هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
سوژه جدید:خل شدن اسکاور(ای بابا من چقدر به اسکی گیزر میدم!)
-------------------
تلق...تلق...تلق...فیشششش...تققققق
-صدای چیه؟دوباره از خواب بیدارمون کردین!
-ای بابا کریچ باز اون شیر آبو باز گذاشتی؟
-شیر آب چیه بابا...پنجره بازه!
-به من چه مگه من نوکر شما ام ناسلامتی مدیری گفتن کاربری گفتن...
-فعلا که اینجا رول پلینگه تو جنی و ما آدمیم...
-ای بابا...ولی به موقع اش همتون رو بلاک می کنم!
-برو عمو!
-------------------
کریچ با ترس و لرز وارد تالار عمومی می شه و سرک می کشه...
پنجره باز بود و باد بوی نم بارون رو با خودش وارد اتاق می کرد...کریچ به سمت پنجره حرکت کرد اما ناگهان حرکتی غیر منتظره رو پیش پاش احساس می کنه...
کریچ یخ می کنه و با تردید پایین رو نگاه می کنه!!!
کریچ با چهره ای زرد اسکاور روبرو میشه!
رعد و برقی ناگهان چهره ای اسکی رو روشن می کنه و کریچ متوجه میشه که از دهن اسکی کف خارج می شه...
کریچ بدون لحظه ای تامل عقب می پره و میره تا بقیه رو خبر کنه...
-صبر...صبر کن...من گوشاتو میخوام...گوشاتو بده!
کریچ دستی به گوش لرزانش میزنه و با حرکت ناگهانی اسکی روبرو میشه که به سمت می پره...
کریچ جهشی می کنه و به سمت در می دوه...
-------------------
-کمک...کمک!
-ای بابا چیه چی شده؟جن دیدی؟از همنوع خودت هم می ترسی؟
-اسکی...اسکی!
-اسکی چی؟هوی اسکی پاشو ببین چه کارت داره...
-اسکی....پاشو!!!
تلق...
چراغ روشن میشه و ملت با تخت خالی اسکی روبرو میشن
کورن چشماشو می ماله و ناگهان از خنده منفجر میشه...
کریچ:چیه به چی می خندی؟اگه تو هم ببینیش وضعت بهتر از این نمیشه...
کورن با انگشت گوش های لرزان کریچ رو نشون می ده که بد جوری تکون می خوردن
ناگهان کل خوابگاه از خنده منفجر میشه!
کریچ چشم غره ای به اعضای تالار میره و اعضا متوجه می شن که او مدیره و اونا کاربرن!
ملت به سمت تالار عمومی حرکت می کنن...
صدای رعد و برق فضا رو رعب انگیز کرده بود و صدای تلق تلوق پنجره نیز به آن ترس و وحشت افزوده بود...
راجر در حالی که چوبدستیشو بالا گرفته بود و با دقت جلو شو نگاه میکرد گفت:دقیق تر بگو ببینم چش شده؟
کریچ:ای بابا این بار صدمه که دارم تعریف می کنم!زده به سرش...معلوم نیست چه کوفتیی خورده!
بینز:کوفتی اونم توی تالار ما؟نچ نچ نچ نچ!
-گوشتو بده...من گوشتو می خوام...
کل ملت به هم میریزن و چوبدستیا روی زمین میوفتن و همه جا تاریک میشه!
-آخخخ کمک...ولم کن
شترق...
-آخخخخ این چی بود؟
-لوموس!
تالار عمومی روشن میشه و وینکی که جلوی کریچ ایستاده بود تا از اون حمایت کنه نمایان میشه...
ملت:WoW
وینکی با صدای لرزان می گه:اگه جرات داری به هم وطن من نزدیک شو!
اسکی:واییییی...دو جفت گوش...دو جفت گوش...من این گوشا رو می خوام...
چراغ چوبدستی خاموش میشه و صدای پاهای ملت که فرار می کردن فضا رو پر می کنه...و بعد تنها چیزی که شنیده میشد کشیده شدن اسکاور روی زمین به علت حرکت خرامانش به سمت وینکی بود...
--------------------------------------
بعد از مدت ها پست رول زدم ببخشید اگه بد شد...فعلا سعی می کنم از تاپیکای قدیمی شروع کنم تا دوباره دستم راه بیوفته!


[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲:۱۴ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 117
آفلاین
ريون تي وي تقديم مي كند

_ حالا بايد چي كار كنيم ؟
_ بالاخره يه راهي پيدا ميكنيم
زير يه درخت بلند خم شده كه سايه خنكي رو بوجود آورده كلاوس و ويولت نشستن و ديالوگ بالا رو ميگن كه ييهو درخت پشت سرشون قطع ميشه و يه خنده ي شيطاني به گوش ميرسه و به دنبالش جيييييييغ ! ....

وسط كادر اين كلمه ها همراه پخش صداي فيني ظاهر ميشن :خانواده بودلر

حروف با يه حركت نمايشي جمع و جور ميشن و ديرينگ ... دارانگ ... دورونگ ... قريچ !

كريچر عرق ريزان سعي داره يه گوي 200 كيلويي رو بلند كنه وينكي هم با يه دستمال پيشوني كريچر رو پاك ميكنه
...
بينز دستاشو به هم ميماله و اونا رو دور دسته ي يه وزنه ي 150 كيلويي قفل ميكنه ... چشماشو ميبنده ...و با تمام قدرت وزنه رو بلند ميكنه اما وزنه از دستاش رد ميشه و رو زمين ميمونه . بينز :
...
راجر به اين حالت داره به يه جاي ناشناخته نگاه ميكنه و تقريبا تونسته اتومبيل رو بكشه ... دوربين ميچرخه به سمت همون جاي ناشناخته : فلور چكشش رو به طرف راجر نشونه گرفته ...
...
كريچر ، راجر ، بينز ، ققي و ... با لباسهاي ورزشي كه اندام ورزشكاريشون رو به نمايش گذاشته در حال دو به ترتيب از جلو دوربين رد ميشن و پشت سر اونها دوربين رو فيني زوم ميشه . فيني ميكروفون به دست : از تماشاي اين مسابقه لذت ببريد !

_ ريونيان آهنين

***
ديرينگ ... دارانگ ... دورونگ ... قريچ !

دوربين روي يه تابلو ثابت مونده :
نوع : ققنوس محل زندگي : درخت كنار خوابگاه پسران غذا : ارزن

زاويه دوربين به آرومي تغيير ميكنه و ميله هاي قفس توي كادر ظاهر ميشن و پشت ميله ها ققي به ارزن هايي كه ملت دارن براش ميريزن :

_ حيات وحش ريون

***
ديرينگ ... دارانگ ... دورونگ ... قريچ !

توي كادر چيزي غير از سياهي يافت نميشه ...
_ يك ... دو ... سه ... حالا دست راست ... يك ... دو ... سه ... حالا پاي چپ ... يك ... دو ... سه ... آها آها...
زير نويسي از اون پايين رد ميشه : تصاوير مربوط به اين برنامه به دليل مغايرت با قوانين پخش نميشه .

_آموزش حركات موزون توسط استاد الكسا

***
ديرينگ ... دارانگ ... دورونگ ... قريچ!
صداي گوشنواز فيني : سال نو با برنامه هاي ويژه از ريون تي وي !


Only Raven!


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۵

کلاوس بودلرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۹ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۹ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از یه جای دور...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
ییهو تو اون تاریکی کریچ یک نعره ای زد که ملت در عجب موندن که چطور از اون حنجره به اون کوچیکی همچین صدای دلنوازی خارج میشه!
_:خب دو دقیقه وایسید موضوع رو تجزیه تحلیل کنیم.
راجر که بدتر از ساحره ها هنوز این ور و اون ور میدوئید و جیغ میزد با فرود یک فروند چکش فلوری عین بچه های ناز لالا کرد!
آنیتا با ملاحت گفت:خب ما اینجا یه موجود نازنین داریم!
چو زیر لبی گفت:همچین هم نازنین نیست!
بعد یارو موجوده گفت:اه بچه ها اینجا چرا اینقدر تاریکه؟
بعد یه دستی چراغ ها رو روشن...
ادیب:اه برو بابا تو هم کلاوس!گند زدی به موضوع که!چراغ ها رو خاموش کن!
در نتیجه چراغ ها دوباره خاموش میشه!
فلور هم حوصله اش از چرت و پرتای نویسنده سر میره و یک عدد چکش دیگه بر سر انسان دیگه فرود میاد و اون هم کف تالار دراز به دراز میفته!
ویولت غیرتی میشه:هوی!واسه چی داداشمو ناکار کردی؟
فلور:تو رو هم ناکار میکنم!
عجب چکش پرکاری داره فلور!
و به این ترتیب آستاکبار بر تالار حاکم میشه.فلور هم جوگیر این ور و اون ور میره:من تموم ارزشی ها رو داغون میکنم!من میزنم کریچر رو نصف...
بعد یادش میفته کریچر مدیره:نمیکنم چون دوستش دارم!من ادوارد رو نصف میکنم.من گابریل رو نصف میکنم!من خودم رو نصف...
چون میبینه نیش ملت باز میشه:نمیکنم چون دختر گلیم!پس نتیجه میگیریم همه باید نصف شن...
همونطور که فلور به زیبایی دنبال بچه ها میدوئید و چکشش هم به مغز سرها آغشته میشد موجودی که یه روزگارانی ادیب آورده بودش تو داستان هی یه سره میاد اجساد رو برمیداره میبره که یه هو فلور مثل اجداد اولیه فریاد میزنه:مچشو گرفتم...
بعد ییهو با دیدن قیافه یارو خودش مثل آدمای محترم به عنوان جسد مشغول به کار میشه.بعد یارو به این حالت تموم بچه ها(بهتر بگم اجساد!!)رو طناب پیچ میکنه!
**************************************************
آقا من از بچگی قوه تخیلم ضعیف بود!من نمیدونم این یارو کیه!خودتون یه اسمی بذارید.فقط نکات:
1-تموم بچه ها طناب پیچن!
2-یارو خیلی زشته!
3-مرده ها قابلیت زنده شدن دارن!(به هر حال نمیشه که بمیرن!ریون منهدم میشه!)
ادامه بدید!موفق باشید!


ویرایش شده توسط کلاوس بودلر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۷ ۱۸:۱۲:۴۶

فقط قدرت است که میماند و بس.


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۵

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
تالار خلوت و خالي بود كه آقاي دكتر پرفسور استاد اعليحضرت اديب وارد شد ديد كه يه سري از بچه ها به حالت خشك شده مدتيه كه توي تالار مونده و كاملا بي استفاده و بي حركت اند .استاد اديب هم با يك حركت انتحاري جارويش را در آورد و شخصيت هاي خشك شده را از تالار ريخت بيرون و در اين حال ناگهان ديد كه داستان هم دارد به سمت بي نهايت منفي مي رود كه استاد داستان را در يك منفي ضربيد و داستان صدو هشتاد درجه چرخيد!!!
( اصلا اينا چه ربطي داشت؟؟؟؟ خدا داند!!)
----------------------------
بچه هاي چنگال كلاغي( معادل فارسي ريونكلايي ،در راستاي حذف كلمات اجنبي) در تالار نشسته بودند و به در و ديوار نگاه مي كردند و اون وسط هم واي ( ويولت) و كلو(كلاوس) و باتي ( باتيلدا‌) مي رفتند تو بالكن "زير نور ماه" و هي ميومدند "كنار شومينه" . اون ور تر گابريل و آنيتا و اديب داشتن در مورد " عقاب طلايي ريونكلا ، هوركراكس پنجم " صحبت مي كردند روي ميز هم يك عدد "قوري" گل منگولي ور دست كاچار "بود" اسكي هم هنوز از "رختكن كوئيديچ" برنگشته بود. بقيه هم تعدادي بوق در دست داشتند و بوق مي زدند: بوق.....بوق....اين صدا ها هم بد جوري داشت رو اعصاب فلور داشت راه مي رفت از اين رو فلور چكش محبوبش را به در آورد و ضرباتي چند بر سر هر يك از حاضران وارد كرد و شروع كرد به گلايه:
-: يعني چي كه هر كدوم براي خودتون يه كاري مي كنيد حوصله مون سر رفت تالار گنديد..... يه سوژه پيدا كنيد ديگه....
در اين لحظه اديب بلند شد و يك طومار طويل بيرون آورد و گفت:
هن*... خب ببين من يه ليست از كل سواژا** رو اين جا دارم ..مثل... با ناموسي و خلافش .. كيس يابي .. قتل و جنايت و جرم از انواع سوژه هاي پليسي ...زير نور ماه ولي نمي دونم كه چرا به جاي زير نور ماه بچه ها رفتن تو تاريكي و يا مثلا داستان كاملا جدي جانپيچ لردي ولدي و ...
در اين لحظه فلور كه از مزخرفات اديب خسته شده بود با چكش به مغز اديب كوبيد و به اين ترتيب اونو خفه كرد :
-: وراج ...
ويولت : خب من يه نظر دارم ..بگم..
-: اگه مثل اين يارو اديب چرت گفتي نگفتي ها ...
-: ا... باشه من نظر نمي دم پس ..
-: زودهمتون بريد يه فكري به حال سوژه بكنيد تا حالتونو نگرفتم ...
برو بچ همه به حالت متفكر فرو رفته بودن و شديد در همون حالت متفكر فرو رفته بودن كه كاملا ناگهاني چراغها خاموش شد برقا پريد ( برق كجا بود اصلا؟) شومينه رو باد برد (‌يعني باد خاموشش كرد) و يهو سايه ي يه هيولا جلوي در ظاهر شد و ساحره ها جيغ و ويغ كنان تو تاريكي اين ور و اون ور رفتن ......
---------------------
* آهان
** جمع مكسر سوژه
نكات :‌
تالار عمومي رو به نابودي نهاده مدت دو هفته است كه توش پست نخورده عزيزان چنگال كلاغي اينجا هم هستا!!
مزخرفات اول، مقدمه بود اين سوژه ي جديد هم ترسناك بيد براي همين مي تونيد از هر موجود ترسناكي مثل موميايي ، جن ، باسيليك و كوفت و زهر مار استفاده كنيد
اگه هم نخواستيد داستانو در منفي ضرب كنيد خيلي راحت موضوع عوض ميشه
سريعتر لطفا....


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۵:۱۹ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
باتیلدا با یه جیغ بنفش میگه:دزیره..........!!
دزیره با یک عدد نانچیکو میپره بیرون:چیه؟هی من اعصاب معصاب ندارم هی ملت میان رو مخ من تک چرخ میزنن!!چی میگی تو؟حالت بده؟گشنه اته؟تنت میخاره؟چی میگی داش؟؟
باتیلدا لبخند مهربانانه ای میزنه:نه عزیزم!کی گفته که من تنم میخاره!من فقط دیدم تو رو خیلی دوست دارم گفتم روی ماهت رو ببینم!کی میاد رو اعصاب تو تک چرخ میزنه؟بگو خودم حسابش رو برسم!!
در این هنگام فینی به صورت زیر نویس میاد رد میشه با یه پلاکارد:دهه فجر مبارک باد!!
دزیره و باتیلدا همچین نگاهش میکنن که فینی به همون حالت زیر نویس میره بیرون!!
دزیره یه نگاه به نگارنده میکنه:خب این الان چه ربطی داشت؟نه تو بگو چه ربطی داشت؟آخه وسط دیالوگ های من و باتی(همون باتیلدا!)چه ربطی داشت؟
نویسنده:با سیم رابط ربطش بده!
باتی:داشتی میگفتی..!
دزیره میزنه زیر گریه:این جان خیلی من رو اذیت میکنه!من میخوام بزنمش ولی اون وقت صحنه بیناموسی میشه!من نمیخوام!!
باتی هم مهربانانه تر دزیره رو ناز میکنه:این که غصه نداره عزیزکم...
دوباره فینی با یه حالت زیر نویس میاد رد شه با یه پلاکارد که روش نوشته:انرژی هسته ای.حق مسلم ماست!!
دزیره که به شدت اعصابش خورده یه اردنگی به فینی میزنه:شوووووووووووووووووووووووووت!!
دزیره اشکاشو پاک میکنه:خب میگفتی...!
باتی:آره!این یه راه حل آسون داره و اونم اینه که...
صدای فینی از اون ور میاد:انرژی هسته ای!300 تومن بسته ای!!
دزیره به سمت فینی حمله ور میشه!
***
اینم یه رول همینطوری بود در راستای نخوابیدن تاپیک و فعال شدن اینجانب!!فقط دیدم فینی خیلی طنز خورش ملسه آوردمش!!


But Life has a happy end. :)


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵

دزيره


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
دزیره: یـــــــــــآ اااااااا.....
ملت : نــــــــــــــــه
تیش پوف مخ ///تخ...///توف//ycry:/...اخ

ملت همه سووووت...
دزیره رو به بچه ها خم میشه و راست میشه...
جان هم یه گوشه کنار افتاده احتمالا به حالت له شدست...چون الان که پیداش نیست کسی ندیدتش....

****جان پیش باتیلدا تو تالار******
جان: باتیلدا اون پایین دزیره منو آشو لاش کرد...وااااای...
باتیلدا: آخی گریه نکن مامانی خودم حالشو میگیرم...
جان: من خیلی ناراحتم خیلی خیلی ناراحتم چطور با من اینکارو کرد؟؟!
باتیلدا: ده هاااا...تو هم کم ( سانسور شد اما تابلوست) نخوردی!!
جان: من مامانمو میخوام...
باتیلدا: اخی بیا من مامانت میشم...:mama:
جان: برام قصه میگی؟
باتیلدا: اره عزیزم برات قصه هم میگم...
جان:میخوام قصه اش از جی کی رولینگ باشه...میخوام توش هری پاتر نباشه...مدرسه هم نرن بخوابم تو خونه...
باتیلدا به خودش میاد.
باتیلدا: ااا برو گمشو...بی شوور عوضی...ولی جدی من باید یه درس حسابی به دزیره بدم...پسره منو میزنی؟؟؟میکووووشمت.

جان: ای جــــــان
کارگردان: کات!!!
باتیلدا: برو بابا
کارگردان: میگم کات کجا داری میری
باتیلدا: میرم دزیره رو به دوول دعوت کنم...
کاگردان: خشن!!! جیـــــغ!!!!!!

جان و باتیلدا میرن از خوابگاه بیرون به سمت دزیره ...



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵

باتيلدا بگشات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۰۴ یکشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۹
از بيمارستان سوانح و بيماري هاي سنت مانگو-طبقه ي اول نه،طب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 76
آفلاین
صداي هق هق گريه با صداي خرچ خرچ چيپس قاطي شده. ريوني ها كنار درياچه نشستن و دارن فيلم درام روبروشون رو نگاه مي كنن. بساط چيپس ميپس هم پهن شده و فقط مونده يكي قرمه سبزي با خودش بياره.
- ا... بچه ها صبر كنين! گاز پيك نيكي آوردم.
بله! قرمه سبزي هم حالا گرم مي شه و ملت مي تونن لذت كامل از فيلم ببرن.
جان اشكاش رو با آستينش پاك مي كنه و مي گه:
- آه دزيره! چرا به ما هيچي نگفتي؟
دزيره هم كه دنيا رو به خاطر اشكهاي تو چشمش قاطي پاتي مي بينه. جواب مي ده:
- من چي بگم؟ نمي خواستم ناراحتت...
اما يهو از جو خارج مي شه و داد مي زنه:
- اين نويسنده كو؟! ببين من دارم به اين موجود چه حرف ها مي زنم! كوشي ترسو؟
ريوني ها كه تازه داشتن از فيلم لذت مي بردن، چيپس ها رو به جان و دزيره پرتاب مي كنن. اما كمي بعد كاملا پشيمون مي شن چون دزيره بهشون خيره مي شه و ديگه از فكر نويسنده بيرون مي آد. آخه وقتي اونا در دسترسن چرا دنبال نويسنده بدوئه؟
پس با اين حالت: جلو مي آد و ملت با اين حالت: عقب مي رن.
- نه دزيره! ما توضيح مي ديم
جان هم از خود گذشتگي مي كنه، مي پره و در حالي كه رو زمين ولوئه كمر دزيره رو مي چسبه. فكر كنم لازم نباشه صورت دزيره رو شرح بدم.
...
----------------------------------------
چي شد!


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفي؛
و اگرچه


Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵

جان راونکلاو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹
از مثلث برمودا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 181
آفلاین
دزیره: خوب پنی میتونی بزنی راحت باش...
جان:چي چيو ميتوني بزني راحت باش؟ها چي داري واسه خودت ميگي؟بعد از سه ماه اومدي ميگي بيان ما رو بزنن؟اصلا تو كدوم (سانسور)بودي؟؟؟؟
دزيره:ميبينم كه اصلا انتظار برگشتنم رو نداشتين؟فكر كردين من مردم آره؟خيلي بي مرامين نا مردا!!!
بينز در حالي كه رنگ سپيدش سرخ ميشه (البته چيزي معلوم نيست چون روحه):چي شد؟؟؟
فيني:مثل اينكه همه ي رفتگان دارن بر ميگردن...چه خوب.
جان:خفه شو!!!چي شد دزيره سكوت كردي؟؟؟فكر نكردي كه شايد دل ما برات تنگ شده؟فكر نكردي كه شايد يه چند تا رفيق داري كه هيچ خبري ازت ندارن و دارن جون به لب ميشن؟تازه اومدي ميگي دخترا بيان ما رو بزنن؟
دزيره رنگ كمي سرخ ميشه و با صدايي بلند تر از صداي جان ميگه:چي؟تو؟كي؟؟؟كي دلش واسه من تنگ بشه؟تو يا اين اكتا؟شايد هم بينز رو ميگي؟اگر بگيد كه مريخ با زمين برخورد كرده باورم ميشه اما اگر بگيد كه دل شما واسه ي من تنگ شده باور نميگنم.
جان لبخندي از حرصي كه در گلوي بغض كرده اش جمع شده بود ميزنه و باارامشي كه خودش هم نميدانست از كجا اومده گفت:
_خيلي بي معرفتي دزيره...خيلي بي معرفتي؟اصلا انتظار اين حرفا رو از تو نداشتم.بي مرام ما كه هميشه هواي تو رو داشتيم.مگه من...مگه مني كه آزارم به هيچ كس نميرسه چه هيزم تري به تو فروختم كه تو اينطوري ميگي؟
آوريل:اِ...جان تو هيزم فروش هم بودي من نميدونستم؟خوب پس يه خورده هيزم واسه اين شومينه بده.من بعدا باهات حساب ميكنم.
فيني:بينز اين رو بر دار ببرش.مثل اينكه حاليش نيست الان صحنه درامه.جان بايد بره دزيره رو !!!
بينز:جدي جاني هم اين كاره است؟
اكتا:ميبيني بينزي؟مثل اينكه فقط سر ما بي كلاه مونده
جان:خفه ميشيد يا نه؟
كارگردان:اين تو ديالوگ نبود.!!!
پني:تو چقدر خنگي؟؟؟خب فل بداهه بود ديگه.
دزيره:خفه شيد ديگه!!!!
جان:خيلي نامردي دزيره؟نبايد تو اين سه ماه يه خبري به ما ميدادي؟لا اقل به اوني كه يه سري اومد و خبر داد ميگفتي بياد از حالت بگه؟ما بايد نصف عمر ميشديم تا تو برگردي؟
دزيره:...
ادامه دارد....



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵

دزيره


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
اکتا جلوی دوربین :بانكداري الكترونيك فقط براي اين نيست كه كارت رو بذاري و پول بگيري بلكه ده ها كار ديكه هم ميشه باهاش كرد !

همه : !
اکتا: چیه چی شده من همیشه سوتی میدم اویل بار نیست که ...قبل از سرنگون شدن دزیره ی بدبخت فلک زده ی احمق زود باور هم من خیلی سوتی میدادم..

همه:
اکتا: ای مرگ ای کوفت مثل آخرین لحظات دزیره ی خنگ بوووق بوووق بوووق شدین...

همه ( حالا انگار چند نفرن) :دزیــــرررررررره..

اکتا: جونم؟
بینز: دزیره این خودتی؟
اکتا: من ؟ نه
(کارگردان یه پلاکارد برمیداره روش مینویسه پشت سرت رو نگاه کن بعد میگیره به سمت اکتا)
اکتا: اوکی دارمت...چه کاگردان با شخصیتی...
اکتا: دزیـــــــــــــــــــــــــــــره؟!!!!!
دزیره: سلام بچه ها
اکتا: به جان تو من نبودم


یه سری دختر که بضیاشون قیافه ی نا آشنا داشتن میریزن سره پسرا و اونارو شوت میکنن شونصدمتر اونور بعد همه اینطوری رو به دزیره:
دزیره : سلام خوبین همه این جدیدا کین...وای چه سرعتی داشتین اینا هم آره؟
ملت دخترا: اره
آوریل: دزیره خیلی پر رویی
دزیره: من پر رو ام؟ من پر رو ام؟!!!!!یا شما که 3 ماه منو ندیدین منو تبدیل کردین به غضنفر!!!خجالت نمیکشین...من چی کارتون کردم مگه...مگه من بووووق؟
اوریل: کی گفته مو گفتم؟
دزیره: نمیدونم والا
پسرا از شونصد متر اونور تر بلند میشن میاد شونصدمتر اینور یعنی پیش دخترا...
پنی: بذارین بزنمش
دزیره : تو ام؟ تورو چی کارت کردم که با من بدی...
پنی :ااااااااااا ابله تورو نمیگم اون پشت سریاتو میگم..

پسرا داشتن پشت سر دزیره اداهایی از قبیل خفه کردن و دار زندن و سنگ... کردن و اینا در میاوردن...
دزیره: خوب پنی میتونی بزنی راحت باش...

و ...



Re: تالار عمومی ریونکلاو (ایفای نقش)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ شنبه ۷ بهمن ۱۳۸۵

فینیاس نایجلوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۱ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۹ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲
از توي تابلو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 117
آفلاین
جان:خب بينزي...كافيه كه اختشاش كنيم....
بينز و جان رفتن طرف درياچه . يه روز خوب زمستونيه و ملت دارن رو يخ درياچه اسكي ميكنن و حالشو ميبرن .
بينز : حالا از كجا شروع كنيم ؟
....
جان و بينز همونطور كه دارن كنار درياچه قدم ميزنن شروع مي كنن به نقشه كشيدن كه صداي سوت زدن يه نفر رو از پشت سرشون رو ميشنون .
بينز روشو برميگردونه و :... فيني جون تويي؟ كجا بودي اين همه وقت ؟ واقعا خودتي ؟
فيني همونطور كه دستاش تو جيباشه و داره سوت ميزنه برا خودش ميگه : نه من خواهر دوقولوشم
بينز : اِ ... چيزه ... ببخشيد اشتباه گرفتم . فكر كردم فينيه !
جان متفكرانه بينز رو برانداز ميكنه : خوبي بينزي ؟
بينز : ها خوبم .
جان : مطمئني بينزي ؟
فيني در همين حالت مونده
بينز : آره باب همين ديروز رفتم چكاب كردم !
جان : چرا خنگ شدي بينزي ؟ اين مال كار زياده يكم استراحت كن جانم .
بينز : ها ؟
فيني : باب يه شوخي كرديما ... دست برداريد ديگه !
بينز :جاني جون اين فيني خودمونه كه !
جان : ايول باب خيلي باهوشي . همينه كه اومدي ريون ديگه !
بينز : آره ديگه اينجورياس ... فيني چي شد برگشتي كجا بودي؟
فيني :من حس و حال نداشتم گفتم يكم برم گم و گور شم . ديدم همه دلشون برا من و پستاي خفن قشنگم تنگ شده گفتم گناه دارن و دارن از دوريم رنج ميكشن ! اينه كه آمدم !
جان : اونوقت الان به نظرت نپريدي وسط پست من ؟
فيني : ها؟ ... چيزه خب
بينز : چي كارش داري ... بذار هر كار دوست داره بكنه!
فيني :
در همين زما نه كه پني ميدوه طرف فيني و ميخواد بپره بغلش كه فيني با ديدنش شبيه چندش ميشه و جا خالي ميده . و اين جاست كه پني با مخ ميخوره زمين !
پني با يه حركت بلند ميشه و يخه ي فيني رو ميچسبه : چرا اينجوري كردي ؟
فيني : خب آواتورت چندش آوره ديگه . چندشم بگرفت !
چند دقيقه بعد ...
بينز و جان بالاي سر فيني كه رو زمين پهن شده وايسادن .
بينز : به پني ميخورد انقد خشن باشه ؟
جان :نه ولي عجب دست بزني داره ها !
فيني در حال بلند شدن :صبر كنيد من تي وي رو راه بندازم حالتونو ميگيرم !
جان و بينز :
در اين لحظه اكتا جلوي دوربين قرار ميگره : بانكداري الكترونيك فقط براي اين نيست كه كارت رو بذاري و پول بگيري بلكه ده ها كار ديكه هم ميشه باهاش كرد !
همه : !

_____________________________________



Only Raven!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.