خلاصه:بانو آمبریج کودتا کرده. مورفین تحت تحقیب قرار گرفته و فراریه. لینی و هلگا معاونین مورفین بهش خیانت میکنن و به دولت کودتایی آمبریج خدمت میکنن. از اون طرف مورفین در حال اتحاد با افراد مختلفه. در آخرین لحظه ای که در وزارت بود، منوی مدیریت آمبریج رو می دزده و با خودش به خانه گانت ها میبره. اونجا با مروپ و سالازار کبیر با منو ور میرن تا دولت کودتا رو منهدم کنن اما کار با منوی پیشرفته آمبریج رو بلد نیستن. مروپ به وزارتخانه میره و در میان شلوغی لینی رو میاره تا کار با منوی مدیریت رو بهشون باد بده اما لینی که در ابتدا ادعای طرفداری از مورفین رو داره، به محض رویارویی با منوی پیشرفته آمبریج با وحشت شدید اظهار بی اطلاعی میکنه و میگه که منو آپدیت شده و به وزارت برمیگیرده. سالازار خشمگین با الک به وزارت میره و لیست ترور تهیه کرده و نفر اولش هلگا هافلپاف، رئیس ارتش وزارته. برای همین منظور به وزارت میره. اونجا ویلبرت رو تصادفا می بینه که زندانی شده. از بند نجاتش میده و به سراغ هلگا میرن تا ترورش کنن. از اون طرف لودو چون کله قلابی مورفین رو برای آمبریج برد بار اول (کله غلام، خدمتکار مورفین بود که قبل از مرگش توسط لینی بهش معجون مرکب داده شد و به شکل مورفین در اومد و بدل مورفین شد)، برای انتقام در جستجوی مورفینه، به این در و اون در میزنه. لینی سعی داره به آمبریج اعترافی کنه اما آمبریج وقت نداره. سر انجام لودو سر از آزکابان در میاره و مورفین رو اونجا پیدا میکنه اما قبل از هر اقدام دیگه ای زخمی میشه و خون آلود به دفتر آمبریج پناه میاره...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لودو در حالیکه نفس های آخرش را میکشید، دست در جیب شلوار پاره اش کرد، عکس بانویی بلوند را در آورد، با تمام ایمان آنرا بوسید. عکس جی.کی.رولینگ، نقاش مصری قرن پنجم هجری بود !
! عکس رولینگ جان گرفت، تنفس مصنوعی متقابلی به لودو داد و لودو نیز اندکی از حالت مرگ به حالت نیمه جان ریکاوری شد.
لودو: «وووااوو ! داشتیم می مردیم ها ! چی میگین بانو آمبریج ! چه حمله ای ! چه جسارتی ! دست نگه دارید. »
آمبریج به شکل انتحاری روی میزش وایمیسته و با خودش کلنجار میره. به زور اخگرهایی رنگارنگ که از نوک چوبدستیش خارج میشه، در تلاشه تا جوراب شلواری تمام فلزیش رو تا گردنش بالا بکشه. روح غلام مرحوم هم که اون دور و برا پرواز میکنه، جو شوخی شرستانی های نکرده اش در دنیا میگیره و جهت ابراز وجود و یادی از پیاز (پیوز) کردن، تنبان بانو رو روی کله اش میکشه !
آمبریج: «چرا... چرا نباید...نباید حمله کنم بگمن؟ موقعیت از این...از این بهتر؟ همشون یه جا جمع شدن بزنم تو دریا غرق کنم همشون رو دیگه..نهنگا گرسنه هستن ! پاشو بیا اینو از روی سرم بکش کنار ! »
لودو با هزاران زحمت دست گل غلام رو جمع میکنه و بانو به حالت تعادل میرسه. با نگاهی متفکر دوباره پشت میزش، روی صندلی وزارت فرود میاد...
لودو: «بانو ! من اونجا بودم. دیدم. پر از دمنتور بود. به فلاکت به اینجا برگشت. الان جی.کی جونم نبود مُرده بودم. شک نکنید تا الان تصور کردن من مُردم ! اما زرنگ بازی شون گل میکنه و میخوان شایعه کنن من زنده ام و گروگان اونها هستم. »
بانو آمبریج به فکر عمیق فرو میره. یکی دو دقیقه بعد دستش رو بالا میاره تا صورتش رو بخارونه اما پس از چند فعل و انفعال متوجه میشه که داره کمر لودو رو میخارونه...
«لودر ! توی بغل من چیکار میکنی؟
»
صدای خفه لودو از داخل تنبان نداشته اش به گوش رسید:
«بانو ! کله ام توی کشوی میزتونه ! به گمانم یه چیز کمه اینجا ! »
«بیا بیرون ! چی میتونه کم باشه؟ آمار کشوی من رو هم داری؟!
»
بانو آمبریج در یک حرکت انتحاری دیگر، لودر را به همراه کشوی حاوی تپه ای از بچه گربه ها بیرون کشید و متوجه خلاء بسیار بزرگی شد ! خلاء بسیار بزرگ تری از خلاء موقت چرت و پرت و مستهجن رولینگ ! نبود... سر جایش نبود ! "منوی مدیریت" سر جای همیشگی اش نبود...
آمبریج یاد حرف لینی میوفته...
فلش بکنقل قول:
بعد از غیب شدن لودو، لینی یهو خودشو انداخت وسط صحنه.
با انگشت اشاره ی لرزونش زد پشت شونه ی آمبریج.
- میس آمبریج؟ من میتونم یه اعترافی بکنم؟
آمبریج گردنشو چرخوند، یه نیم نگاه انداخت به لینی انداخت.
- نه لینی نمیتونی. الان ذهنم درگیره.
- ایول ایول. مرسی!
اند آو فلش بکپیش از آنکه لودو سرش را از میان دویست سیصد کیلو بچه گربه روی هم تلمبار شده بیرون بکشد، بانو آمبریج با صدای پیف پاف در میان انوار بنفش و زرد آپارات کرد و محو شد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داخل پادگان وزارتخانه«بشین پاشو ! بشین پاشو ! بشین پاشو ! اوهوی ! بدون جادو، هوکی ! فک نکن چون قبلا وزیر بودی استثناء هستی ! بدون جادو بشین و پاشو برو ! زود باش جن مفت خور !
»
هوکی: «من که سواد ندارم نمیفهمم شما چی میگین. اما تصور میکنم استراحت دادین. باشه پس من رفتم ! »
و جن با صدای پاقی ناپدید شد و به دنبال آن سایر سربازان نیز از خستگی روی فرش (زمین) ولو شدند...
در آن سوی پادگان، پشت ستونی کلفت به کلفتی گردن گراوپ، سالازار کبیر به همراه ویلبرت اختفاء کرده بودند...
سالازار: «پسریــَـــم ! منتظر چه هستیــَــه ؟ به سمت اون هلگای ملعون ابله حمله کن. من فقط تو رو می بینم. بعد کنار بکش تا من الک کنمیـــش ! بدو پسر! »
ویلبرت در حرکتی شهادت طلبانه از پشت ستون به سمت هلگا حمله ور شد و خود را به او رسانید... بلافاصله به دنبال آن سالازار کبیر دوید و الک اش را در سر ویلبرت زد، ویلبرت مثل گوشت چرخ کرده بر زمین ولو شد. کلاغی آمد و یک تکه از ویلبرت را برای بچه اش برداشت و رفت...
ملت: «
»
سالازار با الک خونی و لبخندی ملیح آپارتید و محو شد...
هلگا: «به گمانم تسویه حساب شخصی بوده. کاش دفاع میکردم از بنده خدا. نفهمیدیم کی بودن اصلا. یکی شون شبیه اون افعی صفت بود ! سربازان ! زود باش ! این چند کیلو گوشت چرخ کرده بی هویت رو ببرین سنت مانگو ! عمل جراحی شدیدی لازم داره ! فک کنم شانس داره زنده بمونه. زود باشید....زود... »
ـــــــــــــــــــــــ
کیلومترها آن طرف تر، سالازار رقص کنان به لیتل هلنگتون، مقابل خانه باستانی گانت ها آپارت کرد. مدادش را در آورد و روی نفر اول لیستش که هلگا بود، خط کشید. شادمانی اش دقایقی ادامه یافت اما خبری از مورفین و مروپ نبود و اخم هایش تو هم رفت...