آهای ایوان بووووووووووقی:d:
این شناسه کاربری ما رو خیلی سریع تبدیل کن به "بورگین".
سریع!
من برگشتم
سلام و درود اربااااااااب.
لطفا مرا نیز در زمره مرگخواران و غلامان درگاهتان قبول فرمایید:
درخواست گرفتن نشان شوم:
۱. خوب از اون زمانی که از مغازه من رفتی من قلبم با شما بودش، حتی یادتونه حتما، که من بودم که مرگخوارا رو فرستادم هاگ.
۲. من و محفل؟ من تا حالا از جلوی اونجا هم نگذشتم چه برسه عضو بشم، فقط اربااااااااب.
۳. کنتراست رنگی، و حضور ارباب در جبهه سیاه.
۴. کچلی یعنی ابهت، ندیدین تموم جادوگران و مشنگ های بزرگ، مثل شما و انیشتین، کچل بودن؟ حتی تو روزنامه های مشنگی هم تو آگهی ها تو قسمت قبل از عمل عکس جادوگران کچل هستش.
۵ . بردن نام ارباااااااااب.
۶ . سر و جانمان فدای ساروماا... نه ببخشید نجینی!
۷. برای اینکه فرق داشته باشه باید اینطوری باشه، تا به تمام دنیا نور مرگخواری رو صادرکنه!
۸. تعمیر اون کابینته و فرستادن مرگخوارا به هاگ
۹. ریش: خندیدن به آن عادت همیشگی منه.
طلسم ممنوعه: با تلاش و پشتکار باید همه گیرش کنیم.
الف . دال: یعنی چی این که گفتین؟
ارباااااااااااب، مرا بتاییدید.
سایه تون مستدام.
تایید نشد.
فعالیت ایفای نقش نداشتین.حداقل با این شناسه، نداشتین!
ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۲/۲۹ ۱:۲۳:۳۰
برگی از دفتر خاطرات بورگین:
مدت کمی بود که مغازه را باز کرده بودند، ولی هنوز برای تامین اکثر گنجینه هایی که برای مغازه لازم داشتند مشکل داشتند.
تا اینکه سرانجام او آمد، پسری خوشتیپ، بلند قد، باهوش و ایده آل برای تمام نقشه هایی که در سر داشتند، تازه از هاگوارتز فارغ التحصیل شده بود، درخشش عجیبی در چشمانش دیده می شد، آماده برای انجام هر کاری بود و اطلاعات زیاد و علاقه عجیبی به جادوی سیاه و گنجینه های قدیمی داشت.
خیلی خوب کار می کرد، هرگز در هیچ کاری شکست نمی خورد! بهترین کاری که انجام داده بود، آوردن گردنبند نفرین شده ای بود که من و بورکز، بیش از ده بار برای بدست آوردن اون تلاش کرده بود، ولی او با یکبار رفتن پیش صاحب گردنبند آن را با قیمتی خیلی پایین تر بدست آورده بود.
ولی دیگر آن سرزندگی و شور و نشاط قبلی را نداشت، بعد از اینکه از نزد بعضی از مشتری ها بر میگشت، خیلی ناراحت میشد.
تا اینکه برای بدست آوردن یکی از میراث هلگا هافلپاف رفت، نمی دونم اونجا چی دید، ولی بعد از اینکه از اونجا برگشت، دوباره همان درخشش رو در چشمش می دیدم !
بعد از چند روز رفت. رفت، و دیگر برنگشت! فردای اونروز شنیدم که صاحب میراث هلگا کشته شده است! حدس می زدم کار اون باشه، چون دیگر اقوام آن زن دیگر گنجینه را پیدا نکردند!
آری ، اون همونی بود که زمانی پسر باهوش و خوشتیپی بود که تازه از هاگوارتز فارغ التحصیل شده بود، ولی الان اون خطرناکترین و سیاه ترین جادوگر قرن شده بود !
او لرد ولدمورت بود!
سلام
می بخشید من میخوام شخصیت رانکورن رو داشته باشم ، چی کار باید بکنم ؟
سلام
باید یک شناسه جدید یسازید.
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۳۰ ۲۲:۵۴:۴۴
من برگشتم
با سلام و درود
نام : بورگین
نام خانوادگی: ندارم
سنم خیلیه دقیق نمی دونم ، خیلی هم سیاهم ، با موهای چرب و لخت و ۲ متر قد و در جادوی سیاه هم دستی دارم و چوبدستیم هم ۴۰ سانت با مغز ریسه قلب اژدها هستش .
خواستم سنت شکنی کنم و میخوام تو اسلایترین باشم ( شوخی کردم سنت شکنی رو ) و همتون هم می دونین که چی کارم .
پس لطفا مرا بقبولید .
به ایفای نقش خوش آمدید.
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۱۲/۲۰ ۲۳:۰۰:۵۶
من برگشتم
من هم به الفیاس دوج رای می دم .
به خاطر نوشته های جالبش .
من برگشتم
منم به الفیاس دوج عزیز رای میدم
انصافا بهتر از اون نیست
هم پستاش خوبه
و هم با استعداده
و
.
.
.