اميوارم ايندفه ديگه ماگلي نباشه!
دامبلدور و سيريوس در خانه ي شماره 12 گريموالد اتاق جلسات نشسته و در حال گفتگو هستند....
دامبلدور: فكر مي كنم محفل نياز به قدرت بيشتري داره ارتش سياه ها روز به روز داره بيشتر ميشه !
- آره ولي ما نبايد هر كسي رو تو محفل راه بديم بايد جادوگر ي رو دعوت كنيم كه هم داراي قدرت جادويي زيادي باشه و هم اينكه مديريتش تو كارها عالي باشه!
-حرف زدن در مورد همچين آدمي آسونه ولي پيدا كردنش كار هر كس نيست!
تق تق تتق.........
- بفرماييد
در باز و متعاقب آن چو چانگ وارد اتاق ميشود: سلام!
دامبلدور با قيافه ي خونسرد هميشگي خود : سلام دخترم ؛ ولي من فكر كردم به مالي گفتم به همه بگه كه كسي داخل اتاق نياد! چون مثلاً داريم جلسه برگزار مي كنيم!
- ولي من مخوام بهتون كمك كنم!
سيريوس : در چه مورد؟
- درمورد همين چيزي تا الان داشتين دربارش حرف ميزدين!
- تو يه همچين جادوگري رو ميشناسي؟
- خوب آره!
دامبلدور: ببخشيد دوشيزه ي جوان ولي شما از كجا از موضوع صحبت ما خبر دارين؟
چوبا بي خيالي : خوب از همونجايي كه همه خبر دارن!
سيريوس با تعجب: چطور ؟
گوش ها ي قابل گسترش فرد و جرج رو الان ديگه همه ي اعضا دارن!
سيريوس سرش را پايين مي اندازدو دامبلدور رو به او ميگويد : مثل اينكه فراموش كردي افسون نفوذناپذيري رو اجرا كني ! درسته؟
چو : آدم هر چي باهوش تر باشه اشتباهاتش بزرگتره!
دامبلدور: چقدر اين جمله آشناس ! بگذريم ... حالا كه فهميدي ما درباره ي چي حرف ميزديم شخص مورد نظرت كيه ؟
- پروفسور ديپت!
سيريوس : ديپت! مگه اون نمرده؟
- خوب من به پيشنهاد هرميون كتاب تاريخ جادوگري هاگوارتز رو خوندم و متوجه شدم كه اون نمرده بلكه فقط از سمت خودش كناره گيري كردو بعد از اون پروفسور دامبلدور مدير هاگوارتز شدند.
دامبلدور : خودشه ! آفرين چو! حالا مي توني بري.
- بله ؟
- گفتم مي توني بري!
- ولي من فكر مي كردم مي تونم بيشتر كمكتون.....
اشتباه فكر مي كردي عزيزم! ولي بازم از كمكت ممنون
چو با ناراحتي از اتاق بيرون مي رود...
*******
چند روز بعد :
دامبلدور و سيريوس در دره گودريك ظاهر ميشن
سيرويوس نگاهي به اطراف انداخت و با حالت نامطمئني گفت : مطمئني اينجاست ؟
- نه!
- خيالم راحت شد!
و با هم به راه افتادند . چند لحظه بعد به پشت خانه اي نه چندان بزرگ كه كاملاً به رنگ سبز بود رسيدند. دامبلدور دستش را بالا برد تا در بزند اما قبل از اينكه دست دامبلدور به در بخورد در باز شد و آرماندو ديپت در چار چوب در ظاهر شد و با خونسردي شروع به صحبت كرد : سلام البوس مي بينم كه براي بار دوم محفل ققنوستون رو راه انداختين و باز هم براي بار دوم اومدي سراغ من كه منو دعوت به محفلت كني! و من هم براي بار دوم بايد همون جوابي روبهت بدم كه سالها پيش بهت دادم!
سيريوس:
دامبلدور : سلام آرماندوي عزيز ! چه پذيرايي گرمي!
ديپت از جلوي در كنار رفت و باكره گفت : بفرماييد تو !
همگي وارد خانه شدند و همانطور كه سيريوس پيشبيني كرده بود داخل خانه نيز كاملاً به رنگ سبز بود ... وقتي به اتاق نشيمن رسيدند همگي نشستند و دامبلدور شروع به صحبت كرد : آرماندو جان فكر نمي كني جامعه ي جادوگري سفيد به جادوگراي بزرگي مثل تو الان بيش از هر موقعي احتياج داره؟
-
من كه گفتم اگه ميخواين در مورد...
-دامبلدور حرفش را قطع كرد و گفت : تا جايي كه من مي دونم تو هميشه از هيجان و كاراي بزرگ خوشت ميومده! و بخاطر شجاعتت بود ه كه تو گروه گريفيندور بودي!
- تو خودت مي دوني كه من از اون تام ريدل عقده اي نمي ترسم! من مشكلم گروهي كار كردنه ! من عادت دارم تنهايي كار كنم، برا همين دوره ي قبلي عضو محفل نبودم با اين حال كمكاي زيادي كردم!
در اين لحظه سيريوس گفت : پروفسور اون مال قديم بود الان ديگه مرگخوارها به طرز عجيبيمتحد شدند و روز به روز هم تعدادشون داره زيادتر ميشه! اگه سفيد ها هم متحد نشن و هر كي بخواد كار خودشو كنه فكر ميكني مي تونيم ولدمورت رو شكست بديم؟
ديپت به فكر فرو رفت.......... بعد از چند دقيقه :
مثل اينكه حق باشماست. ما بايد باهم متحد شيم ! و با شادي اضافه كرد:
پيش بسوي محفل ققنوس!
دامبلدور : هي جو نگيردتت ! هنوز يه مشكل كوچيك داريم!
ديپت با تعجب : چه مشكلي ؟
- هركس برا ورود بايد يه نمايشنامه سفيد برا محفل بنويسه تا توسط من يا سيريوس يا دوشيزه چانگ تاييد بشه اونوقت اگه تاييد شد مي تونه عضو محفل شه! فعلاً خدا حافظ!
و با سيريوس براه افتادند.
ديپت :
oدر راه باز گشت سيريوس سؤال هاي زيادي داشت كه در باره ي آرماندو ديپت از دامبلدور بپرسد........
-----------------------------------------------------------------------------------
مثل اينكه يه كم طولاني شد ولي هر چي خلاصه كردم از اين كمتر نشد!
اميدوارم ايندفه ديگه قبول شم!
اهم اهم!
راستش پست قبلی برخلاف ماگلی بودنش قشنگتر بود! و طناز(طنزدارتر) ترهم بود! خوب اینم پست جالبی بود و من خوشم اومد! هرچند طنز زیادی نداشت.
ولی بنظر من تو نویسنده خوبی هستی! و میتونی بیشتر هم کار کنی!
فقط همه فعلهات یه جور باشه و نصفشو گذشته، نصفشو حال ننویس! این نوشته رو خراب میکنه..چه طنز چه جدی!
راستش بعضی از افراد میان عضو یه چیزی میشن در بدو ورودشون، و بعد دیگه سر نمیزنن! امیدوارم که از اونا نباشی! و در ضمن، قشنگ فعالیت کن چون استعدادشو داری!
تایید شد!
(آرمتو میفرستم برات)