دراکو با ناراحتی تمام گریه میکرد.او نمی خواست کسی او را ببیند برای همین به ان دستشویی قدیمی امد همان جایی که هری سه سال پیش باسیلیسک را از طریق ان پیدا کرد.او که هالا مامور امبریج بود از همه بیشتر از ان ترس داشت که مبادا او را ببیند. دراکو در همین فکر ها گریه میکردکه ناگهان صدای کسی را شنیدکه گفت:سلام دراکو با ترس برگشت وگفت:کیه؟میرتل گفت:منم.می خوام بدونم چرا نا راحتی؟دراکو بغضش ترکید و با گریه گفت:از عذاب وجدان. :چه طور؟ :من همیشه ماگل زاده ها رو مسخره میکردم.اما پدرم برایم قصه ای تعریف کرد:در 16 سال پیش زمانی که لرد سیاه قدرت داشت من یکبار از او سرپیچی کردم او هم مرا در یکی از خیابان های ماگل ها من رو گیر انداخت که ناگهان یک ماگل زاده خودش را روی من انداخت وطلسم او به ان ماگل زاده خورد و من غیب شدم. :خوب اینکه چیزی نیست میتونی اول از همه از هرمیون خودمون معذرت خواهی کنی. :فکر خوبیه. مافوی رفت وتا از ماگل زاده ها عذر خواهی کند.
هوم...خب داستانتون کمی برای داستان بودن کوتاه بود ولی این مشکل اصلیش نیست. از نظر ظاهری نوشته خیلی تو همه.بهتره بین جملات دیالوگی و توصیفات به اندازه یه اینتر فاصله بندازین و دیالوگ را رو به وسیله خط تیره مشخص کنین تا متنتون زیباتر و شکیل تر ه نظر بیاد.نوشته تون با این شکل خوندنش سخته.نکته بعد اینه که قبل از ارسال هم یه دور دیگه روی نوشته بازخوانی داشته باشین.غلط های تایپی و نگارشی تو نوشته دیده میشه.
و دیگه اینکه سوژه رو اونجور که باید پرورش ندادین.داستان رو خیلی سریع پیش بردین و از روی قسمت هایی که نیاز به توضیح بیشتر داشتن پریدین.جاهایی که توصیف بیشتر خالی از لطف نبودن.عمل پدر دراکو یعنی لوسیوس چندان از شخصیتی که ازش می شناسیم هماهنگ نیست.اون تا لحظه آخر روی اصالت تعصب داشت و تحت تاثیر اون دراکو هم با ماگل زاده ها دشمن شده بود.این قسمت از پستتون چندان برای خواننده ملموس نیست. اگر لوسیوس خودش رو به مشنگ زاده ها مدیون می دونسته پس برای چی باهاشون طی سال های متمادی این همه مشکل داشته و حالا یه دفعه از این کارش پشیمون شده؟چون به نوعی گفتن این مطلب به دراکو می تونه نشون دهنده عذاب وجدانش باشه و و جود این تضادها می تونن برای خواننده گیج کننده باشن.و دیگه اینکه این موضوع انقدر روی دراکو می تونه تاثیر گذار باشه که به خاطرش به این شکل گریه کنه؟کمی غیر قابل باوره پسری که از نظرش ماگل زاده ها لیاقت مردن رو دارن یک مرتبه دچار چنین انقلاب فکری بشه.
این قسمت از پستتون که دست بر قضا سوژه ی اصلی داستانتون هم هست خوب پرورش پیدا نکرده و یک علامت سوال بزرگ برای خواننده باقی گذاشته.نظرم اینه برگردین و بیشتر روی زوایای داستانتون کار کنین.
تایید نشد.
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۴ ۱۹:۰۲:۵۰
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱۴ ۱۹:۱۶:۴۹