بازي با كلمات نوع ديگري از داستان نويسيست براي كساني كه به نوشتن علاقه دارند با بكار بردن 10 كلمه يه داستان كوتاه و زيبا بنويسيد مقررات: 1-از 10 كلمه تعيين شده حتما بايد حداقل 7 كلمه در داستان بكار برده شود 2-از يك كلمه چندين بار و به شكلهاي گوناگون ميتونيد استفاده كنيد ولي يك كلمه به حساب مياد(حركت => حركتي-حركت كردم...) 3-كلمات تعيين شده بايد با رنگي غير از رنگ متن مشخص شود 4-برداشتن و يا اضافه كردن پسوند به كلمات همچنين تغيير در نحوه گفتن آنها بلامانع است (چطور=> چطوري---دلم ميخواست=> دلت ميخواست) 5-و در آخر شئونات اسلامي را رعايت فرمائيد
هري دوباره مي خواست از شنل نامرئي استفاده كند .اين اولين باري نبود كه اين كار را مي كرد .در ذهنش به والدمورت فكر مي كرد.به ديدار بعدي با او.بدون دامبلدور.چه بايد مي كرد.از همان طلسم هاي قديمي استفاده مي كرد.به چوبدستي اش نگاهي كرد .آيا مي توانست با آن او را بكشد.هوا سرد بود و باران مي باريد.با خودش فكر مي كرد اگر باراني اش را آورده بود اينقدر احساس سرما نمي كرد.هوا كم كم داشت روشن مي شد.آنقدر خسته بود كه مي توانست دو روز بخوابد.با خودش فكر مي كرد كه اگر الان در هاگوارتز بود مي توانست نوشيدني كره اي و پاي سيب به همراه خوراك مرغ بخورد
باید با کلمات داده شده جمله بسازید تایید نشد !!!(پادمور)
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۹ ۱۸:۵۹:۵۵ ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۹ ۱۹:۰۲:۰۲
مجازات گناهكاران رو دوست دارم چون it makes me feel better so if you have any order I am in your service
خبر اعدام یکی از مرگخوران که همانند خرگوشی در تله افتاده بود، در روزنامه شهر لندن منتشر شد. تعدادی از جادوگران که در کنار من ایستاده بودند بعد از خواندن عنوان، بهت زده به تصویر مرگخوار خیره شده بودند.زخم هایه عمیق بر روی صورتش عواقب کارش را به وضوح نمایان میکرد. وی در متن خبر خطاب به سایر طرفدارن لرد سیاه گفته بود:" این شکست از هر گنجی برایم باشکوه تر است".
گيلدروي لاكهارت در حالي كه پاهايش را روي ميز گذاشته بود و با چوبدستي قراضه اش بازي مي كرد روزنامه اي را جلوي صورتش گرفته بود و با ناراحتي خبر شكست تيم كوئيديچ مورد علاقه اش را مي خواند و سعي مي كرد براي حفظ آبرو جلوي اشك هايش را بگيرد !!! در همين حين كه وي در حال كشمكش براي جلوگيري از جاري شدن اشك هايش بود ( يا به قولي با خودش كشتي كج مي گرفت يا به قولي ديگر با خودش در گير بود ) ناگهان حركتي را از گوشه ي چشمش حس كرد و بعد با حالتي بهت زده به دنبال منبع حركت گشت و بعد سايه اي توجهش را جلب كرد سايه اي باشكوه و عظيم در حالي كه ترس لرزشي عميق را در صدايش پديد آورده بود خطاب به سايه گفت : تو كي هستي؟!!!! سايه : ... گيلدروي : كي هستي؟! سايه : ... سكوت سايه گيلدروي را بي اندازه عصبي كرده بود پس با حالتي خشمگين روزنامه را كه هنوز جلوي رويش باز بود بست ... تصوير متحرك يك ساحره كه به خاطر دزديدن يك گنج خانوادگي حكم اعدام خود را امضا كرده بود حالش را بد تر كرد و ترس وجودش را شديد تر ... و در آخر با دستاني كه از شدت لرزش روي ژله ي خون اژدها را سفيد كرده بودند بدون اين كه به عواقب كار خود فكر كند در حالي كه فراموش كرده بود يك جادوگر است روزنامه را به طرف سايه پرتاب كرد و ناگهان ... ناگهان در همين لحظه كه قلب گيلدروي در شرف از حركت ايستادن بود سايه نزديك و نزديك تر و كوچك و كوچك تر شد تا اين كه ... خرگوشي سفيد كه به نظر مي رسيد چون جلوي نور سيستم پروژكتوريوس جادوگري مخصوص اتاق گيلدروي ايستاده بود سايه اش آن چنان عظيم شده بود درست مقابل گيلدروي كه ديگر اكنون به خاطر اين شوك بزرگ اختيار اشك هايش را از دست داده بود و مانند نوزاد ها گريه مي كرد ايستاده بود! ( و كسي چه مي داند شايد در دل به اين جادوگر بزدل مي خنديد )
تایید شد!!!(پادمور)
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۲ ۱۲:۰۳:۴۰
روزنامه - شکست - بهت زده - با شکوه - عمیق - خطاب - اعدام - گنج - عواقب - خرگوش ----------------------------------------------------------------------------------------------------------- روزنامه را به کنار انداخت و بعد دیوانه وار خندید. صدای خندهایش در اتاق چهارگوش پژواک انداخت . آن روز شاید یکی از باشکوهترین روزهای زندگیش بود . به عکس متحرکی که در روزنامه بود نگاه کرد . تصویر مردم بحت زده ای که به این طرف و آن طرف میدویدند را دید و بعد دوباره لبخندی وحشتناک زد و خطاب به یکی از آدمهایی که در اتاق همراه وی بود گفت : - خوبه سوروس ، داره دستت میاد . وحشت مردم من رو جوان میکنه . بعد هم نفس عمیقی کشید و دوباره به روزنامه خیره شد . تیتر روزنامه رو دوباره بلند خواند : - برگشت لرد ، پدیدار شدن علامت سیاه ، عواقب ترس مردم نبود. مرگ آلبوس دامبلدور، گنج سفیدان علت ترس و وحشت مردم بود .
تایید شد!!! جالب بود(پادمور)
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۲ ۱۱:۵۳:۱۷
به سرسرای بزرگ رفت. دیرش شده بود. تقریباً همهی دانش آموزان صبحانه را خورده و سالن را ترک کرده بودند. خسته پشت میز خالی گریفندور نشست و صندلیش را کمی جلو کشید. صبح زیبایی به نظر می آمد. همه چیر از نظر هری که پس از شکست باشکوهشان(!) در دیدار نهایی مقابل تیم کوییدیچ راونکلاو دچار افسردگی مزمن شده بود، رنگیتر و با کیفیتتر بود!! مشغول پذیرایی از خود بود که متوجه چیزی شد. انگار چیزی نظرش را جلب کرد بود... کمی سرش را جلو برد و با چشمانی نیمه بسته به پنجره خیره شد. خرگوش بود. اولین بار بود که هری در محوطهی هاگوارتز خرگوش میدید. مشغول تماشای خرگوش بود که موجودی خاکستری کنارش فرود آمد. کمی جا خورد. هدویگ. روزنامه آورده بود. هری درحالی که نوشیدنی اش را هم میزد روزنامه را باز کرد و تیتر ها را یکی یکی رد کرد... «کشف عمیق ترین گودال جهان در مدرسه جادوگریِ...»، « گنجینه سلطنتی در وزارت...» ورق زد...ـ«هشدار وزارت سحر و بهداشت جادویی خطاب به جادوگران درباره عواقب مصرف...»، «قاتل دامبلدور در انتظار اعدام...» هری بهت زده به پنجره خیره شد.
تایید شد!!!(پادمور)
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۲ ۱۱:۴۴:۲۱
روزنامه - شکست - بهت زده - با شکوه - عمیق - خطاب - اعدام - گنج - عواقب - خرگوش ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دیوانه بار در باران میدوید. از چیز یا کسی فرار میکرد.چه جور همچین چیزی امکان داشت؟ چه طور میشد که وی را به عنوان قاتل بدانند؟ مگر آنها نمیدانستند که وی با مقتولان دوست صمیمی بود؟پس چه طور بود که آن را به عنوان قاتل شناخته بودند؟ با سرعت به داخل کوچه ای رفت و کنار چراغ برقی نشست.امیدوار بود که این خواب عمیقی باشد و وی الان در تختش بیدار شود. صبح را به خاطر آورد،وقتی که با بهت زدگی خبر داخل روزنامه را میخواند. سیریوس بلک قاتل جیمز و لیلی پاتر به حکم اعدام محکوم شد آنها وی را عواقب این سانحه میدانستند. از همان وقتی که این خبر را دیده بود سریع از خوانه بیرون زده بود و فرار کرده بود.مرگ دوستانش شکست ولدمورت را هم به همراه داشت ولی هری بیچاره الان بی سرپرست بود. او باید هری را کمک میکرد،ولی چه طور؟؟؟ به خود نگاهی انداخت، وی همچون خرگوشی آبکشیده شده بود. الان وی زندگی باشکوه خود را پشت سر گزاشته بود و وارد زندگی ناخواسته ای شده بود که برایش همانند کابوسی بود.
همه مشغول خوردن صبحانه در سرسراي ((با شكوه)) هاگوارتز بودند. ناگهان صداي عجيبي همه جا را فرا گرفت . تمام دانش آموزان هاگوارتز با نگاهي ((بهت زده)) به بالاي سرشان نگاه مي كردند. هزاران جغد كوچك و بزرگ در بالاي سر آن ها پرواز مي كردند. يكي از جغد ها به طرف هرميون آمد. هرميون با خوشحالي گفت: ((روزنامه)) رو آورده!!! و به سرعت مشغول خواندن آن شد. هرميون : چه خبر هاي جالبي!!! رون : خب چند تاشو بخون ! هرميون:يك سري ((خرگوش)) پيدا كردن كه مي تونن ((گنج)) هايي رو در ((عميق)) ترين جاهاي زمين پيدا كنن! رون: چه خوب! كاشكي يكيشون رو داشتم! هرميون:اين جا نوشته كه يه جادوگر باستان شناس توي مصر يه كاسه ي قديميه نفرين شده پيدا كرده كه مر بوط به يك فرعون جادوگر بوده! جادوگر باستان شناس وقتي مي خواسته كاسه رو از مصر به لندن بياره بر اثر بي احتياطي باعث ((شكسته)) شدن كاسه شده! يه هفته بعد جادوگر باستان شناس به طرز وحشتناكي مرده! ديگر جادوگران باستان شناس علت مرگ اونو از ((عواقب)) نفرين كاسه مي دونن! رون: واي! چه وحشتناك! من كه هيچ وقت نمي خوام باستان شناس بشم! هرميون: حالا اينو گوش كنين! وزارت سحر و جادو تونسته يكي از مرگخوار ها رو پيدا كنه! تصميم دارن اين مرگخوار رو ((اعدام)) كنن! هري و رون:كو؟ كو؟ كجا نوشته؟؟! رون به سرعت روزنامه رو از دست هرميون قاپيدو با عجله مشغول ورق زدن آن شد. رون: پس كو؟ كجا نوشته؟ من كه نمي بينم! هرميون: خب....خب....راستش خالي بستم!!!!!!! هري و رون:
جالب بود تایید شد!!!(پادمور)
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۸ ۱۷:۳۸:۳۰
روزنامه - شکست - بهت زده - با شکوه - عمیق - خطاب - اعدام - گنج - عواقب - خرگوش ***************************************************** بازگشت از هزارتو در هری پاتر 4 از نگاهی دیگر
_آواداکدآوارا!
*** در زمین کوئیدیچ که برای مرحله ی سوم مسابقه ی سه جادوگر به صورت هزارتو درآمده بود همه منتظر برگشت قهرمان ها بودند.رون و هرمیون نبز همراه جمعیت به جایی آمده بودند که قهرمان ها به آنجا بازمی گشتند. پروفسور دامبلدور به همراه هیئت وزارت جادو در حال پرس و جو کردن از ویکتور کرام و فلور دلاکور بودند آنها مدتی بود که از هزارتو خارج شده بودند. چند تن از اساتید و ماموران وزارت سحر و جادو چندین بار با جاروی پرنده هزار تو را گشته بودند اما اثری از دو قهرمان هاگوارتز نبود. مودی چشم باباقوری نیز رفته بود و هرچه به دنبال او می گشتند پیدایش نمی کردند. ناگهان صدایی به گوش رسید و سدریک دیگوری و هری پاتر ظاهر شدند.همه به سوی آنها دویدند هردو بی هوش بودند و روی یکدیگر افتاده بودند.هرمیون و خانواده ی ویزلی سعی می کردند جلوتر بیایند اما نمی توانستند.دامبلدور خم شد و کالبد بی جان ؟آنها را برگرداند و چشمان هری پاتر را بست. همه ی چهره ها متحیر بود و همین که جسد هری را برگرداندند صدای جیغ هرمیون خانم ویزلی و چند تن دیگر به گوش رسید . در سمت دیگر چوچانگ گریه می کرد.قهرمان ها مرده بودند پدر سدریک دیگوری به سمت جسد پسرش می دوید و ناگهان وقتی پسرش را دید در جایش خشک شد و بر زمین زانو زد. رون بهت زده مانده بود صورتش مثل گچ سفید بود و به چشمان سبز هری نگاه میکرد. دوقلو های شاداب ویزلی که تدارک جشنی را دیده بودند اکنون غمگین به جسد بی جان هری و سدریک چشم دوخته بودند.به نظر می رسید برای چند لحظه همه خشک شده اند.هرمیون همچنان که می گریست به سمت جسد هری رفت اما آلبوس دامبلدور جلوی او را گرفت. جینی ویزلی مادرش را در آغوش گرفته بود که ؟آلبوس دامبلدور به آنها اشاره کرد که به قلعه بروند و در سرسرای بزرگ جمع شوند سپس خود برگشت و به سمت کالبد بی جان قهرمانان هاگوارتز رفت.او و نقشه اش شکست خورده بودند. هری رفته بود .دامبلدور در این هنگام برای اولین بار پیزی زا با تمام وجود حس می کرد .او عواقب نقشه اش را نادیده گرفته بود و اکنون.... رون دستش را روی شانه ی هرمیون گذاشت و او را به سمت قلعه برد .تمام خاطراتی را که آ؟ن دو و هری در طول این چند سال باهم داشتند جلوی رویشان می آمد این اتفاق عمیق ترین مکان وجودشان که جایگاه عشق بود را می آزرد و همچون آلت شکنجه ای روح آنها را می خراشید آنها تحمل روزی را نداشتند که هری نباشد تحمل فردایی را که خبر مرگ او در روزنامه ها می آمد و ریتا اسکیتر مقاله های تهوع آوری درباره ی آن می نوشت.هر گوشه از آن قلعه یادآور صدای هری بود. ....آخه چرا؟ ..چرا هری باید... او تحمل فکر کردن به آن را نداشت. صورت رون پر از اشک بود. او به تنهایی نیاز داشت سالن عمومی!درست بود او باید به آنجا می رفت و فکر می کرد در کنار شومینه جای مورد علاقه ی هری.او به چهره ی هرمیون نگاه کرد و با هم به سالن عمومی رفتند.آنجا کنارشومینه نشستند هرمیون هنوز گریه می کرد .صورت رون نیز خیس بود.هرمیون کنار آتش نشست شعله های آتش در چشمان اشک آلودش می درخشید. رون بالاخره بعد از اتفاق سخنی آرام و گفت و سپس با صدای بلند فریاد ممتدی زد : _هری!
لحظه های باشکوهی که آن سه با یکدیگر می گذراندند به پایان رسیده بود. هرمیون با اینکه چهره اش خیس از اشک بود قاطعیت در چشمانش موج میزد او خطاب به رون خواست چیزی بگوید ولی نتوانست اما رون به علامت مثبت سری تکان داد. پایان
تایید شد!!!(پادمور)
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۷ ۱۶:۳۴:۱۳
روزنامه - شکست - بهت زده - با شکوه - عمیق - خطاب - اعدام - گنج - عواقب - خرگوش ******** همه از اين خبر متعجب بودند. حتي خرگوش كوچك باغ هم بهت زده با قيافي اي ويران كه گويي شكست عظيمي در پيدا كردن غذاي زمستان خورده است به عكس باشكوه مردي در روزنامه و نوشته ي زيرش با نگاهي عميق خيره شده بود: البوس دامبلدور گنج دنياي جادوگري بعلت عواقب كارهاي وحشتناكش به اعدام محكوم شد. اين را خواند و خطاب به مردمان جاهل فرياد كشيد. فريادي بلند از ته گلو بيرون آمد و او را به ستارگان شب خيره كرد. همه چيز خوابي بيش نبود. پايان
تایید شد...خوب بود ... جالب نوشت بودی!!!(پادمور)
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۵ ۱۷:۵۸:۵۸
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.
هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.