نیک بی سر: البته اون فکر کوئنتین بود ولی امشب ساعت 9 همتونو تو اتاق ضروریات می بینم.
رون: مگه چه خبر شده؟
کوئنتین:تو بیا، بعدا می فهمی!
$$$$$$$$$$$$ اتاق ضروریات $$$$$$$$$$$$$$$$
رون وقتي كه درو باز كرد چشمش به شهر خرابهای افتاد.در این لحظه کوئنتین از پشت دیوار خونهای بیرون آمد.
کوئنتین:پس بالاخره اومدید.
لی:ما رو اینجا کشوندی که چی؟
کوئنتین:من کمدی پیدا کردم که از اینجا می تونیم یه رایست بریم به فروشگاه بورگین برکز.
دنی:که بورگین چشمای مارو از حدقه دربیاره؟
کوئنتین: آی کیو، فکرشو بکن ، می تونیم از اونجا چیزای جالبی بیاریم.
استرجس:مثل چی؟
کوئنتین: مثل این، خندهی مرگ.
رون: حالا این به چه دردی می خوره
کوئنتین در حالی که داشت جعبه ی سیاه رو تکون می داد گفت: همون طور که از اسمش معلومه آدمو تا حد مرگ به خنده میندازه.
دنی: حالا اینو رو کی امتحان کنیم؟