پس از ساعت ها انتظار بالاخره نوبت به هری رسید که با شاخ دم مجارستانی مبارزه کند.
او به شدت مضطرب بود.
وقت بیرون امدن از چادر صدای هم گروهی هایش بلند شد که او را صدا می کردند.
هری به دنبال تخم طلا میگشت تخم طلا در چند متری او و بر روی سنگ بزرگی قرار داشت.
چند قدم جلو آمد که شاخ دم مجارستانی به او حمله ور شد.
در پشت سنگی مخفی شد.
چوب دستی خود را بیرون کشید و چند جادو نصار اژدها کرد.
سوار به آذرخش خود شد و به آسمان رفت
اژدها بال های خود را گشود و به دنبال او رفت.
اژدها به شدت درتعقيب او بود.
پس از چند لحظه...
هری در اسمان چهره ی ولدمورت و مودی را ديد.
که در ذهن هری ولدمورت اسم اورا صدا میزد
چشمان خود را بست و جای زخم خودرا فشرد.
هری به خود امد و دید اژدها در حال نزیک شدن به اوست.
اژها به هری گلوله های اتشین پرت میکرد
هری از گلوله های اتشین اژدها جا خالی داد
و او با چوب دستی خود به اژدها جادو پرت میکرد.
نبرد سخی بین اژها و هری رخ داد
هری حواسش نبود که به پل ورودی
مدرسه نزدیک میشود.
او با جادو ای که به اژها پرتاب کرد باعث شد اژها کیج شود که در همین حین هری و اژها به پل برخورد کردند و هردو در حال سقوط به دره بودند.
هری نمیتوانست جاروی خودرا بالا بیاورد
در لحضات اخر بود که هری در حال دعا کردن برای خود بود که در کمال ناباوری در لحضه ی اخر جاروی هری بالا امد و به اسمان رفت.
اژدها به پایین پرتگاه سقوط کرد و در زیر سنگ های بزرگ دفن شد.
هری به جایگاه برگشت و تخم را با کمال افتخار از روی سنگ برداشت.
خوب بود. فقط قبل از ارسال پستت حتما یه دور از روش بخون تا متوجه اشکالات تایپی و نگارشی بشی و بتونی رفعشون کنی. همینطور لازم نیست هر جمله که به پایان رسید به خط بعد بری! جملات مرتبط با هم باید توی یه پاراگراف قرار بگیرن.
تایید شد.
گروهبندی و معرفی شخصیت.