پسرا توي خوابگاه خودشون نشسته بودن و داشتند تيله سنگي بازي ميكردن...استرجس با بيل هم گروه شده بود...بقيه هم دو به دو!!!(مگه چند نفر ميتونن با همديگر اينو بازي كنن؟؟ خدا ميدونه!!!
)
استرجس شروع به بازي كرد...بيل همش بهش ميگفت اينو ببر جلو اونو ببر!!!آخر سر استرجس جوش آورد و گفت:
بابا جان تو بيا بازي كن..منم بوق!!!
بيل:
بقيه ي بچه ها زدن زير خنده...در هر صورت بازي رو ادامه دادن....
شپلخ!!!
در خوابگاه پسرا باز شد و 5 تا دختر اومدن تو!!!
پسرا خودشونو جمع و جور كردن!!!استرجس هم اون بين كمي بازي رو به نفع خودشون جلو برد
فرانك از جاش بلند شد و گفت:
كمكي از دست ما بر مياد؟؟؟
ليلي اوانز سريع پريد جلو و گفت:
ما هم ميخوايم بازي كنيم!!!
همه ي پسرا زدن زير خنده!!!
ها...ها...ها...ها
صداي خندشون انقدر بلند بود كه صداي سارا رو نشنيدن!!!
سارا داشت خودش ميكشت و داد ميزد و ميگفت:
به چي ميخندين؟؟
استرجس و بيل از جاشون بلند شدن كه همه چيز رو درست كنن ولي...
كسي از اون پشت بيرون اومد و چيزي رو به سمت توماس كه بيشتر از همه ميخنديد پرت كرد!!!
توماس:آخ....
همه به اون شخص زل زدن!!!اندرو دست به كمر ايستاده بود و به توماس بيچاره نگاه ميكرد ...بالاخره گفت:
پسرا حق ندارن دخترارو اذيت كنن!!!
اين بار فقط صداي خنده ي يكي از پسرا بلند شد...و اونم كسي نبود جز استرجس!!!
استرجس جلوي خنده ي خودشو گرفت و گفت:
اي بابا دخترا بهتره برن بشينن گوشه ي اتاق گريه كنن!!!
بيل با دهان باز به استرجس نگاه ميكرد!!!
اندرو جوش آورد و گفت:
اااااااا......باشه پس تو هم بگير!!!
من نميدونم اينارو از كجا مياورد ....بازم يك چيزي به سمت استرجس پرت كرد!!!
ولي...
استرجس با حركت زيبايي از اون شي جا خالي داد...همه ي پسرا شروع كردن به دست زدن!!!
در اين بين دخترا به همديگر نگاه ميكردن....بالاخره سارا و ليلي جلوي اندرو رو گرفتن كه نره پسرارو بزنه!!!
استرجس دست به سينه ايستاد و گفت:
خب اين كارهايي كه كردين يعني اعلام جنگ.....
جسيكا از اون پشت وارد خوابگاه شد و گفت:
استرجس من نميتونم با.....
اون اجازه نداد جسي حرفشو تموم كنه و ادام داد:
جسي من با تو كاري ندارم!!!اون قضيه به كنار اينم به كنار......اين كارا يعني
جنگ!!!همه ي پسرا سري تكون دادند....چوب دستيها به سمت دخترا گرفته شد....همه ي اونها با مخ و سر به داخل سالن عمومي افتادن.....بيل هنوز داشت تماشا ميكرد!!!
رون خواست جسي رو هم مثل بقيه بندازه بيرون كه استرجس فرياد زد و گفت:
نه...صبر كن!!!
اون به طرف جسي رفت و آروم بهش گفت:
من باهات كاري ندارم ولي اگه ميخواي از پسري انتقام بگيري بگير...!!!
جسي سري تكون داد و به پسرا نگاهي انداخت و از خوابگاه بيرون رفت......
پسرا در رو محكم پشت سرشون بستند!!!
بوم!!!
بيل بالاخره شروع به حرف زدن كرد و گفت:
استرجس ميخواي جنگ راه بندازي؟؟؟
اون جواب نداد و خودشو انداخت روي زمين....از روي زمين گفت:
آره بايد اين دخترا رو مخصوصا اندرو رو ادب كنيم!!!
توماس با دستاش سرشو گرفته بود و گفت:
آره منم باهاش يك خورده حساب دارم!!!
همه ي پسرا با همديگر متحد شده بودن كه حساب دخترارو بزارن كف دستشون
*در اون سمت*(خوابگاه دختران)
اندرو از راست به چپ و بر عكس حركت ميكرد!!!
هرميون كه تازه از ماجرا خبردار شده بود هم با آنها متحد شد!!!
بالاخره اندرو فرياد زد و باعث شد همه از جاشون بپرن!!!
_ميخوايم حساب پسرا رو برسيم هستين يا نه؟؟
همه:آره!!!
ادامه دارد....................
----------------------------------------------------------------------------------
خب عزيزان گريفيندوري خسته نباشيد!!!
اين تاپيك با يك اهداف خاصي بازگشايي شد...همون طور كه از پست من متوجه شديد موضوع جنگ بين پسراي گريفيندوري و دختراش هست!!!
در صورتي كه خواستين پستي بزنين ...دقت كني كه:
1.به كسي توهين نشه!!!
2.موضوع رو به اين زودي تموم نكنيد!!!
3.جنگ رو به صورت نقشه هايي براي همديگر ادامه بدين!!!
كلا ببينم چي كار ميكنيد!!!
موفق باشيد!!!
پ.ن:شيوه ي نوشتن من طنز و جدي با همديگر بود!!!شما هر جور كه راحتين بنويسيد!!!