هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
خلاصه:
بانو آمبریج کودتا کرده. مورفین تحت تحقیب قرار گرفته و فراریه. لینی و هلگا معاونین مورفین بهش خیانت میکنن و به دولت کودتایی آمبریج خدمت میکنن. از اون طرف مورفین در حال اتحاد با افراد مختلفه. در آخرین لحظه ای که در وزارت بود، منوی مدیریت آمبریج رو می دزده و با خودش به خانه گانت ها میبره. اونجا با مروپ و سالازار کبیر با منو ور میرن تا دولت کودتا رو منهدم کنن اما کار با منوی پیشرفته آمبریج رو بلد نیستن. مروپ به وزارتخانه میره و در میان شلوغی لینی رو میاره تا کار با منوی مدیریت رو بهشون باد بده اما لینی که در ابتدا ادعای طرفداری از مورفین رو داره، به محض رویارویی با منوی پیشرفته آمبریج با وحشت شدید اظهار بی اطلاعی میکنه و میگه که منو آپدیت شده و به وزارت برمیگیرده. سالازار خشمگین با الک به وزارت میره و لیست ترور تهیه کرده و نفر اولش هلگا هافلپاف، رئیس ارتش وزارته. برای همین منظور به وزارت میره. اونجا ویلبرت رو تصادفا می بینه که زندانی شده. از بند نجاتش میده و به سراغ هلگا میرن تا ترورش کنن. از اون طرف لودو چون کله قلابی مورفین رو برای آمبریج برد بار اول (کله غلام، خدمتکار مورفین بود که قبل از مرگش توسط لینی بهش معجون مرکب داده شد و به شکل مورفین در اومد و بدل مورفین شد)، برای انتقام در جستجوی مورفینه، به این در و اون در میزنه. لینی سعی داره به آمبریج اعترافی کنه اما آمبریج وقت نداره. سر انجام لودو سر از آزکابان در میاره و مورفین رو اونجا پیدا میکنه اما قبل از هر اقدام دیگه ای زخمی میشه و خون آلود به دفتر آمبریج پناه میاره...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لودو در حالیکه نفس های آخرش را میکشید، دست در جیب شلوار پاره اش کرد، عکس بانویی بلوند را در آورد، با تمام ایمان آنرا بوسید. عکس جی.کی.رولینگ، نقاش مصری قرن پنجم هجری بود ! ! عکس رولینگ جان گرفت، تنفس مصنوعی متقابلی به لودو داد و لودو نیز اندکی از حالت مرگ به حالت نیمه جان ریکاوری شد.

لودو: «وووااوو ! داشتیم می مردیم ها ! چی میگین بانو آمبریج ! چه حمله ای ! چه جسارتی ! دست نگه دارید. »

آمبریج به شکل انتحاری روی میزش وایمیسته و با خودش کلنجار میره. به زور اخگرهایی رنگارنگ که از نوک چوبدستیش خارج میشه، در تلاشه تا جوراب شلواری تمام فلزیش رو تا گردنش بالا بکشه. روح غلام مرحوم هم که اون دور و برا پرواز میکنه، جو شوخی شرستانی های نکرده اش در دنیا میگیره و جهت ابراز وجود و یادی از پیاز (پیوز) کردن، تنبان بانو رو روی کله اش میکشه !

آمبریج: «چرا... چرا نباید...نباید حمله کنم بگمن؟ موقعیت از این...از این بهتر؟ همشون یه جا جمع شدن بزنم تو دریا غرق کنم همشون رو دیگه..نهنگا گرسنه هستن ! پاشو بیا اینو از روی سرم بکش کنار ! »

لودو با هزاران زحمت دست گل غلام رو جمع میکنه و بانو به حالت تعادل میرسه. با نگاهی متفکر دوباره پشت میزش، روی صندلی وزارت فرود میاد...

لودو: «بانو ! من اونجا بودم. دیدم. پر از دمنتور بود. به فلاکت به اینجا برگشت. الان جی.کی جونم نبود مُرده بودم. شک نکنید تا الان تصور کردن من مُردم ! اما زرنگ بازی شون گل میکنه و میخوان شایعه کنن من زنده ام و گروگان اونها هستم. »

بانو آمبریج به فکر عمیق فرو میره. یکی دو دقیقه بعد دستش رو بالا میاره تا صورتش رو بخارونه اما پس از چند فعل و انفعال متوجه میشه که داره کمر لودو رو میخارونه...

«لودر ! توی بغل من چیکار میکنی؟ »

صدای خفه لودو از داخل تنبان نداشته اش به گوش رسید:

«بانو ! کله ام توی کشوی میزتونه ! به گمانم یه چیز کمه اینجا ! »

«بیا بیرون ! چی میتونه کم باشه؟ آمار کشوی من رو هم داری؟! »

بانو آمبریج در یک حرکت انتحاری دیگر، لودر را به همراه کشوی حاوی تپه ای از بچه گربه ها بیرون کشید و متوجه خلاء بسیار بزرگی شد ! خلاء بسیار بزرگ تری از خلاء موقت چرت و پرت و مستهجن رولینگ ! نبود... سر جایش نبود ! "منوی مدیریت" سر جای همیشگی اش نبود...

آمبریج یاد حرف لینی میوفته...

فلش بک
نقل قول:
بعد از غیب شدن لودو، لینی یهو خودشو انداخت وسط صحنه.
با انگشت اشاره ی لرزونش زد پشت شونه ی آمبریج.

- میس آمبریج؟ من میتونم یه اعترافی بکنم؟

آمبریج گردنشو چرخوند، یه نیم نگاه انداخت به لینی انداخت.

- نه لینی نمیتونی. الان ذهنم درگیره.

- ایول ایول. مرسی!

اند آو فلش بک

پیش از آنکه لودو سرش را از میان دویست سیصد کیلو بچه گربه روی هم تلمبار شده بیرون بکشد، بانو آمبریج با صدای پیف پاف در میان انوار بنفش و زرد آپارات کرد و محو شد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

داخل پادگان وزارتخانه

«بشین پاشو ! بشین پاشو ! بشین پاشو ! اوهوی ! بدون جادو، هوکی ! فک نکن چون قبلا وزیر بودی استثناء هستی ! بدون جادو بشین و پاشو برو ! زود باش جن مفت خور ! »

هوکی: «من که سواد ندارم نمیفهمم شما چی میگین. اما تصور میکنم استراحت دادین. باشه پس من رفتم ! »

و جن با صدای پاقی ناپدید شد و به دنبال آن سایر سربازان نیز از خستگی روی فرش (زمین) ولو شدند...

در آن سوی پادگان، پشت ستونی کلفت به کلفتی گردن گراوپ، سالازار کبیر به همراه ویلبرت اختفاء کرده بودند...

سالازار: «پسریــَـــم ! منتظر چه هستیــَــه ؟ به سمت اون هلگای ملعون ابله حمله کن. من فقط تو رو می بینم. بعد کنار بکش تا من الک کنمیـــش ! بدو پسر! »

ویلبرت در حرکتی شهادت طلبانه از پشت ستون به سمت هلگا حمله ور شد و خود را به او رسانید... بلافاصله به دنبال آن سالازار کبیر دوید و الک اش را در سر ویلبرت زد، ویلبرت مثل گوشت چرخ کرده بر زمین ولو شد. کلاغی آمد و یک تکه از ویلبرت را برای بچه اش برداشت و رفت...

ملت: «»

سالازار با الک خونی و لبخندی ملیح آپارتید و محو شد...

هلگا: «به گمانم تسویه حساب شخصی بوده. کاش دفاع میکردم از بنده خدا. نفهمیدیم کی بودن اصلا. یکی شون شبیه اون افعی صفت بود ! سربازان ! زود باش ! این چند کیلو گوشت چرخ کرده بی هویت رو ببرین سنت مانگو ! عمل جراحی شدیدی لازم داره ! فک کنم شانس داره زنده بمونه. زود باشید....زود... »

ـــــــــــــــــــــــ

کیلومترها آن طرف تر، سالازار رقص کنان به لیتل هلنگتون، مقابل خانه باستانی گانت ها آپارت کرد. مدادش را در آورد و روی نفر اول لیستش که هلگا بود، خط کشید. شادمانی اش دقایقی ادامه یافت اما خبری از مورفین و مروپ نبود و اخم هایش تو هم رفت...



ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۴ ۲۲:۴۱:۰۷
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۴ ۲۳:۰۱:۰۹

No Country for Old Men




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۰۷:۱۶ سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
بزرگ و مقتدر! صدای پایش لزره بر اندام تمامی افراد داخل وزارت خانه می اندخت. سالازار اسلیترین، به سوی دفتر فرماندهی کاراگاهان به پیش می رود. الک را در دست چپش و لیست را در دست راستش می دید.

- جد جان، اینجا چیکار می کنید!

سالازار برگشت. به دنبال منبع صدا گشت ولی آن ابرو های پرپشت مانع دیدش شده بود. بلند گفت:

- وی کی هستیه؟ کیه؟ کیــــــه؟ کی بودیه مرا صدا کردیه؟

- من بودم پدر جان. من، ویلبرت، یادتان آمد؟

سالازار به سوی زندانی کوچک که در گوشه ای قرار داشت رفت. در آن سوی میله های زندان، ویلبرت اسلینکرد قرار داشت. با ردایی سوخته و صورتی خونین.

- چی شدیه پسریم؟ گیر افتادیه... الآن در میاریمت!

سالازار با یک حرکت چوبدستی خود را به سمت قفل زندان گرفت و وردی زیر لب زمزمه کرد. قفل باز شد و ویلبرت از زندان بیرون آمد. از سالازار تشکر کرد و با او به سمت اتاق کاراگاهان همراه شد.

کمی آنطرف تر، اتاق آمبریج

گربه های درون بشقاب های دیوار آوای شادی سر می دادند. آمبریج پشت میزی که چند روز قبل برای مورفین گانت بود، نشسته و به افراد تحت تعقیب نگاه میکرد.

- خب، خب، خب... که اسلینکرد مقاومت کرده. می تونستیم استفاده ی زیادی ازش بکنیم. میره توی لیست افراد تحت تعقیب. شترق ( افکت زدن مهر )

ناگهان لودو در حالی که لباس هایش پاره بود، درون اتاق آپارات کرد. در حالی می لرزید، کف زمین افتاد و بیهوش شد.

فلش بک

لودو فکر کرد و فکر کرد. به این نتیجه رسید که بهترین راه و شاید هم تنها راه، رفتن به آزکابان است. در نتیجه خود را به مقصد آزکابان، آپارات کرد.

کیلومتر ها آنطرف تر، زندان آزکابان

لودو وارد اتاق آزکابان شد. در آستانه ی در با صحنه ی عجیبی رو به رو شد! مورفین بر روی صندلی راحتی نشسته است و در حال نوشیدن یک آب میوه ی خنک است.
چوبش را بیرون آورد ولی لحظه ای طول نکشید که توسط مروپی مورد حمله قرار گرفت. از این طرف به آن طرف. از این سو به آن سو.
مروپی در حالی که می خندید، گفت:

- تا ابد که نمی تونی برقصی، بچه کوچولو.

پایان فلش بک

لودو در حالی که بر روی زمین افتاده بود گفت:

- اونا توی آزکابان هستن. مورفین توی آزکابانه.

آمبریج در حالی که به صورت خونین لودو نگاه می کرد، فریاد زد:

- پیش به سوی آزکابان!


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۴ ۱۷:۴۱:۱۸



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
بعد از غیب شدن لودو، لینی یهو خودشو انداخت وسط صحنه.
با انگشت اشاره ی لرزونش زد پشت شونه ی آمبریج.

- میس آمبریج؟ من میتونم یه اعترافی بکنم؟

آمبریج گردنشو چرخوند، یه نیم نگاه انداخت به لینی انداخت.

- نه لینی نمیتونی. الان ذهنم درگیره.

- ایول ایول. مرسی!

خانه ی گانت ها


مورفین داشت جمع میکرد خودشو که ببینه انتخابای خواهرش چه گلی به سرشون زدن و مروپی هم داشت یه پاترونوس درست میکرد که بفرسته برای شوهر سابقِ معجون عشق خورده ی مسئول آزکابانِ پدر خفن ترین جادوگر دوران... ولی نمی اومد پاترونوسه. یعنی هر چی مروپی چوبدستی شو تکون میداد این پاترونوسه می اومد بیرون و دوباره می پرید تو.

- دهه. بیا بیرون دیگه. انگار من حوصله اینو دارم این وسط.

مروپی با اون دستش پس گردن پاترونوسو گرفت، نگهش داشت و شروع کرد به گفتن پیام.

" تام؟ عزیزم؟ تو که جدی باور نکردی که من دیگه دوستت ندارم؟ که من ولت کردم؟ نه نه... کی میگه! میگم حالا که من خیلی دوستت دارم، بیا باریکلا! بیا آزکابانو بکن مقر داداش من. دمت گرم. ایول ایول. تام! عزیزم! "

بعدم مقادیری بخار معجون عشق پاشید توی پاترونوس و یه طلسم فرمان هم زد بهش و فرستادش که بره...

مورفین:


- کیف کردی؟ نه... کیف کردی؟

- کیف کردم آبژی... حقا که یه گانت برحق و اشیلی...


وسط یه مزرعه گمنام تو افغانستان


باید مورفین گانتو پیدا میکرد...! باید مورفین گانتو پیدا میکرد؟

- شوخی میکنی! باید مورفین گانتو پیدا کنم...؟ من باید اینو از کدوم سوراخی پیدا کنم؟!

لودو وسط گیاهان خشخاش قدم میزد و تک تک سوراخ های روی زمین رو بررسی میکرد، هی جلوتر میرفت و فکر میکرد و فکر میکرد و فکر میکرد.

- اینجا نیس. تو وزارتخونه هم که نیس. تو موزه هم نیس. بنیاد مورخان هم که همون بغله... دیگه کجا میتونه باشه؟ یعنی کجا میتونه باشه....



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 297
آفلاین
لحظاتی پیش، تصویر لینی وارنر ِ رنگ‌پریده و ناآرام از صفحه‌ی تلویزیون ناپدید شده و به جای ِ صدای توبه‌کارانه‌ش، صدای داد و هوار از خانه‌ی گانت‌ها به گوش می‌رسید. مروپی و مورفین سال‌ها بود که اینطور دعوا نکرده بودند.

- من پای قند عسلمو وسط این بازی‌های کثیف نمی‌کشم!
- آباژی! مغژ متفکر! لاکردار! قندعشلت ارباب قدرقدرت ِ دورانه. فقط نمی‌دونم شرا تو رو به ژندگی برگردوند!
- برای ِ این که یکی باشه مراقب ِ تو باشه با این معاونای تحفه‌ای که انتخاب کردی! همین الان لینی با صد و پنجاه‌تا عضو وزارتخونه اینجا ظاهر می‌شه و اینا همه‌ش شاهکار ِ توئه با این انتخاب‌هات!
- حالا مشلاً انتخابای تو شه گلی به شرمون ژدن؟! آخریش اگه یادم باشه همین لودر ِ چیژنشناش بود!

همین جمله، جرقه‌ای رو در ذهن مروپی ایجاد کرد. انتخاب‌ها... تام ریدل، رئیس زندان ِ آزکابان نبود؟!

- جمع کن مورف. الان بهت می‌گم انتخابای ِ من چه گُلی به سرمون زدن!
___________________________

دولورس با عصبانیت سر خون‌آلود را جلوی پای لودو پرت کرد:
- مسخره کردی منو؟! این چیه برای من آوردی؟! عه. دفترم کثیف شد! کور ممد! نورممد! بوق‌ممد! بیاید اینو از اینجا بردارید!

لودو با بُهت و سردرگمی به سری نگاه کرد که بدون ِ تردید، متعلق به مورفین گانت نبود.

- من... نمی‌دونم...!

دولورس که اعصابش به اندازه‌ی کافی خط خطی و قاراشمیش بود و نمی‌تونست شوت بازی‌های لودو رو تحمل کنه، به لودو نزدیک شد. کاش نمی‌شد البته! خب ضایع‌س دیه با اون قدّش!

- ببین لودِر. یا لوزر. یا هرچی که اسمت هست. با اون وزیر حال نکردم، پرتش کردم از اینجا بیرون. توام بخوای مسخره بازی در بیاری، با تانک از روت رد می‌شم. بعد برای هوراکراکس می‌سازم، هی به زندگی برگردی، هی با تانک از روت رد شم، هی برگردی، هی من رد شم...

و حرفشو اینطوری تموم کرد:
- حالا یا می‌ری و سر ِ اون معتاد ِ مفنگی رو برای من میاری، یا من می‌رم و یه سر پیدا می‌کنم تا کلاه وزارتو بذارم روش! من نمی‌فهمم چطور یه وزارتخونه نمی‌تونه یه معتاد رو پیدا کنه!

لودو که دورنمای تمام تهدیدها براش جان‌فرسا و غیرقابل تحمل بود، همینطور هم نمی‌تونست بفهمه چطوری سر مورفین تغییر ماهیت داده [ لینی قطعاً جرئت نداشت چنین چیزی رو به هیچکدومشون بگه! ] ، با صدای پاقی ناپدید شد.

اون باید مورفین گانت را پیدا می‌کرد...!



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 618
آفلاین
بعد از آنکه سالازار یک دل سیر فحش نثار لینی و خاندان راونکلاویش کرد به سوی آشپزخانه ی گانت ها رفت و شروع به گشتن در کابینت ها کرد . سالازار تمامی ظرف و ظروف های خاک خورده ی آشپزخانه را بیرون می ریخت و بدین سان با سر و صدای برخاسته از بیرون ریخته شدن ظروف ، موسیقی جانسوز و روح نواز متالی را در فضای خانه ایجاد میکرد .

اما از آنجا که مورفین گانت ، این وزیر ورزیده ، این نماد انتخاب مردمی ، این شیر بیشه ، این چیز کشیده ، این که هست چیز در کمربند ، اینکه سرآخر میکشد کودتاچیان را در بند، با این نوع موسیقی آشنا نبود، لب به شکابت باز کرد و گفت :

- پدر ژان ، چیکار داری میکنی ؟ این چه وژعشه آخه؟ مثلا من باید فکر کنم که چطور این خس و خاشاک ها رو شرجاشون بنشونم ، باید محیط آروم باشه . به خدا اینو حتی بابا مارولو هم می فهمید ، اون موقع ها که من امتحان داشتم ، این بشر میرفت مینششت واشه خودش فقط نوشیدنی ویت الکهول میخورد ، به منم کاری نداشت . اشلا من هیچی ، به فکر این مروپ که عژیژ دلته باش ، این بچه داره تو این شرو شدا فکر میکنه .

سالازار با صدای اعتراض های مورفین کله اش را از کابینت زیر سینک ظرفشویی بیرون کشید و به مورفین نگاه کرد .

- نوه ی گلیَم ، یه خورده مونولوگ هات زیاد نشدیه؟

- چرا، از عمد ژیاد گفتم که خودم رو واشه جایژه ی اشکار بهترین بازیگر مرد چیژی آماده کنم . حالا بیخیال ، بگو اونژا دنبال چی میگردی خودم بهت بدم .

- دنبال الک میباشیَم .

- الک واشه چی؟

- میخواهم این خس و خاشاکیه رو از هم جدا کنیَم ، خاشاک رو لازم داریَم .

مورفین منوی زوپس را برداشت و به همراه آن به سمت گنجه ی زیر پله ها رفت . بعد از چندثانیه به همراه یک الک بیرون آمد و آن را به سالازار داد .

- بیا بابا ژان ، اژ اول به خودم بگو چی میخوای ، اینو من همیشه بر میدارم که آشغالای خاشخاش رو از مواد چیژ جدا کنم .

سالازار الک چیزی را گرفت و پس از بررسی آن بدون گفتن هیچ گونه حرفی به صورت کاملا خودجوش از خانه ی گانت ها خارج شد. تکه کاغذی از جیبش در آورد، الک را زیر بغلش زد و به سمت وزاتخانه آپارت کرد .

مروپ که از اول رول تا الان در فکر بود با اشاره ی کارگردان از فکر بیرون آمد، به سمت مورفین رفت و گفت :

- بابابزرگ جونم کجا رفت ؟

- نمیدونم


وزارتخانه ی سحر و جادو

وزاتخانه ی سحر و جادو کاملا ساکت بود . یک ساعتی میشد که نیروهای آمبریج بر مقاومت کنندگان چیره شده بودند و کنترل وزارتخانه را به دست گرفته بودند . صدای آژیر هم دیگر قطع شده بود.
در یکی از شومینه های مرمری سیاهِ طبقه ی همکف ، آتش سبز رنگی شعله ور شد و به دنبال آن سالازار اسلایترین ، با الکی در زیر بغل و لیستی از اسامی به منظور الک کردن ، ظاهر شد . سالازار آرام آرام به سمت مجسمه ی معروف ساختمان رفت . بعد از رصد کردن عکس خودش ، مروپ و مورفین در تابلوی اعلانات تحت تعقیب ها ، نگاهی به لیستش انداخت . دوربین از بالای سر سالازار بر روی لیستش زوم این کرد و نام اولین نفر لیست را به تصویر کشید. .

- هلگا


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۰:۱۶ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
در همین حینی که جلوی چشمان حیرت زده ی مروپی، مورفین به منو زل زده بود و سعی در افشای خنده ی پنهان اون داشت، صدای انفجاری از پایین در به گوش میرسه و هردو رو به خودشون میاره.

- وااای بدبخت شدیم آبژی ژون ... بژن به چاک!

وزیرگانت مورفین مقدمات آپارات دوباره ی خودش به مخفیگاه دیگه ای رو محیا کرده بود که فریاد مروپی اونو به خودش میاره.

- حواست کجاس؟ هیچ کس جز خاندان اصیل گانت و نوادگان اسلایترین و آنکه ما خواهیم(!) حق ورود به اینجارو نداره. پس هرکس هست خودیه! اینجا کاملا امنه!

مروپی اینو میگه و دوان دوان پله هارو طی میکنه و پایین میره. مورفین زیرچشمی نگاهی به کوله بار مقدمات آپاراتش میندازه، آروم میاد اونارو یه گوشه بندازه که پشیمون میشه و دوباره با کلهم وسایل آپارات عازم ورودی خونه میشه.

سالازار در آستانه ی در وایساده بود و با آغوش باز منتظر نوادگانش بود و پلاکارد "زنده باد تابستان" ـی در پشت سرش به اهتزاز در آمده بود و همراه با قدم گذاشتن سالازار، پلاکارد هم همراش به حرکت در میومد.

- نوادگانیَم، اینجا چه خبریَست؟ آن وزغ چه کردیَست؟ شما چه میکندیه؟

آخرین جمله ی سالازار، سخنان پیشین رد و بدل شده بین مروپی و مورفین رو به یادشون میاره. مروپی بدون کوچک ترین معطلی ای آپارات میکنه و اندرون وزارتخونه ظاهر میشه.

- لــــیــــنـــــی؟ عه چه دم دست بودی! بیا!

مروپی کوچیک ترین مهلتی به لینی شوکه شده نمیده و دستشو میگیره و با صدای پاقی و بی توجه به فریادای " نذارین اونا از اینجا برن" هردو از وسط وزارتخونه ناپدید میشن.

- لیست تحت تعقیبارو آپدیت کنین. لینی وارنر، مروپی گانت.

باز هم خانه ی گانت ها:

مروپی، لینی رو به جلو هل میده و میگه: اینم کسی که میخواستیم.

مورفین با شک و تردید منوی مدیریت آمبریج رو جلوی لینی تکون میده. لینی میاد منورو بگیره که مورفین دستشو عقب میکشه و میگه:

- تا آخرش با مایی، درسته؟

- شکی درش نیست وزیرگانت.

- تو قبلا مدیر بودی، پش حتما کار باهاشو بلدی. یه چهارتا حرکت در جهت پیشبرد اهداف ما انجام بده ببینم!

لینی منورو میگیره و سریعا یه فضای باز، پایین صفحه جهت تبلیغات مورفین میسازه. اما چیزی توجه لینی رو به خودش جلب میکنه و اونو به وحشت میندازه.

مورفین و مروپی چیزی رو تو گوش لینی زمزمه میکنن. بعد از اتمام حرفشون، مورفین با اشتیاق میگه: خب حرکت بعدیو بزن!

لینی بی توجه به چیزای مثلا مهمی که اونا تو گوشش گفته بودن، همونطور که همچنان به منو زل زده بود، انگار که تو تمام این مدت موجود مخوفی که گاز میگیره رو بدست گرفته بوده، منو رو یه گوشه پرت میکنه و تعجب مروپ، مورفین و سالازارو برمی انگیزه.

- چت شد لینی؟ جن دیدی؟

- اممم ... چیزه ... من شکست روحی خوردم ... منو پیشرفت کرده، آپگرید شایدم آپدیت شده ... من دیگه بلد نیستم ... یعنی کار باهاش مث اون موقعا نیست. اممم ... نمیتونم کمکی چیزی بکنم دیگه ... شرمنده ... چیزه برم دیگه ...

لینی اینو میگه و با صدای پاقی ناپدید میشه و یه جایی ظاهر میشه. دوان دوان و با سرعتی به غایت زیاد، درحالیکه مدام جمله ی "توبه میکنم" رو تکرار میکنه، به دنبال راه چاره ای برای پیوستن به راه راست و اهداف آمبریج میگرده ...

از اون طرف سالازار همچنان با قیافه ای حیرت زده به جایی که لحظاتی پیش لینی وایساده بود نگاه میکنه و ناسزا نثارش میکنه. اما مروپی به چیزی فراتر از این فک میکنه و نگاه مورفین هم به منو خیره مونده.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۰:۱۶ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
زنده باد دولت آزادی و پرواز

زنده باد دولت موقت و مقتدر

این یعنی:

رزرویوس!




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1531
آفلاین
لینی که از گوشه ی دفتر وزیر، وحشتزده شاهد قتل ِ فجیع غلام بود، دوباره مضطرب شد. دست راستش را به دیوار تکیه داد تا جلوی حالت تهوعش را بگیرد و دست دیگرش را درون جیب ردایش برد تا چوبدستی اش را بیرون بکشد و با یک دست دیگر، دو دستی (!) بر سرش کوبید و اصلا آقا چیزی که واس لینی زیاده دست!
که داشتیم:

نقل قول:

از آنجا که لینی برای این شرایط آموزش نظامی خاصی دیده بود، یک تار مو از جیبش بیرون آورد. با یک دست، تار مو را چسبید و در جیب دیگرش به دنبال شیشه‌ی معجون گشت(قطعا با یه دست دیگه اینکارو کرد)؛ با دست ِ دیگر چوبدستی‌ش را چرخاند...


با دست چوبدستی دارش دوباره سپر مدافع زد که دست ِ برقضا یک اختاپوس قوی هیکل هشت دست بود که در آن لحظه داشت کلمه به کلمه گفته های لینی را ریکورد می کرد:

- هلگا! کار به فهمیدن نیروهای وزارتخونه نرسید. کودتاچی ها حمله کردن! تو همین یه دونه پست پایینیه آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند!!..سر ِ بدل وزیر الان تو جیب لودو بگمنه!
تو همینطوری دورهمی حواست باشه خلاصه!

همان زمان - خانه ی گریمالد:

They’ll try to, push drugs that keep us all dumbed down..

این صدای هم خوانی نخراشیده ی تدی با آهنگ Uprising از گروه مشنگی میوز بود که با ولوم بالا و جیغ های شادمان جیمز همراه بود.

پوسته ی های گردو بود که با برخورد دم نهنگ ها و گرگینه به در و دیوار گریمالد می خورد.
درست در همان زمانی که دو برادر دست روی شانه ی هم فریاد می زدند:
- باشد که وزارت نباااااااااااااشد! We will be victorious! :

آلبوس دامبلدور، دوتا اتاق آنورتر، یک جفت جوراب پشمی را در گوش هایش فرو کرده بود و بی توجه به سر و صدای جیمز و تدی، روی میز خم شده بود و سعی داشت با کنار هم چیدن شرایط پیش آمده.. عاقلانه ترین اعلام موضع و دامبلدورانه ترین تصمیم ِ ممکن را بگیرد...اممم..همممم...امممم
... :worry:
(افکت زور زدن ِ مغز ِ دامبل!)

دقایقی بعد:

- You know that their time’s coming to an end!

دامبلدور، هم ریتم با تدی و جیمز سر تکان میداد و گل ِ سر (!) های ریشش را باز کرده بود و در نتیجه با هر تکان سر، ریش افشانش همراه با گردوها در حلق ملت می رفت.

مقر کودتاچیان - دفتر آمبریج

صدای آژیر گوش مورفین را آزار می داد. با عجله به اطراف نگاه کرد و آن را دید. منوی مدیریت را. همچون اژدهایی طویل و خشمگین، چنبره زده بر روی میز آمبریج!

صدای قدم های شتابان را میشنید که به در نزدیک می شدند. سراسیمه به سمت میز هجوم برد، اژدها را در آغوش گرفت و با تمام بار و بندیلش بعلاوه ی منوی آمبریج، به مقصد خانه ی گانت ها آپارات کرد.

ساعاتی بعد - خانه ی گانت ها:

- شیخاشاشا!.. شیخاشیشا!..اااااه...آباژی! چرا این تکون نمی خوره؟!

مروپ گانت خمیازه ای کشید. سری به تاسف تکان داد و پیام امروزش را {که تصویری از لودو بگمن در صفحه ی اولش بود که با غرور سر بریده ی مورفین را بالا گرفته بود} به گوشه ای انداخت. از روی کاناپه ی رنگ و رو رفته بلند شد و پیش برادرش، روبروی منوی مدیریت، زانو زد. تصحیح کرد:

- شیخاساشا*!..شیخاسیشا!*..
مورفین:

با شنیدن صدای مروپ، منوی مدیریت سر بلند کرد، فیس فیسی کرد و یکی از نوارهای سزخ نیش مانندش را بیرون آورد. نگاهی به اطراف انداخت و اما باز آرام و بی دغدغه سرش را میان تنش فرو برده، خوابید.

مروپ با دقت بیشتری منو را بررسی کرد.
روی بدن مارگونه اش پر بود از دکمه و چراغ و بوق های عجیبی که مروپ نمی توانست از آن ها سر دربیاورد. مورفین هم که قطعا نمی توانست. تام کوچولوی مامان هم حتی نمی توانست. اما...

- باید یه مدیر پیدا کنی مورفین!
- هن؟
- این منو با من و تو راه نمیاد. اگه می خوای وزارتتو پس بگیری باید یه مدیر پیدا کنی که بلد باشه با این حیوون کار کنه!

مورفین به منو نگاه کرد، حاضر بود سر همه ی چیزهای دنیا شرط ببندد که منو با چشم های بسته، لبخند می زد.



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ دوشنبه ۲ دی ۱۳۹۲

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- دستت درست عمو لارتن! بده به من گونیو ... تدی؟ تــــــــدی؟

تدی فس فس کنان و بی تفاوت از اتاقش خارج شد. لیوانی که در دست داشت را سرکشید و سپس به سمت جیمز آمد.

- چیه جیمز؟

- ای بابا تو که آدمی! بدو بیا اینجا محموله عمو لارتنو ببین.

- خوب! من باید با اینا چی کار کنم؟!

- تو امروز اخبار نشنیدیا مث که!

جیمز با عجله جادوگر تی وی را روشن کرد ...

- سرخط خبر ها! سقوط وزیر گانت ... کودتای آمبریج با اتکا به شورای آسمانی زوپس و منوی مدیریت ... وزیر سابق و معاون وزیر کنونی اعلام حمایت از کودتا کردند ... مروپ گانت به حمایت از برادرش پرداخت ... سکوت اسمشونبر و دامبلدور ... موضع جبهه های سیاه و سفید چه خواهد بود؟!

تد که هیحان زده شده بود دست در گریبان فرو برد و اندکی پشم از بدنش کند! آن ها را در حلقش فرو کرد و پس از اندکی قلقلک دادن زبون کوچیکه، موفق شد معجون گرگ خفه کن را بالا بیاورد! طولی نکشید که تد تبدیل به گرگ شد، جفتکی به تی وی زد و سپس به همراه جیمز مشغول شکستن گردوها با دمش شد


_____________



در راهرو های شلوغ و تسترال تو تسترال وزارتخانه جای سوزن انداختن نبود ... همه در جهات مختلف در حال دویدن بودند و حرکت براونی را به خوبی شبیه سازی میکردند. در میانه ی جمعیت فردی با هیکل درشت، ریش بلند، شنل سیاه و سربندی که رویش شعار "زوپس همیشه قهرمان" نگاشته شده بود راهش را با کروشیو کردن ملت پیش رو باز میکرد و به سوی دفتر وزیر پیش میرفت ... تمام سیستم ها و تدابیر امنیتی از کار افتاده بودند و تنها صدای آژیر کرکننده ای شنیده میشد که برای جلوگیری از عزم راسخ لودو برای انتقام کافی نبود!

- پتریفیکوس توتالوس! بالاخره گیرت آوردم مورفین ... الان انتقاممو ازت میگیرم اما قبلش ...

لودو شدیدا به مغزش فشار آورد تا حرف های خفنزی که در فیلم ها لحظه ی انتقام گرفتن میزنند را بر زبان بیاورد ... پس از این که چیزی به ذهنش نرسید به این فکر افتاد که حرکتی نمادین انجام دهد تا انتقامش باشکوه تر شود ... باز هم چیزی به ذهنش نرسید پس چوبدستی را در جیب شنلش فرو کرد و بدون ادامه دادن جمله اش چاقوی ضامن دارش را باز کرد و سر مورفین را درست وسط دفتر وزارت بیخ تا بیخ برید و گذاشت توی جیب شنلش!


_____________


خبری از صدای آژیر در دفتر وزیر نبود، سر بریده و فضای مه آلود نیز دیده نمیشد! تم سیاه و سفید فضا خبر از فلش بک بودن سکانس میداد و حضور لودو به همراه روفوس نیز نمایانگر این بود که حدود یک سال از آن اتفاقات گذشته ...

- میگم نظرت چیه بیخیال شیم؟!

- باز رفت سر خونه اول مگه ما نمیخوایم وزارتو به حکومت تبدیل کنیم؟ حکومت موروثی؟! تنها راهش همینه! ما باید مثل ارباب جاودانه بشیم

- باب خو این همه حکومت موروثی تو دنیا بوده! خودشون که جاودان نشدن ... حکومت رسیده به بچه هاشون!

- تو باز این بحثو آوردی وسط که مشکل منو بزنی تو سرم؟ تو که میدونی نمیشه واسه چی میپرسی بوقی

- !

- تو مطمئنی این دستور العمل درسته روف؟ باز قراره گند بزنی تو نقشه های من؟

- جان تو ردخور نداره! اگه بدونی چه کارایی که نکردم تا به دستش بیارم، تو فقط یه چیز خوب پیدا کن ...

- پیدا کردم! کلاه وزارت

لودو و روفوس بدون توجه به این که خوب اگر پسفردا زد و بلایی سرشان آمد کلاه میفتد دست یک بابای دیگری و کمکی به بازگشتشان به مسند قدرت نخواهد کرد مشغول اجرای دستور العمل های ساخت جانپیچ شدند ... ساعتی بعد جسد روفوس و بدن نیمه جان لودو توسط منشی وزارت یافته شد و شورای آسمانی زوپس در جلسه ای اضطراری حکم خلع لودوی ساکن سنت مانگو را داد و او را به یک سال حبس تعذیری در آزکابان محکوم کرد و مقدمات برگزاری انتخابات انتصابات بعد را فراهم نمود ...


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۳:۳۶:۴۰
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۳:۳۸:۱۶

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ دوشنبه ۲ دی ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 297
آفلاین
پاق!

- عه! لامشّب! اینژا دیه کژاس! می‌خواشتم برم خونه‌ی گانتها فشفشه‌ی پیر ِ تشترال مغژ!

مورفین همینطور که به "چیز"های بی‌کیفیتی که جدیداً خریده بود، بد و بیراه می‌گفت دور خودش چرخید تا بتواند تشخیص بدهد کجا آپارات کرده‌است. در و دیوار پر بود از گُربه و یادداشت‌های زشت ِ صورتی و مبل‌های...

- یا ژیرشلواری ِ شوراخ شوراخ ِ مرلین! دفتر آمبریژ آخه؟!

ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی

آژیر وحشتناک خطر در سرتاسر مقر کودتاچیان طنین انداخت. شنیدن صدای آژیر برای بار دوم، کلاً هرچیزی که وزیر گانت استعمال کرده بود را پراند. وزیر با عصبانیت مشتش را به سمت ِ آسمان تکان داد:
- آخه لاکردارا ! واشه شی آژیر گژاشتید روی این دفتر، مگه شی توشه؟!

وزیر گانت فردی بود بسیار باهوش. بسیار زیرک. علی‌رغم تمام پیش‌داوری‌های جامعه‌ی جادوگری، ذهنش به تیزی جیغ‌های یک بانشی بود. به یک ثانیه نکشید که خودش توانست بگوید:
- منوی مدیریت اینژاس!
_________________________

به دنبال ناپدید شدن مورفین گانت، لینی لحظه‌ای دچار اضطراب و سردرگمی شد، ولی بعد، از آنجا که برای این شرایط آموزش نظامی خاصی دیده بود، یک تار مو از جیبش بیرون آورد. با یک دست، تار مو را چسبید و در جیب دیگرش به دنبال شیشه‌ی معجون گشت؛ با دست ِ دیگر چوبدستی‌ش را چرخاند و پاترونوسی پدید آورد:
- هلگا. وزیر مردمی زدن به چاک مطابق معمول ِ اوضاع ِ بحرانی. الان اگه نیروهای وزارتخونه اینو بفهمن، کارمون زاره. دارم یه وزیر می‌سازم! حواست باشه این اصلیه نیست!

بالاخره معجون را پیدا کرد و تار مو را داخل آن انداخت.

- پیف! ای روونای شیرین‌سخن! غلــــــــــــــــــــام! بیا اینجا ببینم! گوش به فرمان...!

چند دقیقه بعد، غلام، تبدیل به کسی شد که لودو بگمن، اندکی آن‌سوتر، در به در به دنبال ِ بریدن ِ سرش و معاوضه‌ی آن با کلاه ِ وزارت بود...!



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.