هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۷:۲۲ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۵
#60

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
لوییس که بر اثر تغییر تار های صوتیش به تار های صوتی گربه صدایش زیر شده بود با جیغی گفت:بچه ها بهتره یه ذره صبر کنیم اثر خیال ساز از بین میره.
سارا که از شدت سرما در حال لرزیدن بود گفت:میتونم بپرسم یه ذره از دید شما چه معنایی داره.
لویی میو میو ای کرد و گفت:یک روز.
ارشام:هو هو (صدای جغد):لوییس جان الان ساعت 9 شبه.با محاسبات شما ما تا فردا نمیتونیم به حالت عادی برگردیم.و تازه تا صبح هم باید در این سرما بخوابیم.حالا من و بقیه پر داریم ولی سارا به مجسمه یخی تبدیل میشه.
همه با در اوردن صدای مخصوص خود حرف ارشام رو تایید کردند.
استرجس قد قدی کرد و از لوییس پرسید:راهی نیست که اثر اون خیال ساز کذایی زودتر از بین بره.
لوییس:در مغازه معجونی هست که اگر هر کدوم از ما یک قاشق ان را بخوریم خوب میشویم.
دارن:کدوم مغازه؟
لوییس :یک مغازه هست که راه ورودی ان یک پوست موز.پوست موز هم در داخل مدرسه وجود داره
همه شروع کردند به خوشحالی.
مرغ و جغد و گربه و غاز وقورباغه از سر و کله ی هم میرفتند بالا.
سارا که مدتی ساکت ایستاده بود و گوش میکرد گفت:حالا هیجان زده نشید.الان مشکل اصلی رفتن به داخل مدرسه است.
ارشام خواست که هو هو کند تا که اوزاش اشکار کند:من میتونم از جغد دونی که در برج شرقی وجود داره به داخل مدرسه برم.و اون پوست رو بیارم.
تدی:پس هرچه سریع تر بهتر.
ارشام رفت و بعد از مدتی در اسمان تیره ی شب اشکار شد.پوست موز هم در نوکش بود.
همه دور پوست موز حلقه زدند.1.2.3.......احساس کردند که به دور خود میچرخند و سپس به داخل مغازه پرتاب شدند.
لوییس به سرعت معجون را پیدا کرد و سارا به هر کدام از حیوانات قطره ای از معجون را خوراند.
همه به شکل عادی خود باز گشتند.و در حالی که لبخند میزدند شروع به همدیگر کردند.تدی که خیلی جو گیر شده بود گریه کنان گفت:اینا نمیخوان بذارن ما پیشرفت کنیم.ما باید مشتی بر دهان همه بکوبیم .انرژی هسته ای حق مسلم ماست
سارا:بچه ها به نظرتون نمیرسه که پدر ایشان باعث شدن ما مدتی رو توی سرما سپری کنیم.
همه شروع به تکان دادن سر هایشان به نشانه ی جواب مثبت کردند.
و یک دفعه مشت و چنگ و گاز بود که به سمت تدی روانه شد...........
----------------------------------------------------------------------------------------------------
خارج از بحث:خیلی حال کردم.یعنی کلی خندیدم.ولی همین طوری بخواهیم پیش بریم این تاپیک هم بسته میشه.به نظرم از این به بعد بزنیم تو فضا سازی.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۵
#59

تدی اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۳ شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
از یه جای خوب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
می بینم که آقایون و خانوما بر علیه من بسیج شدند.در نتیجه من هم با تدی اسنیپ و اسنیپ تدی و اسنیپی که اسمش تدی باشد و خودم و سایه ام دست به یکی نموده و شما را سرکوب می کنیم.
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
سارا به سرعت می دوید و به صدای بچه ها (ببخشید حیوانات ) توجهی نمی کرد.
سرش پایین بود و گریه می کرد که ناگهان به چیزی بزرگ برخورد کرد.آرام سرش را بالا آورد و از دیدن اسنیپ خون در رگهایش منجمد شد.
اسنیپ با صدای کشدارش گفت:خانوم اونز مشکلی پیش اومده؟
سارا تته پته کنان گفت: نه نه پروفسور اسنیپ. و با نگرانی به حیواناتی که گوشه ی راهرو کز کرده بودند نگاه کرد.
اسنیپ با تحقیر به آنها نگاهی انداخت.
_ خانوم اونز .فکر می کنم شما فقط مجاز بودید که یک حیوان با خودتون بیارید. این جا مزرعه نیست .نکنه می خواید حیوانات خونگی پرورش بدید.به علت این بی انظباتی شما امشب رو در خارج از ساختمان می گذرونید.البته این موجودات نفرت انگیز رو هم با خودتون می برید.
اسنیپ پشتش را به آنها کرد.تدی نالید: اما پدر......
اسنیپ که چشمانش از تعجب گرد شده بود برگشت و گفت: خانوم اونز فکر نمی کنم من پدر شما باشم.سارا با در ماندگی گفت: من نبودم تدی بود و به غاز اشاره کرد. اسنیپ از گوشه ی چشم به سارانگاه کرد.
_خانوم اونز من پسرم رو از زمان تولد دیدم.فکر نمی کنم که یه غاز باشه .
وسپس لبخند موزیانه ای زد.سارا در دل آرزو می کرد ای کاش می توانست چنان به صورت اسنیپ بکوبد که دیگر نتواند لبخند بزند.
در خارج از ساختمان********************************
آرشام (قورباغه) گفت : من سردمه .
استر قد قد کرد: خفه شو آرشام وگرنه خودم با این نوکم جفت چشاتو در میارم.
سارا گفت: چرا دعوا می کنید؟
لوییس غرید: تو دیگه ساکت باش سارا.همه ی این آتیشا از گور تو بلند می شه.و دمش را با نازو غمزه دورش پیچید.
آرشام صورتش را جمع کرد و گفت: افاده ها طبق طبق. والدمورت به دورش وق و وق.
جسیکا گفت: من یه فکری دارم.تدی تو که گردنت درازه .کله تو از لای در بکن توو کلیدو بردار.
تدی نوکش را بالا گرفت و با غرور گفت: باشه فقط یه شرط داره.اونم اینه که همتون از اینکه به من گفتید بچه عذر خواهی کنید.
آرشام دوباره گفت: افاده ها ......
اما با نگاه تند بچه ها دهنش را بست.همه یکصدا گفتند: ما از تدی اسنیپ جیگر بابا معذرت می خوایم.
تدی با لبخند موزیانه ای گفت(من نفهمیدم غاز چه جوری می تونه لبخند بزنه):ولی یه مشکلی هست.در هاگوارتز کلید نداره.با طلسم بسته می شه.
سارا و حیوانات به او یورش بردند و پرهایش را کندند.
خارج از رول:
از تمام بچه ها معذرت می خوام.واقعا متاسفم(اصلا هم این طور نیست.خیلی هم حال کردم دلم خنک شد.)


فردا خواهد آمد خواهید دید هر کس آنچه نیست که می بینید
و اما پشت دریا ها یقین شهری ست رویایی

[img]http://www.jadoogaran.org/modules/xcgal/watermark.php?[/img]


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۵
#58

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
همه احساس می کردند به چیزی غیر از خودشان تبدیل می شوند.
سارا که تازه فهمیده بود چه دسته گلی به آب داده است فریاد زد نههههههههههههه.
اما دیگر کاری از او ساخته نبود.سارا خیال ساز رو بکار انداخته بود.
همه از درد به خود می پیچیدند.سارا همچنان به آنها خیره شده بود و نمدانست چکار کند.
ناگهان بچه ها هریک به شکل یک چیز در آمدند.ناگهان صدای لوییس که به شکل یک گربه درآمده بود سارا را از توهم بیرون آورد.
لوییس گفت:سارا تو چرا اسم رمز رو گفتی؟
سارا جواب داد:من من نمی دونستم اینجوری میشه.ببخشید.
دارن گفت:حالا چیکار کنیم.؟
ناگهان صدای خنده ی همه ی بچه ها بلند شد.
لوییس خنده کنان گفت:دارن خیلی با مزه شدی.
دارن که عصبانی شده بود گفت:من چه شکلی ام؟
سارا مظلومانه گفت:شکل یک قورباغه.
دارن ناباورانه ودر حالی که به سارا چشم غره میر فت گفت:از لطفت خیلی ممنونم.
و سارا گریه کنان از آنجا دور شد.
آرشام در حالی که به یک جغد تبدیل شده بود گفت:دارن نباید اونطوری باهاش حرف می زدی.
دارن گفت:آره می دونم.آخه خیلی عصبانی بودم.بعدا ازش عذر خواهی می کنم.
استرجس و تدی با هم گفتند:ما به چه شکلی در اومدیم؟
آرشام که پرواز می کرد و از پروازش خیلی لذت می برد خنده کنان گفت:تدی تو به یک غاز تبدیل شدی.استرجس تو هم به یک مرغ تبدیل شدی.
دارن که از وضعیت خودش ناراحت بود گفت:حالا چیکار کنیم؟
لوییس گفت:باید به خوابگاه برگردیم.
.........................................................................


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۵
#57

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
- سلام آقای تدی
سارا در حالیکه دندان هایش را از خشم به هم می فشرد گفت:
-تو؟
لوییس اضافه کرد:
_بچه؟!
سایرین با تعجب به لوییس چشم دوختند. آرشام سرش را به علامت تاسف تکان داد. سپس با خشم رویش را به سمت تدی کرد و گفت:
_چرا؟
تدی پاسخ داد:
_ خواستم یه جوری تلافی کنم، اخه عصبی ام کردید. به همین خاطر به براد گفتم که می خواهید تعقیبش کنید... اون هم قول داد که یه دونه خیال ساز واقعی برایم تهیه کنه...آخه آشنا داره...فقط نمی دانم که چرا یه دفعه یادم رفت شما دارید تعقیبش می کنید.
استرجس گفت:
-واقعا که...مثلا ما با هم دوسیتم...اونوقت تو...
دارن گفت: خب بنده حق داره...اگر ما هم بودیم ناراحت می شدیم.
آرشام پرسید: حالا اون چیه که پشتت قایم کردی؟
تدی سرفه ای کرد و دست و پاشکسته جواب داد:
-چیزه...چی میگن... همون خیال سازه که براد بهم داد.
سارا گفت: چقدر سریع...کی این خیال ساز را تهیه کرد که ما ندیدیم؟!... حالا نشانش بده...
تدی در حالیکه لبخندی بر لب داشت خیال ساز را نشان داد. سارا،استرجس،آرشام، لوییس و دارن با تعجب به خیال ساز نگریستند و لوییس گفت:
_به...خسته نباشی این که خیال ساز منه...فکر کنم که براد سرتو کلاه گذاشته...عجب دزد فرضیه!!!
لبخند تدی به یاس تیدیل شد و قیافه ای به خود گرفت که گویی بغض کرده است.دارن گفت:
-واقعا که...
سارا خیال ساز را از دستان تدی گرفت و گفت: رمزش چی بود؟
آرشام پاسخ داد: آبنبات لیمویی...
سارا هم با خود تکرار کرد:
_آها...آبنبات لیمویی...
لوییس فریاد زد:
-نهههههههههههههههههههههههههه!!!!!
اما دیگر دیر شده بود. غیر از سارا بقیه ی بچه ها درون خود تغییر و تحولاتی احساس می کردند....


[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
#56

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
تدی:
_باشه من اینجا می مونم ....اما بعدا به حسابتون می رسم....
سارا:
_ولی خودت تو یکی از پست های قبلی گفتی هنوز مرد نشدی؟!مگه تو نگفتی.....خوب دیگه جوابتو گرفتی بچه ها بریم.....
براد با سرعت حرکت می کرد......بچه ها نیز به تعقیب او مشغول بودند....همان طور که بی صدا می دویدند دارن گفت:
_اگه بره تو خوابگاه اسلیترین دیگه از ما کاری ساخته نیست......
آرشام:
_فقط باید امیدوار باشیم که اینطوری نشه....
سارا:
_اما مثله اینکه داره میره همون طرفی.....
استرجس:
_اشکالی نداره باید یه جور حواسشو پرت کنیم......نه اینم نمی شه بالاخره براد می ره تو خوابگاه.....
سارا:
_نگاه کنید.....راهشو کج کرد.....
بچه ها به سمتی که سارا اشاره کرده بود نگریستند......براد به سمت یکی از بچه های اسلیترین می رفت که تنها بود......وقتی به نزدیکی او رسید ایستاد و اطراف را نگریست تا مطمئن شود کسی در آن جا حضور ندارد.......آرشام:
_بچه ها بیایید این طرف.....ممکنه دیده بشیم....
آن ها پشت یکی از مجسمه ها پنهان شدند....فاصله زیاد بود و شخص مورد نظر به سختی دیده می شد......شناخت او باید هرچه زود تر انجام می شد.....مکالمه رو به پایان بود......سرانجام آن ها از یکدیگر جدا شدند....براد هم چنان به سمت جلو پیش رفت تا از نظر نا پدید شد.....اما آن یکی....به سمت بچه ها می امد.......استرجس تصمیم گرفت جلو برود.....فرد هرچه نزدیک تر می شد، عصبانیت نیز در چهره ی همه بیش تر نمایان می شد...تا اینکه مرحله ی شناخت انجام شد و استرجس نیز به او رسیده بود......همه آه بلندی کشیدند و سعی داشتند هرچه زود تر او را به سزای کارش برسانند....استرجس:
_سلام آقای......................
________________________________________________

امیدوارم تدی از غیبتش در بیاد و اینجا جواب ما رو بده!!!

روز خوش
سارا اوانز



Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
#55

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
دارن گفت:یعنی چی چاره ای نیست؟اون با اینکار مارو خیلی به خطر انداخته.ما باید یه فکری بکنیم.
سارا گفت:حالا مجازات محلول راستی چیه؟
استرجس گفت:15 روز آزکابان.
همه سوت بلندی کشیدند.
آرشام به بقیه نزدیک شد و به آرامی طوری که براد صداشون رو
نشنوه گفت:ما باید ستاد اسلایترینی ها رو کشف کنیم.
جسیکا کفت:چه جوری؟
آرشام گفت:ما میتونیم این پسر رو تعقیب کنیم.
دارن گفت:فکر خوبیه.همه موافقن؟
همه به نشانه موافقت سری تکان دادند.
آرشام به براد گفت:تو آزادی میتونی بری.
براد گفت:من آزادم/؟
دارن گفت:تا پشیمون نشدیم بزن به چاک.
براد از جایش بلندشد وپا به فرار گذاشت.
آرشام گفت:دارن.سارا.لوییس و استرجس همراه من بیاید.
تدی گفت:پس من چی؟
دارن گفت:تو هنوز بزرگ نشدی.اینجور کارا واسه تو زوده...........................
.........................................................................
خارج از رول:
تدی جان این حرفا توی داستانه و امیدوارم از حرفی که زدم ناراحت نشده باشی.


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
#54

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
اسم من براده....
عضو اسلیتیرین هستم.و دانش اموز سال ششم.من قصد اذیت نداشتم.یکی از دانش اموزان اسلی اون شیشه را به من داد و گفت:اگر میخوای یه حالی از گریف ها بگیری این کار رو انجام بده(عوض کردن دو شیشه)
سارا در حالیکه معجون حقیقت گویی را در دستانش تکان میداد صورتش را که از خشمی ساختگی قرمز شده بود متوجه براد کرد.
سارا:سریع اسم اون دوستت را بگو.
براد:نمیتونم بگم.اونا من رو از تو ستاد میندازند بیرون.
ارشام:این ستاد داستانش چیه؟فعالیتش در چه ضمینه ای هست؟
من نمیتونم حرفی بزنم.
سارا:اگر اجازه بدید من این رو ادمش میکنم.و درب شیشه ی معجون را باز میکند.
لوییس تا متوجه قصد سارا میشه میاد کنار ارشام و میگه:ارشام اگر فردی بدون اجازه از اون معجون استفاده کنه باید در دادگاه حاضر بشه و مجازات میشه.
و سپس ارشام و لوییس سارا رو صدا میزنند.
سارا با عصبانیت:چیه چرا نمیذارید معجون رو تو دهنش بریزم.
لوییس :سارا جان این کار جرمه.
ارشام:اگر بفهمند باید در دادگاه محاکمه بشی.
سارا:یعنی ولش کنیم بره؟
لوییس کله ای تکان میدهد و ارشام میگوید:چاره ای نیست.
..........................................
-------------------------------------------------------------------------------------
هر فردی ادامه میده لطفا یه ماجرای جدید وارد قضیه کنه.مثلا بیرون رفتن دست جمعی.هرچی اسم رو هم بلدید وارد داستان کنید.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۵
#53

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
آرشام گفت: آهان یادم اومد این پسر رو خیلی دیدم اون خیلی به من شباهت داره چون ما یه فامیلی خیلی دوری با هم داریم.همه فامیلا تعجب می کنن که ما اینقدر به هم شباهت داریم.
ولی بعضی جاهامون شبیه هم نیست مثلا چشمهامون چشمهای اون آبی ولی مال من سیاه. ما از هم متنفریم و اون می خواست اینجوری من رو به خطر بندازه.
من میکشمش......................... و به طرف او حمله ور شد ولی بیل و سارا جلوی او را گرفتند.
دارن گفت:اینجوری نمیشه باید به پروفسور مک گونگال خبر بدیم. لوییس گفت:آخه اگه به پروفسور مک گونگال خبر بدیم اون خیال ساز رو هم ازمون می گیره.
سارا گفت:راست میگی.حالا چیکار کنیم؟
دارن گفت:اول باید ببینیم هدف این پسر چی بوده.؟
اون با این کار می تونست خیلی از ماها رو به خطر بندازه.اگه سارا نیود الان تدی دیوونه شده یود.
سارا رو به پسر کرد وگفت:توضیح بده وگرنه با محلول راستی حسابتو می ذارم کف دستت.
آن پسر گفت:<باشه باشه اعتراف می کنم.اول از همه اسم من...............


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
#52

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
سارا با شنیدن این حرف آرشام رو به دارن و تدی که هنور آرشام تازه وارد رو گرفته بودن کرد و گفت:
_بچه ها آرشام راست میگه این حقیقیه.....
و به آرشامی که در کنارش ایستاده بود اشاره کرد و سپس ادامه داد:
و اما آرشامی که در دستان شماست......فکر کنم چند قطره معجون حقیقت گویی کارشو بسازه .....
و به سمت خوابگاه دختران حرکت کرد تا مقداری از این معجون را به همراه بیاورد....آرشام تقلبی که آثار ترس به خوبی از چهره اش مشهود بود گفت:
نه....باشه...همه چیزو میگم.....تو رو خدا.....قول می دم راستشو بگم.....
اما سارا هم چنان به راه خود ادامه داد....او آدمی نبود که با این حرف ها رام انسان های متقلبی چون او(آرشام تقلبیه)شود .....همه با تعجب به آن دو آرشام می نگریستند.....اما دردنیای جادوگری این اتفاقات جای شگفتی نداشت.....آرشام با خشم به صورت کسی می نگریست که برای ساعاتی هرچند کوتاه در غالب او در آمده بود.....سارا از پله ها پایین آمد و همان طور که شیشه ایی سبز رنگ را در دستانش تکان می داد گفت:
خب بچه ها بزاریدش روی صندلی و دست و پاش رو بگیرید....چون شاید یه ذره تلخ باشه....آخه این اصلیشه و معجون از بین برنده ی طمع باهاش قاطی نشده......اما فکر کنم این جوری یه ذره هم ادب بشه... .....
آرشام تقلبی:
_گفتم که....همه چیزو بهتون میگم....فقط اون شیشه رو از من دور کنید.....
استرجس در حالی که نیشخندی می زد گفت:
پس معلومه قبلا هم اینو امتحان کردی که داری اینجوری التماس می کنی که بهت ندیم.......نگران نباش فقط 5 ساعت طول میکشه تا به حالت عادی بر گردی....... .....
آرشام که در طول این صحبت ها ساکت و مشغول فکر کردن بود گفت:
آهان یادم اومد............................


________________________________________________

روز خوش
سارا اوانز



Re: خوابگاه پسران
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
#51

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
حفره ی تابلو باز شد و دارن و تدی در حالی که فردی را از دو طرف گرفته بودند وارد شدند.
همه ی نگاه ها متوجه ان فرد شد.و پس از چند ثانیه همه با تعجب سر هایشان را به سوی ارشام چرخاندند.
لوییس از خنده روی زمین می غلتید و سارا دستش را جلوی دهانش برده بود و به ان فرد تازه وارد خیره شده بود.
دو ارشام در یک تالار.!!!!!!!
ارشامی که از فبل در اتاق مانده بود به سمت ارشامی که تازه وارد شده بود رفت.و یقه ی او را گرفت.
ارشام:بگو ببینم تو کدوم...بووووووووق..(سانسور)هستی.
ارشام تازه وارد:من ارشامم.تو منو وارد یه بازی پیچیده کردی.اون معجونی که بهم دادی را نباید میخوردم
ارشامی که از اول تو اتاق بود:..بوق...دروغ نگو.این داره دروغ میگه.وبه اعضای تالار نگاه کرد.همه با بد بینی به او نگاه میکردند.
ارشام که اصلا تحمل این نگاه های سنگین را نداشت به سمت لوییس رفت و گفت:لوییس تو که باید بفهمی من ارشام اصلی هستم.اون روز یادته .پوست موز رو یادته.
لوییس کمی چهره اش تغییر کرد اما هنوز هم بد بینی در چشمانش دیده میشد.
ارشامی که از قبل در تالار بود وقتی دید که لوییس هنوز بد بین است به سمت مری رفت.مری تو که منو میشناسی با معصومه تو امین اباد همدیگر رو دیدیم.
و بعد به سمت سارا رفت:سارا یادته اون روز داشتی با بیل و استرجس صحبت میکردی من پریدم وسط.بعد تو گفتی هر وقت گفتن خاک انداز ارشی خودت رو بنداز.
سارا با شنیدن این حرف ارشام رو به دارن و تدی که هنوز ارشام تازه وارد را گرفته بودند کرد و گفت......


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.