همه چيز از اونجا شروع شد كه... هرى چشم هاشو باز كرد و خودشو توي اتاقي ديد كه در اون پر گوي هاي سفيد بود...اتاقي تاريك كه گوي ها نوري سفيد به اتاق مي داد...صدا هاي عجيب غريبي هم از ان مي امد..!
هري دردي در قسمت پيشاني داشت كه وقتي دستش را روي ان قسمت گذاشت زخمي بر زير انگشتانش حس كرد..زخمي كه تو تنها ترين موقعيت ها هم با او بود،
ايستاد شروع به قدم زدن در اتاق كرد و مواظب بود كه نيافتد،گيج بود و يادش نمي امد كه كي به انجا امد و چرا،چيزي از قبل به ياد نداشت و اين او را ازار مي داد
دنبال در مي گشت،ولي دري در انجا نمي ديد،كل اتاق بزرگ را گشت و بالاخره در قسمت انتهايي دري را پيدا كرد كه خوشبختانه باز بود و از لاي شكاف ان نور زرد رنگ عجيبي به داخل مي امد.
ترديد كرد ولي در را باز كرد و نوري كور ككنده چشم هايش را گرفت،
"اييي" صدايي مي امد صداي جنگ و دعوا،ناگهان صداي شخصي امد.. "هررررى بررررو "
به نظر مي امد شخص صدا در حال درد كشيدن است ..در حال شكنجه؟!!؟
هري دو قدم به جاوتر برداشت كه تصاوير برايش واضح تر شود و چشمانش به نور عادت كند،
"بهت ميگم برررو"
هري كه ديگر طاقت نداشت به سمت جلو دويد
او كسي نبود جز...فرد ويزلي!
"هري اين يه تله س جلو تر نيا" صورتش پر درد بود و مي توانست اثرات ان رو در صورتش ببينه،
هري ترسيد...همه چيز عجيب بود!ابتدا در ان اتاق عجيب به هوش امده بود و الان هم فرد بر روي صندلي اي بسته شده بود،اصلا اينجا كجاست!؟اين ها همه خواب است؟!
هري قدمي به سمت جلو برداشت،صدايي از پشتش امد،قبل از اين كه سرش را بر گرداند و ببيند چه صدايي است..
صدايي بي روح و خالي از هر گونه احساس،
"به وزارتخونه خوش اومدي هري!از اون اتاقه خوشت اومد!؟"
اري او اسمشو نبر بود،ولدمورت
"خيلي سخت از پست بر اومدن!بلاتريكس گفت خوب بلدي از دستشون در بري!"
هري هيچ چيز يادش نمي امد!هيچ چيز
"البته معلومه كه يادت نمياد،پس از اينكه از اطلاعات مغزت استفاده كردن،اونو پاك كردن"
بعد دوباره فرد به زبان امد
"وقتو طلف نكن!برو!"
-خفه شو ويزلي وگرنه به بلاتريكس ميگم برگرده!مطمعنم خوشحال ميشي كه دوباره ورد شكنجشو امتحان ك ني
بعد از مكثي ادامه داد
-به هر حال كه برامون مفيد بودي در پيدا كردن پاتر ،ولي فكر نكنم امروز زنده از اينجا بيرون بري.
جريان چه بود؟! يعني چي...اخه چجوري فرد كمك كرده بود
فرد با نا اميدي و در حال كه نمي توانست تكون بخوره گفت"هري فقط فرار كن،اين به نفع هر دو مونه"
هري واقعا نمي خواست فرد تنها بزاره ولي با توجه به حافظه دست كاري شده اش و حرف 'به نفع هر دومونه' چوبدستي اش را از جيبش در اورد،نوري قرمز به سمت ولدمورت فرستاد كه براي لحظه اي فرار كردن كافي بود.
بعد پا به فرا گذاشت،
صداي عربده ولدمورت رو از پشت سرش شنيد،
به اتاقي بزرگتر رفت،البته اتاق نبود،راهروي وزارتخانه بود و هري تازه اونجارو شناخت،تا مي توانست تند مي دويد،عجيب بود كه كسي دنبالش نيامد
به قسمتي رسيد كه مانند ميدان بود و مجسمه اي در وسط ان قرار داشت '
ناگهان دامبلدور در قسمت حفره مانندي ظاهر شد و تا هري را ديد به سمت او دويد
"هري حالت خوووبه؟؟؟حافظت كه كامل نرفته؟!"
-نه،جريان چيه؟
-بعدا برات تعريف مي كنم فرد كجاست؟
-تو يه اتاق ته راهرو ،بلاتريكس و ولدمورت اونجا بودن!من فرار كردم چرا دنبالم نيامدن؟
-نمي دونم،پروفسور اسنيپ رفت دنبالش
ناگهان ولدمورت در سايه اي وحشتناك ظاهر شد،
"اوه ببين كي اينجاست،كسي كه قراره تا پنج دقيقه ي ديگه از زندگيش خداحافظي كنه!"
دامبلدور چوبدستي اش را كشيد،هري را به سمتي پرت كرد كه اسيبي نبيند و وردي مرگبار به سمت ولدمورت فرستاد،ولدمورت هم وردي فرستاد
هري به گوشه اي پرت شد،از شانس بدش سرش به لب تيزي مجسمه اي خورد و دردي در فرق سرش احساس كرد و همانجا از حال رفت...
دفعه ي بعدي كه به هوش امد در درمانگاه بود،بر روي تختي بود و رون و هرمايني بالاي سرش نشسته بودند ،
هري اميدوار بود همه ي ان يك خواب بوده باشد!
"سلام " هرميون:
"هررري خوووبي؟!"
"اره فكر كنم...رون تو خوبي؟!"
رون اصلا خوب به نظر نمي اومد..زير چشم هايش گود افتاده بود و پيدا بود كه خيلي گريه كرده
"چــ چـ چي شده؟"
"فرد..اصلا حالش خوب نيس.."
هري كه شكه شده بود گفت"الان كجاست؟؟"
-سنت مانگو... ، دامبلدور هم وزارتخونه س تا همه چيو سر و سامون بده
داستان خوبی بود فقط کمی مبهم بود!یه جاهایی که نیاز بود بیشتر توصیف داشته باشین تا خواننده از اون حالت سردرگمی دربیاد از روی سوژه پریدین.اینکه دلیل اینکه چرا چیزی یاد هری نمیاد چیه؟و چرا لازم بوده حافظ پاک بشه و مهمتر اینکه کی اونو پاک کرده؟نقش فرد ویزلی این وسط چی بود؟برای چی اونجا بوده؟هیچی یادش نمیاد از اتفاقی که افتاده؟
و دیگه اینکه لحن پستتون یه دست نیست یه جا ادبی نوشتین و یه جا از دستتون در رفته محاوره شده.این میتونه از ارزش نوشته شما کم کنه و زیباییش رو از بین ببره.و موضوع دیگه اینکه همیشه قبل از ارسال پست یه دور بازخوانیش کنید.پست شما دارای غلط نگارشی و تایپیه.یکی دو مورد برای پستی با ایان اندازه شاید قابل مسامحه باشه ولی بیشتر از اون تاثیر منفی داره برای نوشته.
و نکته بعد اینکه شما چرا انقدر با اینتر قهرین؟بین نوشته ها فاصله بذارید.نه اینکه بعد از هر خط یه اینتر بزنید ولی بعد از هر بند یه اینتر زدن میتونه نوشته شمارو زیباتر و مرتب تر نشون بده.این موضوع در مورد علایم نگارشی که در انتهای جمله قرار میگیرن صادقه.در انتهای بعضی جملات شما نشانی از علائم نگارشی دیده نمیشه. وقتی در انتهای جمله علامت نگارشی نمیذارین خواننده اینطور به ذهنش می رسه که انگار جمله تون ادامه داشته ولی نصفه نیمه رها شده.
تایید شد.
گروهبندی و معرفی شخصیت.