هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
هري داشت کتاب تاريخچه ي جادوگري رو مي خوند که يهو تصميم گرفت بره به کلبه ي هاگريد . شنل نامرئي رو پوشيد و مستقيم به سمت در خروجي براه افتاد ..
در طول راه چمن به خاطر باران بسيار لغزنده شده بود و راه رفتن براي هري بسيار سخت بود هنوز فاصه ي زيادي با کلبه داشت که متوجه دود عظيمي شد که از کلبه بالا مي اومد با سرعت به سمت کلبه رفت نمي دونست قضيه از چه قراره در همين فکر بود که متوجه هاگريد شد که به سمتش مي امد ومي گفت فنگ . فنگ تازه فهميد که فنگ تو کلبه گير افتاده چوب دستي شو مستقيما به سمت کلبه گرفت و گفت اگوامنتي و تونست در عرض چند دقيقه اتيشو خاموش کنه...
با هاگريد وارد کلبه شدند که صحنه ي بدي رو ديدند. بيچاره فنگ محکوم به مرگ شده بود ......به اين مي گن نوشدارو بعد از مرگ ( ......... ) .

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۶ ۸:۳۲:۲۴

ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بازي با كلمات نوع ديگري از داستان نويسيست براي كساني كه به نوشتن علاقه دارند
با بكار بردن 10 كلمه يه داستان كوتاه و زيبا بنويسيد
مقررات:
1-از 10 كلمه تعيين شده حتما بايد حداقل 7 كلمه در داستان بكار برده شود
2-از يك كلمه چندين بار و به شكلهاي گوناگون ميتونيد استفاده كنيد ولي يك كلمه به حساب مياد(حركت => حركتي-حركت كردم...)
3-كلمات تعيين شده بايد با رنگي غير از رنگ متن مشخص شود
4-برداشتن و يا اضافه كردن پسوند به كلمات همچنين تغيير در نحوه گفتن آنها بلامانع است (چطور=> چطوري---دلم ميخواست=> دلت ميخواست)

كلمات جدید:
* آگوامنتی - نوشدارو - پوزخند - مستقیم - تاریخچه - قضیه - لغزنده - عظیم - محنت - محکوم

* طلسمی برای درخواست آب





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶

هگو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۰ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۵۲ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
معذرت می خوام نمی دونستم باید لغات رو رنگی بنویسم و بیشتر از 10 خط هم نشه

جرج و فرد سر میز صبحانه داشتند با هم صحبت می کردند
فرد: ببین جرج مکاتبه با اون شفادهنده پیر یه کار احمقانه س
جرج :باید چی کار کنیم کسب و کارمون رو تعلیق کنیم
فرد:چه طوره یه اعلامیه بدیم تا یکی دیگه پیدا بشه
جرج :نه راستی ما می تونیم با اون ریسمان همه کسانی که با خرید قرص های خراب ما به این روز افتادن رو شناسایی کنیم
فرد: اون وقت با پای پیاده تا خونه همه اونا بریم اونا رو شفا بدیم
خانم ویزلی که تا اون موقع خودش رو سرگرم نشون می داد با پرخاش سر اون ها داد زود : با هر دو تونم اگه دوباره فکر ساختن اون قرص های لعنتی به سرتون بزنه من می دونم با شما
جرج : نه مادر ما دیگه ملاحظه کار شدیم

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۲۲:۱۵:۰۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۲ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۰:۰۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
مکاتبه - ریسمان - سرگرم - پرخاش - احمقانه - اعلامیه - پیاده - شفادهنده - ملاحظه - تعلیق


روز مکاتبهی هری با وزیر بود.
هم رون و هم هرماینی میگفتن که صحبت با وزیر کار احمقانه ای است ولی وقتی هری گفت که مربوط به به تعلیق انداختن مالفوی از مدرسست اونا قبول کردن

وقتی هری به وزارت خانه رسید ملاحظه کرد که اعلامیهای مربوط ناخواستهی شمارهی یک(برداشته از قدیسان مرگبار) نوشته اند.
به خود زحمت نداد که ان را بخاند و داخل رفت.

ناگهان ده ها چوب دستی به سمت او کشیده شد.او با پرخواش گفت:یعنی چه!!!

ولی ناگهان خود را در مقابل شفاگر یانکوم یافت که بالای سر او ایستاده بودو ...

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۲۲:۱۱:۳۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۶

شرلوک هولمز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۱ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۵۴ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۶
از شماره 221 خیابان بیکر - لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
(هری و ولدمورت در حال بازی شطرنج جادویی)
هری(با پرخاش):ولدی؟؟ تو خیلی بی ملاحظه ای...اگه یه بار دیگه بمن خیره بشی تمام اون اعلامیه ها رو پخش میکنم.
ولدمورت:هری. نمیتونم فکر اون تمشکا رو از ذهنم دور کنم.
هرمیون(در حال حل کردن جدول) یکی از کلمات بازی با کلمات؟
رون:بزار لود بشه...آها: ریسمان؟
هری: دفه پیش همه راهو پیاده رفتیم...هی گفتی فقط یکم دیگه مونده... احمقانه س...من دیگه با تو نمیام...
هرمیون:اوه اینجا رو (و متن روزنامه رو میخونه):بانوی شفا دهنده-یانگوم- پس از مکاتبه پنهانی با سرهنگ مین به حالت تعلیق در آمد!


تایید نشد !!!
یک بار دیگه بنویسی فکر کنم بهتر باشه !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۴ ۱۴:۵۷:۲۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۶

کرنلیوس فاجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۶ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۱ جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۲
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 81
آفلاین
چند روزي بود كه آن شفادهنده با كسي مكاتبه نكرده بود. هيچ احد والناسي از محل او خبر نداشت. از وقتي كه نامه ي رئيسش مبني بر حكم تعليقش به دستش رسيده بود ديگر كاري براي انجام دادن نداشت و هر روز پياده از اين سر شهر به آن سر شهر مي رفت.
روزي كه اين شفادهنده طبق معمول هميشه در حال پياده روي بود مرد عجيبي را ديد كه ريسمان اعدامي به گردن داشت و با حالتي احمقانه بر سر خود پرخاش مي كرد و سرگرم چسباندن اعلاميه اي بر روي ديوار بود . وقتي ان مرد عجيب كمي دورتر رفت شفادهنده به طرف يكي از ان اعلاميه ها بر روي ديوار رفت ، با تعجب فراوان به اعلاميه زل زده بود . اعلاميه اي از لرد سياه!!!! وقتي شفادهنده اسم خود را در ان اعلاميه ملاحظه كرد با تمام وجود فرياد كشيد ولي صداي دورگه اي شروع به حرف زدن كرد:
تو فرد لايقي هستي. پس با من بيا....

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۳ ۲۱:۱۹:۲۹
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۳ ۲۱:۳۰:۰۷

You can do evry work u wana to do


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مدت زمان زیادی بود که در سنت مانگو بستری بود. تنها سرگرمیش پیاده روی در راهروهای پر ازدحام و تماشای ملاقات کنندگانی بود که آنها را نمی شناخت و رفتارشان گاهی در مقابلش احمقانه و حتی آزار دهنده به نظر میرسید.
چیزی به خاطر نداشت جز درد کشیدن اما گاهی قلبش از عشق لبریز میشد و دوست داشت با کسی که نمیدانست کیست مکاتبه کند.
قادر به سوال کردن و یا پاسخ دادن نبود اما شفادهنده ها هنوز امیدوار بودند تا شاید روزی اثری از بهبودی در او دیده شود. اما او می خواست بدون هیچ ملاحظه ای با صدای بلند داد بزند و به آنها پرخاش کند زیرا که میدانست آنها دروغ می گویند. آماندا لانگ باتم حتی شوهرش را نیز به خاطر نداشت.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۵ ۱۳:۰۳:۰۹




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶

پروفسور هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۷ پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۷
از از یه جای خیلی دور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 72
آفلاین
سلام!

ممنونم که داستانمو تایید کردید پادمور عزیز
می خواستم بدونم حالا که داستانم پذیرفته شده چه طوری
باید برم تو کارگاه نمایشنامه نویسی و اون جا باید چی کار کنم؟


ویرایش شده توسط narcissa black در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۱۸:۰۰:۵۹

((شعار ما: راحتی دوری از خطر معاشرت با کله گنده ها))!!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۲۸ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۳۵ دوشنبه ۲ دی ۱۳۸۷
از آنگباند
گروه:
کاربران عضو
پیام: 192
آفلاین
هري ريسمان ديگري را بريد. او سرگرم به دست آوردن جاودانه ساز صدم بود. رون پرسيد هنوز تموم نشده ؟ هري با پرخاش جواب داد : نمي بيني 4 تا ريسمان ديگه مونده ؟ هرميون كجاست ؟
- هرميون رفته پيش اون شفا دهنده تا به بهانه اعلاميه وزارت خونه سرش رو گرم كنه.
- خوبه... مثل اينكه ديگه تموم شد...
با بريده شدن آخرين ريسمان جاودانه ساز كه به شكل زنگي بزرگ بود افتاد و دنگي صدا كرد. هري پايين پريد و به رون نگاه كرد.
- آخه كدوم جادو.گري مياد روحشو صد تيكه كنه كه نميره ؟ اين كار واقعا احمقانه هستش. حالا چه جوري اينو ببريم ؟ ما كه پياده ايم. فكر نكنم بتونيم زنگ رو با خودمون ببريم خيلي سنگينه...
-خوب عقل كل غيب مي شيم.
-باشه ولي خودت اين زنگ رو دست مي گيري و اگه وسط راه ولش كني خودم مي كشمت.
سرگرم مشاجره بودند كه صدايي آنها را از جا پراند.
-مي شه اين قسمت نامه رو ببينيد ...
- مي دونم عزيزم... ملاحظه كردم ...من خودم باهاشون مكاتبه دارم و مي دونم كه اين كار جرمه...
- جدي ؟ ميشه به من بگين چه جوري... لطفا اينقدر تند نرين... اوه ... كجا دارين مي رين ؟
- دارم ميرم بيبينم چي بود كه صدا كرد...
- اوه ... نه صبر كنيد فكر كنم صدا اون طرف اومد...
هرميون بود و شفادهنده هم همراهش . رون سريع شنل نامريي را روي زنگ انداخت .ناگهان شفا دهنده در را گشود و تا چشمش به آنها افتاد گفت :
واي .... شما از چه جوري اومديد تو اين اتاق ؟ اوه عزيزم... لطفا سريعتر بريد و گرنه هم شما رو دستگير مي كنن هم شغل من رو به صورت تعليق در ميارن... زود باشيد بريد...
-ولي ما نمي ريم...
هري اين را گفت و ناگهان جاي زخمش درد گرفت ... صدايي گفت آنها را پيش خودت نگه دار ... ولدمورت مي دانست كه انها آنجا هستند... هري سريع به هرميون و رون گفت:
او اينجاست. سريع غيب شويد من و زنگ مي آييم...
هرميون و رون رفتند و هري به سمت زنگ رفت تا خواست فكرش را متمركز كند شفا دهنده گفت : از جات جم نخور وگرنه طلسمت مي كنم.
هري به سرعت پشت زنگ پريد و طلسم به زنگ خورد . با توجه به درد سرش سعي كرد تا فكرش را متمركز كند ، درد سرش بيشتر شد... كمكم داشت از هوش مي رفت... جهان در جلو چشمش تارشد... شبهي را ديد كه ظاهر شد و به سوي او دويد ... ناگهان رگباري از جرقه هاي سبز به سوي شبه رفت شبه به روي هري پريد و هري احساس كرد از لوله ي تنگي عبور مي كند... همهمه اي از رنگ هاي درهم... ناگهان به زمين افتاد... چشمش را باز كرد و ايستاد ... اماده نبرد شده بود كه رون راديد... آنها كنار كلبه بيل و فلور بودند.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۱۵:۱۵:۴۷

فرق ما با ديوانه ها تو اينه كه ديوونه ها در اقليت اند.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶

پريسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۴۰ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
در هاگوارتز جشن بزرگي برپا شده بود و همه ي دانش آموزان و اساتيد در سرسرا بودند.هرميون در حال رقص پر هيجاني با ويكتور كرام بود و رون چپ چپ به آن دو نگاه مي كرد. يكدفعه در هاي سرسراي ورودي باز شد و وهري با سرعت وارد شد و يك راست به طرف پروفسور دامبلدور رفت"در حاليكه از شدت خشم مي لرزيد فرياد زد: پروفسور" اين زنيكه آمبريج جاروي پرنده منو گرفته.اون يه آذرخشه! آمبريج چه حقي داره جاروي پرنده منو توقيف منه" هان؟؟
بهش بگيد بهم پسش بده!
دامبلدور نگاهي به اون طرفه سرسرا كرد و متوجه شد كه آمبريج داره با كاركاروف مي رقصه.رو به هري گفت: خيلي خب" برو تو شومينه و با پودر پرواز به اتاقش برو منم سر اونو گرم مي كنم تا متوجه نشه.
وقتي هري اين حرف رو شنيد خيالش راحت شد. رون و هرميون خودشون رو به هري رسوندند"هرميون در حاليكه جيغ مي زد گفت: هري باورم نميشه تو داري قوانين مدرسه رو زير پا مي زاري .
هري گفت: هيس هرميون من هيچ كار بدي نمي كنم فقط جاروي پرندمو مي خوام . هفته ي ديگه مسابقه ي كو ييديچ داريم مي دوني كه؟ فعلا باي.
و در حاليكه رون و هرميون متحير او رو نگاه مي كردند غيب شد.

تایید نشد!!!
لطفا با کلمات داده شده جمله بسازید!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۲۲ ۱۵:۱۰:۳۰

یاد بعضی نفرات روشنم میدارد ، قوتم می بخشد ، راه می اندازد.
یاد بعضی نفرات ، رزق روحم شده است ، وقت هر دلتنگی ، سویشان دارم دست !


به یاد قدیمای سایت سال 1386
گروه هافلپاف
رز ویزلی ، لودو بگمن ، ماندانگاس فلچر ، البوس سوروس پاتر ، ریتا اسکیتر ، دنیس و ...

نوادگان هلگا







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.