هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ جمعه ۶ مرداد ۱۳۸۵
#17

آناکین  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از زیر سایه ی ارباب لرد ولدومرت کبیر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 329
آفلاین
زاخی هنوز تو فکر بود
چهره ی ارباب در حالی که میگفت از نظارت برداشته میشی یه لحظه از جلوی چشمش کنار نمیرفت

یه نفر با خشونت یه سطل آب و یه تیکه پارچه ی بزرگ داد دست زاخی
زاخی با تعجب به پارچه و سطل آب نگاه میکرد که یه نفر از پشت سرش گفت:
- عجله کن تا شب که نمیتونی واسی دیوار رو نگاه کنی این دیوار باید تا شب تمیز بشه

تعدادی ساحره شروع کردن به خندیدن
زاخی احساس میکرد پشت گردنش به شدت قرمز شده
ناخداآگاه دستی رو باهاش سطل رو نگه داشته بود به طرف گردنش برد
تمام آب روی لباس های زاخی خالی شد

حالا صدای قهقه ی پسر ها هم درمیاون صدای زخنده ی دختر ها شنیده میشد

یه صدا رشته ی افکار زاخی رو پاره کرد . نور خیره کننده ای توی فضا پیچید و سطل خالی که توی دست زاخی بود یه دفعه براش سنگین شد . نزدیک بود تعادلش رو از دست بده و با مخ بره تو دیوار ولی اینبار تونست خوش رو جمع کنه

صدا: زود باش دیگه مسخره کردی ما رو

زاخی بدون اینکه جواب بده شروع کرد به پاک کردن دیوار
احساس میکرد همه دارن به اون نگاه میکنن ولی توجهی بهشون نکرد و با جدیت بیشتری به کارش ادامه داد

همین تغییر حالت کارکردن زاخی باعث شده همه با هم بزنن زیر خنده
سطل از دست زاخی افتاد رو زمین . دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه

برگشت با تمام توان شروع کرد به داد زدن
هر چی فحش که بلد بود به آناکین داد . همه بچه ها با قیافه های متعجب داشتن به اون نگاه میکردن . بعضی ها هم ترسیده بودن

زاخی هنوز داشت داد میزد




Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ جمعه ۶ مرداد ۱۳۸۵
#16

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
بعد از پيمودن تعداد زيادي پله بالاخره به درب خانه رسيد . دستگيره ي در را كه مار نشان بود در دستان لرزانش گرفت و سه بار كوبيد . بعد از چند ثانيه در خود به خود باز شد . با طمانينه وارد شد . داخل خود خانه هم به اندازه ي بيرونش تاريك و مخوف بود . از راهروي باريكي گذشت و خود را به سالن رسانيد . در ضلع غربي سالن راه پله اي دايره اي شكل وجود داشت كه گويي به طبقه ي بالا راه مي يافت . در ضلع شرقي هم پنجره اي قرار داشت كه كاناپه اي در كنار آن به چشم مي خورد . ناگهان صدايي از سمت كاناپه به گوش زاخي رسيد كه او را به سمت خود فرا مي خواند . صدايي كه براي زاخي واقعا آشنا بود .
زاخي جلوتر رفت و ناگهان فرياد زد : ارباب ... ارباب ... از ديدنتون واقعا خوشحالم .
او كسي جز ارباب لرد دلدمورت كبير نبود .
لرد با صدايي موحش گفت : زاخي ، اين چند روز حضور نداشتي . كجا بودي ؟
زاخي : مسافرت بودم قربان .
- مسافرت ؟ اونم موقعي كه به وجودت انقدر نياز هست ؟ حالا نتيجه ش رو مي بيني . دستور مي دم تمام تاپيكهايي كه تو ناظرشون بودي رو از نظارت تو خارج كنن.
زاخي با التماس گفت : ولي ارباب ، من ...
- ساكت . از دستور ارباب سرپيچي مي كني ؟

*****************************************

- زاخي ... زاخي .. زاخيييييييييييي ... زااااااااااخيييييييييي ...
آناكين در حاليكه به شدت زاخي رو تكون مي داد اون رو صدا مي كرد . همه دور زاخي كه كنار پنجره خوابش برده بود حلقه زده بودند . بالاخره بعد از چند دقيقه بچه ها به زور تونستن زاخي رو بيدار كنن .
زاخي در حالي كه هنوز گيج مي زد پرسيد : چي شده ؟ من كجام ؟ تاپيكها چي شد ؟ من مي خوام ناظر باشم ...
آناكين با بي حوصلگي گفت : چي مي گي بابا ؟ وسط كار رفته خوابيده ، حالا هذيون هم ميگه !
ورونيكا : پاشو . پاشو كه ديوارها رو براي تو گذاشتيم تا حسابي برقشون بندازي .
اريكا : حالا خيال نكن ناظري هيچ كاري نبايد بكني ها ! مگه خودت نمي گفتي كه اين يه كار عموميه ؟
زاخي با درماندگي گفت : آخه من ....
آناكين : آخه بي آخه . زود باش . بجنب .


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱:۳۱ جمعه ۶ مرداد ۱۳۸۵
#15

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از اون بالا دختر میایَ !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 106
آفلاین
همه گیج و منگ خواب ، به آناکین نگاه می کردند . انگار کسی حوصله ی جابجایی ، اونم این وقت صبح رو نداشت .
همه ی چهره ها خسته بود و انگار از حوادث روز های گذشته خیلی خسته بودند . ولی چاره نبود ، باید کار را انجام می دادند .
هر کس به سمتی رفت . اریکا به سمت خوابگاه رفت تا لباسش را عوض کند . مک لاگن هم مدام به سمت بچه ها می رفت و پیشنهاد کمک می داد . در حالی که داشت با آناکین کمدی رو جابجا می کرد ، وسط راه یهویی ولش کرد و گفت :
- من نمی تونم الان کمک کنم . من می خوام لیقاتم رو ثابت کنم !
و به سمت پروفسور اسپراوت رفت .

همه در تکاپو و حرکت بودند و فقط یک نفر ثابت یک جا وایساده بود ! زاخاریاس کنار پنجره ایستاده بود . سرش رو به شیشه ی پنجره تکیه داده بود و در افکارش غوطه ور بود .

اانگار صداهای اطرافش را نمی شنید . حس می کرد سرش سنگین شده و هر لحظه بیشتر احساس خواب آلودگی می کرد .
چشم هایش می سوخت ولی با این حال ، به بیرون نگاه می کرد . خیره به بچه هایی نگاه کرد که در اون روز تعطیلبیرون از تالار خصوصی خود ، در حیاط می دویدند .
پیش خودش فکر کرد ، حتی اگر بیرون ساحره هم رد بشه ، من که نمی رم بیرون !
هر قدر می گذشت بیشتر خواب چشم هایش را سنگین می کرد .
پاهایش داشت شل می شد . چه ش شده بود ؟

به بچه ها نگاه کرد . کسی حواسش به او نبود . دیگر نمی توانست چشم هایش را باز نگه دارد ...

انگار داشت سقوط می کرد . انگار درون چاهی افتاده بود ولی این چاه انتها نداشت . انتها نداشت ؟
لحظه ای حس کرد بالاخره روی زمین ایستاده است . به اطرافش نگاه کرد . این جا مطمئنا تالار هافلپاف ، یا حتی اطراف هاگوارتز هم نبود . کجا آمده بود ؟

به اطرافش نگاه کرد . خانه ای در برابرش روی تپه ای سیاه ، در سکوت مرگ باری ، خودنمایی می کرد . به طرزی عجیب ساکت بود . انگار آرامش قبل از طوفان بر آن حاکم بود .
چاره ای نداشت . باید می فهمید که این کارها چه طور اتفاق افتاده است .
به سمت خانه ی مرموز راه افتاد و پایش را روی اولین پله ی این خانه ، که از سنگ سیاه بود گذاشت . سرمای پله ، تا مغز استخوانش رسید .



Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۵
#14

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
***صبح روز بعد ، يعني روز تعطيلي دانش آموزان***

تالار عمومي هافلپاف ديدني بود .برخلاف تمام روزهاي تعطيل كه همه تا لنگ ظهر مي خوابيدن ، امروز همه كاملا هشيار و آماده و مرتب وسط سالن دور آناكين و زاخي حلقه زده بودند و مشتاقانه به حرف هاي آن دو گوش مي دادند .
آناكين : خب دوستان ، از اونجايي كه فعلا ديگه موضوع برادر حميد و گيزرهاش تموم شد ، ما ، يعني من و زاخي ، در پي اين هستيم كه تغييراتي رو در تالار ايجاد كنيم .
زاخي : البته در قدم اول به همكاري هاي شما نياز داريم .

آناكين : البته قدم اول و اولين كاري كه ما ميخواهيم انجام بديم يه كار عموميه و هيچ تفاوتي بين دخترها و پسرها وجود نداره ،‌ يعني همه بايد همكاري كنن . خواهش مي كنم كه لطفا به كسي بر نخوره و فكر نكنين كه ماها نبايد از اين كارها انجام بديم ، صرفا به خاطر اينكه دانش آموزيم .
دورنت با بي صبري گفت : خب ، برو سر اصل مطلب . سه ساعته ما رو از خواب ناز بيدار كردين كه اينها رو بگين ؟

زاخي : اولين كار ما اين هستش كه مي خواهيم با نظر همديگه يه تغييراتي توي دكوراسيون تالار ايجاد كنيم . اجازه ش هم قبلا از مقامات بالاتر كسب شده كه خودمون اين كار رو انجام بديم . خب مي دونين ، اينجا يه مقدار زيادي خاك گرفته و يك سري تغييرات مي تونه تحولات عظيمي رو در تالار و حتي روحيه ي شما هم ايجاد كنه .
آناكين : خب ، همه موافقين ؟ كسي نظر جديدي نداره ؟

*****************************************
مي دونم ديالوگهاش زياد شد و فضاسازيش كم . ولي خب ، بايد موضوع پيش مي رفت .

نقد شد

دوستان سعی کنن این سوژه که به نظر جالب میاد و میشه پست های طنز نوشت رو خراب نکنن
یه مقدار خر حمالی بد نیست برای بچه ها تالار


ویرایش شده توسط آناکین استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۵ ۱۲:۰۰:۴۱

The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵
#13

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
اناكين كه تا اون موقع ساكت و به صحبتهاي تيبريوس مك لاگن گوش ميداد ناگهان گفت: وليش دست منه
به نظر من براي تالار يه برادر الآسلام بياريد تا از اين فعاليتهاي بي ناموسي جلوگيري شود اخه ميدونيد يه رفيقي يه زماني تو تالار راوان بود ميگفت اونجا خوابگاهاشونم مخطلط بود
ناگهان برادر حميد با اضطراب گفت:براي سلامتي آسلام صواوات بفرستيد
صداي صلوات از دهان بيناموسي نويسان هافل بيرون پريد و برادر حميد پس از سرخ و سفيد شدن دوباره صورت سبزه خودشو پيدا كرد و گفت:اخه برادر همه راونكلاوي ها علم برادري خوندن حالا شما هم يه نفر را كانديد كنين بيايد پيش ما روزي سه ساعت غلم برادري را بهش در همين تالار اموزش بديم
همه به هم خيره شدند ميخواستند ببينند ريش به صورت كردمشون بيشتر مياد به همين دليل ديدن اناكين فرد خيلي مناسبيه نگاه هاي جنجالي به اناكين باعث شد كه همه مفهمومشونو بدون حرف بزنن
اناكين هم كه ميخواست خودشو ناظر مردمي جلوه بده با كمال ناميلي و چشماني پر اشك اين دعوت برادر حميد ارزشي را پذيرفت
ساعت 10 صبح فردا خوابگاه دختران هافل برادر حميد داره به اناكين درس طلبگي ميده

برادر:الآسلامو در خطريول........حالا تكرار كن
اناكين: آسلام در خطر است

-:افرين فرزندم افرين دلبندم پيداست از كساني هستي كه ميگويند فارسي را پاس بداريم.پس ما هم باهات فارسي حرف ميزنيم
-:اناكين در حالي كه داره به پشت موهاش ور ميره ميگه:بنال(در همين حال يه دهن دره هم تحويل برادر ميده)

-:خوب برادر معلوم شد كه انگيزه زيادي برا طلبه صحيح شدشدن داري ميگم تو خيلي ريشو پشم داري بهتر نيست يكي از خواهران آسلامي بيان طلبه شن

_:نچ

روزها و ماها گذشت تا اين كه برادر الآُلام اناكين مقام برادري را از دستان مبارك برادر حميد دريافت فرمود و تالار به دست اون سپرده شد

وضعيت هاف چند ساعتي بعد از برادر الآسلامي اناكين

در هر كاناپه يك نفره يك دختر پسر نشسته اند خود برادر الآسلام در يه كانپه يه نفر نشسته يه ورش يه دختر يه ورشم يه دختر ديگه..
در همين حال صداي در نواخته ميشه برادر حميد وارد ميشه

اول كمي سفت و سخت ميشه
بعد ميگه!:به ... به الحق كه شاگرد خودمي
____________________________________
اقا اين پسته من نقدش كيند ممنون

نقد شد
لطفا نقد این پست رو حتما بخونید و این بحث طلبگی رو هم همینجا تموم کنید توی پست بعدی این بحث رو ادامه ندیدی


ویرایش شده توسط آناکین استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۴ ۱۱:۱۹:۲۷
ویرایش شده توسط ادوارد جک در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۴ ۱۲:۰۴:۳۴
ویرایش شده توسط ادوارد جک در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۴ ۱۲:۰۴:۳۹
ویرایش شده توسط ادوارد جک در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۴ ۱۲:۱۱:۲۵
ویرایش شده توسط ادوارد جک در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۴ ۱۲:۴۷:۵۵

روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵
#12

لی لی اوانزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۸ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ شنبه ۷ مرداد ۱۳۸۵
از نزدیک وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 66
آفلاین
آناکین : که روشن کرد چراغ رو ؟
تیبریوس : من روشن کردم .
زاخاریاس : خدا رو شکر که اومدی بیا ببین اینا چی میگن تیبری .
تیبریوس : شما چی میگید برای چی هم گروهیهای من رو پریشون کردید ؟
برادر حمید : آقای مک لاگن ما گفتیم که ...
بلرویچ : تیبریوس عزیز ما گفتیم که بهتره رختخواب های دخترها و پسر ها رو از هم جدا کنیم که خدایی نکرده ..
برادر حمید : بی ناموسی ای پیش نیاد ً
تیبریوس : فکر خوبیه ............ چچچچچچچچچچچی ؟ رختختخواب ها رو جدا کنید ؟ مگر اینکه از روی جنازه من رد بشید !
برادر حمید : یعنی شما بی ناموسی رو دوست دارید ؟
تیبریوس : برادر عزیز همه ی هافلی ها مثل برادر و خواهر میمونن .
ولی ................
-----------------------------------------------------------------------
بگید ادامه داستان چی میشه ؟

نقد
این دومین نقد با این موضوع توی 3 ساعته

تیبریوس شما یه نکته یکوچیک رو در نظر بگیر
شما نباید توی هر داستانی که پست میزنی خودت رو وارد داستان کنی
یعنی دوپایی بپری وسط داستان (اینو یه آقایی میگفت)
البته توی داستان این تاپیک ورود شما به داستان داستان رو خراب نکرد اینو بیشتر برای تاپیک های دیگه گفتم
ولی در مورد پست خودت
اگه دقت کنی اینجا حرفی از خوابگاه و رختخواب نبود بلکه از سالن عمومی تالار صحبت میشد و دوما من گفتم کوتاه بنویسید ولی نه اینقدر کوتاه که نشه توش کاری انجام داد شما شخصا یه مقدار بلند تر بنویس بین 18 تا 25 خط در حالی که پست شما 12 تا خط داستان مفید داره سعی کن به 20 تا برسونیش
و سعی هم بکن تا حد امکان کمتر از دیالوگ استفاده کنی مخصوصا دیالوگ های یک طرفه که همه ی شخصیت های توی داستان با شخص شما صحبت کنن الان تو پست خودت هی تو گفتی یکی دیگه جواب داده
میتونی از توصیف حالات افراد یه محیط همچنین از فکر های که یه فرد میکنه و صحبت با خودش استفاده کنی

البته اینو نگفتم که شما حتما از پست بعدی مجبور باشی این ها رو رعایت کنی
خود من حدود 20 تا پست زدم تا تونستم یه مقدار این بحث ها رو یاد بگیرم
سعی کن تو پست های بعدی خودت این ها رو در نظر بگیری تا با تمرین ( پست زدن توی تلار) بتونی کیفیت پست ها رو بهتر کنی


ویرایش شده توسط آناکین استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲ ۱۵:۲۴:۴۳

دلبستگی من به


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵
#11

آناکین  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از زیر سایه ی ارباب لرد ولدومرت کبیر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 329
آفلاین
بلرویچ یه نگاهی به حمید میکنه که یعنی تو شروع کن

حمید: والا عرض به خدمتتون که اصل مطلب اینه که
بلرویچ ادامه میده: در این تالار نباید خواهران و برادران به شکل مختاط با هم سکونت داشته باشن و رفت و آمد کنن باید قسمت های برادران و خواهران رو از هم جدا کرد

ملت هافلی داشتن این بحث های دو نفره یبلر و حمید رو گو میدادن

حمید ادامه داد: اصلا چه معنی داره تالاری که تحت نظارت آسلام نیست درش ملت به صورت مختلط رفت و آمد کنن؟

در این لحظه بروبچ هافلی داشتن به هم نیگاه میکردن که یعنی این دو تا چی میگن برای خودشون یعنی چی ما تالار رو جدا کنیم
بعد به زاخی و آنی نیگاه کردن که یعنی شما ها میخواین همینطوری لال بمونین که اینا هر چی دلشون میخواد بگن؟

آناکین و زاخی بد جوری سر دوراهی قرار گرفته بودن نمیدونستن که اگه الان با حمید و بلر در بیفتن کمتر اسیب میبینن یا اگه هر چی حمید و بلر میگن گوش کنن و بعد از رفتن حمید اینا با ساحره ها تنها بشن خطر مرگ بیشتر تحدیدشون میکنه

در این هنگام یکی از اون وسط یه فکری کرد و یه چراغ کم مصرف بالای سرش روشن شد ....

________________________
دوستان سوژه داره جالب میشه فقط سعی کنید بیناموسی ننویسید که بعدا به مشکل میخوریم




Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۸ دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۸۵
#10

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۱ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۴۴ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶
از همون شهري كه پشت درياهاست فقط يك قايق بايد بسازين!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
دنيس داشت رو هوا شلنگ تخته مينداخت حميد يه چشم غره اي به دنيس ميره و با قبول اين موضوع كه دنيس حالش بده دوباره ميره سراغ هپزيبا:خواهر جواب منو ندادي اين زير شلواري با آن راه هاي آبي كه بسي ارزشيند چيه؟
سوزان:آقا چيه اين مال منه از بوتيك داداش جاسم خريدم !ماركش معروفه.
آناكين زير لبي:سوزان برو ما براي تو هيچ جايي نداريم.مگه نگفتم جا تنگه!
هپزيبا كه سوزانو هل ميداد به سمت در:برو سوزان هر وقت خلوت شد من خبرت ميكنم.
سوزان در يك حركت چرخشي به سمت برادرحميد برگشت:نه بزار ببينم .ببينم كسي با زير شلواري ((جاسم انبه))ي من مشكل داره؟
برادرحميد با دقت بيشتري زير شلواري رو از نظر گذروند :به به به ماركش جاسم انبه ست!خواهر شما اينو چند خريديد؟
سوزان كه كلي ذوق كرده بود ميخواست به زور ز ير شلواري رو از پاي هپزيبا دراره(!)كه يهو بلرويچ سرفه اي كرد (يعني خودتونو جمع ميكنين يا جمعتون كنم؟؟!)
بلرويچ:خوب بريم سر اصل مطلب!
هپزيبا:باز براي من خاستگار آورديد من كه گفتم قصد ازدواج ندارم
بلرويچ و دوستان بسيار زبلش:


ویرایش شده توسط سوزان بونز* در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲ ۱۰:۲۳:۰۴
ویرایش شده توسط سوزان بونز* در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲ ۱۰:۲۸:۵۷

آخرين برگ سفر نامه ي باران اين است -------كه زمين چركين است
((شفيعي كدكني))


Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۵
#9

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
آناكين:ا...چيز بيد..
برادر حميد:نه تو چرا برره اي صحبت نمودي ؟ مگه نمي داني از مد رفته است؟
ملت:نه بابا
برادر حميد:كي گفت بابا؟من برادر هستم.
ادامه داد:پسر ها خودتان را جمع كنيد و شوت كنيد بيرون ...فورآآآآ.
دو تا پسر به سمت در شيرجه رفتن كه در باز شد و سه نفر به هم اصابت كردن.
سه پسر بلند مي شن. پسر تازه وارد مي گه :كجا آقا كبريت داري؟
آناكين:جان؟
تازه وارد: به به آقاي 90 ساله. من رو نمي شناسي ؟ من دنيسم.
آناكين : نه من بدبخت فقط 20....
دنيس :يه بار گفتي
برادر حميد: چي؟؟سيگار در مدرسه ؟؟واي نه.
دو تا پسر سعي مي كنن سيگار رو از دهن دنيس بر دارن اما دنيس:

******************
بچه ها سعي مي كنن همه چيزو جمع و جور كنن اما دنيس مثل هميشه بي موقع مياد تو....


نقد ابتدایی

دنیس جان شما باید یه نکته رو در نظر بگیری
شما نباید خودت رو توی همه یداستان ها وارد کنی . چون هر داستان ظرفیت محدودی برای کارکتر های مخطلف داره . داستان بالا حد اقل 4 تا پسر و 3 تا دختر داشت و براش بس بود شما بهتر بود که داستان رو با همین شخصیت ها ادامه میدادی . بعد وقتی حمید و بلرویچ از داستان خارج شدن زمان مناسب برای ورود شخصیت خودت بود
مورد دوم
سعی کن یه مقدار کمتر دیالوگ داشته باشی یعنی تا میتونی دیالگ ها رو کم کن و به فضا سازی( توصیف اون صحنه) اضافه کن پست های این تاپیک نمونه های خوبیه (البته برای شروع)

مورد سوم

سعی کن کمتر از مسائلی مثل سیگار و بعضی چیز های مشابه استفاده کنی (البته استفاده بکن ولی در جاش) زیاد جالب به نظر نمیرسه


آناكين عزيز اگر من از سيگار و اينها حرف نزنم شخصيتمو زير پا گذاشتم.
اگر صحبت در مورد اين چيزها جالب نيست پس يعني شخصيت من جالب نيست.

دنیس عزیز شما درست متوجه منظور من نشدی من میگم زاد از این موضوعات صحبت نشه چون تاپیک هایی که زیاد توش این جور سوژه ها (بیناموسی - سیگار و مواد مخدر - و ازدواج) مطرح میشه به مشکل میخورن

ولی در کل بعد از صحبت با خودت توی مسنجر

دیگه پست های شخص شما نقد نخواهد شد

حد اقل نقد بقیه یپست ها رو بخون


ویرایش شده توسط آناکین استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱ ۲۳:۵۹:۰۳
ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲ ۱۵:۰۹:۴۹
ویرایش شده توسط آناکین استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۲ ۲۲:۲۶:۴۹

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۵
#8

آناکین  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از زیر سایه ی ارباب لرد ولدومرت کبیر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 329
آفلاین
آناکین : البته زیاد فرقی نمیکنه فقط از این به بهعد یه نمه کمتر بوگو که ملت هم کلشون رو به کار بندازن

اسمیت: چشب

آناکین: چسبتونبی بلا

اسمیت: دیگه پرو نشو ها چماقیوس

آناکین در اثر این طلسم پخش زمین میشه
بعد از چند دقیقه پخش بودن در کنار زاخی
بلاخره آناکینو زاخی موفق میشن از زمین بلاند بشن ولی در همین لحظه یه چیزی صاف میخوره پس کله آناکین و پخش زمینش میکنه زاخی داشت به آناکین میخندید که یه دونه چیز دیگه از همون چیز ها میخوره توی کلش
چیز ها همون برادر حمید و بلرویچ بودن که با جارو از پنجره یتالار اومده بودن تو

بلرویچ میره سراغ نور ممد ولی برادر حمید نگاهش به خواهران نشسته بر کاناپه و برادران پخش زمین می افته
برادر حمید رو بخ دو برادر ارزشی: شما دو تا عزیران چرا با این ساحره های خوف تنها در این تالارید

بعد نگاهش به شلوار آبی راه راه هپزیبا می افته و به اون میگه: شما چرا به این شکل لباس پوشیده ای خواهر مگر ان لباس های معمول چه عیبی دارد

در این لحظه خواهر ها و برادر ها ارزشی به هم نیگاه میکنن ولی بارد حمید جواب میخواد
جواب
__________________
بچه های سعی کنید تا حد امکان کوتاه بنویسید
یعنی از این دو تا پست کوتاه تر









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.