هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳
#1
سوژه ی جدید

دنگ دنگ!

شاید اولین چیزی که به ذهن هر محفلی رسید جمله ی «یعنی کی می تونه باشه؟» بود، چون تقریبا انتظار اومدن هیچ کسی نمی رفت. همه ی کسایی که باید می بودن بودن وهمه ی کسایی که نباید می بودن نبودن. (عجب جمله ی نغزی واقعا )

واسه همین بود که همه دست از فعالیت های بعد افطارشون که تقریبا به مالوندن شیکم و گفتن جمله «خدایا، دارم میترکم!» محدود می شد دست کشیدن و به جیمز زل زدن که یعنی: پاشو برو درو وا کن بچه جون!

جیمز هم اونقدر درامتداد راهرو پیش رفت که از کادر خارج شد و بعد از مدت کمی با جیغ بنفشش حال و هوای نوستالژیکی به سوژه بخشید!

- کیه جیمز؟ جیمز؟

جیمز که مشغول تموم کردن سونات اول جیغش بود دوان دوان به هال برگشت و داد زد:

- یه چیز گنده با یه شنل سیاه و یه داس خونی اومده و میگه من مرگم!

و فقط ماندانگاس بود که به جای ترس و داد و فریاد و گریختن از مهلکه زیرلب گفت «عجب غلطی کردم اینو راه دادم!» و به سمت در رفت.

دو دیقه بعد، پس از ورود مرگ به هال

- حالا انیشتینو بگو! بدبخت داشت با استفاده از قوانین فیزیک مشنگی و سرعت نور و اینا بهم ثابت می کرد که دو ثانیه زود رفتم سراغش! دو ثانیه!

محفلی ها همگی زدن زیر خنده و انگار نه انگار که دو دقیقه قبل داشتن متواری می شدن و اینبار هم فقط ماندانگاس بود که دست به سینه نشسته بود و اینطوری به مرگ زل زده بود.

- چته دانگ؟ چرا تخمه نمیخوری؟

مرگ اینو گفت یه ظرف پر تخمه های اعلای دوک های نمکی به سمت ماندانگاس هل داد.

- قرار نبود اینطوری باشه مرگ، قرار نبود! تو نمی تونی اینطوری باشی!

- تو مشکلت با من چیه ها؟ تو گفتی که مرگ نمی تونه وارد سوژه ها بشه چون فلان جوره ولی حالا میبینی که شده!

- اینطوری؟ اینطوری؟! تو داری خلاف نقشت ایفای نقش میکنی! مرگ نمیاد تخمه بخوره و از خاطراتش بگه! الان این مرگ چه فرقی با یه شخصیت در ِ پیت و پیش پا افتاده داره؟

اما ملت محفلی که هنوز قضیه ی مرگ پیش از موعد رامسس دوم رو نشنیده بودن و مدت ها هم بود یه شخصیت باحال و فان ـی مثل مرگ ( ) تو محفل ندیده بودن با چشم غره های متوالی ماندانگاس رو ساکت کرده و به ادامه ی خوشگذرونیشون پرداختن!

چن دیقه بعد دو دیقه ی بعد

محفلی ها که حسابی خورده و نوشیده بودن و اتفاقا اسراف هم کرده بودن روی مبل و کاناپه و فرش و لوستر و کلا هرجایی که می شد خوابشون برده بود و گاها خرخر هم می کردن.

تا اینجاش که حضور مرگ تو محفل اونقدر هیجان انگیز و خوب پیش رفته بود که هیچ کس حتی از خودش نپرسده بود که اصلا مرگ اونجا چه غلطی می کنه، تا اینکه...!

- جیــــــــــــــــــــــغ!

اشتباه نکنین، این جیمز نبود، آلیس لانگ باتم بود که پس از یک جیغ طولانی و ممتد از هوش رفت و گوشی ـش که باهاش داشت تا دیروقت با فرانک لانگ باتم اس ام اس بازی ی کرد زمین افتد.

تدی که مثل بقیه از خواب پریده بود بدون هیچ پیش فرضی سراغ گوشی رفت و آخرین اس رو که موجبات جیغ آلیس رو فراهم کرده بود رو با صدای بلند خوند:

- کمک! آلیس اینجا تو مقر نگهبانی اوضاع خرابه! اونا بهمون شبیخون زدن، مرگخوار از هرطرف ریختن سرمون. سیورس مرده، زنده موندن ما هم معلوم نیست. دوستت دارم، مواظب بچمون باش!

آلبوس با چشم های گرد شده فریاد زد:

- نــه!مرلینا... نه، چیز، مرلین نه، گودریکا این امکان نداره! سقوط مقر، مرگ دوتا محفلی! ما باید فوری بریم اونجا! عجله کنید فرزندانم!

اما کسی عجله نکرد، درواقع کسی اصلا «... دوتا محفلی، ما باید فوری بریم اونجا! عجله کنید فرزندانم!» رو نشنید.
لحظه ای طول کشید تا همه برگشتند و به مرگ که داشت روی کاناپه خر و پف می کرد زل زدند یکصدا گفتند:

- مرگ دوتا محفلی؟

***************************


میدونم خیلی چرند بود. واقعا ببخشید. گرچه این تاپیک خودش یه سال بود که داشت خاک می خورد، ولی بازم ببخشید، خیلی وقته بود که چیزی ننوشته بودم و میدونم که خیلی افتضاح نوشتم.


ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۰ ۲۲:۰۲:۴۱
ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۰ ۲۲:۰۵:۳۸


پاسخ به: خاطرات مرگ خواران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۳
#2
- آواداکدورا!

و او هم به مرگ پیوست. به همین سادگی.
لرد آهسته قدم بر می داشت. شاید می خواست لحظات شیرین پیروزی را تا حد ممکن طولانی کند. صدای ترق ترقی که از طبقه ی بالا می آمد هیچ برایش نگران کننده نبود.

پله ها را پیمود و در را باز کرد. زن بی هیچ مقدمه ای با جیغ و گریه و صدای خفه اش شروع به التماس کرد.

- هری رو نه! هری رو نه! من رو به جاش بکش!

«تو رو هم میکشم!» لرد در ذهنش گفت و قهقهه زد.

- آواداکداورا!

باز هم زمان صفر. لحظات متوقف شدند. لحظه ای طول کشید تا لیلی به خودش بیاید.

او هم به من پیوسته بود...

نگاهی به جسدش کرد و نگاه دیگری به ولدمورت منجمد که به کودکش خیره مانده بود.

- اون میمیره؟

تعجب کردم. همیشه افرادی مثل او اولین چیزهایی که می پرسیدند این بود که «من» چه کسی ام؟ چه اتفاقی افتاده؟ آنها مرده اند؟ حال چه اتفاقی برایشان می افتد؟

اما لیلی فرق داشت. تعجب من زیاد طول نکشید. لبخندی زدم و گفتم:

- اون نمیمیره. اما اون میمیره.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

- چه اتفاقی افتاده؟

- هنوز نفهمیدی؟ طلسمت کمونه کرد. این تویی که میمیری.

ولدمورت، ولدمورت بود. حتی دربرابر مرگ هم تکبر به خرج می داد. نگاهی به من انداخت، می دانستم ترسیده، حتی با وجود پوزخندی که زد.

- من میمیرم؟ ها ها ها! چطور چنین فکری کردی؟ من تو رو تحقیر کردم، و اگه لازم بشه دوباره می کنم.


- من تورو تحقیر کردم. تا بحال فکرشو کرده بودی که اگه وقتی از طلسم کشنده استفده می کنی من دست روی دست بارمو هیچ کاری نکنم چی میشه؟

ولدمورت که انگار برای بازگشت به حیات عجله داشت با بی حوصلگی گفت:

- کرده بود که جان پیچ ساختم. هفت تا! چطور میتونی از پس من بربیای؟ ها ها ها!

من هم وقت زیادی برای بحث نداشتم. نوبت ضربه ی آخر بود.

- شاید بقیه ی آدما ندونن، ولی ما می دونیم، خودت هم میدونی که بیشتر از هفت تا نمی تونی.

دهانش را باز کرد، اما صدایی خارج نشد. ادامه دادم:

- و حتی بهتر از من میدونی که من از هفت بار سراغ کسی رفتن گله ای ندارم. هزاران ساله که کارم اینه.

کیش و مات. ولدمورت، دیگر ولدمورت نبود، حالا دیگر درهم شکسته بود. گرچه تا سالها بعد بازهم در توهم شکست مرگ به شرارت ادامه داد، اما دیگر لااقل برای خودش لرد ولدمورت نبود.


ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۹ ۲۲:۴۵:۴۱


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
#3
با همون سلام علیک های پست قبلی!

معرفی شخصیت :

نام: مرگ

گروه: اسلیترین

خصوصیات ظاهری: مرگ اصولا ظاهری متغییر داره، این بستگی داره که سراغ چه کسی رفته باشه، مثلا میتونه به شکل یه فرشته ی زیبا یا قیافه ی داس و شنل معروفش دربیاد. حتی گاهی به شکل یه بچه هم درمیاد.

ضمنا اینکه میگن مرگ شتریه که در هرخونه ای میشینه شینه تقریبا درسته، منتهی مرگ که برای آدمای خوب با ظاهر خوب و برای آدمای بد با ظاهر بد میاد ببینین بعضی آدما چین که مجبور میشه با ظاهر شتر بیاد!

خصوصیات اخلاقی: خیلیا مرگ رو بدذات و خبیث می دونن، در واقع مرگ خیلی با این تصور فرق داره. مرگ فقط ماموره و معذور. سر بعضی از آدما حتی خودشم از کارش ناراحته. ولی درهر صورت بخاطر شغلی که داره خیلی منزوی و گوشه گیره.

توضیحات:

مرگ عمرش به اندازه ی تاریخ انسان هاست، اون وفادارترین خادم خبیثترین قاتلین تاریخ و آشناترین رفیق بهترین آدماس. شاید از شغلی که داره راضی نباشه، ولی هرچی که هست به نحو احسن انجامش میده.

راستی احتمال اینکه کسی ازپس مرگ بربیاد یا از دستش فرار کنه صفره، همونطور که نه ولدمورت با هفت تا جان پیش تونست، نه سه برادر پاورل. پس سعی نکنین ازش فرار کنین، چون هرچی بیشتر فرار کنین بهش نزدیک تر میشین.

تأیید شد ببم جان.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۶ ۱۸:۳۷:۰۶


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
#4
با سلام و عرض ادب و احترام و خسته نباشید خدمت مدیریت و ناظرین ارجمند کینگزکراس و غیره!

نقل قول:
با چشمی پر از اشک و چشمی پر از خون تأیید شد!


آخه قربون چشای نازت بشم، ( ) کجا تایید شد؟ پس چرا هنوز وارد ایفا نشدم؟

میگم حالا قبل تایید یه فکری هم راجع مرگ بکنا... این مک بون شیپیش داره، اونو ترجیح میدم... ولی هرکاری که می کنی عاجزانه خواهش می کنم (!) زود باش. حوصلم سر رفت. میدونی چند روزه تو این کینگزکراس علافم؟

با تشکر فراوان و عرض پوزش از مدیریت محترم سایت!



(sharif؟ هافلپاف؟ من یه شریف هافلپافی می شناختم قبلا... تو که قبلا ارنی مک میلان نبودی، بودی؟ )


ویرایش شده توسط Arthur2014 در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۶ ۱۴:۴۷:۳۸


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ پنجشنبه ۵ تیر ۱۳۹۳
#5
باشه عمو، راس میگی.

میگم جک و جونور رو امتحان کنیم ایندفعه ها؟ مثلا باسیلیسک خوبه؟! من شخصا از این خوشم اومد، یکم با تخیل خودم قاطیه:

@@@@@@@


نام و نام خانوادگی: آرتور مک بون (Athur MacBoon)

گروه: اسلیترین

نژاد: پنج پا (مک بون پشمالو)

ویژگی های ظاهری: پنج تا پا، بدن پشمالو، دندون های نیش بلند، چشم هایی که نسبت به سر بزرگ دیده می شوند.

ویژگی های اخلاقی: علاقه ی شدید به گوشت انسان (به ویژه وبمستر ها )، ژله ی توت فرنگی، کوییدیچ، تدی، جوک های بیناموسی و تاپیک «بالا تر از توهم» گریفیندور.

پاترونوس: آخه این خرس گنده هیچ جادو بلده که پاترونوسم دُرُس کنه؟!

وضعیت خون: قبل از پنج پا شدن که اصیل زاده بود...

توضیحات:

اصولا خاندان مک بون توی جزیرشون مشکل خاصی جز مک کلیورت ها نداشتن، یه خانواده ی دیگه که همیشه واسه مک بون ها مزاحمت ایجاد می کردن. تا اینکه...

«از قرار معلوم کویینتیوس (Quintius) که رییس خاندان مک بون بود , دوگالد (Dugald) رییس خاندان مک کلی ورت را از پا در آورده است. بر طبق این افسانه اعضای خاندان مک کلی ورت آن شب تک تک اعضای خاندان مک بون را تغییر شکل داده و همه ی آنها را به هیولاهای پنج پایی تبدیل کردند. خاندان مک کلی ورت دریافتند که مک بون های تغییر شکل یافته بی نهایت خطرناکتر از قبل شده اند اما دیگر دیر شده بود.

مک بون ها در برابر تمام تلاشهایی که برای برگرداندن آنها به شکل اولیه شان صورت گرفت به شدت مقاومت کردند. این هیولاها تمام اعضای خاندان مک کلی ورت را کشتند تا اینکه دیگرهیچ انسان زنده ای در آن جزیره باقی نماند.

تازه در آن زمان بود که مک بون های هیولا دریافتند نبودن انسانی که بتواند چوبدستی سحرآمیزی بدست بگیرد به منزله ی این است که آنها ناگزیرند تا ابد به همان شکل باقی بمانند.»

@@@@@@


ببین عمو دانگ، اگه دیدی از اینم خوشت نمی یاد، تو که داری ویرایش می کنی، بابا اینم ویرایش کن، هر شخصیتی که خوشت میاد واسه من معرفی کن تایید کن برم دیگه!

واسه من که «توانایی مطرح شدن در سوژه ها» مهم نیست، ورود بازگشت به ایفا مهمه!

ندیده بودیم بیان مدیر با این جلال و جبروت رو دعوا کنن.
با چشمی پر از اشک و چشمی پر از خون تأیید شد!


ویرایش شده توسط Arthur2014 در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۵ ۲۲:۳۶:۴۶
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۶ ۱۴:۱۸:۲۳


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ چهارشنبه ۴ تیر ۱۳۹۳
#6
توی لیست شخصیت ها هم که ندارینش... ولی خب، توی کتاب هفتم به عنوان یه شخصیت معرفی شده، پس دلیلی واسه رد کردنش نیست. (اوه راستی، خودت کیستی؟ یعنی کی بودی؟!)

معرفی شخصیت:

نام: مرگ

گروه: گروه بندی مرگ که از اساس اشتباهه، ولی اسلیترین.

وضعیت خون: اوه، این که اشتباه تره! ولی خب، اسلیترینی ها قاعدتا اصیل زاده هستن.

شکل ظاهری: متغییر. بستگی داره به کسی که سراغش رفته، می تونه به شکل یک فرشته در بیاد. می تونه به هیبت معروف داس و شنلش ، یا حتی به شکل یه بچه ی کوچیک در بیاد.

پاترونوس: نیازی نداره، چون انسان نیست که دمنتور ها جذب هیجان و شادیش بشن.

توضیحات: مرگ رو با عزرائیل، فرشته ی مرگ، اشتباه نگیرین. این مرگ پدیده ی مرگه در چشم کسی که زمانش فرا رسیده به شکل یه موجود در میاد.

یه زمانی بود که دانشمندای سازمان اسرار سعی کردن که به اسرار مرگ پی ببرن. یعنی سعی داشتن تسخیرش کنن... هرچند... وقتی فهمیدن نباید مرگ رو سمت خودشون می کشیدن که دیگه خیلی دیر شده بود.

بیشتر از این نخواین، نمی تونم بگم. اسرار مرگ هیچوقت نباید فاش بشن، یعنی نمی تونن که فاش بشن. این قاعده ی کائناته...

ای بابا.

آقا بنده الان به شدت مردد ـم سر این شخصیت شما. تا اونجایی که من فهمیدم این مرگ اصلاً شخصیت نیست. یعنی یه چیزه! نه شخص!

در نتیجه الان اینجوری فکر نکنم بشه خیلی روش مانور داد، شخصیت پردازی کرد، توی رول ها ازش استفاده کرد و این چیزا.

البته کلاً مرگ سوژه ی باحالی ـست و خیلی سوژه ساز هم هست.

نمی دونم می دونی یا نه، ولی الان شخصیت های ساختگی هم در صورت ارائه ی یه معرفی شخصیت خیلی کامل و فعالیت خوب تأیید میشن.
من بهت پیشنهاد می کنم یه شخصیت رو برداری و یه جورایی به مرگ ربط ـش بدی.

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۴ ۲۳:۲۲:۵۴


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۲ چهارشنبه ۴ تیر ۱۳۹۳
#7
عموهای کینگزکراس، این چه وضعشه؟! این کلاه یه زمانی تا روی سر میزاشتنش فوری گروهو داد میزد، بابا جان، دیگه پیر شده، جادوش از کار افتاده، درست حسابی کار نمی کنه!

خب یکم تکنولوژی بدین به کارتون تا امثال من چند روز کلاه به سر نگردن بلکه گروهشون مشخص بشه!



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۳
#8
اولندش که سلام.

دومندش که... سال اولی ها؟ ینی سال دومی ها و گاها بیشتر مستقیم برن معرفی شخصیت دیگه؟! والا زمون ما که از این جنگولک بازیا نبود!

سومندش که، آقا کلاهه، ما که دیشب اومدیم، تصمیممون این بود که بریم گریف و شخصیت آرتور رو ورداریم، ولی صُب که از خواب پا شدیم یه شخصیت خیلی خفن دیگه به ذهنمون رسید که گروه خاصی نداشت، پس هر چی کرمته!

خلاصه اینکه گروه خاصی مد نظر ندارم، ولی چون قبلا گریف بودم، گروه های دیگه می تونن تنوع خوبی باشن. همین دیگه، مخسی موکو!

p.s: تازگیا علاقه ی خاصی به ویرگول پیدا کردم. :) و... چهارمندش که، من حوصله موصله ی صبر کردن ندارما، تا فردا شب فقط!


ویرایش شده توسط Arthur2014 در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱ ۲۲:۱۱:۲۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۳
#9
- کاشکی ماه کامل بود جیمز، حوصلم سر رفته.

سیریوس لگدی به سنگ گرد و سفیدی زد که او را به یاد ماه کامل انداخته بود و همچنان که دور شدن آن را تماشا می کرد منتظر جواب جیمز ماند.

- هی جیمز، با تو ام! راستی زرزروس کجاست؟

جیمز که همچنان به پیام امروزش خیره مانده بود با لحنی بی تفاوت پرسید:

-چطور شد حالا یاد اون کردی؟

- حواست کجاست جیمز؟ میگم حوصلم سر رفته!

ریموس به سیریوس که خستگی بعد از امتحان از سر و رویش می بارید نگاهی کرد و جواب داد:

- هنوز درمانگاهه. مثل اینکه هنوز نتونستن اون طلسم روغن موی جهنده رو که جیمز روش اجرا کرد رو باطل کنن.

جیمز لحظه ای به ریموس نگاه کرد، انگار که از سرزنشگرانه نبودن لحنش متعجب باشد، بعد گفت:

- حقش بود. مگه ندیدی چطور داشت سر اوانز داد میزد؟!

سیریوس تحمل تمام شد و بعد از اینکه لب دریاچه نشست گفت:

- حالا هرچی، یا یه پیشنهاد خوب بدین، یا من یه بلایی سر خودم میارم!

- هی اینجارو سیریوس!

سیریوس با کنجکاوی به پیام امروز جیمز نگاه کرد. «سایت رسمی هواداران هری پاتر عضو جدید می پذیرد!»

- هواداران کی؟ هری پاتر دیگه کدوم ...ـیه؟!

ریموس بار دیگر به چهره ی شرور و خسته ی سیریوس چشم دوخت جواب داد:

- شخصیت یکی از رمان های رولینگه.

- اونوقت رولینگ کدوم ...ـیه؟!!!

جیمز منتظر جواب ریموس نماند و گفت:

- بابا اون که مهم نی! اینو دیدم یادم افتاد، من چند وقت پیش عضو این جادوگرانه بودم، این امتحانای سمج کلا باعث شد یادم بره بهت بگم! خیلی باحاله! یه ایفای نقش داره که با یه مورفین معناد که کلی بهش می خندیم! زود باش بیا عضو شو.

و این شد که سیریوس لپ تاپش را از کیفش درآورد و عضو جادوگران شد. دیگر لازم نبود هر وقت حوصله اش سرمی رفت دنبال زرزروس بگردد یا منتظر آخر ماه شود، کافی بود تا لپ تاپش را بردارد و به « wifi جادویی ِ خیلی خفن ِ تالار گریفیندور» وصل شود و جادوگران برود و حال کند!

+ تمامی شخصیت های این داستان، از جمله مورفین معتاد کاملا تخیلی بوده و هرگونه تطابق با شخصیت های واقعی اتفاقی می باشد.

++ پتی گرو هم که کلا بوق حساب شد!

سیاهی کیستی؟
بی هیچ حرف و حدیث تأیید شد.
خوش برگشتی!


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱ ۲۰:۱۲:۱۵






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.