هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۶
#25

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
فلور : اره !

گابریل : نه ! فل-فل ( مخفف ِ فلور!) من میترسما ! اگه یه هو بیان خونه ببینن ما نیستیم ؟

فلور : نترس باب ! بلند شو .. بدو بیا بریم دیه !
فلور و گابریل در میان تاریکی ها گم شدند و بعد ، آنها هم روبروی ساختمان بلندی ایستاده بودند که بالای اون روی تابلوش نوشته بود " کلاس مبارزه با ش.ز بودن !

فلور : ش.ز ؟ همینه ! خودشه .. معلمش کیه ؟
در آنجا باز شد و شخصی که یک کلاه بوقی بر سر داشت ، یه نفر رو بیرون پرتاب کرد . بعد با سرعت به سوی فلور و گابریل برگشت .

- همی شما کیستید که اینجا ایستاده اید ؟
فلور : جناب وزیر ؟ شوما اینجا چی کار میکنید ؟

کالین با غرور سینه سپر میکنه و میگه :
- همی اینجانب ، کالین بن الکریوی ، تیچر ِ خانوم ها هستم . کلاسهایی میذارم که شوهر داری رو یادتون بدم ! شوهر داری ، از اون شوهر داری هاها ! من میخوام از حقوق ساحره ها دفاع بشود همی . بر شماست که اگر میخواهید در این کلاسات ! شرکت نمایید ، مبالغی چند گالیون بسلفید ، سپس میتوانید وارد شوید همی .

و بدین صورت ، فلور و گابریل نیز ثبت نام کردند . و اما .. در آن سو :

راجر : من از این لرد ِ میترسم ! دیگه هم نمیخوام برم کلاسش . :no:دیشب واسه اولین بار خوابم برد راحت !
ن.ش : خاک بر فرقت ! چه کاریه ؟ بیا برو کلاس پولتو حروم نکن عمو !
راجر : من که پول ندادم !
بارتی : بیاید بریم ! من از خیر پول میگذرم ! راجر ، بیا بریم خونه .ن.ش جان ، شوما هم برو یکی دیگه رو اغفال کن !

و بدین صورت هم بارتی و راجر از خیر کلاس ها گذشتند و رفتند که به خونه اشون برن و تلپ شده ، تلویزیون ببینند . یه دستم کارت بازی ِ انفجاری انجام بدهند . ( در راستای هری پاتری شدن ِ پست ! )

پ.ن : لیلی عزیز ، من کلا یک کلمه هم از پستت نفهمیدم !!


[b]دیگه ب


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۶
#24

لیلی پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۱ چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از ناکجا آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
ن.ش: مگه ديوونه شديد؟!...

---------------------

بارتی و راجر : آره دیوونه ایم !
ن.ش : برای چی ؟
بارتی و راجر : برای اینکه به همسرانمون ظلم کردیم ! برای اینکه در حق اونا جفا کردیم ! برای اینکه ...
پیر بابا :

ن.ش نگاهی به پیربابا انداخت و دید که دارد کم کم پیشروی میکند و جام رقابت های زز کردن و یا نکردن- هرکدوم تونستن -( ) رو به دست میاره عصبی شد و فوری بدون دمپایی ، کفش ، روفرشی، گالش و اینا وسط حرف راجر و بارتی پرید و گفت :

- اما اونا هم به شما خیلی زور گفتن ! یادتون نیست ؟ یادتوننیست که همیشه باید راس فلان ساعت در فلان جا حاظر میبودین ؟یادتون نیست که همیشه باید ظرف میشستین یخ حوض میشکستید ، آب حوض خالی میکردید ، از لب چشمه آب میاوردید ، کهنه میشستید و .... آخرش هم همه ی کار ها رو به نفع خودشون تموم میکردنواعصابشون رو به رخ شما میکشیدن و هی مینالیدن این اعصاب منه ؟! ( )

راجر و بارتی :

پیر بابا : واس چی اینا رو با این خزعبلات رام میکنی ای ن.ش ؟
پسران من ! فرزندان من ! ( بارتی و راجر ) به یاد داشته باشید که شیطان همیشه خود را به بهترین شکل نشان میدهد .... آخه چره به حرفش گوش میدید ؟ هان ؟ آخه این همه نصیحتتون کردم ! کو ذره ای عمل ؟ هان ؟ خیلی بی عرضه اید ! اصلا دیگه به من چه ؟ اینگوی و اینم میدان ! هر کاری میخواید بکنید ! اصن خر ما از کره گی دم نداشت ! اگه خودتون عقل داشته باشید راه درست رو انتخاب خواهید کرد و ...

و به راستیکه راجر و بارتی و ن.ش از اینکه رفته رفته ولوم صدای پیر بابا بالا رفته و ولوم آرامش و اعتماد به نفسش پایین آمده مطلع شدند !

پیر بابا : ... ای وای ! دیر شد ! الان به ناهار نمیرسم و واویلا ! مینروا رو چیکارکنم ؟!!!

پاق !
و غیب شد !

راجر و بارتی که تحت تاثیر قرار گرفته بودند سخت میاندیشیدند تا اگر ذره ای آیکیو داشتند از آن نهایت استفاده را بکنند و راه درست را انتخاب کنند .

بارتی : آهان فهمیدم ! انار انار آب پرتغال !!!
راجر : آفرین ! مرحبا ! فقط الان آل ..یعنی پیر بابا اینجا نیست ! چیکار کنیم ؟
بارتی : هیچی قبلا کجا وایساده بود ؟
راجر : اینجا !
ن.ش : نه ! دروغگو! اونجا بود !
بارتی : نه خیرم هر جا بود !
ن.ش و راجر :
بارتی : امم ..چیزه .. اینجا بود !
ن.ش : باشه بابا ولش کنید انار انار بکن هر جا میخوای !
بارتی : باوش ! انار انار آب پرتغال ...کی میره کنار ؟!

و دستش را به طرف ن.ش گرفت در حالی که میدانست این آخرین کلمه سرنوشت را برایش رقم میزند با اکراه گفت :

- تو !
راجر : نه خیرم تو داری دغل میکنی ! ببین ... انار انار آب پرتغال کی میره کنا ؟ اتو !
پیر بابا میره کنار !
بارتی : نه خیرم دغل کار !
ن.ش :
بارتی : ..... اصلا تو برو سی خودت منم سی خودم !
راجر : باشه ! تو برو منت کشی زنت منم میرم از بقیه ی کلاسای ولدی کچل بهره میگیرم !
ن.ش :

--------------------------------------------------------

خب به هر حال این بود این ! یا آن بود این ! اولی رو دومی گفتم یا دومی رو اولی ؟
حالا من میگیرم آخری رو دومی گفتم ! پس آقا به بزرگی خودتون ببخشید دیگه اگه خیلی افتض شد !




تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


بدون نام
گابی: غلط کردی مرتیکه ی بی همه چیز پاشو بیا ظرف هات و بشور .
بارتی: هان.؟ پس چرا نتیجه نداد؟
---------------------------------------
بارتي كه با اين حركت گابي اقتدارشو از دست داده بود مجبور شد تا خود صبح بشوره و بسابه!!

فردا صبح

بارتي با خشم به سمت محل برگزاري كلاس لرد مي‌رفت كه راحر را نيز در راه ديد كه اتفاقآ راجر نيز به سمت كلاس لرد مي‌رفت وقتي بارتي جوياي حال راجر شد دريافت كه مشابه اتفاقي كه براي بارتي افتاده براي او نيز رخ داده است پس هر دو تصميم گرفتند كه حال لرد را اساسي بگيرند، در راه راجر و بارتي همين جور براي لرد خط و نشون مي‌كشيدند و به راهشون ادامه مي‌دادند تا اينكه به كلاس لرد رسيدند ولي در كلاس لرد بسته بود...
بارتي: نكنه كلامونو برداشتن رفت؟!اون همه پول چي ميشه؟يعني همه‌ي پولمون پيچ خورد؟!(دقت داشته باشيد نفري 10 گالیون)
راجر كه شاكي شده بود با فرياد گفت:
- غلط كرده، پولش مي‌كنم!بارتي در بزنم ببينم!!
بارتي با تعجب گفت:
- به من چه تو مي‌خواي پولش كني بعد من در بزنم؟!
راجر با اقتدار خاصي گفت:
- نترس بابا، در بزن من پشت‌تم!
بارتي با كم دلخوري در زد كه بلافاصله رودلف لسترنج در را باز كرد و گفت:
- بفرماييد...
راجر با چشمان اينجوري() گفت:
- ببينم تو پشت اين در جا پهن كردي؟!
رودلف لسترنج :‌ اولآ به خودم مربوطة، به مسائل شخصي ادم كار نداشته باش!! دومآ الان عصر، عصر تكنولوژيه!!
بارتي كه انگار يادش اومد چي كار داشته سريع به رودلف ميگه: لرد هست؟!
رودلف: نوووووچ...نيست اگه كاري داريد به من يگيد من اينجا جانشينشم!!
راجر و بارتي كه ديدند لرد نيست شير شدند و شروع به فرياد زدن كردند:
آي‌ي‌ي‌ي ملت بياين بينيد اينا چه كلاه بردارايين...آي‌ي‌ي‌ي‌ من اين لردو پول مي‌كنم!!كوشش اين كلاهبردار فرار كرده آره؟؟ما ميريم مرزا رو مي‌بنديم...
رودلف كه جا خورده بود‌ با اين حالت () و با فرياد آندو را ساكت كرد و گفت:
اولآ كه كدوم پول؟!مگه شما پول داديد؟! اون ن.ش اومد پول داد! بعدشم كدوم كلاه‌برداري؟! بد كرديم تجربياتمونو به شما مفت مي‌ديم؟شما هم اگه مشكل داريد بريد نيم ساعت ديگه بياد كه لرد هست، اينجوري هر كاري كنيد فرقي نميكنه بريد سر كلاس مشكلتونو حل كنيد!!
بارتي و راجر كه فهميدند اگه لرد نباشه با اين داد و بي‌دادها به نتيجه نمي‌رسند تصميم گرفتند دوباره با شروع كلاس برگردند...

نيم ساعت بعد در كلاس
همه در كلاس حضور دارند و بسيار خشنود به نظر ميرسند به غير از راجر و بارتي كه كارد بزنند خونشون در نمياد...
در همين حين لرد وارد كلاس ‌شد و رودلف فرياد زد :

- بر پا !
- ببند اون گاله رو كر شدم !
و مجددآ به چكشش چندين بار بر سر رودلف كوبيد تا او بيهوش شود...
و ادامه داد:
- برجا! خوب مي‌بينم همه خوشحاليد، خب! دوسته عزيز روي همسر شما چه تاثيري داشت؟
سپس با دست اشاره به بارتي كرد،‌بارتي با عصبانيت گفت:
- هيچي تا صبح مجبور شدم بشورمو بسابم!! پول منو بده شارلاتان مي‌خوام برم!!
راجر كه با اين حرف بارتي كمي جرات پيدا كرده بود گفت:
- منم همين طور!!
لرد كه از توهين بارتي عصبي شده بود رو به كلاس كرد و گفت:
- كسه ديگه‌اي همچين مشكلي داشت؟! يا اينكه اين راه كار روي همسرش كار نكرد؟!
كلاس را سكوتي در برگرفت و كسي دستش را بالا نگرفت!
لرد به خاطر اين اتفاق كه خوشحال شده بود با پوست خندي رو به آندو با تمسخر گفت:
- خوب مي‌بينيد فقط رو شما تاثير نداشته!پس نتيجه مي‌گيريم مشكل از شما بوده نه من!حالا چي رفتيد گفتيد؟!
بارتي با كمي من و من (Meno Men) گفت:
- من گفتم عزیزم می شه اون آشغالها رو سر کوچه بزاری؟
راجر هم گفت:
- منم يك چيزي تو همين مايه‌ها گفتم!!
لرد كه انگار چيزه ترشي را مزه مزه كند حالت قيافه‌اش برگشت و از اين ()‌ حالت به اين () جالت تغيير چهره داد و فرياد زد:
- بريد گمشيد بيرون!! آبروي كلاسه منو برديد! اين همه وقت تو كلاس پس چي كار مي‌كرديد؟!
رودلف در همين هنگام با صداي فرياد لرد به هوش امده بود به لرد خيره شده بود تا دليل عصبانيت او را بفهمد...
لرد كه ديد رودلف به هوش امده با فرياد ادامه داد:
- رودلف اين احمقا رو بنداز از اينجا بيرون ديگه هم حق ندارن پاشونو اينجا بزارن!
سپس راجر و بارتي با شتاب هر چه تمام‌تر از چارچوب در كلاس به بيرون پرتاب شدند...
بعد از چند لحظه كه كمي حالشان جا امده بود ناگهان باز صداي آشنايي رو شنيدند:
- ديديد شما اين قدر سنگدل و بي‌رحم نيستيد كه بخواييد همچين بلاهايي رو سر همسرانتون بياريد!!پسرانم اينها همه الطاف و فرصتهايي الهي است!!:angel:
هر دو با تعجب باز به عقب برگشتند و مثل اولين بار نا خدا آگاه گفتند:
- آلبو...
با نگاه سرزنش آميز ( نگاه سرزنش آميزو داري؟) او بلافاصله تصحيح كردند و گفتند:
- ببخشيد!پير بابا!!!
هر دو به صورت اسلوموشن به سمت پيربابا دويدند تا در اغوشي كه هم اكنون پير بابا به اين صورت () براي آنها باز كرده بود جاي بگيرند كه ناگهان ن.ش در بين اين 3 نفر ظاهر مي‌شود و نمي‌گذارد كه راجر و بارتي در آغوش پير بابا جاي گيرند...
بارتي با كلافه‌گي گفت: اه چي مي‌خواي؟!
ن.ش: مگه ديوونه شديد؟!...
----------------------------------------------------------
ادامه بديد.........
به نظرم زياد جالب نشد و اونجور كه مي‌خواستم تهش در نيومد!
مي‌خواستم بازم ادامه بدم تازه ايده‌هام از اينجا شروغ مي‌شد ولي چون ديدم طولاني شد ديدم درست نيست!!
شرمنده!



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ سه شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۶
#22

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
سه چها روز از اون روز گذشت و گابریل و فلور هر دو طبق برنامه روزانشون عمل میکردند. راجر و بارتی هم به لطف ن.ش ( همون شخس ناشناس ) به کلاس های لرد سیاه میرفتند. اون روز قرار بود در کلاس مبحث جنگ سرد رو شروع کنن. به همین دلیل حتی اون کسانی که قبلا شپلخ شده بودند هم در کلاس شرکت کردند.
لرد وارد کلاس شد و رو به ملت گفت:
سلام دوستان بحث امروز دیپلماسی جنگ سرده. همونطور که میدونید منزل های عزیزتون تا ابد عین بره های خوب مهربون نمی مونند و روزی بر ضد شما قیام خواهند کرد به همین دلیل در این جلسه یاد میگیریم در صورت کله پا شدن و یا شپلخ شدن چه کار انجام بدید.
ملت:
لردی: خب. همیشه به همسراتون بگید عزیزم و بعد هر کاری خواستید بکنید.
فرد ناشناسی از جمعیت گفت: قربان ما همیشه این کار انجام میدیم.
لرد: مردک بوقی تو به زنت میگی عزیزم و بعد حمالیش رو میکنی. باید به همسرت بگی عزیزم ظرف ها رو بشور . اونوقت اگه نشست.
بارتی و راجر که از عذاب دادم همسر هاشون نارحت بودن حالا خوشحال شدن که با یک روش خوب هم اونها رو زیاد اذیت نمیکنن و هم به هدفشون می رسن.
در خانه ی بارتی اینا:
' گابریل در حالی که داره ظرف ها رو میشوره. بارتی بهش میگه:
عزیزم می شه اون آشغالها رو سر کوچه بزاری؟
گابریل: عزیزم؟! و بعد صورتش به این حالت در می یاد:

گابی: غلط کردی مرتیکه ی بی همه چیز پاشو بیا ظرف هات و بشور .
بارتی: هان.؟ پس چرا نتیجه نداد؟


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۹:۵۸ سه شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۶
#21

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
جلسه دوم ... كلاس هاي اجتناب از زز يت ... تدريس توسط لرد


همه افرادي كه جلسه ي پيش در كلاس بودند اين جلسه نيز حاضر شدند غير از چند نقر ... زيرا آنها به نتيجه ي مطلوب نرسيده بودند و ميزان زن سالاري زنشان زياد بوده و آنها شپلخ گشتيده و نفله گرديده اند .
همه در كلاس نشسته بودند حرف مي زدند و از بين آنها يم توان به بارتي و راجر دقت كرد كه با رودلف در مورد لرد حرف مي زدن .
ناگهان لرد وارد كلاس شد و رودلف فرياد زد :

- بر پا !
- ببند اون گاله رو كر شدم !

اين صدداي لرد بود كه به همراه چكشي برو سر رودلف كوفته شد و او با سر تكان دادن بر جاي خود نشست و لرد ادامه داد :

- برجا ! امرزو مي خواهيم روي موارد جلسه ي قبل كار كنيم ! ابتدا يك سؤال مي پرسم . كيا مسائلي كه در جلسه ي پيش گفتم رو انجم دادن ولي موفق نشدن ؟

صدايي از تماشاچيان نيامد و لرد متوجه شد كه همه موفق شدن , بنابر اين به صحبت كردن ادامه داد :

- خب . اين خوبه كه همتون موفق شدين . براي همين من مي گم كه شما بايد همين روش رو ادامه بدين تا موفق تر بشين . البته بايد بدانيد كه اگه يه ذره , حتي يه ذره ي كوچولو هم به زناتون رو بدين يك ثانيه نشده سوارتون مي شن و حالا خر بيار باقالي (؟!) بار كن !

تماشاچيان با سر تصديق حرف لرد را ثابت كردند و بارتي پرسيد :

- جناب لرد اگه اونا يه وقتي گريه كردن ما چيكار كنيم ؟
- هيچي . مي شينين رو مبل و يه پاتونو روي ميز و اونيكي رو روي اونيكي پاتون مي ذارين و تلوزيون نگاه مي كنين !
- اگه يه وقت از خونه رفتن چي ؟
- مي ذارين برن . خودشون بر مي گردن ! البته شما دورا دور بايد بدونين اونا چيكار مي كنن تا كوچكترين آتو رو از اونا از دست ندين !

لرد به ساعتش نگاهي انداخت و سرش را دوباره به سمت تماشاچيان برگردوند و گفت :

- خب ديگه ! متأسفانه وقت كلاس تموم شده و من بايد برم !

ملت تماشاچي : تصویر کوچک شده
لرد : مرلين نگهدار همتون عزيزانم ! باباي !

رلد زا كلاس بيرون رفت و در را پشت سرش بست ...



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۸:۳۶ سه شنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۶
#20

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
ل و فلور دم دری بسیار بزرگ ایستاده بودند . سردر ِ آن نوشته شده بود زندان و هرکسی که با ماشینش رد میشد با یک نگاه به اونا بدون اینکه توجه کنه دم اداره ی پلیسه سوت میزد .( ) فلور که قیافه گرفته بود گفت :

- چیششش ! اه اه ! چه مردمی پیدا میشن واقعا !
گابریل : منت کشی نکن !
فلور : منت کشی نکردم ! تویی که میخوای سر بحثو باز کنی ! وگرنه من اصن با تو نبودم که !
گابریل : با هرکی بودی ، ته دلت میخواستی منت کشی کنی !

فلور اومد جواب اونو بده که در همون لحظه ماشین بارتی وراجر ، جلوی اونا متوقف شد و هر یک ، از یکی از اون دوراهی های جاده به سوی خونه اش رفتن .

خونه ی بارتی اینا

بارتی روبروی گابی ایستاده بود و یک کاغذ رو که روش از بالا تا پایین کاغذ نوشته شده بود و حتی به پشت ِ کاغذ هم رحم نشده بود رو جلوی اون نگه داشته بود . گابریل با وحشت کاغذو از دست ِ بارتی گرفت و وقتی دو سه خط از اونو خوند ، قیافه اش کاملا دیدنی شده بود !

- هر روز ساعت 12:00 غذات آماده اس وگرنه میندازمت بیرون ! هر روز صبح باید منو راس ساعت 6:00 بیدار کنی وگرنه میندازمت بیرون . هر روز صبح نیم ساعت ماساژم میدی وگرنه میندازمت بیرون ... !

خانه ی فلور ، همان لحظه

فلور : هر روز صبح ساعت 8:00 منو میرسونی سر کار وگرنه میندازمت بیرون . هر روز صبح باید صبحانه های مختلف داشته باشم وگرنه میندازمت بیرون ! هر بعد از ظهر منو میبری استخر وگرنه میندازمت بیرون ... ! راجر ، این مزخرفات چیه ؟

راجر : موهاهاهاها ! شما دوتا ، قبول کرده بودید که ما هر کاری بگیم انجام میدید ! خب ، اینم کارهای من ! بدو .. الان باید طبق برنامه ات چی کار کنی ؟

وقتی فلور با عصبانیت رفت که به حال خودش زار بزنه ، راجر به رودولف زنگ زد ( :phone: دیدم هیچکی از این شکلک ِ استفاده نمیکنه ! ):

راجر : آقا دستت درد نکنه ! چه کرد این لرد ! جلسه ی دومش کیه ؟
رودولف : هوم ؛ موفق شدید ؟ آفرین ! جلسه ی دوم همین امروز عصره !

راجر : ما امروز عصر اونجاییم .. سلام مخصوص مارو به لرد برسون !

تق !


[b]دیگه ب


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۶
#19

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
خلاصه ماجرا :


بارتي شوهر گابريل بود كه خيلي زز هم بود و راجر هم شوهر فلور كه اصلا زز نبود .
فلور از راجر قهر مي كنه و مي ره پيش گابريل كه خواهرشه تا از راجر طلاق بگيره و اينا . بعد راجر و بارتي ميان يه كاري كنن كه ديگه اصلا زز نشن و نباشن و با فردي به نام ن.ش آشنا مي شن كه مي گه نبايد زز باشين و آلبوس (پير بابا) كه مي گه بايد به زناتون احترام بذارين و اينا !
بارتي و راجر كاملا زز مي شن ولي از طريق رودلف لسترنج با كلاسهاي لرد ولدمورت آشنا مي شن كه كلاسهاي اجتناب از زز يت مي ذاره و اينجور كلاسها .
بعد اونا طي جلسه ي اول آموزش مي بينن و زناشونو از خونه مي ندازن بيرون و زناشون با هم مي رن دنبال جا بگردن كه با مردي روبرو مي شن و بهش اعتنا نمي كنن و با يه زن كه مي رن خونش و فهمن همون مرده اس و كتك كاري و اين حرفا و پليس اونا رو مي گيره .
بعد بارتي و راجر واسه اينكه زناشونو مطيع كنن مي رن تو بازداشتگاه باهاشون حرف مي زنن و راجر يه فيلمي در مياره كه ديگه اندشه !

***

خب اگه موضوع رو فهميدين فقط پست قبلي رو كه خودم رول زدم بخونين تا بتونين راحت تر ادامه بدين ! اميدوارم كه خلاصه ي خوبي باشه !



با تشكر
بارتي كراوچ
وزير حمايت از ساحره ها



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۶
#18

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بارتي : ديووونه اوناي زناي مان . بايد بريم بياريمشون بيرون !
راجر : تازه داره يه آب خوش از گلومون مياد پايين چي چيرو بريم نجاتشون بديم ؟
- خب ...
- خب چي ؟
- خب بذار بگم !
- بگو !
- من مي گم كه بريم بازداشتگاه و ...

و براي راجر سه ساعت سخنراني كرد و آخر راجر و بارتي هر دو با حالت خداحافظي كردن و حاضر شدن و هر كدوم يه سند برداشتن كه با هم برن بازداشتگاه .
... 10 دقيقه بعد بارتي اومده بود دم در راجر اينا و راجر اومد بيرون و با هم به سمت بازداشتگاه رهسپار شدن و تو راه با هم حرف مي زدن كه بالاخره رسيدن و رفتن با مسئول اونجا حرف زدن و به ملاقات همسراشون رفتن .
البته تو راه هر كدوم يه دسته گل خريده بودن .

راجر و بارتي تو اتاق ملاقات منتظر بودن تا فلور و گابريل بيان كه بالاخره بعد يه عمر انتظار اومدن و با داد و قال (؟!) شروع كردن به حرف زدن كه همش تقصير شماس و نقشه ي شماس و اينجور حرفا .
بارتي و راجر هم منتظر موندن تا حرفاشون تموم شه .
فلور و گابريل هم كه دست از حرف زدن بر نمي نمي داشتن تا ديدن اونا هيچي نمي گن ساكت شدن و با حالت متعجبي پرسيدند :

- چي شده ؟ چرا شما حرف نمي زنين ؟
- مگه شما دو تا مي ذارين ؟
- نه
- خب ديگه
- خب حالا حرف بزنين !

بارتي شروع كرد به حرف زدن كه چقدر دارن زحمت مي كشن كه اونا رو بيارن بيرون و بدون اونا نمي تونن زندگي كنن و اينجور حرفا كه اول دلشونو بدست بياره و خرشون كنه و بعد ادامه داد :

- ببين گابريل ما مي تونيم شما رو بيرون نياريم و به راحتي زندگي كنيم ولي ...
-
- بذار حرفم تموم شه ! ولي ما به شما نياز داريم () و مي خوايم كه با شما زندگي كنيم با حقوق خودمون . نه اينكه بهتون زور بگيم فقط هر چي گفتيم شما هم انجام بدين () خيلي خوبه نه ؟

راجر كه در تمام مدت حرفهاي بارتي را تصديق مي كرد با آخرين حرف او سرش را به نشانه ي تصديق حرف او با تمام جون تكون داد و يه چكش نثارش شد .
مأمور اتاق ملاقات تا اين حركتو ديد اومد اون دو تا رو ببره كه بارتي گفت :

- نه . مشكلي نداره ! بذار باشن .

ولي مگه مأموره مي ذاشت ؟ نه ! بارتي رفت و باهاش حرف زد و اه ... اه بلهههههههه ! بالاخره مأمور ول كرد و گابريل و فلور كه تحت تأثيرش قرار گرفتن شروع كردن به گوش كردن حرفاي بارتي :

- ببين گابريل من تو رو مي خوام و حاضرم برات هركاري بكنم و ديدي كه ...
- بله . اگر تو نبودي ما رو مي بردن و ...
- نمي خواستم اينو بگم !
گابريل :
بارتي : خب ديگه اينجا جاش نيست گابريل جان . به هر حال من حاضرم براي نجات تو هركاري بكنم به شرطي كه تو هم منو درك كني !

و گابريل هم سر تكون داد و كلي ذوق كرده بود و تازه مي خواست با بارتي حرف بزنه كه مأمور اونا رو بلند مي كنه و مي بره !
بارتي هم راجر رو بلند مي كنه و تا مياد ماجرا رو براش بگه كه نقشه گرفت متوجه مي شه كه در تمام مدت بيدار بوده و راجر خيلي خفنه !



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۸:۵۶ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۶
#17

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
در خانه همون خانمه

خانمه روشو کرده روبه دیوار و صورتشو گرفته و اتاق در حاله ای از سیاهی فرو رفته و نیروهای تاریکی از سرتاسر اتاق دارن جذب خانمه میشن و دما به شکل قابل ملاحظه ای کاهش پیدا کرده و باد خنکی از منبعی ناشناخته در اتاق میوزد. در گوشه ای فلور و گابریل به شدت همدیگر رو بغل کردن و مشغول لرزیدنن ..

گابریل: خانم ما گرسنمونه غذا دارین بخوریم؟ خانم؟
فلور: خانم حالتون خوبه؟ میخواین؟ ما امشب بریم یه شب دیگه بیایم؟
گابریل: اصلا راضی به زحمت نیستیما مثل اینکه بد موقع مزاحم شدیم!
فلور: حالا چرا روتو به دیوار کردی؟

همون لحظه خانمه برمیگرده روبه فلور و گابریل و دو ساحره به شدت جیغ میکشن چرا که اون خانمه تبدیل به همون آقائه پست فوق شده بود!
آقائه: بووووووهاهاها گول خوردین!
فلور و گابریل
فلور: گابریل چکش منو ندیدی؟

صبح روز بعد

بارتی تازه از خواب بیدار شده و جلوی تلویزیون نشسته و داره برنامه در شهر رو به گزارش عباس پاتر نگاه میکنه ...

- عباس پاتر: و باز هم گزارش ضرب و شتم ...
دوربین روی فردی زوم میکنه که همه بدنش باند پیچی شده و تنها چشمهاش معلومه و پرستارها با دستگاه شک و تنفس مصنوعی سعی دارند وی را به دنیا بازگردونند همون لحظه عباس پاتر از موقعیت استفاده میکنه و میره جلو

عباس پاتر: آقا خسته نباشید. میشه بگید چه بلایی سرتون اومده؟
آقائه: من دو تا ساحره دیدم .. شب بود .. خیابون خلوت بود دیدم خوب نیست تنها باشن دعوتشون کردم خونمون .. بعد .. بعد ... یهو با بیل و کلنگو چکش افتادن به جونم ... فقط یادمه یه چکش اومد تو صورتم و بعد خون و بعد هیچی یادم نیست!

عباس پاتر آقائه رو به حال خودش میذاره و به سمت مجرمین اصلی میره ... دو ساحره با صورت های شطرنجی ..


بارتی تو دلش: واه واه واه ... عجب آدمایی پیدا میشن صد رحمت به زن های ما ...

عباس پاتر: انگیزه شما از کتک زدن یک فرد بی گناه که در لباس مبدل سعی در کمک کردن به شما داشت چی بود؟
ساحره شماره یک: فرد بی گناه؟ اینا همش توطئه های راجر بود .. فکر میکنی من اون زز رو نمیشناسم؟ اون بر علیه من توطئه کرده بود ... این اقائه رو اون فرستاده بود ... راجر صدامو میشنوی؟

ساحره شماره دو: فلور چی میگی؟ تقصیر بارتیه .. اصلا از همون لحظه که اومد خونه یک حالت عجیبی داشت .. ولی من نفهمیدم چون ساده بودم این یک حرکت از قبل تمرین شده و یک حقه کثیف بود...

فلور: یه چیزی میگیا ... اون بارتی ارزشی از این نقشه های استراتژیکی بلد نیست ولی راجر من فرق میکنه
گابریل: حداقل شوهر من شبیه کرم های فولبر هاگرید نیست!
فلور: جیییییییییییییییییغ چطور جرات میکنی؟

عباس پاتر سعی میکنه یواشکی از معرکه جیم شه که فلور یقه شو میگیره:

فلور: آقا کی اول نظم بازداشتگاه رو به هم ریخت؟ من یا این؟
گابریل: جرات داری از فلور طرفداری کن!
عباس پاتر: من نمیدونم .. من یه خبرنگار سادم که ..! آخ


بارتی صبر نمیکنه تا ادامه برنامه رو ببینه و بلافاصله به سمت تلفن میدوئه!

دررررررررررررینگ درررررررررررررررررینگ
- الو راجر برنامه در شهر رو دیدی؟
- آره ایول خیلی خندیدم! واقعا چه آدمایی پیدا میشن
- بوقی اون آدما همسرای ما بودن!
- ... اااا... جدا؟ به اینش دقت نکرده بودم


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۳ ۹:۰۶:۵۸
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۸/۱۳ ۹:۱۴:۵۳



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۶
#16

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
فلور ساكشو جمع مي كنه و به سمت خونه ي بارتي و گابريل رهسپار مي شه و راجر هم براي خودش يه نيمرو درست مي كنه چون غذاي ديگه اي بلد نبوده و بالاخره مي خوره و مي خوابه .


خونه ي بارتي اينا :

بارتي : كجايي منزل ؟
گابريل :
- چيه ؟ تا حالا مرد نديدي ؟
- نه . اينجوريشو نديده بودم . چت شده بارتي ؟ داري دلو من مي شكونيا .
- به ريشم
- از كي تا حالا تو ريش دار شدي ؟
- از وقتي مرد شدم !
- جدي ؟ من كه مردي اي نمي بينم و جز يه آدمي كه خيلي بد شده و به زنش احترام نمي ذاره چيز ديگه اي نمي بينم .
- اِاِاِاِاِاِاِاِ ؟ خب برو خونه ي راجر اينا ببين . بيا اينم ساكت .

و ساك گابريلو مي ده دستشو و مي گه :

- هرررررررررري ! خوش اومدي !
گابريل : اين حرف آخرته ؟
- نه . حرف آخرم اينه " تا نزدم لهت نكردم بزن به چاك "
- باشه . من رفتم . به جهنم !

و از خونه بيرون رفت و در و كوبيد .
بارتي هم كه گشنگي ضعف رفته بود زنگ زد يه پيتزا خانواده مخلوط سفارش داد و يه نوشابه خانواده و تا تهشو خورد و هيچي باقي نذاشت .
... و اينكه از فرط گشنگي نزديك بود كه كاور پيتزا رو هم بخوره !
گابريل هم كه از خونه بيرون رفته بود , دو سه كوچه اونورتر با فلور روبرو شد و باهم صحبت كردن و هر دو ماجرا را براي يكديگر تعريف كردند و به اين فكر فرو رفتند كه آن شب را كجا به صبح برسانند و بالاخره به نتيجه اي نرسيدند و در كوچه و خيابون آواره بودن كه به مردي برخوردن كه اونا رو دعوت كرد تا اون شبو با اون بگذرونن ولي گابريل قبول نكرد و بالاخره به يه زن ديگه برخوردن و دعوتشو قبول كردن .
به خانه ي شخص مذكور رفتند و ...

شخص مذكور كيست ؟ آيا الياسه ؟ يا پير مامان ؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.