هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
- چطوره منم کرم های فلوبرمو با یه جور مواد کشنده تغذیه و تربیت کنم که جوشوندۀ اونا تبدیل به یه سم بی بو و مخوف بشه و آنتونین رو باهاش نابود کنم و از آنیت نمرۀ کاملو بگیرم؟ اما اگه این کار درست نباشه چی؟ شاید کرما بترکن و لو برم. حالا چجوری از آنیت بپرسم که بچه ها نفهمن؟

آنیتا که به نظر می رسه فکر مری رو خونده، به بقیه دانش آموزان نگاه می کنه، لبخندی میزنه و میگه:
- بچه های عزیز، فراموش نکنید که خیلی خوبه اگر این کرم هارو با یه جور مواد کشنده تغذیه کنید. مطمئن باشید هیچ خطری نداره.

مری لبخندی میزنه و به طرف شیشه ی کوچکی که روی میز وسط کلاس قرار داره میره. لیلی لونا با کنجکاوی به مری نگاه می کنه اما با چشم غره ی عصبی مری متوجه میشه که بهتره حواسش به کار خودش باشه.

دانش آموزان یکی یکی، کرم فلوبرمو هاشونو به آنتونین نشون می دن و آنتونین با حرص به آن ها نگاه می کنه و لبخند میزنه. بادراد درحالی که سعی می کنه بی توجه به ریش هایش راه بره؛ به آنتونین نزدیک میشه:
-من کرم فلوبر خودمو با یه جور هورمون(!) خاص تغزیه کردم. نگاه کنین ریش درآورده. کارم چطور بود؟

آنتونین به زور لبخندی میزنه و با خودش فکر می کنه: آنیتا، حیف که جلوی اینا نمی تونم حقتو بذارم کف دستت. حیف که ارباب سفارش کرده که کاری به کارت نداشته باشم؛ حالا بذار به موقعش یک کاری می کنم که دمتو بذاری رو کولت و فاتحه دختر دامبل بودنو بخونی.

آنیتا مشکوکانه به آنتونین خیره میشه؛ آنتونین با حرص به آنیت نگاه می کنه و میگه:
-اما من شنیدم که تغزیه کرم های فلوبرمو با مواد سمی کار بسیار خطرناکیه.

-اِشتباه شنیدید آنتونین عزیز. تغزیه ی این نوع کرم ها با این سم به رشد سریعتر اون ها کمک می کنه.

آنتونین به فکر فرو میره. درهمین لحظه جیمزی به آنیت نزدیک میشه و با صدای زیری طوری که دیگران نشوند به آرامی میگه:
-خانجون، من می دونم تو می خوای کی رو به سزای عملش برسونی!

آنیت مشکوکانه به جیمزی نگاه می کنه. جیمزی با شیطنت به آنیت اشاره می کنه که نزدیک بشه.
-خانجون، شما می خوای با این کرمای زشت زشت به حساب خاله جون بده برسی. مگه نه؟

آنیت خوشحال از این که جیمزی اشتباه فکر کرده و نقشه های بهم نخورده لبخندی میزنه و میگه:
-آفرین، من همیشه گفتم جیمز از همه بچه ها باهوش تره. حالا برو سراغ کرما. به کسی نگی ها. این یه رازه.

کمی آنطرف تر، پرسی سعی می کنه مورگانا رو راضی کنه تا یکی از کرم هارو بدون دستکش بلند کنه. مورگانا با انزجار به کرم ها نگاه می کنه و میگه:
-آخه تو قصرمون که بودیم، کنیزا این کارارو می کردن.

-ولی اینجا تو باید این کارو بکنی. این تکلیفمونه. یادت که نرفته؟ باید بدون دستکش ورش داری وگرنه نمره کامل نمی گیری.

-باشه. ولی بعدش باید برام آب گرم آماده کنی تا دستامو بشورم.

مری بی توجه به آنچه در اطرافش می گذشت کرم فلوبرمو کوچک را روی تخته چوبی گذاشته و سعی می کنه که از طریق دو قاشق مقداری کود سمی تو دهنش بریزه. آنیتا که از دور مری رو زیر نظر داشت؛ به او نزدیک میشه و در حالی که سعی می کنه توجه بچه ها رو جلب نکنه می گه:
-اگه کاری که می کنی درست پیش بره، هفتاد امتیاز به راون اضافه می کنم. درضمن تو میشی شاگرد محبوبم.

- و بعدش من از همه بهتر میشم. مثل همیشه. بعد شما بیشتر از همه به من توجه می کنید و بعدش من بهترین دانش آموز شما میشم. مگه نه؟

-خب بسه دیگه. به کارت برس. بقیه بچه ها نباید بفهمن که تو داری چی کار می کنی.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۱ ۱۵:۴۲:۱۷

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
در همين لحظه آنتونين از دور نمايان ميشه!!!

پرسی همونطور که به آنتونین زل زده و همزمان مواظبه که مبادا آنیت چشش بهش بیفته، یه مشت کرم فلوبر برمیداره و میندازه توی یقۀ مری باود.

- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! (تعداد زیاد، نشانۀ تاکید است!)

آنتونین بلافاصله چوبدستی شو می کشه بیرون:
- هان؟ چی شده؟ به کسی حمله شده؟

مری باود درحالیکه وسط کلاس ورجه وورجه می کنه:
- پروفسور... پروفسور...

آنیتا با عصبانیت بهش تشر می زنه:
- بشین سرجات دختر! الان که وقت رقص نیست. کلاس تمرینتون یه ساعت دیگه شروع میشه. خجالت بکش که باعث شرمساری ریونکلاو شدی. مجبورم 50 امتیاز از ریون کم کنم.

مری با احساس چندش سرجاش میشینه و رو به پرسی اشارات تهدید آمیزی نشون میده. آنیت به آنتونین رو می کنه:
- به به! به به! همکار گرامی. چه عجب از اینورا. تشریف بیارین و فعالیت های مفید دانش آموزان منو ببینین که با استفاده از کرم فلوبر چه کارای گولاخی می تونن انجام بدن.

آنتونین با یه حرکت چوبدستی یه صندلی راحتی ظاهر می کنه و روش می شینه. نگاهی به آنیتا میندازه و با خودش فکر می کنه: آره جون اون بابای ریش درازت. مثلا تو خیلی از دیدن من خوشحالی؟ حیف که به خاطر ارباب نمی تونم حقتو بذارم کف دستت وگرنه کاری می کردم خودت سر سه سوت دمتو بذاری روی کولت و از دور و بر ارباب دور شی.

بعد با صدای بلند میگه:
- چه فکر بی نظیری دوشیزه دامبلدور عزیز. خوشحال میشم کرم های جذاب فلوبری که با دستان مهربون شما پرورش داده شدن تماشا کنم.

دانش آموزا:
-

دانش آموزا دونه دونه میان جلو و کرم هایی که توی شیشه های مربایی دارن به آنتونین نشون میدن. مری باود با افتخار یه کرم رو بلند می کنه و به آنتونین میگه:
- همم... ببینین این کرم چه چاق و تپله؟ به طور ویژه ای تغذیه شده و خیلی کارا می تونه انجام بده.

پرسی از ته صف داد می زنه:
- مثلا مث رقصوندن نگو و نپرسا؟

کلاس از خنده منفجر میشه و مری که دماغش سوخته میره سر جاش می شینه. لیلی لونا نزدیک میشه:
- اممم... این کرم های فلوبر رو با عصارۀ اسطوخودوس تغذیه کردم. از جوشوندۀ این کرم ها میشه برای رفع تنگی نفس استفاده کرد.

آنتونین لبخندی به لیلی لونا می زنه و با دو تا انگشت دست راستش، به نشونۀ تشویق، به کف دست دیگش می کوبه. در همین اثنا مری که می خواد خیط شدن قبلیشو جبران کنه همونطور که بغض کرده و سرجاش نشسته یه فکری به ذهنش می رسه:
- چطوره منم کرم های فلوبرمو با یه جور مواد کشنده تغذیه و تربیت کنم که جوشوندۀ اونا تبدیل به یه سم بی بو و مخوف بشه و آنتونین رو باهاش نابود کنم و از آنیت نمرۀ کاملو بگیرم؟


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۲۲:۳۸:۰۶
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۹ ۲۲:۳۹:۴۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۰ ۱:۰۸:۳۱


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ شنبه ۳ اسفند ۱۳۸۷

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
جلسه سوم: روايت از ديد اول شخص


گاه وقتي امكان داره كه در يك پست، اينكه بدونيم از ديد يه فرد خاص\ ماجراها چطور پيش ميره، جالب باشه. يا مثلا اگر بدونيم فردي داره خلاف تفكر خودش يه كاري رو ميكنه، احتمالا پست طنزي رو خواهيم خوند.

شايد هم اينكه بدونيم عملكرد ها، ديالوگ ها و يا اتفاقات از ديدگاه يه فرد خاص چطور تعريف ميشه و چه فكري پيش خودش ميكنه جالب توجه باشه.

براي همين گاهي اوقات اگه مثل پست زير عمل كنيم، ميتونيم پست قابل قبولي رو ارائه بديم...

---------------


_ ايش! پرسي دست نزن به اونا...

پرسيبا بدجنسي تمام كرم را برداشت و جلوي مورگاناتكان داد و گفت:

_ اما اين درسمونه! فراموش نكن!


شاتالاخ!( افكت كنده شدن در از پاشنه!)


_ خداي من... خداي من... اين وحشتناكه! وحشتناك!... مري باود!زاخارياس! بشينين سرجاتون!... ديگل، از ريش سفيدت حيا كن!...پرسي دست از سر اون كرما بردار بوقي!... افتضاحه افتضاح!


بچه ها همه ساكت ميشن و به آنيت با موهاي ژولي پولي(!) نگاه ميكنن و حي ميكنن آخي چه موجود وحشتناك و قابل ترحمي روبروشون واستاده!


آنيت صاف ميشينه روي(!) ميز و ميگه:


_ غذا دادن به كرم فلوبر كار امروزتونه... خب اول يه تيكه برگ بردارين، بعد بچپونينش توي حلقش! شروع كنين!


ملت: !!!!!!!!!!!


ملت شروع به كار ميكنن و آنيت شروع ميكنه به سان ديدن از عمليات بچه ها:

_ هيچي! هيچي سرجاش نيست! وضعيت وحشتناكه! غير قابل تحمله! ... فك كنم اون بچه ي نويله، كارش مثل پدرش وحشتانكه، ارباب بايد خاندانشو منقرض كنه!... اوه خداي من! تالار نقدم مونده، اين يه فاجعست! ... ايوان من تو رو با دستاي خودم خفه ميكنم! ...


آنيتا در اين حين به يه كرمو بر ميداره و اينقدر فشارش ميده كه چشماي كرم پرت ميشن توي صورتش!

_ حالا يه مدير جديد هم اضافه شده! موقعيت من به خطر افتاده... من بايد به سي پنل اصلي دست پيدا كنم، وگرنه ارباب منو ميكشن... اوه خداي من! اگه انتونين سي پنلو براي ارباب ببره چي؟؟ اون يه خواهر داره!!!!!

و از شدت عصبانيت ميشينه وسط كلاس و دستمالشو در مي ياره و هاي هاي ميزنه زير گريه!!!

بچه ها كه از عمليات قبيح!! آنيت سردرگم شدن، تا مي يان اين عمليات رو تقبيح!! كنن، انيتا اشكاشو پاك ميكنه و يه اخم هم ميكنه و ميره پاي تخته...

_ من بايد قوي باشم... من بايد قوي باشم!... بايد به فكر نابودي آنتونين باشم!!!

در اين لحظه برق خطرناكي در چشمهاي آنيت درخشيدن ميگيره و رو ميكنه به بچه ها و ميگه:

_ بچه ها، امروز به عنوان تكليف ميخوايم با اين كرماي چاق و چله يه كسيو به سزاي اعمالش برسونيم!!!!


بچه ها در حالي كه فكشون باز مونده، سعي ميكنن سطح هوشياريشونو روي 1 !!! نگه دارن تا ببين استادشون كه امروز معلوم نبود حالش بلاخره خوب بود يا نه، چي ميخواد بگه!!!



در همين لحظه آنتونين از دور نمايان ميشه!!!


........

تكليف:

ادامه ي همين جلسه رو بايد بنويسيد. قضيه اينه كه حالا كه آنتونين مدير شده، آنيتا منافع خودش رو در خطر ميبينه و ميخواد با سو استفاده از بچه ها آنتونين رو از سر راه برداره...

نكته اينجاست كه بايد يه مقدار از متن رو از ديد اول شخص بنويسيد و اين اول شخص بايد فردي به غير از آنيت باشه.

موفق باشين!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
خارج رول !

مورگانا : استاد استاد اجازه ... این آرنولد اسم خودشو وارد کرده ؟
ایوان : نخیر بوقی این تخلصشه ... یعنی همینطوری باید می‌گفت .
کورمک : میگم استاد بهتر نبود هر کسی اسم خودش رو وارد میکرد ؟
ایوان : چطور عزیزم ؟
کورمک : چون الان هر نفر به خاطر اینکه اسم یه نفر رو وارد نکنه اسم صد نفر دیگه رو وارد کرده و فکر کنم باید تدریس در مورد وارد نکردن شخصیت اضافی رو هم توی درسات قرار بدی

داخل رول !

هر یک از بچه های کلاس به طرفی می‌دوید در این بین گلگومات و ترول به شدت با یکدیگر درگیر شده بودند و هر یک همرزم خود را می‌طلبید ، عده ای در این بین وصف شاهنامه می‌خواندند و عده ای دگر به دنبال قسمت پایینی بودند که گویا دقیق معلوم نبود و بدین سان هیچ یک نتوانستند آنجا پایین رو تشخیص داده و نقطه ضعف ترول را برملا کنند .

در همین لحظه ترول ، گلگومات رو بر زمین می‌زند ، اما با نگاهی اندک در می‌یابد که بلعیدن او در یک آن کاری بس دشوار ست که از توان او ساخته نیست ، پس افکارش را از ذهن خود پاک ساخته و به طرف دیگر شاگردان حاضر می‌رود که تعدادشان برای شام و ناهار صد روز کافی است .

با حرکت به هر طرف یک جسم بی حال را در دست می‌گرفت و در حالی که در هوا تکان می‌داد آن را در گوشه ای پرت می‌کرد ، روزیه نیز در این لحظات تاب و توان مقابله با ترول رو در خود نمی‌دید و با بهترین و کم سابقه ترین انواع فحش و ناسزا از خود پذیرایی می‌کرد .

اما در میان اجساد بی جانی که هر لحظه بر روی زمین فرود می‌آمد لحظه ای فردی با هیبتی سوپرمنی وارد شد و ترول با دیدن او لرزه بر اندامش وارد شد ... او کسی نبود جز ؟


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
همه به اطراف فرار می کردند تا از زیر ضربات ترول جان سالم به در ببرن و این ترول نابکار هم مدام فریاد می کشید و با قدم های سهمگینش همه چیز رو به هم می زد اوضاع آشفته و در همه صدای فریادها از هر سو به گوش می رسه فریادهایی حاکی از درد و وحشت صدای خرد شدن استخوانها فضا را پر کرده صدای نعره های وحشیانه ترول از هر سو به گوش می رسید.


از دور میان دانش آموزان هیکل بلند و سبز رنگی پیدا می شه که با یه چماق بزرگ به سمت ترول داره میاد گلگو مات مثل یه فرشته ی نجات سر رسید.


به کشتی گرفتن در هم آمیختن
به قصد کشتن و خون هم ریختن


بدین سو می آید گلگومات غول
بهر کین خواهی زین ترول


چماق بدست آمده بهر رزم
چنان که گویی هرگز نبود در بزم


چه شود عاقبت این کارزار
خدایا چنین کن نشود کار،زار


چنان زد برسر این ترول چماق
گو هرگز نیامده به باغ


چماق از کف بداد گلگو جان
بدست ترول شکسته شد آن


بزد دست بر کمرش چو شیر
گو شده به چنگال عقاب اسیر


گلگو چون عقابی خشمگین
نتوانست ترول را بزند بر زمین


حریفش بود برتر ز او
بس کن بقیه رزم را گو


چنان بکوبیدش بر زمین گلگو را
که لرزید از زمین تا هوا


بدیدم نیست همرزمی مقابل این ترول
آمدم جلویش همچو غول


گر چه نمی بینند مرا انسانها
زیر پایشان له می شوم بارها


رفتم ز پایش بالا تا به گوش
ز کف می دهد حال عقل و هوش


زیر گوشش به نجوا ایستم
اعصابش همی به هم ریختم


بگرفت به دستش چند تنی
یکی از آنها چون شیر زنی


چشمش به من افتاد این مری باود
همی به ترول دشنام داد


پرتش کرد چو پر کاهی
خورد به بید کتک زن بیچاره،الهی


بگرفتم چوب جادو بدست
گفتم کدام ورد الآن کارگر است


آواداکداورا می زندش بر زمین
نه من ندارم از این ترول کین


وردها یک به یک از ذهنم گذشت
یکی در آنجا همی نقش بست


شد ذهنم آماده برای انجام آن
انگار یک لحظه ایستاد زمان


اگر له وی کورپس آوری بر زبان
بیافتی بر زمین همچو کودکان


بیا وُ امر مطلق کن این ترول
همه جانش چون ورق کن این ترول



همی جادو آمد بر زبان
شد آماده غول به فرمان


آرام فرستادمش در قفس
گو بی اجازه نمی کشد یک نفس


بستم در برویش
طوری که هنوز رفته هوشش


طلسمات ایوان روزبه به جا بود
گویی ترول هیچ آزاد نبود


ایوان به من امتیاز داد
چنین کلاسش کردم آزاد


رفتیم سراغ آن دو عزیز
که مبادا شده باشند مریض


گو جان ز کف داده گلگو
افتاده اند ز پا هر دو


مری را بنگر کتک خورده بیهوش
مادام پامفری به قلبش می دهد گوش


هر دو زنده اند اما به ناچار
در بیمارستان می شوند تیمار


بس است دیگر این چه شعریست
آبرو بردی برایت نمره ای نیست


سخن کوتاه کنم به دو بیت
ندارد اینجا برایم گیت



یعنی نیست برایت دری رو به فردا
ای "آرنولد"سخن کوتاه کن اینجا


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۸:۲۶ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 314
آفلاین
-

هري در حالي كه بدنش در ميان مشت بزرگ و گره كرده ي ترول گير افتاده بود، دستش رو از دماغش خارج كرد و جيغ كشيد. ترول قدري او را در مشتش فشار داد و با صداي انفجاري ديگر او را به پايين پرت كرد.

رون و هرميون و فرد و جورج، در حالي كه از ترس در حال سلف ماكسيمم جريوس بودند(Self Maximum Jerious) بودند، به طرف هري رفته و او را كشان كشان با خود به كناري بردند.

سپس همگي با هم و يك صدا، درحالي كه چوب دستي هايشان را به طرف شكم ترول(همون نقطه ي حساس كذايي) گرفته بودند، فرياد زدند:

- سكتوم سمپرا!

غول كه اصولا چون غول بود و قد اونا بهش نميرسيد، از جادوي دريافتي كه به پاهايش خورده بود، عصباني شده و نعره كشيد.

هوا كم كم سرد ميشد. روزيه به دسته ي مرغابي هايي كه در بالاي جنگل ممنوعه پرواز ميكردند، نگاه كرد. دانش آموزان روي تپه مدام در حال دويدن و جابه جايي بودند. غول هر از گاهي سرش را تكان ميداد و با اين طرف و آن طرف رفتن پايش روي چوب جادويي كه روي زمين افتاده بود ميرفت. جادويي ناگهاني به دراكو برخورد كرد و موهاي بورش آتش گرفت.

هري درحالي كه مدام اين ور و آن ور ميرفت، به اين فكر ميكرد كه چطور از معركه خلاص شده و هر چه زودتر شر غول را كم كنند. ياد مسابه ي سه جادوگر افتاد...

- آكسيو آذرخش!


ادامه بديد...


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۳:۵۷ سه شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
با توجه به این که مطابق تکلیف استاد، سوژه نباید به پایان می رسید و متاسفانه زاخاریاس عزیز سوژه رو تموم کرد، به ناچار پست ایشون رو نادیده می گیرم و از پست پروفسور ویکتور ادامه میدم!

*****

هری همچنان به نقطۀ حساس بدن ترول فکر میکرد، فکر میکرد، باز هم فکر میکرد. در همین حین که هری مدام در بحر تفکر پایین و بالا می رفت و فکر قورت میداد، غول خشمگین به دنبال عاملین انفجار می گشت و چون با وجود هیکل گنده، مغز یک ترول را در سر داشت به هری که داشت همچنان فکر میکرد زل زد و ظاهرا او را مقصر تشخیص داد.

با قدمهای سنگین به طرف هری رفت و هری چون به شدت درحال غور و تفکر بود و هنوز به مبحث نقطۀ حساس نرسیده بود، به این فکر میکرد که شاید پیش نیازها را رعایت نکرده و احیانا به همین دلیل است که نقطۀ مورد نظر را نمی یابد که با سر و ته شدن، از بحث فلسفی که در مغزش حریان داشت نجات پیدا کرد.

- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! (این صدای هرمیون بود!)

- ماااااااااااااااااااااااااااااااع! ( این یکی رون ویزلی بود!)

- اخخخخخخخخخخخ... تفففففففففف! ( کراب بی ادب!)

- من یه قرار مهم دارم! (زاخاریاس اسمیت!)

- منم با خودت ببر! (بتی بریسویت!)

- من یه شوالیۀ شجاعم و از پس همه چی بر میام! (و با نگاهی دوباره به ترول) یعنی... از پس تقریبا همه چی، که البته یه ترول شاملش نمیشه! (دراکو مالفوی!)

- حرفای پوچ و ناامیدکننده رو دور بندازین و ترول رو کنترل کنین. یادتون نره که بعد از آقای پاتر نوبت بقیه س! (اینم معرفی کردن می خواد؟ )

هری از ارتفاع سه متری که قرار داشت جیغ می کشید:
- دیدم... دیدم... نقطۀ حساسش همون پایین ماییناست!

دراکو سرش را خم کرد تا پایین ترول را ببیند. بتی جیغ کشید:
- نه بی ناموس! منظورش اون پایینا نیست که!

- پس کجاس یعنی؟

هری همچنان جیغ می کشید:
- یه کم بالاتر باب!



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
-واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
این صدای جیغ بنفش کراب بود که در حالی که داشت به زور اون شکم گنده اش رو تکون می داد،به ترول زل زده بود!!
در همین حال ترول که از اون خوشش اومده بود،بلندش کرد و انداخت روی جناب ایوان روزیه!!!!مالفوی هم که داشت از خنده می مرد،افتاد روی ترول!!ترول هم که دید اینجوریه،مالفوی رو برداشت و تا دور دست ها پرتاب کرد!
-آواداکداورا!
این ورد از طرف گویل اومد و انگاری برای ترول از نیش پشه هم کندتر بود!!!!جناب ایوان روزیه هم کاری به کار ما نداشتن و برای خودشون گرفتن خوابیدن!!!
بگذریم،ترول اومد و یکی یکی اسلیترینی ها رو از بین برد(ولی من می گم منقرض کرد!) و گریفندوری ها هم پا به فرار گذاشتند(البته می دونستم جرئتشو ندارن!)و ما هافلیا وایسادیم و طبق کاری که باید توی این کلاس انجام بدیم،ترول رو رام کردیم و گذاشتیمش تو قفس(حال می کنید گروه رو؟!!).
جناب ایوان روزیه هم بعد از بیدار شدنشون به ما هافلیا نمرهی 100 داد!به این گریفندوری های ترسو -100داد و اونا تجدید شدن!

خلاصه این که روز توپی برای ما هافلیا بود!!


[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
هرمیون فهمید آن دو چه فکری در سر دارند بنابر این برای پرت کردن حواس او باید کاری انجام میداد به رون و هری گفت که هر کدام از یک طرف و خودش ازطرف دیگری به طرف غول وردی را نشانه بروند تا غول تمرکز نداشته باشد و حواسش هم پرت شود.و آن ها هم همین کار را کردند و بعد از چند لحظه سیموس و دین هم از دو طرف دیگر غول به آن ها پیوستند.غول به طور کامل گیج شد.
ناگهان فرد و جرج فریاد زدند:" فرار کنید!" و خودشان هم دوان دوان فرار کردند. یک دفعه انفجار کوچکی پشت غول صورت گرفت و او بر روی زمین افتاد در حالی که پایش زخمی بود و چشمانش بسته شدند.ولی هیچ کس دیگر صدمه ندیده بود ولی کسانی که نزدیک غول بودند سیاه و دوده ای شده بودند.همه خوش حال شدند و برای فرد و جرج هورا کشیدند. ولی این ها دوامی نیاورد.
هرمیون چهره ی لبخند زنان روزیه را دید. و حدسش را به رون و هری گفت:"فکر نمی کنم کار تمام شده باشد."
در همین هنگام غول چشمانش را گشود و تلو تلو خوران ایستاد ولی این دفعه عصبانی تر بود.
هری سریع گفت :"شاید این هم مثل اژدها باشد باید چند نفر با هم یک طلسم را اجرا کنند تا بر رویش تاثیر بگذارد و شاید یک جای حساس داشته باشد که نقطه ضعفش باشد."
هرمیون گفت:"من باهات موافقم ولی هر کاری می کنی زود تر."
...


ویرایش شده توسط پروفسور ويكتور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۷ ۲۰:۵۷:۱۳
ویرایش شده توسط پروفسور ويكتور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۷ ۲۱:۱۸:۰۷

تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 338
آفلاین
پانسی پارکینسون بیهوش روی زمین افتاده بود.غول که حالا وحشی تر شده بود به سمت پانسی پارکینسون حمله کرد.مالفوی سر استاد فریاد زد:
_جلوشو بگیر!
_ساکت باش آقای مالفوی!اگه دوستش داری برو نجاتش بده.
مالفوی بلافاصله برگشت که غول را از پانسی دور کند.در همین حال رون و هرمیون که پشت کلبه فایم شده بودند داشتند از خنده غش می کردن و با انگشتان خود پانسی را نشان می دادند که غول او را از دو پا گرفته بود و داشت دور خودش می چرخوند!ناگهان صدایی آنها را از جا پراند:
_چرا اینجا وایسادین؟زود برین کمک بقیه!
این صدای روزیه بود.رون و هرمیون دوان دوان به سمت غول رفتند.در همین حال هری از سمت دفتر دامبلدور ناامید باز گشت و مانند هرمیون و رون به جنگ با غول رفت.غول پانسی را رها کرد _که بی هوش شده بود_و به سمت مالفوی می رفت که خیلی وحشی شده و داشت سر روزیه داد می کشید.در همان حال فرد و جرج داشتند زیر غول چیزی را روشن می کردند...بک چیزی شبیه به موشک جادویی...
ادامه دارد........




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.