با گام های بلندی وارد میدان نبرد شد ، سرش را پایین انداخته بود تا شعار های تمسخر آمیزی را که اسلیترینی ها بر روی پرچم های سبز و نقره ای نوشته بودند و دیوانه وار در هوا تکان میدادند نبیند. حاضر بود قسم بخورد که تمام آن کارها زیر سر دراکو مالفوی بود ، تصور کردن مالفوی با آن پوزخندش همچنان آزارش میداد ، دندان هایش را روی هم فشار داد و نگاهش به جایگاه همگروهی هایش خیره ماند، رون و هرمیون را دید که یکصدا نامش را فریاد میزدند لبخندی زد و برایشان دست تکان داد.
ناگهان غرش شاخدم را پشت سرش شنید ، پشت نزدیکترین سنگ پنهان شد.
فکرش کار نمیکرد، اژدها با توده ای از آتش سرخ به سویش حمله ور شد.
از مخفیگاهش بیرون آمد و چوبدستیش را روبه شاخدم گرفت ، اولین وردی را که به ذهنش رسید با صدای بلندی فریاد زد:
فــرورتو!
نور زرد رنگی از چوبدستی اش به بیرون خزید و شاخدم را در بر گرفت.
هری آنچه را که در مقابلش میدید باورنمیکرد ،اژدهای غول پیکر مجارستانی به یک جام نقره ای تبدیل شده بود و تکان میخورد ، صدای جیغ و شادی جمعیت در فضا پیچید.
هری تخم طلایی را برداشت و جام را در دست دیگرش گرفت. چشمانش جمعیت را در جستجوی شخصی آشنا می کاوید، نگاهش در چشمان آبی رنگ دامبلدورخیره ماند.
صدای پروفسور مک گونگال را شنید : تغییر شکل فراتر از انتظاری بود پاتر!!.
و ناخودآگاه لبخندی زد.
نمایشنامه و بخصوص توصیفات خوبی بود. شیوهای که برای مقابله با اژدها انتخاب کردی با اینکه راحت اجرا شد، اما خلاقانه بود.
تایید شد.
گروهبندی و معرفی شخصیت.