_یخورده برو چپ هم رزم جان
جا بسیار تنگ بود ، گرما و بوی گند تاریکی و مواد چندش معده غول غیر قابل تحمل شده بود.آنها سعی داشتند با تکان خوردن تکانی به آن غول بی شاخ و دم دهند ولی حتی غول یک قدم هم حرکت نمیکرد.
در بیرون شکم اسب کوتوله سر سعی داشت تا آنها را نجات دهد.
_هییهییییی.
اسب کوتوله نیم ساعت بود که داشت شیعه میکشید و سنش را بر روی زمین میکشید، قطعا دیگه این سم اون نمیشود.
غول هم با همان چهره سرد و خشکک فقط اسب را تماشا میکرد؛ بالاخره اسم تصمیم به حمله کرد ولی باز هم غول خم به ابرو خود نیاورد. غول با یک ضربه با چماق خود اسب را متوقف و سپس و آن را به معده منتقل نمود.
_اون دیگه چیه داره میاد؟
حالا دیگر اسب هم در کنار آنها بود و فضا غیر قابل تحمل تر شده بود.همه به دیواره های معده چسبیده بودند و قادر به تکان خوردن نبودند.
_واووونووووج.
حرف زدن سر بسیار نامفهوم و نا واضع بود، او می خواست به اسید معده ای که در حال نزدیک شدنش بودند اشاره کند اما نمیتوانست.
ناگهان پری از طوطی کنده شد و همه در حال تماشا پر شدند که در اسید معده در حال حل شدن بود.
بعد از کمی مکث آنها بهم نگاهی کرده و سپس جیغی خفیف کشیدند.
سر لیز خورد و یک سانت با اسید معده فاصله داشت که دم طوطی را گرفت، ولی طوطی هم نتوانست دوام بیاورد و او هم لیز خورد و دم اسب را گرفت ، اسب هم نتوانست آن فشار ها را تحمل کند و نجینی را گاز گرفت ، نجینی هم با پرشی دور حنجره پیچید و نیش هایش را درون حنجره فرو کرد؛ غول نعره ای کشید و گلویش را گرفت، سر از این موقعیت استفاده کرده و به بیرون رفت و به ترتیب بقیه هم به بیرون آمدند.
سر با قیافه تف مالی شده مشت هایش را گره کرد.
_بیا تا مزه مشت سر را به تو بچشانیم.
در همان هنگام غول نعره ای ضد و چماقی را بالا برد. اسب سر را بغل کرده بود ، نجینی هم دور گردن سر محکم پیچیده شده بود و در حال خفه کردن سر بود و خطوطی نیز پشت سر سر قائم شده بود. غول تلو تلو خوران در حال نزدیک شدن بود که ، تالاپ! محکم به زمین خورد.
آنها در تعجب فرو رفتند ؛ آنها تازه فهمیدند که غول در اثر زهر نجینی مرده.
_تو زهر داشتی؟ خب چرا از همون اول زهرتو نریختی؟
ناگهان متوجه شدند کسی در حال ورود به اتاق است.