هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۳
#1
سلام! خوب هستین؟
می خواستم بگم که این ماجرا در راستای جلد اوله.
پس ببخشید چون می خواستم سوژه م جدید باشه!


دستانش را مشت کرد. ناخن هایش پوستش را به نرمی اما با خشونت فشار می دادند. بر اثر این فشار درد خفیفی را حس می کرد. لب هایش را بر هم فشرده بود. اخمی که بر روی صورتش سایه افکنده بود، فشاری به پلک هایش می آورد.
ناگهان حس کرد که پایش در تماس با مایعی، لیز خورد. به زیر پایش نگاه کرد و متوجه معجونی شد که اندکی از آن بر روی کفپوش سنگی ریخته شده است. زیر لب به کسی که باعث ریخته شدن معجون شده است، فحشی داد.
صدایی به گوش رسید. خود را در سایه ی دیوار راهرو مخفی کرد و جلو رفت؛ از اینکه همیشه سیاه می پوشید، راضی بود.
زمانی که به انتهای دیوار رسید، شبحی را دید که به طرف دخمه ها می رفت. پاورچین اما با سرعت به طرفش رفت و او را دیوار چسباند. کوییریل با لکنت گفت :
_ س ... سیریوس! ت ... تویی؟
( مکالمات جلد اول | به علت تکراری نشدن )
سیریوس دوباره صدایی شنید. صدای قدمهای خفیف و کشیده شدن شنل در نزدیکی خود. این یک معنی داشت؛ نامرئی شدن یک فرد. دستش را دراز کرد اما به چیزی بر نخورد. بنابراین مکالماتش را با کوییریل تمام کرد و پشت دیواری رفت.
همان طور که انتظار داشت، بعد از رفتن کوییریل صدای باز شدن دری شنیده شد. از پشت دیوار به آرامی بیرون آمد و بسته شدن در را نگاه کرد. آنطور که به یاد می آورد فقط یک نفر را می شناخت که نامرئی می شد : جیمز پاتر.
تعجبی نداشت که اکنون این شنل دست پسرش باشد.
بعد از گذشت یک ساعت، صدای باز شدن دوباره ی در آمد. پاتر را دید که همراه ... دامبلدور ؟
متوجه رفتن دامبلدور به اتاق نشده بود. بعد از رفتن آنها و ناپدید شدن شان در سایه ی راهروی سنگی، اسنیپ به طرف اتاق به راه افتاد.
در چوبی و طبله زده شده بود. مقداری از رنگش کنده و خشک شده بود. وقتی آن را باز کرد، صدای غژغژی در راهرو پیچید. به سرعت وارد اتاق شده و در را پشت سرش بست.
به اطراف نگاه کرد؛ اتاقی سرد که همانند درش، قدیمی بود. همانند اتاق های خانه های متروکه بود.
نور ماه از پنجره به داخل تابیده می شد و نیمی از فضای اتاق را روشن می کرد.
همانطور که به اطراف می نگریست، چشمانش را نوری زد. نور ماه توسط آینه ای به چشمانش برخورد کرد.
یک آینه که کاملا براق بود و هیچ ترک و شکستگی بر روی آن دیده نمی شد؛ این در اتاقی قدیمی واقعا عجیب به نظر می رسید.
وقتی به نزدیکی آینه رسید، آن را شناخت ... همان آینه ای که آرزو ها را نشان می داد؛ آینه ی نفاق انگیز!
آن را از دیدرس نور مهتاب کنار زد تا نورآن چشمانش را اذیت نکند. به اینکه این آینه، آینه ی نفاق انگیز باشد، شک داشت. اما می دانست که برای فهمیدنش فقط یک راه وجود دارد.
چشمانش را باز کرد و به آن خیره شد. تصویر خودش را دید به همراه ... لیلی. عاشقانه یکدیگر را بغل کرده بودند.
قطره اشکی چکید و با تابش نور ماه بر روی آن، درخشید.
همانند قلب او که از عشقی محضون شده و پوسیده، جان می گرفت و ...
می درخشید.

فکر کنم به احتمال زیاد تایید بشه!
( جو اعتماد به نفس! )



تایید شد!

اعتماد به نفس خوبه، به شرطی که تبدیل به غرور نشه.

نمایشنامه ات خوب بود. تبریک میگم. به نظر می رسه اولین بار نیست که دست به قلم می بری.


سال اولیا از این طرف (گروه بندی)


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۹ ۱۷:۵۱:۳۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.