هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ یکشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۵
#1

s.g

سلام علیکم


می بینیم که باید در محضر کلاهم امتحون پس بدیم، امون ازین روزگار... بگذریم... این مدلیا که ما می بینیم باس مشخصاتمونو رو کنیم! درسته؟! تو مرام ما دروغ اینا نی په صاف و صادق می گیم:

از دروغ بدمون میاد.
از بچه های پایین شهریم و با مرام و از بی دردای مرفحم متنفریم... باس بگم شرمنده اینا!

در هر صورت جربزه اینا آه... اندازه دو تا منبع صد لیتری...! ماجراجویی و بزن بکوب و نفله کردنم که جز ورزشای صبح گاهیمونه! از طرفیم عاشق یه نفریم... اونم خداس که آرزوی خیلیاس!

مو سیاه، سیبیل سیاه، ریشم سیاه اینهو شب تار... اخلاقمونم لوتیه اکثرا ازمون خوششون نمیاد ولی مهم نی...

اینم مشخصات باقیش اندرونه که شرمنده اخلاق ورزشیتون...


ازت زیاد


I have dead a long time


They can live in new world and they can die in their world


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۴
#2

s.g

- سلام علیکم دست اندر کاران و ملت غیور(قیور؟) جادو!
- به جعفر! چطوری؟! بدو بدو باید سکانسو تموم کنیم قراره بریم جایی الان ننم زنگ میزنه.
- باشه باشه. متنو بده بینم.
- بیا.

اصغر طومار چی چو یانگ، امپراطور سوم چین را به جعفر داد و گفت:
- فقط سریع باش. نیم ساعت دیگه میریم برا اجرا...
- ناموسا توقع داری اینو تو نیم ساعت حفظ کنم؟!
- خو اگه زیاده می تونم تا یه ربع دیگم صحنه رو آماده کنم!

جعفر که از هوش و ذکاوت اصغر بال در آورده بود، پرسید:
- بگذریم... حالا نقشم چی چی هس که اینو باید حفظ کنم؟!
- یه ریش بزی!
- همین؟!
- آره دیه... بدو فقط کار دارم.

و بدون اینکه منتظر جواب باشد رفت و جعفر را تنها گذاشت!

یه ربع بعد...

در با لگد باز می شود و پیکر اصغر که در نوری خیره کننده از پشت سرش محو شده بود نمایان شد.
- دیگه وقتشه!
- لامصب هنو خط اولشو...

اما قبل از اینکه بتواند حرفش را تمام کند اصغر او را گرفت و به سوی اتاق گریم برد. در تمام طول راه جعفر بدبخت فقط توانست دست و پا بزند ولی بلاخره بعد از اندی دقیقه به اتاق گریم رسیدند.
- آوردمش.
- خوبه... بزارش رو صندلی...

جعفر که به نفس نفس افتاده بود گفت:
- داداش فقط آروم... همین.
- اوکی!

و شروع به گریم او کرد.

چند دقیقه بعد...

- یک، دو، سه... حرکت!

هری به دنبال خاله بلاتریکس به حوضچه وسط وزارت خانه رسید.
- آه... هری، می دونستی چقدر دوست دارم؟

هری چوبدستی اش را بالا گرفت و بدون هیچ معطلی یک اکسپلیاموس به خاله بیچاره زد!
- منم دوست دارم خاله جون!
- توله بلاجر احمق! میگم دوست دارم خره! تو لیاقت اینقده دوست داشتنو هم نداری...

و به سمت شومینه پرید و در حالی که داشت در آتش محو می شد، فریاد زد:
- دوست دارم هری!
- زنیکه خنگ روانی! کمش بود مثه که...

سپس چشمش را از شومینه گرفت و سری از روی تاسف برای بلاتریکس تکان داد.
- هری... من دیگه تو رو خیلی دوس دارم!
- یا خشتک مرلین! لردک تو اینجا چی کار می کنی؟!
بعد ابروی برداشته ای بالا انداخت و ادامه داد:
- عجب شبیه امشب، همه ما رو دوس دارن!

در این هنگام بود که ناگهان دامبلدور سر رسید.
- هری، فرزند روشنایی... من تو را بیشتر از همه اینا... وایسا ببینم تامی کوچولو!... هنوز جری رو نگرفتی؟!
- تو از کدوم گودریکی اومدی ریش بزی؟!
- تام اصلا از کله کچلت خوشم نمیاد... نور می زنه تو چشمم! همین طور منو یاد یه کچل دیگه می ندازه!

لرد که می دید دامبلدور زیادی حرف می زند گفت:
- الان همه شیشه ها رو می شکنم تا پولوش ازت بگیرن!
- BK!
- خود دانی...

پس لرد دست هایش را بالا برد و آرام قر را شروع کرد. شیشه ها که طبق قاعده باید می شکستند، ناگهان بدون حتی کوچکترین لرزشی سر جایشان ماندند!
- کات آقا... کات! حمییییید!
- تبرکه!
- نه کودن! چرا نشکستن؟!
- بشکنم؟!

کارگردان که عصبانی شده بود، فریاد زد:
- پس چی؟!

شترق!

- نه الان روانیییییی!... فرار کنیییییییید!

جالب بود.تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.



ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۱ ۱۷:۳۵:۵۲

I have dead a long time


They can live in new world and they can die in their world






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.