هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۶

یونیکو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۸ یکشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۳ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات

جرقه فشفشه ها از هر سو به روی زمین می ریخت.فریاد شادی مقامات وزارتی به هوا بلند شده بود. کل وزارتخانه مشغول جشنی بزرگ به مناسبت انتساب وزیر جدید بود. پیرمرد در حالی که با انگشترش بازی می کرد، از پشت لبخند های تصنعی که یک لحظه از صورتش پاک نمیشد در ذهن خود به گالیون های درخشانی فکر می کرد که به حساب او منتقل می شدند. زمان سخنرانی با وعده های پوج تمام شده بود و زمان آن بود که قوانین و تصمیمات واقعی خود را بر آنها پدیدار کند.

خوب بود..تاييد شد!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۶ ۱۶:۳۸:۰۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات

جرقه های درخشانی در چشمان پیرمرد صورت زشت ریش بلند دامبل پدیدار شد .
نگاهی به مقامات وزارتخانه انداخت ، انگشترش را از ریشش بیرون آورد و فریاد زد :
منم می خوام وزیر شم !



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ یکشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات

________________
انگشترش را دراورد.خشم در چشمانش پدیدار شد. به طرف پیرمرد رفت. به صورت زشت پیرمرد نگاهی انداخت و گفت:
این انگشتر اصل نیست.این انگشتر گانت نیست.
رویش را برگرداند.چوبش را بیرون کشید و با خشم فریاد کشید:
آواداکدابرا
جرقه درخشان آخرین چیزی بود که پیرمرد دید.
لرد انگشتر رابه گوشه ای پرت کرد و از آنجا رفت.




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ یکشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۶

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
بازي با كلمات نوع ديگري از داستان نويسيست براي كساني كه به نوشتن علاقه دارند
با بكار بردن 10 كلمه يه داستان كوتاه و زيبا بنويسيد
مقررات:
1-از 10 كلمه تعيين شده حتما بايد حداقل 7 كلمه در داستان بكار برده شود
2-از يك كلمه چندين بار و به شكلهاي گوناگون ميتونيد استفاده كنيد ولي يك كلمه به حساب مياد(حركت => حركتي-حركت كردم...)
3-كلمات تعيين شده بايد با رنگي غير از رنگ متن مشخص شود
4-برداشتن و يا اضافه كردن پسوند به كلمات همچنين تغيير در نحوه گفتن آنها بلامانع است (چطور=> چطوري---دلم ميخواست=> دلت ميخواست)
5- داستانها نباید بیش از ده خط شود.

كلمات جدید:
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات


در حال حاضر تا آخر اسفند كاربران ميتونن با پست زدن در يكي از تاپيك هاي تاييد ورودي به ايفاي نقش،به اون وارد بشن و نيازي نيست در هر دو جا تاييد بشن!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۵ ۱۹:۰۱:۱۲

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۹ سه شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۶
از بارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
چنگال/شمشیر/عینک/شیروانی/حمل/تعمیر/خشم/برملا/بازجویی/نقطه

آشپز خانه ی هاگوارتز بسیار شلوغ بود و هر یک ازجن های خانگی در حال انجام دادن کاری بودند . در این میان دابی هم مشغول حمل کردن پاتیل بزرگی پراز آب بود که با هر بار کشیدن آن مقداری از آب آن بر روی زمین می ریخت ، جن های دیگر هم مشغول شستن قاشق ها و چنگال های طلایی رنگ مدرسه بودند .
ناگهان در آشپز خانه باز شد و هری مثل تیر رها شده از کمانی داخل شد ، دابی با دیدن هری به آرامی خود را پشت پاتیل پنهان کرد چون او می دانست هری برای باز جویی از او آمده است . هری از بالای عینکش نگاهی لب ریز از خشم به دابی کرد ... دابی سرش را پاین انداخت و به نقطه ای بین پاهایش خیره شد...
هری گفت : تو جای شمشیرو بهشون نشون دادی ؟
-اِه... اِه...
-گفتم بگو تو جای شمشیرو بهشون نشون دادی و نقشمونو بر ملا کردی ؟
دابی بالا خره به حرف آمد و گفت : اِه... آخه اونا منو گرفتن و تو اتاق شیروانی زندانی کردن و گفتن اگه بهمون نگی شمشیر کجاست و هری چطوری میخواد شمشیرو تعمیر کنه می کشیمت"
و بعد هم طبق عادت خودش سرش را به پاتیل پر از آب کوبید و فریاد زد : من به هری پاتر خیانت کردم ... من به هری پاتر خیانت کردم ...

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۴ ۱۷:۰۶:۵۴

[color=0033CC]چقدر غمناک است وقتی ققنوس تنها دوست او بر بالای سرش م�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ جمعه ۳ اسفند ۱۳۸۶

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 298
آفلاین
عینک – شیروانی- نقطه – چنگال- شمشیر- بازجویی- برملا- تعمیر- خشم – حمل

هری در جلوی ولدومورت ایستاده بود و جمعیت انبوهی او را نظاره می کردند.به نقطه ای که شمشیر گریفندور در آن بود خیره شد. او حالا جایی بود که همیشه انتظارش را می کشید.او در این جا بود که تا انتقام بگیرد. ولی قبل از آن می خواست جلوی همه لردولدمورت را کوچک کند و تا زمانی که می تواند از او بازجویی کند و راز هایش را برملا کند.سپس دوباره ناامید شد. او چگونه می توانست ولدومورت را بکشد. ولی دوباره یاد اتاقش در شیروانی پیرپوت درایور افتاد.آیا اگر ولدومورت نبود او دیگر در آن خانه و بود ؟بدون پدر و مادر؟ آتش خشم تمام تنش را گرفت طوری که او را که حالا داشت از عینک شکسته اش که نیاز به تعمیر داشت به ابر چوبدستی که در چنگال لردولدمورت بود نگریست. سپس دید که حمل شمشیر برایش آسانتر شده است آن را برداشت و به طرف ولدومورت حمله کرد که....
هری از خواب پریده بود.و صدای رون را می شنید که می گفت :فکر کنم امروز روز مقابلست.و هری فقط لبخند زد.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۳ ۱۷:۰۴:۲۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۶

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
در اتاق باز جویی حقیقت برای همه گان برملا شده بود. همه از راز
شمشیری که در دستان چنگال خشم بود خبر داشتند .
بازجو داشت به نقطه ای نگاه می کرد و در همان حال عینک کجش را صاف کرد .
فضای اتاق بسیار ساکت بود که ناگهان مودی که تازه پای مکانیکی اش را تعمیر کرده بود و کوله ای بر پشتش حمل می کرد وارد شد .
به بازجو گفت :
من این ها رو زیر سقف شیرونی خونه اش پیدا کردم .
:فکر می کنی که خودش چنگال مرگه؟
:بعید نمی دونم .
-شخص سوم با حالت دیوانه واری می خندید .
:آقایان درست حدس زدید . من خودشم .


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بعد از بازجویی با بر ملا شدن حقیقت چنگال خشم در قالب شمشیری برنده بر نقطه ای واقع بر فرق سر هری فرود اومد که در اثر شدت ضربه عینک هری از چشمش به پرواز درومد و خود هریم از سقف شیروانی بر روی رون افتاد که داشت دوچرخه تازه تعمیر شده اش را بر دوش حمل میکرد.




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۶

راجر دیویست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۴ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۴۶ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
صدای خش خش برگ ها که در چنگال خشم الود باد به این سو و ان سو پرتاب می شدند به گوش می رسید .
در نقطه ای دور در میان درختان هری که به علت نبود هرمیون مجبور بود به طریق مشنگ زادگان عینک خود را تعمیر کند سخت مشغول بود . در حالی که تمام فکرش پیش دوستانش بود که برای اخرین بارانها را در حال بازجویی در اتاق زیر شیروانی دیده بود که هری توانسته بود به خاطر فداکاری دوستانش از بازجویی فرار کند . نباید نقشه ای که داشتن برملا می شد هری با خودش عهد بسته بود که تمام فکر و ذهنش رو بر روی پیدا کردن شمشیر بذاره . او باید موفق می شد !


قشنگ نبود..يه مقدار جملات نا مفهوم بود..سعي كن بهتر بنويسي..تاييد نشد!


ویرایش شده توسط راجر دیویست در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۹ ۱۲:۰۳:۲۹
ویرایش شده توسط راجر دیویست در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۹ ۱۲:۳۸:۲۴
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۹ ۱۶:۳۳:۳۲


بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۶

كينگزلي شكلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۸ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از در به درم تو كوچه ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 98
آفلاین
هري به نقطه اي خيره شده بود و از شدت
خشم نمي دونست چي كار كنه. ايا در بازجويي با وزارتخونه مي تونست موفق باشه؟اگه چوبدستي اش را بشكنند چي؟ديگه نمي تونست جادو
كنه تعمير چوبدستي اش هم غير ممكن بود .تا كي بايد در شيرواني خانه ي شوهر
خالش زنداني باشه؟حتي فكر دور بودن از رون و هرميون و دوري از
هاگوارتز هم براش سخت بود. عينكش رو
از چشاش برداشت.چشم هاش پراشك بود.اين درست نبود كه وزارتخونه هري رو براي حمل شمشير گريفندور ميان چند تا مشنگ باز داشت كنند. ايا ديده شدن شمشير در دست هري باعث برملا شدن دنياي جادوگري شده بود؟چنگالي كه روي ميز بود رو برداشت وبه طرف در پرتاب كرد.

خوب بود..تاييد شد!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۹ ۱۶:۳۲:۵۵







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.