ایوا اصلا این وضعیت را دوست نداشت. بغضش را خیلی صدا دار قورت داد و طبق دیالوگ معروف فیلم های جنایی گفت:
-اصلا من وکیلمو میخوام!
-وکیل مکیل ندا...
هنوز جمله کارمند سازمان تمام نشده بود که صدای "اهم اهم" بسیار بلندی برای اعلام حضور شنید.
دلفی که در دسیسه چینی در تاپیک بغلی برای به چنگ آوردن وزارت ناکام مانده بود، این بار رو به وکالت آورده بود.
-من وکیلشم.
کارمند رو به ایوا کرد و پرسید:
-این از کجا اومد؟ راست می گه؟
ایوا هیچ ایده ای نداشت که چرا و چطور وکیل دار شده اما در آن شرایط اصلا از این موضوع بدش نمی آمد.
-اوهوم.
دلفی جلوتر آمد و کنار میز ایستاد. بعد برگه وام را برداشت و نگاهی به آن انداخت.
-این برگه ارزش قانونی نداره.
خیلی به کارمندان و رییس سازمان بر خورده بود! کجا از سازمان ملل جادویی می توانست "ارزش قانونی دار" تر باشد؟
-چرا اون وقت؟
-چون موکل من در زمان امضاش دارای سلامت عقلی و روانی کامل نبوده! مگه نه ایوا؟
ایوا به هرقیمتی که شده می خواست از این مخمصه فرار کند!
-اوهوم.
کارمند های سازمان بسیار از این وضعیت شاکی و ناراضی بودند و می خواستند هر طور شده اوضاع را به نفع خودشان برگردانند.