هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
#1


سلام
حالا که ایگنوتوسو گرفتن اینو بگم خواهش مندم توی لیست شخصیت هم درستش کنید...
خب حالا منم اینو انتخاب میکنم...
نام:آراگوگ
گروه:راونکلاو
سن:75 سال



معرفی کوتاه:
من از بچه گی پدر و مادر خود را از دست دادم...و در زیر سایه ی عمویم بزرگ شدم و او هم مرد اما من بزرگ بودم که او مرد.
روز ی که در جنگل سیاه به دنبال شکار بودم یک آدمیزات را دیدم او مانند یک غول بود خواستم فرار کنم من را برداشت و به خانه اش برد به من غذا داد و من را بزرگ تر کرد...روزی من را در جعبه ای گذاشت و دیگر من فقط در سیاهی بودم روز ها گذشت و من همچنان در آن جعبه بودم که ناگهان صدای جیغ بلندی را شنیدم...با خودم گفتم حتما یک آدمیزات است که ترسیده...
البته چیز هایی هم در باره ی انسان ها میدانستم....
بعد از آن خوابم برد بعد از 30 دقیقه که با صدای تق و توق در و حرف زدن انسان ها بیدار شدم، جعبه ام شکست و من هم با خود گفتم که حتما میخواهند مرا بکشند و بعد فرار کردم...
من صد ها بچه دارم....


تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدین.



ویرایش شده توسط Ignotus در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۹ ۱۵:۳۵:۲۸
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۹ ۱۶:۴۳:۴۷

I AM LORD VOLDEMORT
تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴
#2

سلام
من که گفتم کتابا رو نخوندم البته این دلیل نمیشه که من اشتباه بنویسم من خواستم اصلا این ایگنوتوس بشه یه چیز دیگه البته مقداری هم واقعی هست.
این از معرفی شخصیتم:
ویژگی و شخصیت فردی:
نام:ایگنوتوس
نام خوانوادگی:پورال
سن:28سال
فرزند:فرزند سوم خانواده
گروه:راونکلاو
شخصیت اخلاقی:
مردی متواضع و عادل اما باطنی عجیب و وحشتناک.
ویزگی های جادویی:
چوب دستی:
چوب:چوب درخت بلوط
مغز:ریسه ی قلب اژدها و پر ققنوس
طول:35 سانتی متر
سپر دفاعی:
عقاب کچل آمریکایی
جارو:
نیمبوس 2002
ویژگی خاص :
داشتن شنل نامرئی کننده




خلاصه ی زندگی:
من از کودکی دنبال یافتن حیواناتی مانند اژدها و ققنوس بودم.
من از کودکی به مدرسه ای نرفتم و در زیر سایه ی خانواده جادوگری را آموختم.برادر بزرگم همیشه به من زور میگفت تا این که روزی در حالی که میخواستند مرا به جنگلی تاریک ببرند.بین دهکده و جنگل رودی بزرگ بود ما هم پلی بنا کردیم.سپس مرگ را دیدیم که از ما عصبانی بود من خواستم فرار کنم اما انگار که پا هایم را به زمین چسبانده بودند.بعد که به ما گفت شما مستحق جایزه هستید و برادر بزرگم ابر چوب دستی و و دیگر برادرم سنگ رستاخیز را خواست من هم فقط خواستم فرار کنم و شنلی خواستم که با آن نامرئی شوم.بعد هم ما رفتیم من هر روز در حال فرار بودم که روزی در عالم پیریم پسرم ناگاه بی هوش شد.
من هم گفتم حتما مرگ دارد اورا میکشد پس شنل را به او دادم و گفتم ای مرگ کجایی بیا و من را بکش.سپس او آمد و من را برد اما بدانید که من همیشه جاودانه ام.اکنون شنل هم در دست هری پاتر است.
البته باید بگویم که من بعد از اومدن لرد سیاه آرزوی مرگخوار شدن را کردم.
من در جوانی خود را جاودانه نمیودم آنهم به وسیله ی سنگ قدرت ولی برای اینکه دیگران نفهمند آن را رها کردم.


برادر من!تو ویرایش قبلی عرض کردم این شخصیت گرفته شده.اینم پست معرفی شخصیت ایشونه.پس در حال حاضر شما باید یه شخصیت دیگه غیر از ایگنوتیوس بردارید.


ویرایش شده توسط Ignotus در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۸ ۱۹:۴۵:۳۳
ویرایش شده توسط Ignotus در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۹ ۰:۴۸:۴۴
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۹ ۰:۵۱:۴۵
ویرایش شده توسط Ignotus در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۹ ۰:۵۲:۳۲
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۹ ۹:۰۴:۵۵
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۹ ۱۲:۳۴:۰۶

I AM LORD VOLDEMORT
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
#3
من نمایشنامم رد شد یکی بجاش مینویسم...
خب
از زبون میرتل:
توی دستشویی نشسته بودم و داشتم به بدبختیام فکر میکردم و جیغ میکشیدم یه جیغ خیلی آروم مثل یک آواز بعد خودم اومدم.
و صدای آب رو شنیدم گفتم حتما خیالاتی شدم و بعد شیرجه زدم توی یه توالت بعد که در اومدم منبع صدا رو دیدم که دیدم یه آدمه و شیر هارو باز گزاشته ...
دیدم موهای زرد داشت انگار مالفوی بود خواستم ببینم کیه و ازش بپرسم که کیه ولی یوهو صدای دویدن اومد نگاه کردم ببینم کیه که داره میاد.دیدم پاتره که گفت هی تو مالفوی اینجا چیکار میکنی بازم تو معجون سازی 15 شد نمرت ها؟؟؟؟ها؟؟؟؟
داشت بش میخندید خواستم بگم اینا برا شخصیتت مضرن که دیدم دراکو برگشت و وردی بهش پرتاب کرد بعد دعوا کردن و من شروع کردم به جیغ کشیدن اونقدر بلند که اونا نتونستن دستشونو از روی گوش هاشون جمع کنن اینجا بود کهاونقدر جیغم بلند شد که شیر ها ترکیدن هری به زبون مار حرف میزد تا بره تو تالار اسرار تا بر اثر جیغم ناقص نشه...
همه ی پروفسورا اومدن اونجا اصلا نتونستن کار کنن چون داشتن میمردن که متوجه ی اونا شدم جیغمو قطع کردم و تالار هم باز شده بود مالفوی به هوش شده بود خودم هم نفسم بند اومد ولی هری توی تالار اسرار بود. از اون تو صدا هایی شنیدم ولی بعد قطع شدن...
چند ساعت بعد هم بدون اینکه کسی از من بپرسه گفتن دراکو خواسته پاترو بکشه...
بعدش دوباره دراکو اومد اونجا و فقط گریه کرد قفط گریه کرد..
من هم خواستم آرومش کنم گفتم اگه لوت بدم چیکار میکنی گفت خفه شو میخوای چی رو لو بدی گفتم همون چیزی که خودت هم میدونی بعدش اون فکر کرد که من فهمیدم به اجبار مرگخوار شده ولی من نفهمیده بودم گفت اگه راس میگی بگو...
شانسی کلمه ی ولدمورت افتاد رو زبونم و گفتم بعد گفتم چجور فهمیدی و جیغ کشیدم بازم شروع کرد به گریه کردن اونقدر گریه کرد تا دیگه تو چشاش آب نبود بعد هم دیدمش که بی هوش شده گفتم بزار خودش که به هوش اومد میره بیرون...
.
.
.
.
اره هرمیون خب این داستان بود:دی
امیدوارم این یکی قبول بشه


چرا آخر پستتون انقدر اضافه اومده؟!
بگذریم...با اینکه هنوز یه سری ایرادات دیده میشه تو پست ولی این بهتر شد و تقریبا شکل داستان به خودش گرفت.امیدورم ایفای نقش بهتون کمک کنه بتونید بقیه ایراداتو هم مرتفع کنید.

تایید شد.

گروهبندی
و در قدم بعدی معرفی شخصیت.










































ویرایش شده توسط Ignotus در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۸ ۱۱:۱۵:۰۳
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۸ ۱۵:۳۶:۱۲

I AM LORD VOLDEMORT
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
#4
با نام خدا
سلام
ببخشید از داستان که الکیه ولی خب خودتون گفتین عیب نداره که تخیلی یا الکی و یا طنزو و جدی باشه من هم با سلیقه ی خودم مینویسم.
خب داستان از جایی شروع میشه که:
یک روز دراکو مالفوی و چند تا از دوستاش مثل پیتر و گویل میرن توی جنگل تاریک و میگردن دنبال یک حیوون آزمایشگاهی که روش افسون اجرا کنند.اما یک جن خونگی رو پیدا میکنن ولی برای اینکه اونا خیلی به جن های خونگی علاقه ندارن بلکه ازشون متنفرن اونو میکشن...
ولی جریان از این قراره که گویل که نه سواد داره و نه عقل اونو میکشه که با افسون (ریداکسوس) این کارو میکنه و صدای بسیار خوف ناکی ایجاد میشه و مالفوی چوب دستی گویلو ازش میگیره و اتیشش میزنه و اونو تهدید میکنه ، بعد از اون، هری و دوستاش که میشنون این صدا از کجا اومده(البته همه شنیدن)آقای فلیچ(سرایدار مدرسه)
میادو میگه چند تا از دانش آموزان غیبشون زده...
بعد که میفهمن اینا مالفوی و پیترو گویل هستن،هاگریدو خبر میکنن که بیارتشون ولی هری پاتر که شنل نامرئی رو داره اونو میپوشه و میره پیش هاگرید میگه من هم میخوام بیام و مالفوی رو ضایع کنم...
هاگرید هم میگه باشه تو هم بیا ولی با شنل...بعد اونم میاد و کج منقار رو برای برگشتن میبرن و میرن به جنگل تاریک...
بعد که به اونجا میرن میبینن که مالفوی داره (نفرین صلیب کشی یا همان کلوشیو) رو روی بچه کج منقار ها انجام میده...
بعد کج منقار بالغ از خود بی خود میشه و کنترلش از دستش هاگرید در میاد و اونا رو میندازه و میره سمت مالفوی بعد که به مالفوی حمله ور میشه مالفوی هم از ترس میگه (آبراکدابرا)یعنی نفرین مرگبار و اون هم میمیره ...
بعد که از ترس میخواد هاگریدم بکشه تا دیگه کسی نباشه که به بقیه خبر بده هری مالفوی رو خلع چوب دستی میکنه و میبرنشون هاگوارتس و مالفوی رو زندانی می کنن تا وقتی که از وزارت خونه بیان و مالفوی رو به ازکابان ببرن ...
بعد از اینکه میرتل گریان از دراکو پرسد چیه چرا داری گریه میکنی اینا رو بهش گفت اما با کلی چک و چونه میرتل هم چون که قول داده بود گفت باشه نمیگم چون در هر صورت الان همه خبر دارن....
بعدش هری میاد و میبینه که همه جارو آب گرفته و به دراکو میگه تو اونو کشتی و دراکو افسون خلع سلاح رو اجر میکنه(البته اینم بگم دراکو دوباره چوب دستی به دست اوورده مال پیتر رو)اما هری چوب دستی اصلیش رو از توی جیبش در میاره و میگه میدونستم میخوای منو خلع سلاح کنی و بعد بکشیم اما من نمیزارم و میگه سنتوس فترا...و از اون ور هم مالفوی میگه آبراکدابار بعد هم پروفسور ها میان و اونا رو جدا میکنن...و دراکو رو به ازکابان می برن پاتر هم محاکمه میشه چون که خواست مالفوی رو بکشه
با تشکر از خوندنتون
میدونم که قبول نمیشه اما خب من کتاب های هری پاترو نخوندم که بتونم یه چیزی شبیه شون بنویسم اما خب بالاخره سعی ام رو کردم.

خب حقیقت ایده ی خوبی بود ولی چیزی که اینجا خواسته میشه بنویسید یه رول یا نمایشنامه ست.یه داستان یعنی توصیف و شرح یه موضوع به طوریکه خواننده بتونه چیزی رو که در ذهن دارید تجسم کنه.اون صحنه یا واقعه رو.چیزی که شما نوشتین صرفنظر از خلاقیت موضوع، شبیه گزارشه و به داستان شباهتی نداره.حتی می تونستین به شرح جنگ بین هری و مالفوی تو دستشویی بپردازین و همون رو به شکل یه داستان توصیف کنید.
اگر واقعا کتاب های هری پاترو نخوندین یا به طور کلی ازشون اطلاعی ندارید فعالیت در این سایت براتون دشوار میشه.لازمه یه کلیتی از اصل موضوع و داستانش بدونید.

متاسفانه فعلا
تایید نشد.


ویرایش شده توسط Ignotus در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۷ ۱۵:۲۰:۴۵
ویرایش شده توسط Ignotus در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۷ ۱۵:۲۲:۰۳
ویرایش شده توسط Ignotus در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۷ ۱۵:۵۰:۱۹
ویرایش شده توسط Ignotus در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۷ ۱۶:۱۶:۵۱
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۷ ۱۸:۱۲:۰۳

I AM LORD VOLDEMORT
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.