هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۲
#1
امتيازات مسابقه گريفندور و هافلپاف

گريفندور

جیمز سیریوس پاتر: 25
تد ریموس لوپین: 23
آلیس لانگ باتم: 20
استرجس پادمور: 20

هافلپاف

پروفسور تافتی: 31
رز ویزلی: 31
هلگا هافلپاف: 29



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲
#2
خانه ی ریدل

لرد ولدمورت، بزرگترین جادوگر سیاه قرن، خفن ترین کچل دنیا، اون که چشماش خیلی قشنگه، رنگ چشماش خیلی عجیبه، همراه با نجینی توی اتاقش نشسته بود.

نجینی : فسسس فسس فس فوس

- نجینی دخترم چی شده؟ گشنه ته؟ بگم ایوان بیاد بخوریش؟

لرد پس از ادای این جمله به سمت نجینی برگشت تا چوبدستی شو برداره اما متوجه شد که به جای چوبدستی، چیز دیگه ای دهان مبارک نجینی رو اشغال کرده.

- باز کف زمین گشتی چی پیدا کردی خوردی؟ چند بار بگم...

دستشو دراز کرد و جسم ناشناس رو از دهن نجینی بیرون آورد. یه نامه.


نقل قول:
لرداها!
با توجه به بسته بودن مدرسه ی هاگوارتز در طول تابستان به علت گرمای شدید،
بدین وسیله از شما دعوت به عمل می آید که برای بازی کوییدیچ به گیم نت «فرشاد» واقع در خیابان 152 لندن مراجعه کنید. آدرس این گیم نت ضمیمه ی نامه است.


- چی؟ گیم نت؟ اون دیگه چیه؟ باز این ماگلا تهاجم فرهنگی کردن؟

لرد به سمت راه پله به راه افتاد تا در مورد گیم نت از آنتونین اطلاعاتی بگیرد.

چند ساعت بعد - گیم نت فرشاد

پشت سر هم صدا های پاق پاق می اومد و اعضای دو تیم یکی یکی ظاهر می شدند. به محض ظاهر شدن اعضای تیم هافلپاف، سرود "هافلپافیا پیروز باشید" پخش شد و همین که اعضای تیم اسلیترین ظاهر شدند،اعضای دو تیم به ترتیب وارد گیم نت شدند و آقا فرشاد، صاحب گیم نت قبل از اعلام اسم ها ، نیمکت ذخیره ها رو به اعضا نشون داد.
دو نیمکت فکسنی فرسوده کنار در گیم نت گذاشته شده بود که یکی از آنها سبزرنگ و دیگری زرد بود. هانا آبوت و النور برنستون به سمت نیمکت به راه افتادند، اما سلسیتنا همچنان با صدای گوش نواز خود، مشغول خواندن " کوییدیچ خجسته باد" بود. بعد از اتمام سرود، سلسیتنا به سمت نیمکت رفت و ناگهان همه متوجه غیبت مورفین شدند.

بعد از معرفی اعضا،فرشاد عینکشو بالا زد.

- همه با قوانین آشنایی دارن؟ یکی دو تا ماگل وسطای لیسته... اونا هم بلدن؟

قبل از اینکه رولینگ بتونه اعتراضی بکنه که به چه رویی بهش میگن بلد نیس کوییدیچو، صدای پاق همه رو از جا پروند.

پاق!

- شی شده؟ خیلی دیر شد؟ اینژا کافه فرشاده؟

فلش بک

مورفین چهار زانو پشت منقل نشسته بود و با مهرنگار رستم در مورد چیز های جدید مخصوص افراد دیابتی بحث میکرد و هم زمان بین پاکت هایی که روی زمین ریخته بود دنبال بسته چیز مورد نظر خود می گشت.

- فکر کنم این باشه. بیا مهرنگار... ببین ما عجب چیژایی داریم!

مورفین در پاکت را باز کرد و به جای پودر سفید مورد نظرش با یه کاغذ مواجه شد.

- شی میگه؟

پایان فلش بک


همه ی بازیکنا توی گیم نت منتظر ایستاده بودند.برنامه ی " کوییدیچ مجازی" باز شد و با صدای سوت آقا فرشاد، بازیکنا به سمت کیبورد هاشون هجوم بردن.توپ ها هم رها شد و بازی آغاز شد. مهاجما همه شون دستشونو گذاشته بودن روی سرخگون و می کشیدنش سمت خودشون. رز از طرفی به طرف دیگر می رفت و توپ های بازدارنده را با جیغ به همه طرف شلیک میکرد به جز یک طرف.
در آن طرف مذکور، شخصیت کامپیوتری لرد ایستاده بود و به هوگو نگاه میکرد که موفق شده بود سرخگون رو بدست بیاره و لحظه به لحظه به لرد نزدیک تر می شد. شخصیت حقیقی لرد زیر لب زمزمه کرد:

- ببین اربابو قاطی چه بچه بازی هایی کردن... نگا کن تو رو خدا.

هوگو جلو آمد و به محض اینکه دستش را برای پرتاب سرخگون عقب برد، لرد حقیقی فریاد زد:

- هوگو اگه گل بشه اخراجی!

هوگو از ترس سرخگون را رها کرد و هلگا که انتظار چنین چیزی را داشت سرخگون را با شیرجه ی جانانه ای گرفت و به سمت لرد پرتاب کرد.

فرشاد گفت:

- و حالا سرخگون با سرعت غیر قابل مهاری به سمت لرد سیاه پیش میره و... گل برای هافلپاف. لرد سیاه جاخالی دادن.

لرد کیبوردش را رها کرد و به سمت فرشاد برگشت:

- لابد انتظار داشتی وایسیم تا توپ به اون سنگینی بخوره به شکممون!

فرشاد بدون توجه به کامپیوتری بودن شخصیتی که قرار بود توپ به شکمش بخوره،دربرابر این استدلال قوی کمر خم کرد و از گزارش اتفاقات مربوط به دروازه دست کشید و به بقیه ی بازیکنان پرداخت.

- سالازار و جوآن شونه به شونه ی هم دیگه دارن حرکت میکنن و به دنبال گوی زرین می گردن...

رز وسط حرف فرشاد پرید و جیغ زد:

- بیدل داری چیکار میکنی؟ چرا اون بالا وایسادی منو نگاه میکنی؟ یه تکونی بخور.

بیدل پاهایش را روی میز گیم نت گذاشت.

- این کلا تو خون ما دهنوی هاست. اینجوری بزرگ شدیم. تا 4 میلیارد گالیون بهم پول ندین کاری نمیکنم من

رز:

بازی ادامه داشت و فرشاد توی سیستم اصلی همه ی سیستم ها رو چک میکرد.بازی تقریبا نرمال دنبال می شد.
و تنها بخش غیرعادی(به جز بیکار موندن بیدل) کروشیو زدن لرد به سمت کامپیوتر بود که به جرم اینکه برای لرد که به جارو احتیاج نداشت جارو در نظر گرفته بود انجام می شد.

بیرون گیم نت، نیمکت ذخیره ها


دخیره ها بیکار نشسته بودن وبی صبرانه انتظار می کشیدن یکی از بازیکنا آسیب ببینه و این نهایت نامردی بود، چون احتمال اینکه کسی توی بازی کامپیوتری آسیب ببینه خیلی کم بود. النور و هانا به بازی پر هیجان منچ مشغول بودند و سلسیتنا صدایش را گرم میکرد. و هر 3 دقیقه یک بار، یک نفر میومد یه چیزی میداد به مورفین یه چیزی می گرفت و می رفت یه ور.3 دقیقه بعد یه نفر دیگه میومد یه چیزی میداد به مورفین یه چیزی می گرفت و می رفت اینور.3 دقیقه بعد یه نفر دیگه میومد یه چیزی میداد به مورفین یه چیزی می گرفت و می رفت اونور 3 دقیقه بعد یه نفر دیگه میومد یه چیزی میداد به مورفین یه چیزی می گرفت و به سمت وسط حرکت میکرد.

ذهن مورفین: اه چه تکراری.

همین لحظه به خاطر حوصله ی سر رفته ی مورفین هم که شده، سه نفر از اینور و اونور و وسط اومدن و بدون اینکه هیچ توجهی به مورفین داشته باشن راهشون رو کشیدن و رفتن.

داخل گیم نت

- هافلپاف 60 - اسلیترین 60. ارنی بعد از مهار شوت آخر که توسط آیلین زده شده بود با سرخگون جلو میاد.توبیاس اسنیپ با عصبانیت به آیلین چشم غره ای با معنای" بریم خونه با کمربند سیاه و کبودت میکنم با این شوتات" میره و بازی ادامه پیدا میکنه. اه چه بی مزه.

فرشاد بالاخره خسته شد و عینکشو از چشم برداشت.در همین لحظه سالازار به سرعت موریانه شروع به حرکت به سمت زمین کرد. جوآن کتلین با دیدن حرکت سالازار هیجان زده شد و با نهایت زور خودش دکمه ی پایین کیبورد رو فشار داد. ناگهان دکمه از جا در اومد و جاروی رولینگ با سرعت نور به سمت زمین حرکت کرد.

-مثل اینکه جستجو گر هافلپاف کنترلشو از دست داده. یه راست داره به سمت زمین میره. اوه نه. گوی زرین رو دیده... سالازار با سرعت کم به سمت گوی پیش میره... رولینگ اول از بارتی عبور میکنه.بعد از رز عبور میکنه. الان از سالازار هم سبقت گرفت و الان هم موفق شد از گوی زرین سبقت بگیره. یه لحظه. چی؟!

جی کی رولینگ به زمین برخورد کرد و از جریان مسابقه حذف شد و دل تمام شخصیت های ایفای نقش رو شاد کرد.

- نامردا آخه اگه من نبودم که هیچ کدومتون وجود خارجی نداشتید که

سالازار همچنان با سرعت مورچه به سمت گوی زرین حرکت میکرد و گوی زرین هم عین بز به جای حرکت وایساده بود نگا میکرد و هیچ کاری هم از دست اعضای هافلپاف بر نمی اومد و با توجه به سخت کوشی قابل توجه اعضای این گروه، عقل هیچ کدوم به این موضوع قد نداد که اعضای ذخیره رو صدا کنن. همین که شخصیت کامپیوتری سالازار دستشو برای گرفتن گوی زرین دراز کرد، ناگهان پیام:"Virtual Quidditch has stopped working " نمایش داده شد.

- جیــــغ! ما جلو بودیما!

لرد جلوی رز ظاهر شد.

- کی جلو بود رز؟

رز:

همه ی بازیکنا از جاشون بلند شدنن و به 4 دسته ی جیغ کش ها، غر زن ها، فحش ده ها و کروشیو زن ها تقسیم شدن.
فرشاد عینکشو به چشم زد و به محض اطلاع پیدا کردن از موضوع بحث چراغ ها را خاموش کرد. و در همین لحظه اعضای ذخیره هم وارد سالن شدند.

- گیم نت تعطیله. پاشین برین خونه هاتون. 1 ساعت و 5 دقیقه اینجا بودین گردش کنیم میشه دو ساعت،7 ضربدر دو ضربدر 20گالیون به اضافه ی 4 تا نیمکت نشین که میشه ضربدر 3 گالیون به عبارتی با تخفیف میشه292 که گردش کنیم باز... 350 گالیون.

- چی؟ آقا هافل عضوم نداره چه برسه به بودجه.

- به من مربوطه؟

با شنیدن این حرف،17 نفر از بازیکنان به یکی از بازیکنان خیره شدند.

بازیکن مذکور

17 نفر بازیکن دیگر :

بالاخره یدک کشیدن عنوان پردرآمدترین نویسنده ی تاریخ، علاوه بر فحش خوردن از اعضای ایفای نقش، این دردسر ها را هم داشت!


(هیچ کس به فکرش نرسید که سالازار به عنوان مدیر باید حساب کنه هافلی هستیم ما، راونی که نیستیم!)



پاسخ به: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ چهارشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۲
#3
1- دمنتور یا دیوانه ساز یعنی چی؟ این واژه ها از کجا می آیند؟ دمنتور ها از چی درست شده اند و یا چی هستند؟ خلاصه در مورد دمنتور هرچه می دانید و نمی دانید را بگویید. 10 امتیاز.

کلمه dementia که همون ديوانگی و جنون خودمون هست رو اگه يه پسوند or بهش اضافه کنی ميشه dementor که يعنی کسی که کارش ديوانه کردن هست و ديوانه ساز هم معادل اين کلمه در زبان شيرين فارسی می باشد!
ديوانه سازها در اصل مشنگهايی هستن که کار و زندگيشونو از دست دادن و از مال دنيا يه تيکه پارچه که خودشونو باهاش بپوشونن بيشتر براشون نمونده و بعد از تحمل سختی های فراوان به مرحله ای از رياضت رسيدن که ديگه ميتونن تو هوا شناور بمونن. اين جانداران مفلوک در نتيجه وظيفه خودشون ميدونن که هر آدمی ميبينن خاطرات خوب و اميد و آرزوهاشو از وجودش بيرون بکشن تا با واقعيت پوچ زندگی آشنا بشه و بدونه که در نهايت چيزی به جز ترس و بدبختی براش نميمونه. اگر هم از يه آدمی ديگه خيلی خوششون بياد از تکنيک بوسه ديوانه ساز استفاده ميکنن تا روحشو بيرون بکشن و به کل از شر اين دنيا خلاصش کنن. بنابراين نتيجه می گيريم ديوانه سازها موجودات بسيار دلسوز و مهربانی هستن و فقط نميدونن چطوری درست اين محبتشونو ابراز کنن.

2- آیا از ورد استفاده کرده اید؟ خاطره ی آن روز را بیان کنید(بدون رول) 10 امتیاز.

دقيقا همون زمانی که خانم رولينگ مشغول نوشتن کتاب پنجم بود ما دور و بر خونه هری اينا زندگی ميکرديم. يه شب تابستون که من رفته بودم واسه خودم بستنی يخی بخرم سر و صدای هری و دادلی که با هم دعوا ميکردنو شنيدم. اومدم برم اون وسط ميانجيگری بکنم که يهو سر و کله دو تا ديوانه ساز پيدا شد. هری يه اکسپکتو زد و گوزن نقره ايش شاخشو فرو کرد تو شنل يکی از ديوانه سازا. اون ديوانه سازه مثه بادکنکی که بادش در حال خالی شدنه همينجور تو هوا چرخ زد تا اينکه رسيد به من. حالا هر چی من جيغ ميزدم هری بيا نجاتم بده اين رفته بود به داد پسرخاله بشکه ش برسه. منم آستينامو زدم بالا خودم با يه اکسپکتو ديوانه سازه رو فراری دادم.

3- این ورد توسط چه کسی و چرا اختراع شد .5 امتیاز

ايوان فيشر جادوگری بود که برای پول در آوردن ورد اختراع ميکرد. اما ورداش همه پيش پا افتاده بودن و به قيمت کمی فروش ميرفتن. در نتيجه وضع مالی ايوان بدتر و بدتر ميشد و خانوادش فقيرتر. بچه ش از گرسنگی مرد و خودش و همسرش که مشنگ بود هم خونه شونو از دست دادن و کارتن نشين شدن بعدش هم همسرش يه بيماری علاج نشدنی گرفت و کلا هر چی بدختی تو دنيا بود رو سر اينا خراب شد. همونطور که ميگن نابغه ها تو شرايط سخت استعدادشون شکوفا ميشه ايوان هم وقتی يه روز صبح بيدار شد و ديد همسرش تبديل به ديوانه ساز شده اصلا ديگه نيازی به فکر کردن نداشت و ورد اکسپکتوپاترونوم رو اختراع کرد تا انقدر گاليون به جيب بزنه که تا آخر عمر نيازی به اختراع وردهای ديگه نداشته باشه.

4- سپر دفاعی شما چه شکلی است؟ چرا؟ 5 امتیاز

من از دوران طفوليت علاقه خاصی به کارتونهای مشنگی داشتم، بخصوص کارتونی پوکوهانتس نام. با اينکه در آن زمان هيچ چيز از حرفايی که ميزدن حاليم نميشد اما بارها و بارها ميديدمش فقط برای اينکه عاشق اين مرغ مگس خواره بودم! دفعه اولی هم که سپر مدافعم شکل خاصی به خودش گرفت مرغ مگس خوار بود.



پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۰:۳۴ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲
#4
1.توضیح دهید با چه انرژی ای می توان سیاه چاله ها را بزرگ تر کرد؟!(10)

سياهچاله هايی که در فضا پيدا ميشن با بلعيدن ستاره های اطرافشون رشد ميکنن و بزرگتر ميشن و کلا يه شکوه و عظمت خاصی دارن اما وقتی شما اين اجرامو از محيط طبيعيشون جدا و شبيه سازی ميکنيد با چوبدستی جرقه به خوردشون بديد هم از مرلينشونه ميخورن و بزرگ ميشن، اگه لوموس براشون بزنی هم که ديگه انگار هورمون رشد تزريق کردی!

2.سیاه چاله ی شما چه طور رشد کرد؟!(8)

من سياهچالمو اشتباهی همراه با لوبياهايی که قرار بود برای کلاس مشنگيم بکارم گذاشتم لای پارچه نم دار و بعد از يه هفته که رفتم سراغشون ديدم لوبياها تغييری نکردن اما سياه چاله هه جوونه زده. بعد از اون به نظر ميومد خواص لوبياها رو جذب کرده باشه چون اگه هر روز بهش آب نميدادم و زير نور خورشيد نميذاشتمش کوچيک و رنگ سياهش مات ميشد. الان خود سياه چاله اندازه اولشه ولی جوونه ش تقريبا قد يه درختچه شده.

3.درمورد ظاهر سیاه چالتان توضیح دهید!(8)

سياهچاله من ديگه اصلا شباهتی به سياهچاله نداره و اکثرا با گلدون اشتباه می گيرنش. خودش هم بعد از اينکه سياهچاله يکی ديگه از بچه ها رو ديد که شکل هشت پا و جرمش ده برابر شده بود يک مقدار افسردگی گرفت و برگاش پلاسيده شد اما جديدا براش موسيقی کلاسيک ميذارم و بهتر شده.

4.روشی برای ساکت کردن دانش آموزان ارائه کنید!(4)

از اونجا که پروفسور مک برايد می فرمايند عنصر وجودی ديوانه سازها همون سياهچاله ها هستن شما ميتونيد سياهچاله هاتونو پرورش بديد تا تبديل به ديوانه ساز بشن و از اونا برای برگزاری کلاس هايی ساکت، خشک و سرد استفاده ببريد.

سوال امتیازی : استدلال پروفسور مک براید را زیر ذره بین ببرید!(یا ثابتش کنید،با نقضش کنید!)

بعد از بررسی دقيق تر، پروفسور احتمالا قصد تشبيه اين دو مورد به هم ديگه رو داشتن تا درک موضوع ساده تر بشه چون جذب نور و انرژی و کاری که ديوانه سازها ميکنن کلا دو مقوله جدا از هم هستن و تضادی هم که در وابستگی يکيشون به نور و دوری اون يکی از نور هست غير قابل انکار می باشد!
به خاطر اشتباه دراومدن جواب بالا هم می تونيد ردای آقای مک برايدو بچسبيد که در استفاده از آرايه های ادبی مشنگيشون واضح تر نبودن و باعث گمراهی من دانش آموز شدن!



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۲
#5
1. در یک رول جریان سوار شدن خود را بر روی جارو و دور زدن در میان برج تماشاگران و جا خالی دادن به بلوجر و گل زدن خود را توصیف کنید. (20 نمره)

النور به جاروی رنگ و رو رفته ای که در دست داشت نگاه کرد و با خوشحالی لبخند زد. آنقدر هيجان زده و بی تاب بالا و پايين می جهيد که به نظر می آمد بدون استفاده از جارو هم بتواند پرواز کند.
- النور برنستون!
اعضای ساير گروهها با تعجب به دختری نگاه کردند که جارويش را محکم در آغوش گرفته و با گامهای کوچک و سريع به سمت پروفسور ميرفت. حتی زمانی که ردای بيش از حد بلندش باعث شد باقی مانده مسافت را تلو تلو خوران طی کند هيچکس فرصت خنده پيدا نکرد چرا که در يک چشم به هم زدن تعادلش را حفظ کرده و سوار بر جارويش به پرواز در آمده بود. فاصله اش از چمن خيس زمين کوييديچ بيشتر و بيشتر ميشد... بيشتر از حد مجاز.
- برنستون، برگرد اينجا!
النور پروفسور را ناديده گرفت. برای اولين بار احساس ميکرد يک جادوگر واقعيست. در آن لحظه آسمان مه گرفته صبحگاه به او تعلق داشت. به پرواز در آوردن اشيا و يا ساختن معجونهای رنگارنگ هيچکدام چنين حسی را به او القا نميکرد... حس آزادی، حس قدرت.
- برنستون!
سرانجام با بی ميلی جاروی خود را کج کرد و از ارتفاعش کاست. پروفسور سرخگون را به سمت او پرتاب و با خشم به برج تماشاگران و سپس به حلقه ها اشاره کرد. النور موهايش را که بعد از پرواز در ميان ابرها خيس و وزوزی شده بود کنار زد و حرکت مارپيچی خود را شروع کرد. همانطور که از ميان برجها عبور ميکرد و رنگهای سبز و زرد و قرمز و آبی مقابل چشمانش موج ميزد سرخگون را در دستهايش جابجا کرد تا بعد از پشت سر گذاشتن آخرين برج پرتابش را انجام دهد. هنوز حلقه ها در معرض ديدش قرار نگرفته بود که صدای نزديک شدن بازدارنده را شنيد. نگاهی به پشت سرش انداخت و متوجه شد توپ سياه رنگ هنوز چند متر با او فاصله دارد. می توانست سرعتش را کم کند و به آسانی جاخالی دهد اما النور ايده جالب تری داشت. بر روی جارو خم شد و آهسته زمزمه کرد:
- بيا بهش نشون بديم کی سريع تره!
بازدارنده صفيرکشان او را تعقيب ميکرد و ذره ذره به جارويش نزديک تر ميشد اما النور تمام حواسش را بر روی حلقه هايی که پيش رو داشت متمرکز کرده بود. فقط چند متر ديگر...
- النور مواظب باش!
درست لحظه ای قبل از فرياد هم گروهی هايش و پيش از آنکه بازدارنده به او برخورد کند جارويش را به سمت بالا راند و بعد از حرکتی دايره وار سرخگون را به طرف حلقه وسط پرتاب کرد.

ديگر نزديک ظهر بود و چمن زمين کوييديچ زير نور خورشيد به رنگ طلايی می درخشيد. همه دانش آموزان جاروهای خود را به پروفسور تحويل دادند و النور هم بعد از خداحافظی کوچکی با جاروی کهنه و پوسيده اش آن را به پروفسور گودريک که هنوز با غضب به او می نگريست بازگرداند.

2. قوانین و خطا های بازی کوییدیچ را بنویسید. (10 نمره)

قوانین کوییدیچ

هیچ بازیکنی اجازه خروج از محوطه زمین بازی را ندارد؛
به جز وقت‌ های استراحت هیچ بازیکنی در طول بازی اجازه فرود روی زمین را ندارد؛
در صورت مصدوم شدن مهاجمین یا جستجوگر هیچ بازیکنی جایگزین نمی‌ شود و بازی با یک نفر کمتر ادامه می‌ یابد؛
هیچ بازیکنی اجازه ندارد از چوب دستی بر علیه بازیکن حریف استفاده کند؛
مسابقه کوییدیچ وقت قانونی ندارد و در صورتی که جستجوگر گوی زرین را بگیرد به پايان می رسد.

خطاهای کوییدیچ

گرفتن دم جاروی حریف؛
قفل کردن جاروی حریف؛
پرتاب بازدارنده به سوی جايگاه تماشاگران؛
گرفتن توپ از داخل حلقه توسط دروازه بان؛
ورود بيش از يک مهاجم به منطقه گل زنی.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۲
#6
آل ها بیشتر در کدام کشور ها زندگی می کند؟ (5 نمره)

زادگاه آل در اصل جنگل سياه آلمان بوده اما از اونجايی که مردم اين کشور نميتونستن خورده شدن بچه های نژاد اصيلشونو تحمل کنن بچه های سياه پوست و مهاجر رو به اين جنگل ميفرستادن تا قربانی آل ها بشن و به دروغ آمار کشته ها رو کمتر از چيزی که بود اعلام ميکردن. بعد از مدتی هم تمام گونه های اين جانورو جمع آوری کرده و به قاره آفريقا انتقال دادن.

آل ها چگونه کودکان را به خود جذب می کند؟به طور خلاصه توضیح دهید؟ (15 نمره)

همه جای دنيا والدين به بچه هاشون ميگن "با غريبه ها صحبت نکن"، "درو رو غريبه ها باز نکن"، "با غريبه ها جايی نرو" و ... اما برای قرنها والدين آلمانی فقط يه توصيه برای بچه هاشون داشتن: "دنبال صدای خنده نرو!" چرا که آل با اين روش بچه ها رو به سمت خودش جذب ميکنه.

آخرین حمله توسط آل ها در کجا و به چه کسی گزارش شد و آیا این آل در حمله ی خود موفق بود؟ (10 نمره)

آخرين گزارش به زمانی برميگرده که آل ها هنوز در آلمان زندگی ميکردن چون سالی هزارتا بچه هم تو آفريقا غيبش بزنه کسی متوجه نميشه و اگه بشه هم زحمت گزارش دادن به خودش نميده. برونو اشميدت پسربچه آلمانی تخص و سرکشی بود که وقتی از مادرش شنيد نبايد صدای خنده هيچکس رو دنبال کنه از خونه بيرون زد و اولين کرکر خنده ای که شنيد دنبالش کرد و به بچه آلی رسيد که اونم از قضا بسيار تخص و سرکش بود و نميخواست هيچ بچه ای رو بخوره تا حرص والدينش در بياد. برونو و بچه آل چند سال با هم دوستای صميمی و جون جونی و اين حرفا بودن تا اينکه بالاخره عقلشون سر جا اومد و بچه آل تصميم گرفت برونو رو بخوره و برونو هم در دفاع از خودش با پاتيل کوبيد تو سر بچه آل.

سوال امتیازی:وزارت سحر و جادو چگونه بر مشکلات جانوران نظارت دارند؟ (10 نمره)

- پديد آوردن زيستگاههای امن؛
- نظارت بر خريد و فروش و پرورش جانوران؛
- استفاده از افسونهای دلسردی و افسونهای فراموشی؛
- اداره گمراه سازی؛


ویرایش شده توسط النور برنستون در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۱۳:۰۱:۴۷


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۹۲
#7
هنوز چند قدم بيشتر بر نداشته بودن که ارنی احساس کرد کسی اسمشو صدا ميزنه.
- بچه ها صبر کنيد!
هيچکس توجهی نکرد.
ارنی:
النور و هانا جلوی ويترين يه مغازه ايستاده بودن و جيغ و فرياد ميکردن...
- وای اون لباس آبيه چه قشنگه! دلم ميخواد بپوشمش.
- هانا جون، عزيزم، فک نميکنی يکم برات تنگ باشه؟ :pretty:
- واااا! خيلی هم اندازمه! اون لباس زرده هم برای تو خوبه، قدتو بلند ميکنه.
- داری ميگی من کوتوله م؟!
کمی اونورتر از اين صحنه گيس و گيس کشی پيوز هم سطح با آسفالت خيابون پرواز ميکرد و به دامنای کوتاه خانمای باشخصيتی که در پياده رو رفت و آمد ميکردن زل زده بود.
- به به ، توی هاگوارتزم بايد از اين لباسا بپوشن، اون شنلای خز چيه ميندازن رو خودشون! اسم اينا چی بود؟ مينی زوپس؟
ارنی:
- ارنــــی!
ارنی به سختی خودشو از حالت در آورد و به دنبال صدا گشت. درست از همون راهی که اومده بودن قد و قواره کوچک رز در حال نزديک شدن بود.
- بچه ها رز!
هانا پاشو از رو شست النور برداشت و النور هم انگشتشو از چشم هانا در آورد. مرلين هم که جو تور ليدری گرفته بودش و چند متر از بقيه جلو افتاده بود به طرف ارنی اومد. پيوز کلا در دنيای ديگه ای سير ميکرد.
- چجوری اومدی اينجا؟
رز جلوی پای مرلين و ارنی توقف کرد و نفس نفس زنان گفت:
- من... اومدم توی تالار... ديدم شماها نيستيد... اومدم دنبالتون.
مرلين يه نگاه به ارنی کرد و ارنی هم يه نگاه به مرلين و بعد هر دو رو به رز
- چوبدستی با خودت آوردی؟
- نه!
- جارو؟
- نه!
- به کسی هم خبر ندادی؟
- نه!
- تلپورت بلدی بکنی؟
- ها؟
- پس واسه چي اومدی؟ :vay:
- سر من داد نزن!
مرلين با ژست متفکرانه ای داشت فکر ميکرد چطوری به هاگوارتز برگردن که متوجه هانا و النور شد. پسر جوانی با موهای فشن و لباسای از اون فشن تر کنارشون ايستاده بود و آروم آروم باهاشون حرف ميزد. مرلين بدون توجه به حالت دخترا چهارنعل به طرف پسره رفت و پيشونيش رو کوبوند تو صورت جراحی پلاستيک شدش. هر دو با هم نقش زمين شدن.
ملت هافل:



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲
#8
پست کارگاه

نام: النور برنستون
گروه: هافلپاف
چوبدستی: بيست و دو سانتی متر، ساخته شده از چوب درخت افرا و موی تک شاخ
سپر مدافع: مرغ مگس خوار!
ويژگی های ظاهری: قد متوسط و باريک اندام با چشمای آبی و موهای بلوند
ويژگی های اخلاقی: مهربون، کنجکاو و پر جنب و جوش. مسئوليت پذير و کمی بيش از حد صادق


تایید شد !


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۰ ۲۲:۵۰:۳۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۱
#9
بدن اسنيپ حرارت خود را از دست ميداد. درد عجيبی در سرش می پيچيد و وحشتی که در طول زندگی مخاطره آميزش مانند آن را تجربه نکرده بود وجودش را فرا می گرفت. اما دردناک تر از تمامی اينها افسوسی بود که از ناتوانی در تکميل ماموريتش احساس ميکرد. اگر آنجا می مرد زندگی اش معنای خود را از دست ميداد، تمام چيزهايی که به خاطرشان جنگيده و جان خودش را به خطر انداخته بود از بين ميرفت، اگر آنجا می مرد...

صدای خش خشی به گوش رسيد و اسنيپ ديگر در اتاق تنها نبود. هری با ابروهای در هم فرو رفته و در حالی که لبهايش را به آرامی روی هم ميفشرد به او نزديک شد. ناخودآگاه دستش را روی گردن دريده شده اسنيپ گذاشت و به صورتش چشم دوخت.
يعنی ممکن بود؟ آيا پاتر بعد از تمام اتفاقاتی که افتاده بود برای او دلسوزی ميکرد؟

اسنيپ به نگاه او پاسخ گفت و با آخرين توانش بر روی خاطراتی که تا چند دقيقه پيش حاضر نبود با هيچکس، مخصوصا پاتر، سهيم شود تمرکز کرد. بخاری نقره فام از دهانش بيرون آمد و او پاتر را در تقلای به دام انداختن بخار در قمقمه ای کوچک تماشا کرد. به چشمهای سبزش خيره شده بود. چشمهای سبز و شفاف، درست مثل چشمهای لی لی...
همانطور که هوشياری اش از او دور و دور تر ميشد احساس کرد موهای بلند و سرخ رنگی صورتش را نوازش ميدهد. صدای گرم و دلنشينی از دور دستها نام او را فرياد ميزد...


تایید شد .


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۱/۱۲/۱۰ ۲۰:۴۳:۵۶






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.