من نمایشنامم رد شد یکی بجاش مینویسم...
خب
از زبون میرتل:
توی دستشویی نشسته بودم و داشتم به بدبختیام فکر میکردم و جیغ میکشیدم یه جیغ خیلی آروم مثل یک آواز بعد خودم اومدم.
و صدای آب رو شنیدم گفتم حتما خیالاتی شدم و بعد شیرجه زدم توی یه توالت بعد که در اومدم منبع صدا رو دیدم که دیدم یه آدمه و شیر هارو باز گزاشته ...
دیدم موهای زرد داشت انگار مالفوی بود خواستم ببینم کیه و ازش بپرسم که کیه ولی یوهو صدای دویدن اومد نگاه کردم ببینم کیه که داره میاد.دیدم پاتره که گفت هی تو مالفوی اینجا چیکار میکنی بازم تو معجون سازی 15 شد نمرت ها؟؟؟؟ها؟؟؟؟
داشت بش میخندید خواستم بگم اینا برا شخصیتت مضرن که دیدم دراکو برگشت و وردی بهش پرتاب کرد بعد دعوا کردن و من شروع کردم به جیغ کشیدن اونقدر بلند که اونا نتونستن دستشونو از روی گوش هاشون جمع کنن اینجا بود کهاونقدر جیغم بلند شد که شیر ها ترکیدن هری به زبون مار حرف میزد تا بره تو تالار اسرار تا بر اثر جیغم ناقص نشه...
همه ی پروفسورا اومدن اونجا اصلا نتونستن کار کنن چون داشتن میمردن که متوجه ی اونا شدم جیغمو قطع کردم و تالار هم باز شده بود مالفوی به هوش شده بود خودم هم نفسم بند اومد ولی هری توی تالار اسرار بود. از اون تو صدا هایی شنیدم ولی بعد قطع شدن...
چند ساعت بعد هم بدون اینکه کسی از من بپرسه گفتن دراکو خواسته پاترو بکشه...
بعدش دوباره دراکو اومد اونجا و فقط گریه کرد قفط گریه کرد..
من هم خواستم آرومش کنم گفتم اگه لوت بدم چیکار میکنی گفت خفه شو میخوای چی رو لو بدی گفتم همون چیزی که خودت هم میدونی بعدش اون فکر کرد که من فهمیدم به اجبار مرگخوار شده ولی من نفهمیده بودم گفت اگه راس میگی بگو...
شانسی کلمه ی ولدمورت افتاد رو زبونم و گفتم بعد گفتم چجور فهمیدی و جیغ کشیدم بازم شروع کرد به گریه کردن اونقدر گریه کرد تا دیگه تو چشاش آب نبود بعد هم دیدمش که بی هوش شده گفتم بزار خودش که به هوش اومد میره بیرون...
.
.
.
.
اره هرمیون خب این داستان بود:دی
امیدوارم این یکی قبول بشه
چرا آخر پستتون انقدر اضافه اومده؟!
بگذریم...با اینکه هنوز یه سری ایرادات دیده میشه تو پست ولی این بهتر شد و تقریبا شکل داستان به خودش گرفت.امیدورم ایفای نقش بهتون کمک کنه بتونید بقیه ایراداتو هم مرتفع کنید.
تایید شد.
گروهبندی و در قدم بعدی معرفی شخصیت.