گابی: غلط کردی مرتیکه ی بی همه چیز پاشو بیا ظرف هات و بشور .
بارتی: هان.؟ پس چرا نتیجه نداد؟
---------------------------------------
بارتي كه با اين حركت گابي اقتدارشو از دست داده بود مجبور شد تا خود صبح بشوره و بسابه!!
فردا صبح
بارتي با خشم به سمت محل برگزاري كلاس لرد ميرفت كه راحر را نيز در راه ديد كه اتفاقآ راجر نيز به سمت كلاس لرد ميرفت وقتي بارتي جوياي حال راجر شد دريافت كه مشابه اتفاقي كه براي بارتي افتاده براي او نيز رخ داده است پس هر دو تصميم گرفتند كه حال لرد را اساسي بگيرند، در راه راجر و بارتي همين جور براي لرد خط و نشون ميكشيدند و به راهشون ادامه ميدادند تا اينكه به كلاس لرد رسيدند ولي در كلاس لرد بسته بود...
بارتي: نكنه كلامونو برداشتن رفت؟!اون همه پول چي ميشه؟يعني همهي پولمون پيچ خورد؟!(دقت داشته باشيد نفري 10 گالیون
)
راجر كه شاكي شده بود با فرياد گفت:
- غلط كرده، پولش ميكنم!بارتي در بزنم ببينم
!!
بارتي با تعجب گفت:
- به من چه تو ميخواي پولش كني بعد من در بزنم
؟!
راجر با اقتدار خاصي گفت:
- نترس بابا، در بزن من پشتتم!
بارتي با كم دلخوري در زد كه بلافاصله رودلف لسترنج در را باز كرد و گفت:
- بفرماييد...
راجر با چشمان اينجوري(
) گفت:
- ببينم تو پشت اين در جا پهن كردي؟!
رودلف لسترنج : اولآ به خودم مربوطة، به مسائل شخصي ادم كار نداشته باش!! دومآ الان عصر، عصر تكنولوژيه!!
بارتي كه انگار يادش اومد چي كار داشته سريع به رودلف ميگه: لرد هست؟!
رودلف: نوووووچ...نيست اگه كاري داريد به من يگيد من اينجا جانشينشم!!
راجر و بارتي كه ديدند لرد نيست شير شدند و شروع به فرياد زدن كردند:
آيييي ملت بياين بينيد اينا چه كلاه بردارايين...آيييي من اين لردو پول ميكنم!!كوشش اين كلاهبردار فرار كرده آره؟؟ما ميريم مرزا رو ميبنديم...
رودلف كه جا خورده بود با اين حالت (
) و با فرياد آندو را ساكت كرد و گفت:
اولآ كه كدوم پول؟!مگه شما پول داديد؟! اون ن.ش اومد پول داد! بعدشم كدوم كلاهبرداري؟! بد كرديم تجربياتمونو به شما مفت ميديم؟شما هم اگه مشكل داريد بريد نيم ساعت ديگه بياد كه لرد هست، اينجوري هر كاري كنيد فرقي نميكنه بريد سر كلاس مشكلتونو حل كنيد!!
بارتي و راجر كه فهميدند اگه لرد نباشه با اين داد و بيدادها به نتيجه نميرسند تصميم گرفتند دوباره با شروع كلاس برگردند...
نيم ساعت بعد در كلاس
همه در كلاس حضور دارند و بسيار خشنود به نظر ميرسند به غير از راجر و بارتي كه كارد بزنند خونشون در نمياد...
در همين حين لرد وارد كلاس شد و رودلف فرياد زد :
- بر پا !
- ببند اون گاله رو كر شدم !
و مجددآ به چكشش چندين بار بر سر رودلف كوبيد تا او بيهوش شود...
و ادامه داد:
- برجا! خوب ميبينم همه خوشحاليد، خب! دوسته عزيز روي همسر شما چه تاثيري داشت؟
سپس با دست اشاره به بارتي كرد،بارتي با عصبانيت گفت:
- هيچي تا صبح مجبور شدم بشورمو بسابم!! پول منو بده شارلاتان ميخوام برم!!
راجر كه با اين حرف بارتي كمي جرات پيدا كرده بود گفت:
- منم همين طور!!
لرد كه از توهين بارتي عصبي شده بود رو به كلاس كرد و گفت:
- كسه ديگهاي همچين مشكلي داشت؟! يا اينكه اين راه كار روي همسرش كار نكرد؟!
كلاس را سكوتي در برگرفت و كسي دستش را بالا نگرفت!
لرد به خاطر اين اتفاق كه خوشحال شده بود با پوست خندي رو به آندو با تمسخر گفت:
- خوب ميبينيد فقط رو شما تاثير نداشته!پس نتيجه ميگيريم مشكل از شما بوده نه من!حالا چي رفتيد گفتيد؟!
بارتي با كمي من و من (Meno Men) گفت:
- من گفتم عزیزم می شه اون آشغالها رو سر کوچه بزاری؟
راجر هم گفت:
- منم يك چيزي تو همين مايهها گفتم!!
لرد كه انگار چيزه ترشي را مزه مزه كند حالت قيافهاش برگشت و از اين (
) حالت به اين (
) جالت تغيير چهره داد و فرياد زد:
- بريد گمشيد بيرون!! آبروي كلاسه منو برديد! اين همه وقت تو كلاس پس چي كار ميكرديد؟!
رودلف در همين هنگام با صداي فرياد لرد به هوش امده بود به لرد خيره شده بود تا دليل عصبانيت او را بفهمد...
لرد كه ديد رودلف به هوش امده با فرياد ادامه داد:
- رودلف اين احمقا رو بنداز از اينجا بيرون ديگه هم حق ندارن پاشونو اينجا بزارن!
سپس راجر و بارتي با شتاب هر چه تمامتر از چارچوب در كلاس به بيرون پرتاب شدند...
بعد از چند لحظه كه كمي حالشان جا امده بود ناگهان باز صداي آشنايي رو شنيدند:
- ديديد شما اين قدر سنگدل و بيرحم نيستيد كه بخواييد همچين بلاهايي رو سر همسرانتون بياريد!!پسرانم اينها همه الطاف و فرصتهايي الهي است!!:angel:
هر دو با تعجب باز به عقب برگشتند و مثل اولين بار نا خدا آگاه گفتند:
- آلبو...
با نگاه سرزنش آميز (
نگاه سرزنش آميزو داري؟
) او بلافاصله تصحيح كردند و گفتند:
- ببخشيد!پير بابا!!!
هر دو به صورت اسلوموشن به سمت پيربابا دويدند تا در اغوشي كه هم اكنون پير بابا به اين صورت (
) براي آنها باز كرده بود جاي بگيرند كه ناگهان ن.ش در بين اين 3 نفر ظاهر ميشود و نميگذارد كه راجر و بارتي در آغوش پير بابا جاي گيرند...
بارتي با كلافهگي گفت: اه چي ميخواي؟!
ن.ش: مگه ديوونه شديد؟!...
----------------------------------------------------------
ادامه بديد.........
به نظرم زياد جالب نشد و اونجور كه ميخواستم تهش در نيومد!
ميخواستم بازم ادامه بدم تازه ايدههام از اينجا شروغ ميشد ولي چون ديدم طولاني شد ديدم درست نيست!!
شرمنده!