هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶

شاهزاده خالص


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۲ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۵۷:۵۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 460
آفلاین
حدس* -انگشتر* - خارق العاده* - مسموم* - جمجمه* - دریاچه* - پیچ و تاب* - تضعیف* - نعره* - ظاهرا*

- می تونی حدس بزنی چه اتّفاقی افتاده؟
این جمه را با هیجان بسیار ادا کرد و این برای دنیس کوچک اصلاً خارق العاده نبود؛ ولی ظاهراً این بار اوضاع بسیار متفاوت بود.ناگاه صدای نعره ای لرزه بر اندام کوچک وی انادخت.
- هی دنیس! چه خبرته؟ مگه سر اوردی؟
این دین بود که همواره عادت داشت وی را برای این نوع از رفتار و سکناتش مورد عتاب قرار دهد. هر بار که دنیس این چنین می کرد تو گویی که اژدهایی خفته در درون دین بیدار گشته و پیچ و تاب می خورد.
دنیس که بیهوده می کوشید هیجانش را در درونش تضعیف کند، گفت: " ماهی مرکّب دریاچه! اون مریض شده بود. همه فکر می کردند که مسموم شده. ولی ..."
- خب؟
- وقتی شفا دهنده های هاگوارتز سعی کردندکه درمانش کنند، دیدند که توی جمجمه اش یه چیزی و وقتی که اون رو بیرون اوردند ....
- بسه دیگه دنیس! تو هم با این ماجراهای هیجان انگیزت.
امّا دین نمی دانست که آن چه در جمجمهی ماهی مرکّب بود، انگشتر خاندان دین توماس بود که پدر بزرگش در کودکی درون هاگوارتز گم کرده بود.
تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط شاهزاده خالص در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۷ ۱۱:۱۲:۰۵
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۸ ۸:۲۷:۵۵

تصویر کوچک شده


ماموریت
پیام زده شده در: ۹:۲۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
حدس - انگشتر - خارق العاده - مسموم - جمجمه - دریاچه - پیچ و تاب - تضعیف - نعره - ظاهرا


کنار (دریاچه) قدم میزد . شیی توجهش را جلب کرد (ظاهرا) (انگشتر ) بود . روی نگین سبز رنگ آن عکس (جمجمه )ای را حکاکی کرده بودند . هری با دیدن ان جمجمه (نعره ) ای کشید و به طرف عقب پرید . او این جمجه را زمانی روی بازوی خادم ولدومورت دیده بود . همان شبی که بوسیله ی جام مسابقه ی سه جادوگر به گورستانی راهنمایی شد . با زنده شدن این خاطره ی تلخ و نفرت انگیز موهای بدن هری سیخ شد . (حدس ) هری این بود که شاید در ان اطاف مرگخواری پرسه میزند . باز هری به یاد ان گورستان افتاد. هنگامی که بوسیله ی طلسم ولدومورت شکنجه میشد و سخت (پیج و تاب ) میخورد . یاد آوری گذشته اش باعث (تضعیف ) روحیه اش و در نتیجه شکست در ماموریتش میشد . او باید رون و هرمیون را از چنگ غولهای آن اطراف نجات میداد . سعی کرد موضوع را فراموش کند . او باید آرامشش را حفظ میکرد ...

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۷ ۱۳:۲۵:۳۰

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۲۵ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 56
آفلاین
حدس - انگشتر - خارق العاده - مسموم – جمجمه - دریاچه - پیچ و تاب - تضعیف - نعره – ظاهرا


شب آرامی بود کسی در اطراف دریاچه حضور نداشت نسیمی علف های کنار دریاچه را به حرکت در می آورد اما کمی نگذشت که صدای پاهای دو مرد سکوت حاکم را شکست کسی که جلوی دیگری پیش می رفت نفس نفس میزد دیگر توان راه رفتن هم نداشت نمی توانست بایستد در حالی که نفس نفس میزد بر روی زمین زانو زد مرد بسیار کوتاه قد بود و موهای جلو سرش ریخته بود چشمان درشتی داشت و آشفتگی سراسر وجودش را گرفته بود ظاهرا قدرتش بسیار تضعیف شده بود زیرا دیگر توان راه رفتن هم نداشت . مرد دیگر که ظاهری آراسته داشت در امتداد اوبا گام های بلند خود حرکت میکرد پیروزی در صورت کشیده باریکش موج میزد و حس انتقام در چشمانش نمایان بود و به مردی که روی زمین افتاده بود نزدیک شد جلو رفت روبروی او قرار گرفت دستانش را چوبدستی اش را بیرون آورد و آن را ربروی دیگری گرفت مرد که دیگر امیدی به زنده ماندن نمیدید شروع به التماس کرد:
-ببین مالسیبر تو میتونی من رو ببخشی ازت خواهش میکنم هر چی بخوای بهت میدم فقط فقط با من این کار رو نکن
- وقتت تمومه تو لیاقت زنده موندن رو نداری فعلا انگشتر رو پس بده
مرد دست در جیبش کرد و انگشتر رو بیرون اورد مالسیبر انگشت رو از او گرفت
- حدس میزدم کار تو باشه . چطور تونستی برادرم رو مسموم کنی تو برای انگشتر خانوادگی ما اون رو کشتی اما این انگشتر به جای اصلیش بر میگرده
و انگشتر رو در انگشتش کرد ناگهان نور خارق العاده از جمجمه ای که به طور برجسته روی انگشتر هک شده بود ساطر شد انگشتر هر لحظه برافروخته تر می شد
- تو گول این نور رو خوردی طمع کار اما این نور فقط به خانواده ما تعلق داره
مالسیبر بار دیگر با چوبدستی روی مرد که التماس در چشمانش موج میزد تمرکز کرد و وردی را با نفرت تمام زیر لب زمزمه کرد نوری از چوبدستی او ساطر شد و مرد برخورد کرد . مرد دوباره جان گرفت اما اینبار در حال که پیچ و تاب میخورد نعره زنان به سمت دریاچه رفت. کمی بعد صدای دست پای مردی که در دریاچه برای زنده ماندن تلاش میکرد هم خاموش شد دوباره سکوت حاکم شد مالسیبر با گامهای بلندش از آنجا دور میشد کم کم آرامش به دریاچه بازگشت


دوست عزیز اینجا تاپیک بازی با کلمات هستش نه نمایشنامه نویسی ... لطف کن همین متنو کوچیک ترش کن که به بازی با کلمات بخوره !!!
تایید نشد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۷ ۱۳:۰۴:۳۸

سلطان طلسم فرمان lord of imperius curse


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۲۰ پنجشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۶

پادما پتتيل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۴ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
بينز داشت توچنگل قدم ميزد كنار يه پيچك كه به طرف آسمان پيچ تاب خورده بود وبالا رفته بود يه جمجه پيدا ميكنه كه ظاهرا معلوم بود چيز جادويي باشه.با دقت كه بهش نگاه ميكنه يه انگشتر توش پيدا ميكنه كه كنارش يه نامه بود.درحالي كه بدنش رو پيچ وتابي ناشي از هيجان در بر گرفته بود.به طرف درياچه كه تو نامه با اون اشاره شده بود رفت وانگشتر رو به طرف درياچه گرفت و ورد مخصوص رو خوند.درياچه شروع به پيچ وتاب كرد ونعره اي از درياچه بگوش رسيد ونيروهاي ماوراي وخارق العاده به طرف مرد اومدواونو در بر گرفت مرد خيلي احساس ضعف كردودر جا نعره اي زدواز هوش رفت
وقتي به هوش اومد....ديگه اون آدم سابق نيست چون اون روح خودشو به شيطان فروخته ودر عوض نيروهاي شيطاني پيدا كرده بود.....اون حالا فقط داشت به انتقام فكر ميكرد...انتقام از كسي هاي كه تو زندگيش بهش بدي كرده بودن واول از همه هم به ناپدريش فكر ميكرد كه يه روز اونو به عمد مسمومش كرده بود ولي اون از مرگ نجات پيدا كرده بودو حدس ميزد نفربعد دوست عزيزش باشه كه بهش نارو زده بود ....

تایید شد !!! (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۳ ۷:۲۸:۴۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
ویولت با نگرانی نگاهی به اطرافش انداخت.@ظاهرا@همه چیز در امن و امان و موقعیتی@خارق العاده@رای دزدیدن @انگشتر@به وجود آمده بود.پا به درون غار اسرار آمیز که تقریبا بر فراز@دریاچه@قرار داشت گذاشت.بر طبق @حدسیات@دامبلدور انگشتر باید همینجاها میبود.بعد از پیمودن چند قدم ناگهان شیء مرموزی با شتاب به سمتش آمد.ویولت هراسزده سرش را دزدید.آن شیءبه دیوار خورد و @پیچ و تاب@خوران بر زمین افتاد.ویولت دقیق تر نگاه کرد.آن وسیله یک @جمجمه@بود.بدون شک وسیله ای برای @تضعیف@روحیه اشخاصی که بی اجازه وارد میشوند.ویولت جمجمه را در دست گرفت و فشرد.جمجمه خورد و تکیه های از آن در دستش فرو رفت.احساسی درونی@ نعره @میزد:جمجمه رو ول کن.
ویولت هم همین کار را کرد ولی در کمال وحشت دید که تکه هایی از جمجمه دارد در دستش فرو میرود.چشمش سیاهی رفت.بر مزنی افتاد.لبخندی زد.جمجمه@مسموم@!دامبلدور به او اخطار داده بود که این کار را نکند.گفته بود به تنهایی پا به درون غار نگذارد.در حالی که به آرامی چشمانش را میبست با لحنی کودکانه گفت:قول میدم دیگه به حرفتون گوش کن پروفسور!


But Life has a happy end. :)


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
سینتیا از خشم به خود میپیچید.*انگشتر*ی را که هدیه ازدواج رودولف بود از دستش بیرون آورد و بر زمین پرت کرد.با چوبدستیش بر فراز *دریاچه*ای که *ظاهرا*مامن رودولف لسترنج و همسر دومش بود *جمجمه ای*سبز رنگ ظاهر کرد.درونش موجودی انتقام جو*نعره*میکشید.باید راهی میافت.نمیتوانست به همین راحتی رودولف را شکست دهد.باید روحیه اش را*تضعیف*میکرد.چه چیز رودولف را ناراحت میکرد؟*حدسی*زد:مرگ همسر جدیدش.بلاتریکس.
یک راه خوب بدون رویارویی با آن زن.*مسموم*کردن او!چه فکر *خارق العاده*ای به ذهنش رسید!!!از شدت شادی شکمش*پیچ و تاب*ی خورد.
قهقهه ای شیطانی سر داد و رو به آسمان فریاد کشید:رودولف!!سزاش خیانت به همسر اولت رو میبینی!!!!!

تایید شد !!! (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲ ۱۹:۳۵:۳۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
حدس - انگشتر - خارق العاده - مسموم - جمجمه - دریاچه - پیچ و تاب - تضعیف - نعره - ظاهرا

حدسمی زدم که کار تو باشه . تو فلور رو مسموم کردی . تا بتونی اون جمجمه رو بدزدی. این ها رو سوروس اسنیپ به ایگور کارکاروف می گفتع و بعد از اون خنده ایی شیطانی سر داد.
ایگور: خب حالا به نظرت لرد سیاه به خاطر این کار خارق العاده منو تشویق میکنه
سوروس: خودت میدونی که این جمجمه بدون اون انگشتر هیچ ارزشی نداره.
ایگور رو به سوروس کرد و گفت: پس من این رو کنار دریاچه دفن میکنم و به سراغ انگشتر میرم مواظب اون باش.
و ایگور از خانه خارج شد
در آنطرف در جایی در هزار تو ایگور با عرق سردی که از پیشانیش میریخت از راه های پر پرخ و خم و درختانی که پر از پیچ و تاب بودند به دنبال انگشتری که حتی نمیدانست چه شکلی است می گشت. ظاهرا ً نا امید شده بود و روحیه اش را باخته بود که ناگهان نعره ای از درونش به اون هیب زد که نا امید نشو حرکت کن و گرنه مجازاتی سنگین در انتظار توست این صدا صدای لرد سیاه بود که در ذهن ایگو تداعی میکرد بعد از پیچ نود درجه ایی که در ماقبلش بود گذشت و در مقابل چشمانش انگشتر نقره ایی را دید که نورش در تمام جهات منتشر شده بود به سمت آن رفت ولی انگار چیزی روحیه او را تضعیف می کرد انگشتانش را به سمت انگشتر برد که ناگهان......

خب این ادامه نداره


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۴۳ سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶

پادما پتتيل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۴ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
جيني ويزلي كنار درياچه يه جمجمه ميبينه ونعره ميكشه واز حال ميره بعد كه به هوش مياد ميبينه كه جمجمه رفته خيلي خوشحال ميشه.اما ظاهرا جمجمه بالاي سرش وايستاده بوده وپيچ وتاب ميخورد….
احساس ضعف كرد.حدس ميزد از گشنگي باشه اخه دوروزي ميشد چيزي نخورده بود.با انگشتر جادويي كه در دست داشت كه خيلي خارق العاده بودو نيروهاي زيادي داشت.شروع كرد به آشپزي وجمجمه رو انداخت تو ديگ و حليم درست كرد.ظاهرا غذاي خوشمزه اي شده بود اما وقتي اونو خورد حدس زد مسموم شده باشه .چون دلش پيچ وتاب ميخورد…براي همين اون تصميم گرفت ديگه به هيچ جمجمه اي اعتماد نكنه...

زیاد جالب نبود ... یک بار دیگه لطفا


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲ ۸:۱۵:۵۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۲۶ سه شنبه ۱ خرداد ۱۳۸۶

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
هری آرام و آهسته کنار دریاچه قدم بر می داشت . علامت جمجمه ی سبز رنگی بالای خانه ی هاگرید به چشم می خورد . ظاهرا مرگ خوارها این بار به خانه ی هاگرید حمله کرده بودند یا حد اقل هری اینطور حدس میزد . نا گهان صدای نعره ای به گوش رسید و هاگرید در حالی که به شدت پیچ و تاب می خورد به بیرون از کلبه اش دوید . این امکان نداشت که هاگرید را با طلسم به این حالت در آورده باشند . شاید اورا مسموم کرده بودند. هری با عجله به سمت هاگرید دوید . وقتی به کنار هاگرید رسید او روی زمین افتاده بود و آرام نفس می کشید هری دست های بزرگ او را در دست گرفت . انگشتر سفیدی در دست او بود . هری حس می کرد هاگرید هر لحظه ضعیف و ضعیفتر می شود . اشک از گوشه ی چشمان هری جاری شد ... سرش را بلند کرد و رو به آسمان فریاد زد : هاگرید........

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱ ۱۶:۴۳:۱۶

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۱۵ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
یادش بخیر این تاپیک فعالیتی توش داشتیم... !

شخصی به طرف دریاچه حرکت میکرد.در دست او کیسه ای بود که جمجمه ای در آن پیچ و تاب میخورد.به آرامی کیسه را درون دریاچه انداخت.همانطور که حدس میزد موجودی خارق العاده از دریاچه بیرون آمد.میدانست که باید از طریق ذهن با آن موجود ارتباط برقرار کند.

پس خودش را آماده کرد و به آرامی گفت:دامبلدور را مسموم میکنی و انگشتر ماروولو رو از او پس میگیری.

موجود عجیب نعره ای زد و به شکل یک آدم به سمت دفتر دامبلدور به راه افتاد.ظاهرا اینبار نقشه او گرفته بود!!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.