بیمارستان رو دریدم.(البته خودم تنها بودم ها، فازم سوم شخص بود.)
بله، از اون روزی که توی بیمارستان فرانکنشتاین به هوش اومدم متوجه شدم سرم و با سرش چنج زدن، فرانکیو نمیگم ها گوزنه رو میگم.
از همه بدتر اینجا بود که شاخ داشتیم، جوری که همه میگفتن شاختو...منم میگفتم...شاخمو!(انتظار ندارین که بگم...(ما گوزنا فرهنگمون بالاس))
سالها گذشت و ما شدیم دُکی، دکی جک و جونورا البته به جای علم از مجیک هاگوارتز بهره بردیم. واما الان، الان در به در دنبال عمو فرانکیم تا با یکی از بچه ها پیوندش بزنم تا پشماش بریزه و با هم بی حساب بشیم.
اقا همین قدر بسه نزدیک تر نشین شاخی میشیم.

# با گوزن ها مهربان تر باشیم
# عمو فرانکی مو پیدا کنین



جایگزین بشه؟ میشه؟ایا؟


جایگزین شد.


ویرایش شده توسط سو لى در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲ ۲۳:۵۳:۱۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی ریونکلاو
پیام زده شده در: ۰:۲۲ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۸
#77
شب به نیمه های خود نزدیک میشد و اعضای تالار ، یک به یک راهی تخت های نرم و گرم خود میشدند، این درحالی بود که ریموند و تام هنوز روی تمام کردن تکلیف سنگینی که بابت خرابکاری اخیر در کلاس اسنیپ انجام داده بودند، سخت کار میکردند.

-ری من دیگه نمیکشم این گندیه که خودت زدی خودت هم درستش میکنی، تا همینجا هم که کمکت کردم کار اشتباهی بوده.
-اره، همیشه همه چیز تقصیر منه، حالا اگه نمیخوایی بیشتر از این کار اشتباهی انجام بدی منو تنها بذار، اینجوری بهتر میتونی بهم کمک کنی.

ما بین نگاه تعنه آمیز ریموند و چهره ی خسته و عصبانی تام، هیچ یک برتر نبود، و این تام بود که بعد از چندی نگاه کردن خسته شد و ریموند رو تنها گذاشت.
بعد از رفتن تام، سکوت مرگباری بر تالار حکم فرما شد، جوری که حتی ریموند حاضر بود غرغر های تام رو تحمل کنه ولی تنها نباشه، مخصوصا که کار کردن روی پروژه اسنیپ خودش به تنهایی عذاب بزرگی برای ریموند به حساب میومد.

-ناراحت نباش ری.

ریموند که تا این لحظه احساس میکرد تنهاست، شوکه شد و دنبال صاحب صدا به پشت سرش نگاه کرد.

-اینجا رو نگاه کن، منم شومینه!
-اه،ترسیدم شومینه.
-ببخشید ریموند، نمیخواستم بترسونمت، من فقط...
-تو فقط چی؟
-من فقط مثل تو تنهام.
-من؟ کی گفته من تنهام، من دوستای زیادی دارم...
-اره دارم میبنم، دوست های که وقتی بهشون نیاز داری خواب رو به کمک کردن به تو ترجیح میدن.

انگار حق با شومینه بود، بغض و ناراحتی رو میشد توی چهره هر دو پیدا کرد.

صبح روز بعد


تام که تمام شب و با عذاب وجدان تنها گذاشتن ریموند بیدار بود، نگاهی به تخت خالی ریموند انداخت و با فکر این که ممکنه هنوز داره روی پروژه کار میکنه راهی تالار ریون شد، اما همین که از پله های خوابگاه پایین اومد مات و مبهوت به جای خالی شومینه خیره شد، انگار شومینه همراه با قسمتی از دیوار کنده شده و از اونجا بیرون رفته بود.
نزدیکتر که شد متوجه نوشته ای شد که جای شومینه روی دیوار نصفه و نیمه نوشته شده بود:

اعضای دوست داشتنی ریون دنبال من نگردید، حالا که دارید این نوشته رو میخونید احتمالا من در اعماق جنگل ممنوعه جایی برای خودم پیدا کرده باشم، جایی که کسانی باشند که معنای درست با هم بودن رو بفهمند.
امیدوارم که دوستان شما تنها گذاشتن شما رو به همراه بودن با شما ترجیح ندهند.
دوست دار شما شومینه ریونکلاو
.

تام، با چشمانی خیس خوندن انتهای نوشته رو به پایان رسوند، حالا نه تنها متوجه اشتباه دیشبش شده بود، بلکه از کوتاهی خودش و بقیه نسبت به شومینه واقعا ناراحت بود،
درست زمانی که تام اشک چشمانش رو پاک میکرد ریموند وارد تالار شد.
-ریموند..من واقعا بابت دیشب...
-نه تام این من بودم که زیاده روی کردم.


تام و ریموند در حالی که هر دو از رفتار دیشبشون ناراحت بودند، با نگاهی به جای خالی شومینه، برای تحویل دادن پروژه خود راهی دخمه اسنیپ شدند.

جلسه اضطراری ریون عصر همان روز


-بسیار خب من لینی وارنر، به همراهی سو لی ،رسما جلسه اضطراری ریون رو اغاز میکنیم. موضوع جلسه:
-گم شدن شومینه قدیمی ریون.
-ممنونم سو، همه حاضرند؟
-اره لینی همه به جز ریموند، از ظهر تا حالا انگار اب شده رفته توی زمین.





ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۶ ۰:۳۲:۲۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: موسسه ارواح
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸
#78

سر موقع سر قرار.
ماندانگاس روبه روی مغازه چسب فروشی دیاگون پشت یه سطل اشغال پناه گرفته بود و دنبال تام میگشت، تام هم قرار بود لباساشو عوض کنه و خودشو جای فروشنده مغازه جابزنه ولی هنوز خبری ازش نبود، ماندانگاس دیگه کمکم داشت نگران میشد فقط پنج دقیقه مونده بود تا تام بیاد، باعصبانیت از دست تام یه نگا به ساعت کرد و سریع به سمت در مغازه رفت و لگد محکمی به در زد تا اونو باز کنه ولی پاش داخل در شیشه ای فرو رفته بعد از گیر کردن پاش ، در باز شد و دانگ رو در حالتی که صد و هشتاد باز کرده بود نقش زمین کرد، دانگ که نفسش بالا نمیومد همونجا از هوش رفت.
چند کوچه بالا تر.
تام توی موسسه روی یه صندلی نشسته بود و ارواح هم با لباس های مشاغل مختلف جلوی تام شو لباس اجرا میکردن، و انگار هر شغلی از قصابی تا خلبانی لباس داشت به جز چسب فروشی، تام که دیگه عصبانی شده بود شروع کرد به فحاشی به ارواح، روح اسکلی هم که اون پشت مشغول تخم مرغ خوردن بود برای تعیید حرف تام تخم مرغ هارو به سمت ارواح پرت کرد.

-گلابی تو معرکه ای نگاه کن ترکیب تخم مرغ و لباس وزارت جادو چی از اب در اومد.
-تام به من گفت گلابی؟
گلابی، روح بی مغز از اسمی که تام روش گذاشته بود خیلی ذوق داشت پس تام رو که لباس جدیدش رو پوشیده بود تلپورت کرد جلوی مغازه چسب فروشی.
تام که پاش به زمین رسید دوباره رفت تو هوا اما اینبار این دانگ بود که تام رو از پس گردن گرفته بود.
در میان نگاه عصبانیت امیزی که بین دانگ و تام رد و بدل میشد گلابی مجذوب این صحنه شد، پس از قدرتش استفاده کرد و با فریز کردن زمان کلاه گیس پشمکی مانند روی سرش گذاشت و قیافه ی عصبانی دانگ رو در حالی که به جای یکی از کفش هاش درب شیشه ای بزرگی توی پاش بود و تام رو هم از گردن توی هوا گرفته بود به تصویر کشید و بعد هم یه گوشه از کوچه بساط پهن کرد و تابلو شو به قیمت بیست گالیون برای فروش گذاشت، گلابی بعد از صرف چای و نیم چرتی که اونجا زد زمان رو به حالت عادی برگردوند.

ماندانگاس با همون عصبانیتی که اول کار داشت میخواست تام رو نابود کنه ولی وقتی کریس رو دید که داره از ته کوچه میاد تام رو به داخل مغازه پرت کرد که بعد از خوردن به دیوار صاف پشت پیشخون فرود اومد، خودش هم با گام های کوچیک و بزرگ بار دیگه به پشت سطل اشغال روبه روی مغازه پرید.

-منو بیارین بیرون...
ماندانگاس تازه یاد فروشنده افتاد چنان لگدی به سطل زد که نفس فروشنده بند اومد و دیگه صداش در نیومد.
همه چیز اماده بود کریس تقریبا جلوی مغازه رسیده بود تام هم در موقعیت قرار داشت و خودشو اماده کرده بود،
دانگ نفس راحتی کشید و منتظر شد تا تام علامت بده، از اون پشت صدای راه رفتن کریس رو هم میشنید که یکدفعه فریادی خروس مانندی بلند شد...
-بدو بدو کاکو حراجش کردوم تابلوی مونالیزا دو، بیست گالیون بدو بدو که نخری از دستت رفته.


ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۲ ۱۸:۰۹:۲۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ سه شنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۸
#79
-ویزو میدونی بیست گالیون چه قدره؟ می دونی از وقتی وزارت خونه مالیاتو افزایش داده نرخ جهانی گالیون چند درصد افزایش پیدا کرده؟ ببین ویزو طبق محاسبات من اگه امسال روی خرید جارو های قدیمی سرمایه گذاری کنیم با بالا رفتن قیمت گالیون، جارو های قدیمی دوباره به بازار بر میگردن و ما میتونیم حسابی گالیون به جیب بزنیم. نظرت چیه؟

ویزو با چشمانی درشت شده و نگاهی عاشقانه به تکه کاهویی قهوه ای خیره شده بود و چیزی از حرفهای تخصصی انتونین نمیفهمید.

-هی ویزو با تو ام؟ نظرت چیه؟

ویزو که تازه متوجه انتونین شده بود، اشکی که از عشقش به کاهو گوشه چشمش بود رو پاک کرد، دماغی بالا کشید و دستی روی شونه انتونین زد.
-من همیشه گفتم، تو بهترین تحلیلگر اقتصادی ای هستی که من به طول عمرم دیدم.

انتونین که خر شده بود و لپاش گل انداخته، رو به فروشنده کرد و گفت:
-کل بار گندیده تو یه جا بکش بریم.

زمانی که فروشنده کیسه ها رو یکی بعد از اون یکی پر میکرد انتونین تازه متوجه شد ته جیبش سولاخ شده و گالیونا به فنا رفته، انتونین اومد موضوع رو بگه که نگاهش افتاد به قیافه وحشتناک فروشنده.
-چهارصد گالیون.
-جان؟ چهارصد گالیون؟ نمیشه یکم ارزونتر حساب کنی مشتری شیم؟
-اینم به خاطر گل روی شما چهارصد و پنجاه تا.
-نه اقا داری اشتباه میزنی گفتم تخفیف بده این چه وضعشه، اصن نخواستیم...

جمله هنوز کامل از دهن انتونین بیرون نیومده بود که فروشنده یقه انتونین رو گرفت و بعد از چند بار بالا پایین کردن و بی هوش کردنش یه زنجیر انداخت گردنش و بستش به میز میوه ها.
-ببین مگس جون ما از این شوخیا با کسی نداریم این رفیق شوما پیش ما میمونه تا پول ما رو بدین. تا فردا دادین دادین، ندادین خودتونو به عنوان ادم و مگس فاسد میفروشم، اتفاقا مشتریشم هست، الانم مغازه تعطیله خودافظ شما، اقا این مگس و بندازین بیرون.

بیرون جادومارکت ویزو حیران تر از همیشه به دیوار تکیه داد و زد زیر گریه.
-ای خدا حالا من بدون انتونین چه جوری تا فردا گالیونا رو جور کنم.

-ایا از بی پولی رنج میبری؟
-اره.
-ایا دوستتان نتوانسته هزینه ی میوه های گندیده شما رو پرداخت کنه؟
-اره.
-ایا به گالیون نیاز داری؟
-اره.
ایا دنباله یک فیل میگردی؟
-اره اره خداجون اینم هست.
-مبارزان شریف، در مبارزان شریف شرکت کن تا گالیوونر شوی، فقط کافیه عدد یک رو فریاد بزنی تا وارد مبارزه بشی.

ویزو که اولش فکر میکرد داره با خدا حرف میزنه سرش رو بالا گرفت و متوجه تابلوی سخنگوی روبه رو شد:

«در مبارزان شریف، مگس باش، مگس بکش، گالیون ببر»
***توجه توجه اگر هم اکنون ثبت نام کنید یک فیلیاب از ما اشانتیون خواهید گرفت.***


ویزو که با هیجان متن تابلو رو خونده بود فریاد زد: یکککککک.




ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۲۴ ۱۹:۲۴:۱۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۸
#80
خارج از تونل محفلی ها کنار هم نشسته بودند و برای سلامتی دامبلدور زیارت مرلین میخوندند، مرگخوران هم در گوشه ای دیگر مشغول رای گیری بودند تا نماینده ای به داخل تونل بفرستند که از حوادث در حال اتفاق نت برداری کند.در این میان بعضی از حضار هم منتظر شنیدن جیغ دامبلدور بودند.
اما در این لحظه،برخلاف انتظار همه، دامبلدور با شلوارکی کوتاه و دمپایی های حمام هاگوارتز، در حالی که ریشش رو مثل شال گردن دور سرش بافته بود و بستنی قیفی ای رو لیس میزد با ریتم شیش و هشت از تونل خارج شد.
اشک شور و شعف از کنف شدن مرگخوارانی که بعد از دیدن دامبلدور برگهایشان میریخیت محفلیون رو خیس کرده بود، حتی بعضی از محفلیون از فرصت استفاده کردند و یکی از مرگخواران رو به عنوان سلطان برگ دستگیر کردن.
دامبلدور به میانه جمع که رسید عینکش رو به سمت مرگخوارن کمی پایین گرفت و یه لیس محکم به بستنی زد، و جوری که هم بشنوند فریاد زد:
-همه بستنی مهمون منن.

محفلیون هم که در پوست خودشون نمیگنجیدند، پوستها جریدند و با خوندن
اقامون جنتلمنه...اقامون جنتلمنه...
وای بستنی رو ببین...
از کادر خارج شدند.
و اما مرگخوارانی که برگهایشان ریخته بود و احساس سرمای پاره کننده ای میکردند، به امید کنف کردن محفلیون در ایستگاه بعدی، ان ها هم از کادر خارج شدند.
.
.
.
.
بعد از خلوت شدن کادر، از تونل تاریک، گلوله ای پشمک در حالی که روی زمین میغلتید بیرون امد و زیر افتاب پخش زمین شد، دامبلدور با لباس هایی پاره و ریش پف کرده ای از ترس، زیر لب زمزمه میکرد چرا من از خودم میترسم...
زیر بار سکوت، دامبلدور دوباره زیر لب زمزمه کرد:
بقیه کجا رفتند؟




ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۲۲ ۱۰:۱۹:۱۱
ویرایش شده توسط ریموند در تاریخ ۱۳۹۸/۲/۲۲ ۱۳:۲۸:۳۰

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.