هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





دوئل
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۵
#55

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
فلور و دزيره تصميمشان را گرفتند ، چوبشان را براي فرستادن طلسم مرگ به سوي لارا بلند كردند ولي ملت كه انگار فكرشونو خونده بودن به اين شكل جلوي اونارو گرفتن
فلور و دزيره به خاطر ملت روي زمين اينطوري افتاده بودن با نااميدي به لارا كه جلوي در كافه ايستاده بود و با حالتي پيروزمندانه اونا رو نگاه مي كرد نگاه مي كردند
لارا :
فلور جيغ زد : بابا غلط كرديم ول كنين ديگه...
لارا هنوز بيرون نرفته بود
دزيره در حالي كه از شدت خشم در حال انفجار بود طلسمي را
فرستاد و نصف ملت رفتن رو هوا.
لارا مصمم بود كه بره بيرون اما بر اين تصميم غلبه كرد و ايستاد تا بجنگد
فلور:
دزيره:
ولي بعد از اندر ثانيه اي...
فلور :
دزيره :
در نهايت...
لارا : :no:
دزيره و فلور كه انگار با هم تله پاتي داشتن هم زمان لارا را كه چوبدستي به دست منتظر بود به حلزون تبديل كردن و آنگاه فريادي از سر شادي كشيدن....
بوم!
فلور و لارا به گوشه اي پرتاب شدن و لارا هم به شكل قبليش برگشت اما كسي در آستانه ي در بود كه به كمك لارا آمده بود و او كسي نبود جز ...


ادامه دارد...


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۴/۲۶ ۱۲:۴۶:۲۸



Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
#54

ورونیکا ادونکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۲۲ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 404
آفلاین
لارا با سرعتی غیر قابل تصور از جایش بلند شد و رو به دزیره فریاد زد: هی خانوم کجا کجا؟!
دزیره با چهره ای مغرورانه به طرف او برگشت و گفت: من دیگه وقت ندارم باید برم... کلاس دارم!
لارا بعد از شنیدن این حرف چهره درهم کشید و انگشتانش را دور چوبدستی اش محکم تر از قبل کرد. نفسش را با حرص بیرون داد؛ سپس چوبدستی اش را رو به دزیره نشانه گرفت. ناگهان جمعیت ساکت شدند، همگی نفس ها را در سینه حبس کردند. شک دزیره که دوباره پشتش را به او کرده بود، از سکوت ناگهانی حضار برانگیخته شد. با تعجب سرش را به طرف لارا برگرداند و دیگر نتوانست کاری کند، چون لارا قبل از این که دزیره عکس العملی ار خود نشان بدهد، کار خود را عملی کرد!
لارا به محض برگشتن دزیره، به سمت او طلسمی فرستاد و بعد خنده ای از روی خوشحالی سر داد. دزیره روی هوا چرخید و سپس با صدای بلندی که در فضا طنین انداخت، روی سکو پرتاب شد. جمعیت که بهت زده به لارا نگاه می کردند، زیر لب جملاتی را زمزمه می کردند:
- این عادلانه نیست! باید می ذاشت اون برگرده.
- درسته. نباید این کار رو می کرد.
- واقعاً که...!
فلور به روی سکو آمد و در حالی که نگاهش لبریز از عصبانیت بود، داد زد: برای چی این کار رو کردی؟
بعد از این حرف فلور دوباره سر و صدا و هیاهو به اوج خود رسید. لارا بدون توجه به حرف فلور و اعتراض های مردم از روی سکو پایین پرید و به قصد ترک کردن آن جا حرکت کرد. از طرز راه رفتن و نگاهش می شد تشخیص داد، از کاری که کرده به هیچ عنوان پشیمان نیست!
در همان لحظه دزیره به راحتی از جایش بلند شد و به فلور پیوست. عده ای هم روی سکو آمده بودند تا رفتن لارا را بهتر تماشا کنند. در این میان دزیره و فلور به یکدیگر نگاهی معنا دار انداختند. و از این طریق نقشه ای را که در سر داشتند، مطرح کردند. آن ها با همدیگر یک تصمیم گرفتند... تصمیمی خطرناک... شاید به سرنوشت بدی می انجامید!
--------------------------------------------------
ببخشید بچه ها اگه زیادی افتضاح شد!


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: کافه دوئل تا پای مرگ
پیام زده شده در: ۴:۱۵ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
#53

دزيره


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
دیفان دیشدان...بوووم بووم....بنگ...بوووق...

ملت همه تو کافه نشستن دارم از موارد خونی لذت میبرن...
یه هو دره کافه باز میشه...
دزیره میاد دم در وامیسته ....
دزیره: ببینم..کسی پا هست با من بجنگه؟
ملت همه سوت میزنن و کفو میرن تو کارش...

لارا با صدایی در هم با جیغ: اره دزیره...بیا اینجا...
دزیره هم غیب میشه...و اونطرف روی سن ظاهر میشه...

لارا و دزیره بدون هیچ اختاری شروع میکنن به فرستادن تلسم های مختلف به سمت هم...

اونایی که نشستن همه سوت میکشن...
دزیره یه تلسم میفرسته لارا میفته رو زمین...

ملت همه لارا رو هووو میکنن...
دزیره ایول...حالا دیگه من برم هاگوارتز...
دزیره از رو سن میپره پایین..میگه:
دزیره رو به فلور : فلور جون پاشو بریم..الان کلاس گیاه شناسی شروع میشه ها...

فلور:

اما فورا لارا بلند میشه و...
ادامه دارد///



Re: کافه دوئل تا پای مرگ
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ جمعه ۱۶ تیر ۱۳۸۵
#52

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
تق دیش دانگ!

بوی خون و خونریزی از توی کافه به بیرون می یومد!

کریچر با غرغر های فراوان همراه با چند جن دیگه در حال پذیرایی و دادن خون گلاسه
بستنی خونی
و هرچی که شما فکرشو بکنی بودن

روی سکو نبرد عجیبی در حال انجام بود و همه با شور و شوق به تشویق کردن می پرداختن

خون آشامی وارد می شه و با صحنه های حیرت انگیزی رو به رو می شه!

از سکوی دوئل خون می چکید و ملت در اطراف اون نشسته بودن و در حال صرف خون گلاسه و بستی خونی و بقیه موارد بودن! و به وضع بدی هم در حال خوردن بودن و هر از چند گاهی یک چندتا افسون از این سر سکو به اونور سکو پرتاپ می شد!

خون آشام: عجب دوئلی!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


کافه دوئل تا پای مرگ
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵
#51

آنتونین دالاهوفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 106
آفلاین
تصویر کوچک شده



مایک لوری و لارا همچنان به جان با تعجب خیره شده بودند، و جان منتظر بود تا جوابی از آنها بشنود، لوری سرش را به نشانه تائید تکان داد. و جان راونکلاو بدون آنکه چیز دیگه ای بگوید، چرخید و از کافه خارج شد. درهمین بین لوری از لارا پرسید: الان دراکو کجاست لارا؟ لارا ابروهایش را بالا انداخت و پاسخ گفت: من نمی دانم مایک، خبر ندارم، رفتش. یهویی غیبش زد. مایک لوری به فکر فرو رفت و چند دقیقه بعد رو به لارا کرد و گفت: من از ریاست ژاندارمری برداشته شده ام. دالاهوف جایم رو گرفته، ما داریم یه کار غیر قانونی می کنیم، مردم به خصوص بچه ها را تا پای مرگ هم می بریم.

لارا نگاه مشکوکی به اطراف کرد، همه دانش آموزان حاضر با هم یا گپ می زدند یا مشغول خوردن چیزی بودن. لارا بسیار آرام سرش را نزدیک گوش مایک مییبره و میگه: بهتره فلنگ رو ببندیم. الان همشون سرگرم اند. با این وضعیت دالاهوف الان هاست که سر برسه.

لوری سر تائید تکان داد و بعدش در کمال سرگرمی همه از کافه خارج شدند، در حین خروج در را هم بسیار ارام بستند. در حال رفتن بودند که هنوز چند متری از کافه دور نشده بودند که فشفشه ای به طرفشان آمد، دالاهوف با افرادش آن سر میدان و مقابلشان مسلحانه ایستاده بودند، دالاهوف در حالیکه به سمت آنها می دوید دائما فریاد میزد: ایست...ایست... اما آنها با شتاب بسیار بالا به سمت جاده هاگوارتز دویدند، حتی به هم نگاه هم نمی کردند و نمی دانستند که کجا می روند؟ فقط می دانستند که باید فرار کنند.

5 دقیقه بعد
لارا و لوری نفس نفس زنان جلوی دروازه هاگوارتنز ایستاده بودند، گویا افراد ژاندارمری از آنها دورتر شده اند، لارا به سختی گفت: مایک...مایک..بریم..بریم. گلخانه..گلخانه اسپروات... و فوری به سمت گلخانه پرفسور اسپروات دویدند تا شاید بتوانند آنجا پنهان شوند؟ افراد دالاهوف اکنون در نزدیکی آنها بودند.


^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
آیا آن دو دستگیر می شوند؟
یا اینکه موفق به فرار می شوند؟
آیا فرشته آسلام به داد آن دو خواهد رسید؟

ادامه دارد.



تصویر کوچک شده



Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
#50

جان راونکلاو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹
از مثلث برمودا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 181
آفلاین
به نظر صدای یک انفجار بود.
در باز ميشه و يه مرد قد بلند وارد كافه ميشه.
مرد:سلام.لوري مثل اينكه اين مالفوي نذاشته كه اونا برن.صداي انفجار هم واسه همون بود.
لوري:ببخشيد...شما؟من تا حالا شما رو نديدم.
مرد تبسمي ميكنه و به آرومي و با تعظيمي كوتاه لب به سخن گفتن باز ميكنه:
من جان راونكلاو.نوه نوه نوه ريونكلا هستم.
لوري:آه منو ببخشيد.حالا گفتين چي شده؟
جان:مالفوي جلوي اون سه تارو گرفته بود.وخوش بختانه من به موقع رسيدم.و تونستم جلوشو بگيرم.
لوري با تعجب به جان نگاهي ميكنه.لارا يكدفعه از در مياد تو و ميگه:
لوري خدا رو شكر كه اين آقا اين جا بودن...
لوري:مگه مالفوي چي كار ميخواست بكنه.
لارا:دوباره داشت اون افسون لعنتي رو به هري مي فرستاد.
جان نگاهي به اطراف ميكنه و با ادبي بي نظير مي گه:
اگه براتون مشكلي نداره من هري رو به سنت مانگو مي برم.
لوري و لارا متعجب به صورت جان خيره شده بودند.
...
----------------------------------------------------------------------
خارج از رول:اين جزو اولين رولهاي من بيرون از تالار اصليمه.به بزرگيه خودتون ايراداش رو ببخشين


جان عزيز
در تايپ و املاي كلمات كمي عجله كردين. موفق باشيد.(لارا)


ویرایش شده توسط لارا لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۱۷ ۳:۰۸:۱۵


Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۴
#49

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
******************************************************
از پله های میدان داشت پایین می یومد که از حرکت ایستاد. چون راهش بسته شده بود.
مایک لوری جلویش ایستاده بود و با خشم او را را نگاه میکرد
دراکو به به چشمان لوری خیره شد و لبخند موذیانه ای زد، اما مایک لوری سیلی ای به
صورتش زد که از پله ها به پایین پرت شد و از شدت درد گریه می کرد و روی زمین
به خودش می پیچید.
مایک لوری با عجله به سمت هری دوید. زانو زد و کنارش روی زمین نشست و
چوبدستی اش را در آورد و به سمت هری نشانه رفت. از ته چوبدستی اش نور سبزی
فوران کرد و به سمت سر هری رفت و سپس هم چوبدستی لوری لرزید هم خود لوری.
لوری داشت عرق می کرد. درست پنج دقیقه همچنان به خودش داشت فشار می آورد که
مانع قطع ارتباط را شود.
بلاخره لوری موفق شد:
- ای ول آفرین به خودم طلسم رو خنثی کردم
و لبخندی بر لبانش نقش بست.
تقریبا همه حضار به جز کراب و گویل که داشتند مالفوی رو آروم می کردند برای لوری
دست زدند...
سپس لوری رویش را به طرف مالفوی چرخاند و با نهایت خشم گفت:
در این جا کینه نداریم. دوئل فقط برای تقویت مبارزه ست. اما شما طلسم مرگبار
فرستادی برو خدا تو شکر کن که تونستم خنث کنمش بچه جون
مالفوی که همچنان اشک می ریخت فریاد زد:
سیلی درد بار می زنی ها.. بذار بابام از آزکابان بیاد بیرون بهش میگم ببندت به رگبار
سیلی مرگبار..
لوری پوزخندی زد و با حالت تمسخر گفت:
کو تا بابات از اون تو بیاد بیرون.. حالا حالا ها اونجا هستش.
مالفوی در حالی که به نظر می رسید کم آورده با خشم از کافه خارج شد و کراب و گویل هم
مثل کلفتاش دنبالش دویدند.
لوری با حالت خستگی ای گفت:
لارا. ممکن است هری رو به سنت مانگو ببری.؟
لارا با شک و تردید و در حالی که سرش را می خاروند گفت:
باشه. می برم اما با چی ببرم. یک نفره نمی تونم یکی باید با من بیاد.
لوری با حالتی روحیه بخش و شاد گفت:
خواب معلومه با اوتوبوس شوالیه برو..
سپس رویش را به ارنی برگرداند و گفت:
ارنی شما لطفا با لارا برو.
هری نیمه بیهوش بود ولی می تواست روی پاهایش با ایستد.
در هر حال ارنی و لارا هر کدام یک دست هر رو گرفتند و از کافه خارج شدند و با اتوبوس
شوالیه عازم سنت مانگو شدند.
سپس لوری روی یکی از صندلی های کافه نشست و مشغول خوردن یک
فنجان قهوه شد و عده ای هم کافه را ترک کردند و بعضی ها هم مشغول مرتب کردن کافه بودند
که یهو صدای بلندی به گوش رسید..
تا جایی که شیشه های کافه به طور شدیدی لرزیدند.
به نظر صدای یک انفجار بود.

ادامه دارد........................
***************************


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im


کافه دوئل تا پای مرگ !!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ یکشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
#48

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
نور سبز رنگ از چوبی بود که هری به دست داشت اما دراکو قبل از برخورد طلسم خودش رو کنار کشید .
هری در اون روز نسبت به قبل تغییر زيادی کرده بود و خوی سیاهی در وجودش ایجاد شده بود و دراکو رو به مبارزه دعوت کرده بود و حالام به طور جدی میخواست اون رو بکشه .
هری کمی از جای خودش حرکت کرد و فرياد زد :
استوووو پیفای !!
دراکو کاملا گیج شده بود ... هری داشت از طلسمهایی استفاده میکرد که یه مرگخوار هم در دوئل هاش استفاده نمیکرد .
این حرکت هری باعث شد که دراکو به خود بیاد و خوی سیاه خودش رو نشون بده .
هری با خشم همچنان مشغول فرستادن طلسم بود :
- دیفیندو !!
بچه هایی که طرفدار هری بودن سر از پا نمیشناختن و مشغول تشویق و هورا کشیدن بودن و به برتری هری اطمینان داشتن.
در این بین دراکو تصمیم گرفت که کاری کنه تا خشم هری کمتر بشه و برای همین به طلسم های این کار روی اورد .
- ایمپدیمنت !!
- دیساپارات ...
هیچ کدوم از دو طلسم به اونها برخورد نکرده بود !!
لارا دستهای خودش رو در هم قفل کرده بود و با نگرانی فرياد میزد .
هری این بار به طلسم فورنان روی اورده بود ولی دراکو همچنان طلسم ایمپدیمنت رو ترجیح میداد تا از خشم هری کم کنه !
- اکسپلیارموس !!
ولی این طلسم خلع سلاح دراکو هم راهی از پیش نبرد .
هری با نفرت فرياد زد : دیساپارات !!
آدريان حالا در پشت دراکو ایستاده بود و مطمئن بود که باید جای دراکو تا چند لحظه دیگه وارد میدون بشه !!
طلسم نامرئی کننده هری هم با جای خالی دراکو به دیواره میدون دوئل برخورد کرد .
بچه ها همچنان مشغول تشویق کردن هری و دراکو بودن !
- دنساگو !!
دراکو با مشاهده این طلسم از سوی هری از خود بی خود شد و خوی سیاه و غرور او اجازه نمیداد که هری بر او پیروز بشه و شکست از یه لجن زاده براش خیلی سخت بود و حتی برای این پیروزی حاضر بود دست به هر کاری بزنه .
دراکو در حالی که خشم از چهرش نمایان بود فریاد زد :
- ريلاشیوووووو !!!
با مشاهده این طلسم هری کاملا جا خورد و به قدری شوکه شده بود که فرصت نکرد از این طلسم فرار کنه و افسون دقیقا به سمتش میرفت .
تمام بچه ها حالا ساکت شده بودن و به اختر مرگباری که به سمت هری حرکت کرده بود نگاه میکردند !
هری با شدت به عقب پرتاب شد و به دیواره محدوده مبارزه برخورد کرد و بیهوش شد !!
سکوت وحشتناکی جای هیاهوی ثانیه های قبل رو گرفته بود و ارنی نگاهی از هری که بیهوش روی زمین بود به دراکو انداخت که هنوز هم از نفرت به هری خیره شده بود .
ارنی به جای مبارزه صلاح دید که به کمک هری بره و دست از مبارزه بکشه .
لارا به سرعت به سمت هری رفت و میدونست که اگر این طلسم تا چند لحظه دیگه خنثی نشه تاوان سختی به وزارتخونه و آلبوس باید بده .
تقريبا همه بچه ها حالا بالای سر هری بودن و با ترس و وحشت به اون خیره شده بودند و دراکو هم لبخند موزيانه ای زد و با غروری که همه ازش سراغ داشتن فرياد زد :
- پسرک احمق ... خودت خواستی !!!!!!!!
لحظه ای تمام نگاهها از هری به دراکو دوخته شد که از میدون مبارزه خارج میشد .



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ یکشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۴
#47

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
مایک با تعجب به هری نگاه کرد . هری در حالی که لبخندی به لب داشت گفت : ما که نمیخوایم با هم مبارزه کنیم ناسلامتی ما با هم رفیقیما
مایک چند بار با تعجب پلک زد سپس گفت : ببخشید پس میخواهید با کی مبارزه کنید ؟
همه جمعیت ساکت شدند و به هری نگاه کردند . بعضی ها با هیجان صحنه رو نگاه میکردند و بعضی ها هم با دودلی
هری آروم از بالای سکو پایین اومد و شروع به قدم زدن کرد او از کنار همه عبور کرد و ناگهان نگاهش به سمت کسی افتاد که همیشه از اون تنفر داشت . دراکو پیشبندی رو بسته بود و داشت یکی از میزهای کافه رو تمیز میکرد هری که تصمیم خودش رو گفته بود به دراکو اشاره کرد و گفت : آهان من حریف خودم رو انتخاب کردم . حریف من دراکو مالفوی !!!
همه سرها به سمت دراکو برگشت که در آن لحظه بی حرکت مونده بود . دراکو به آرامی سرش رو چرخوند و به هری نگاه کرد سپس با پوزخند همیشگی اش در حالی که به آرم روی سینه اش اشاره میکرد گفت : پاتر من اینجا کار میکنم برای دوئل کردن که نیومدم !
بلافاصله همهمه اعتراض بالا رفت
_ ترسو
_چرا جرات مبارزه نداری خالی میبندی
_ هری نشونش بده
دراکو با شنیدن این حرفها ناگهان عصبانی شد و پیشبند خودش رو دراورد و دست توی جیب ردایش کرد و چوبدستیش رو از داخل آن بیرون آورد . بلافاصله لارا خودش رو به دراکو رسوند و گفت : دراکو لازم نیست باهاش مبارزه کنی تو فقط اینجا کار میکنی!!
اما دراکو لارا رو زد کنار و به سمت محل دوئل حرکت کرد بلافاصله عده دیگری از تماشاچی ها که تا اون لحظه ساکت بودند شروع به تشویق دراکو کردند :
_ آفرین دراکو نشونش بده
_ نشونش بده که پاتر هیچی نیست
آدریان از میان جمعیت فریاد زد : موفق باشی رفیق!
دراکو آروم جلو میرفت از میان جمعیت حاضر عبور میکرد سپس به هری رسید که بی حرکت داشت او رو نگاه میکرد دراکو بدون نگاه از جلوی هری رد شد و به مایک رسید مایک که هیجان زده شده بود گفت : دراکو تو موفق میشی
دراکو به آرامی به بالای سکو رفت و بالای سکو ایستاد و منتظر ماند تا هری هم به بالای سکو بیاید هری به همراه ارنی به بالای سکو اومدند .
ناگهان مایک گفت : آقای پاتر اولا که در شرایط فعلی مبارزین باید رو هم رفته دو نفر باشن دوما اینکه دوئل های اینجا دو به یک نیست باید تعداد طرفین مبارزه یکسان باشه
هری بار دیگر لبخندی زد و گفت : ارنی یار من است در صورت اینکه من مجروح بشم که بعید میدونم اون میاد جای من . سپس روش رو به دراکو کرد و گفت :مالفوی تو یار نداری ؟
دراکو خواست جواب هری رو بده که ناگهان آدریان از میان جمعیت خودش رو به دراکو رسوند و گفت : معلومه که داره یارش منم
مایک : گفت : خوبه پس ........
هری لبخندی زد و روش رو به سمت جمعیت کرد و گفت : ولی راستش دوئل همین جوری حال نمیده میگم بهتر نیست شرط بندی کنیم ؟
همهمه جمعیت در سالن اوج گرفت همه با شور و هیجان با هم شروع به صحبت کردند هری ادامه داد : اگر من بردم امشب همه میتونن مجانی هر چی که میخوان بخورن و.......
دراکو حرف هری رو قطع کرد و گفت : و اگر من بردم تو باید امشب همه رو مهمون کنی ؟
همه شروع به تشویق کردند هری با لبخند نامفهومی سرش رو به علامت مثبت تکون داد
مایک گفت : خب لطفا یاران دو طرف برن عقب !
ارنی رفت پشت هری ایستاد . آدریان آروم درگوش دراکو زمزمه کرد : حتما موفق میشی . سپس او نیز پشت دراکو ایستاد
مایک که از هیجان مسابقه صداش میلرزید گفت : خانمها و آقایان در این مسابقه دو طرف حق داشتن یک یار رو دارن و در صورتی که یکی از مبارزین مجروح شود یارش به جاش قرار میگیرد و همچنین دو طرف نیز به این توافق رسیدند که هر کدومشون بردند شما رو مهمون امشب این کافه کنند.
مایک لحظه ای صبر کرد تا همهمه فروکش کند سپس فریاد زد با شمارش من مسابقه آغاز میشه
تماشاچیان که به دو سته تقسیم شده بودند شروع به تشویق کردند عده ای دراکو رو تشویق میکردند و عده ای هری رو
مایک فریاد زد : ...1....
در اون لحظه هری نگاهی به عده ای از تماشاچیان کرد که داشتند او رو تشویق میکردند و چوبدستیش رو در دستش فشرد
مایک فریاد زد : ...2....
دراکو آروم چوبدستیش رو بالا آورد و منتظر شروع نبرد شد
مایک نعره زد :....3.....و هم زمان چند جرقه به هوا فرستاد اما مبارزه زودتر شروع شده بود........




Re: کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۴
#46

مایک لوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۳ سه شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 545
آفلاین
بلاخره وقتش سر رسید...

در کافه باز شد و تقریبا 10 نوجوان میان تو کافه و میرن رو صندلی های کافه میشینند.

دراکو بربچز وقتشه....

دراکو و ادریان و لارا به سر پستاشون می رن....

دراکو میره تو کافه قدم بزنه

لارا میره تو آشپزخانه کافه و منتظر می مونه تا بچه ها بیان سفارش بدن....

ادریان هم میره پشت میز فروش بلیط جایگاه دوئل

همهمه ای بر پا بود...تمام بچه های کافه داشتند با هم حرف می زدند... یه عده ای به طرف لارا می رفتند و سفارش نوشیدنی و غذا می دادند...

در این میان ارنی مک میلان و هری پاتر برای دوئل می رند....
زودتر از همه به طرف ادریان می رند و بلیط جایگاه رو می خرند....

مایک لوری: از درب پشتی وارد و میشه و با صدای رسا میگه:
دوستان به کافه دوئل تا پای مرگ خوش آمدید. هر شب شاهد یک دوئل هستیم.
امشب دیگه بلیطی فروخته نمیشه.....آقایان پاتر و مک میلان دو بلیط رو خریدند.

لوری به آرامی به طرف جایگاه دوئل میره و میگه:
آقایان پاتر و مک میلان به جایگاه دوئل لطفا....

هری و ارنی به ایگاه می روند و چوبهایشان را در دست می گیرند.

لوری: آقایون....نکته ای که می بایست بهش توجه کنید اینه که همدیگه رو نکشید...
تا پای مرگ ببرید و برگردانید....پس از اجرا افسونهای صد درصد مرگبار بپرهیزید....

لوری: با شماره ی 3 حملات خودتون رو شروع کنید.....
1........2.......

نه.....صبر کنید.......

این صدای کسی نبود به جز صدای .............


ادامه دارد......................
=======================================


[img]http://www.filelodge.com/files/room24/643657/ImageUTYU.GIF[/im







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.