تابستون شده بود هری هم خونه ی سیریوس بلک.کریچر هم که اصلا تعطیلات سال نو رو میگذروند که بد و بی راه نثار هری و سیریوس و نمیدونم غیره میکرد هری در حال کتاب خوندن بود یهو یکی همچین زد پس کلش که به مدت 5 ثانیه اسمشو یادش نبود رون شونه های هریرو همچین تکون میداد که جرج گفت:فکر کنم با اون ضربه ای که زدی اگه اسمش یادش بود تا الا از یادش رفته
کم کم رون ولش کرد هری تا به خودش اومد فرد بیخ گوشش جیغ کشید هری در جا زانو زد و موهاشو تو چنگ گرفت:خدایا گناه من چی بود اینارو آفریدی تا عذابم بدن؟(عذر از طرفدار ها)
رون گفت:پاشو داش حواست هست امروز چه روزیه؟باید بریم کوچه ی دیاگون پس فردا مدرسسسسسسست میفهمی؟مدرسهههههههههههههه!!!
هری:خوب به من چه
رون:تربچه خونت کجاست؟تو باغچه!بابا پاشو بریم یهو دیدی زنده به گورت کردم
آقا یهو هدویگ میاد داخل و بسته ای رو محکم پرت میکنه رو پای فرد صدای نالش بلند میشه که آی پام واخ پام شما یک لحظا اون کارتن بزرگ پفک چیتوز رو تصور کن داخل پر از کتابه اونم همونه که هدویگ با چند جغد دیگه آوردن هیچی دیگه رون به کوچه ی دیاگون رسید کلاغه به اونجا نرسید
درود بر تو فرزندم.
چیزی که نوشتی خوب بود. ولی نمایشنامه نبود. بیشتر شبیه یک گزارش بود که در 5 دقیقه به سرعت و بدون هیچ دقتی نوشته شده باشه.
داخل توصیفاتت، مثل خط آخر، شکلک استفاده نکن. شکلک برای دیالوگ هستش.
فعلا تایید نشد!
...دو تا عشق تنهای تنها...
...كنار هم بی پروای بی پروا...
...هستن اما تنها و دور...
...دورن اما كنار هم و عاشق...