آقا من اصلا نفهمیدم سوژه ی اصلی داستان چیه یکی منو تفهمیم کنه!
آکادمی؟آکادمی چیه؟
اصلا به من چه!بره واسه نفر بعدی
------------------------------------------------------
هری و یانگوم در حال قدم زدن توی حیاط هاگوارتز بودن.
-ها!اسم من هریه اسم شما چیه؟!!
-مگه نمی دونی؟من یانگومم دیگه!
-خب ما اگه بخوایم صمیمی بشیم باید از اول شروع کنیم
در همین هنگام الک و جان و بچه ی جان هم توی حیاط هاگوارتز قدم میزدن
الک:جان باور کن من سال ها دنبال یه کیس مناسب گشتم!ولی جز تو هیچ کیسی ندیدم!
جان:منم همینطور عزیزم!
الک:خالی نبند بوقی!پس این بچه چیه؟
جان با خونسردی کامل میگه:خدا بیامرزه دختر خالمو!وقتی داشت آخرین نفسش رو می کشید وصیت کرد بچشو نگه دارم.
الک:پس اون که از نردبون افتاد دختر خاله ت بود؟!
جان:نه اون دختر عمم بود
پنی که در پست قبلی به شکل مشکوکی غیب شده بود دوباره ظاهر میشه!
پنی:ها الک جون چیزی میخواستی بگی؟
الک هم که همزمان داشت در عشق جان و سوسکه می سوخت و هم داشت مسائل ریاضی مذکور رو حل می کرد و ظاهرا عربی هم می خوند!بدون اینکه به پنی نگاه کنه می گه:نه!
پنی هم که میبینه او را کاری در این کارزار نیست(درسته؟
) دوباره به طرز مشکوکی غیب میشه!
در حالی که الک داشت دوباره مجذوب جان میشد موجودی دوان دوان به سمتش میاد و محکم به جان میخوره و جان با سر به زمین برخورد می کنه به طوری که مخ جان هم سطح زمین میشه!
این موجود دوان دوان که همون راجوی مذکوره بود در حالی که فریاد میزد همچنان به دویدنش ادامه می داد:یافتم!فیزیک هالیدی رو یافتم!....
در همین هنگام الک با خودش فکر می کنه که راجو هم میتونه کیس مناسبی باشه اما با صدای عر عر بچه ای که زیر جان داشت له می شد به خودش میاد و بچه رو از زیر جان میاره بیرون...
الک:آخیییی!عجب بچه ی نازی!بزار ببینم پسره یا دختر!
جان در حالی که به سختی سرش رو از چمن جدا کرده بود با ناله می گه:نمی خواد ببینی! پسره!
الک:واییییی!موش بخورتت!اسمت چیه؟میای با هم یه کم قدم بزنیم!
کمی اونطرف تر هری و یانگوم همچنان در حال قدم زدن بودن!
هری:آه یانگوم تو مناسبترین کیسی بودی که تا حالا دیدم!
یانگوم:ببینم تو گفتی می تونی کمکم کنی تا بانو چویی رو بکشم
هری:آره عزیزم پس چی؟
در پشت یکی از درخت های حیاط هاگوارتز چو و افسر مین جاگو در حال صحبت بودن!
چو:ببین یانگوم داره بهت خیانت می کنه تا مادر منو بکشه(نکته:بانو چویی مادر چوئه
)
افسر مین:نفس کــــــــــــــــش!
کمی اونطرف تر مک در حال تماشای چو و افسر مینه و به شدت داره غیرتی میشه!
افسر مین با فریادی شمشیرشو در میاره و به سمت هری میره...
------------------------------
این قسمت کلا کپی رایت بای وینکی!
آیا اون بچه کیس مناسب الکه؟
آیا افسر مین هری رو میکشه؟
آیا پنی دوباره بر میگرده؟
آیا مک عاشق یانگوم میشه؟
همگی در آکادمی بعدی در انتظار شما خواهد بود
[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه