هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۹:۳۵ شنبه ۳ فروردین ۱۳۸۷

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
با سلام...


كينگزلي عزيز!

پستت از پست قبلي بهتر بود...

ولي باز انتهاي پست خيلي ييهويي بود...مي تونستي همون بيمارستان رو توصيف كني با موفقيت و پيروزي نه مرگ و نابودي!

از لحن محاوره اي استفاده كرده بودي! بهتره براي نوشتن نوشته هاي غير طنز از اين شيوه استفاده نكني.

مثلا به جاي " خودشون ، رو ، برسونند و ... " بنويسي " خودشان ، را َ، برسانند و ... "


اما در كل و به عنوان يك تازه وارد خوب بود مي توني به ارتش راه پيدا كني!

موفق باشي... تأييد شد.



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۳:۱۱ پنجشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۷

كينگزلي شكلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۸ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از در به درم تو كوچه ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 98
آفلاین
بچه هاي ارتش همه اماده بودند تا يك ساعت ديگه بايد خودشون رو به مقر محفلي ها برسونند تا همگي با هم به جنگ با مرگ خوار ها برن. ولي ايا اومدن اون ها درست بود اگه براشون اتفاقي بيفته هري چه جوابي بايد به خانواده هاشون مي داد؟
همش تقصير رون وهرميون بود كه از صبح داشتن اصرار مي كردن

(يك ساعت و نيم بعد)
هري داشت از سرما يخ مي زد.باوجودباد شديدوباراني كه مي يومد نمي تونست خوب جلوشو ببينه براي همين نزديك بود چند بار با چند تا از بچه ها برخورد كنه
رون كه از دست هرميون حسابي عصباني شده بود باعصبانيت گفت:هرميون انقدر جيغ نزن!!!
هرميون:توكه مي دوني من ازپرواز مي ترسم مخصوصا با جاروي پرنده
هري فرياد زد:رسيديم.همه فرود بيان
ده ها جاروي پرنده يكي يكي فرود امدند.
محفلي ها همه دمه در خونه ي سيريوس با جاروي هاشون اماده ي پرواز بودند كه چشمشون به هري وبقيه ي بچه هاي الف دال افتاد
سيريوس و مودي با عصبانيت به طرف هري اومدند.
سراپاي هري رو اضطراب فرا گرفت.
سيريوس:هري اين جاچي كار مي كني؟اينا رو براي چي با خودت اوردي؟
هري:اه راستش خودشون خواستندبامن بيان منم...
مودي كاملا بر اشفته بودبا عصبانيت پرسيد:خب خودت چرا اومدي؟
هري با لحني بي حوصله گفت:نمي تونستم نيام.نمي شه شما به جنگ با مرگ خوارها برين
منم تو مدرسه بشينم و منتظر بمونم
مودي اخمي كرد و گفت:تواز كجا مي دوني ما كجا مي ريم؟
هري با.نگراني جواب داد:ا...راستش......وبه سيريوس نگاه كرد
مودي:واقعا كه سيريوس!
وباعصبانيت رفت
سيريوس:هري لازم نبود توبياي.مي دوني اين كار چقدر خطرناكه؟
من كه بهت نگفتم پاشي بياي اين جا
هري:خودم مي دونم مسئوليتش با من
سيريوس:اينا كيا هستن كه با خودت اوردي؟
هري:اه دوستامن وبا دستپاچگي اضافه كرد:اعضاي الف دال
سيريوس:پس بچه هاي ارتش دامبلدور اينا هستم
سيريوس به هري نگاه كردوگفت واقعا شبيه جيمزي
مودي غرولند كنان گفت :خب همه سوار جاروهاشون بشن
(هرميون ناگهان گريش گرفت)
مودي:3.2.1

(سه ساعت بعد)
هري روي تختش دراز كشيده بود.باورش نمي شد سيريوس رو از دست داده باشه ولي اون ديگه رفته بود.
نويل و جيني كه بد جوري زخمي شده بودند بيمارستان بودند
بقيه ي اعضاهم حال خوبي نداشتند هر چند مرگ خوارهارو شكست داده بودنداما ايابه قيمت جون تنها خويشاوندش مي ارزيد؟تازه احتمالا مرگ خوارهادوباره بر مي گردن
كاشكي هيچ كدوم از اين اتفاق ها نمي افتاد.



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۹:۴۳ چهارشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
با سلام...


به ويكتوريا :


ويكتورياي عزيز! اول از همه اينو بگم كه سعي كن در پستت پاراگراف هاي بيشتري ايجاد كني تا خواننده با دقت بيشتري بتونه اونو بخونه و از خوندنش خسته نشه!

هميشه ديالوگ ها رو از متن جدا كن ... مثلا :

مگ گونگال از آنها پرسيد :
_ مشكلي پيش اومده؟

براي نوشتن ديالوگ ها هم از لحن محاوره اي استفاده كن! مثل نمونه بالا!

اما در مورد موضوع پست...

خب اولا خيلي ناگهاني همه چيز رخ داد... مي تونستي در مورد اتفاقات بيشتر توضيح بدي.

نظر من اينه كه يك بار ديگه پستتو باز نويسي و با توصيفات و به دور از عجله داستان رو پيش ببري!

سوژه خوبي بود ... فقط بادي سر صبر بشيني و بنويسيش ... مهم نيست كه طولاني بشه... مهم اينه كه زيبا و گيرا باشه و خواننده رو تو حس ببره!

موفق باشي.... تأييد نشد.



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۹ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱
از ویلای صدفی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
هری،رون و هرمیون بعد از کلاس تغییر شکل به بهانه ی جمع کردن وسایلشان در کلاس ماندند تا از مک گونگال درباره سیریوس سوال کنند چون مدتها بود که از او خبر نداشتند.وقتی همه از کلاس خارج شدند،پروفسور مک گونگال از آنها پرسید:«مشکلی پیش آمده؟»قبل از اینکه هری بتواند جواب بدهد یک سیاهگوش نقره ای ظاهر شد و با صدای کینگزلی شکلبوت گفت:«مرگخواران به هاگزمید حمله کردند.ممکنه به هاگوارتز بیان.اقدامات امنیتی رو اجرا کنید.»ناگهان جو محیط تغییر کرد و مک گونگال با لحنی عصبی به آنها پیشنهاد کرد که به خوابگاه برگردند و با حرکتی سریع از کلاس خارج شد.
آن سه نفر به سمت سالن عمومی حرکت کردند ولی هری قصد داشت به کمک برود.وقتی به تابلو رسیدند هری گفت:«من هم باید برم به هاگزمید.»ولی هرمیون مخالفت کرد و وقتی با اصرار هری روبرو شدند رون گفت:«باشه پس ما هم میایم.»ناگهان هرمیون پشت حفره تابلو پنهان شد و بعد از یکی دو دقیقه پایین آمد.آن دو با تعجب پرسیدند:«چی شد؟»ولی هرمیون فقط با دست اشاره کرد که راه بیافتند.از مدرسه خارج شدند و به سمت هاگزمید حرکت کردند.وقتی به دروازه ها رسیدند شنل نامرئی را که هرمیون آورده بود در آوردند تا روی خود بیاندازند ولی صدای افرادی حدود بیست نفر را از پشت سر شنیدند.اعضای الف.دال به آنها نزدیک می شدند و هری به آنها نگاه می کرد.هرمیون با خجالت گفت:«من خبرشون کردم.اونا آماده ترین افراد برای مبارزه با جادوی سیاهند.»هری همان موقع برق یک سکه طلایی را در دستان هرمیون دید .او می دانست که نمی تواند با مخالفت کردن آنها را منصرف کند به همین دلیل شنل را کنار گذاشت و همه با هم از دروازه عبورکردند.
در دهکده هیچ خبری نبود ولی از داخل یک کافه صدای در گیری به گوش رسید.آنها وارد هاگزهد شدند.هفت نفر مرگخوار با صاحب کافه،مک گونگال،کینگزلی،لوپین وتانکس در حال مبارزه بودند.ناگهان هر سه نفر از اعضای الف.دال طلسمی به سمت یکی از افراد سیاهپوش فرستادند و هر هفت نفر پرتاب شدند و بعد از برخورد با دیوارها بیهوش روی زمین افتادند.اعضای محفل با تعجب و تحسین به آنها نگاه می کردند.لوپین توضیح داد:«چند تا مرگخوار ابله بودند که می خواستند ابر فورث رو بترسونند که به محفل بر نگرده.چون اون هم یک زمانی با ما بود»و نگاه عجیبی به صاحب کافه انداخت.
همه با کمک هم مرگخواران را جایی دور تر از کافه نزدیک کوه ها پنهان کردند و به مدرسه برگشتند.بدون اینکه کسی در داخل مدرسه متوجه بشود ارتش دامبلدور امتحان خود را پس از چند ماه تمرین پس دادند.



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
با سلام...


به نيوت اسكمندر :

پست جالبي ننوشتي... محتواي پست ساده و تقريبا موضوع برگرفته از كتاب بود.
در مورد خود پست : لحن ساده اي داشت... مي تونستي بيشتر روش كار كني و زيباتر بنويسي...
اين عضو شدن ناگهاني در ارتش زياد قابل قبول نيست.

سعي كن يه پست ديگه بزني و قدرت نويسندگيتو نشون بدي. بايد اون قدر جالب و قوي بنويسي كه جايي براي رد كردن نزاري...

تلاش كن... مطمئنا موفق مي شي!

تأييد نشد.


به ويكتوريا ويزلي :


پستت برگرفته از كتاب بود... و رونويسي از كتاب كاري نداره!
متأسفم ازاينكه رك صحبت مي كنم... ولي سعي كن از ذهنت و قوه تخيلت كمك بگيري و داستاني جالب بنويسي...

مطمئنا براي كسي كه هري پاتر رو ميخونه اين كار سختي نيست...

يه اتفاقي رو به تصوير بكش كه خودت دوست داشتي توي كتاب بيفته... البته مربوط به الف دال!

يه جور ديگه بنويس كه عضو ارتش شدي! حتما مي توني!

موفق باشي....تأييد نشد.



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۸۶

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۹ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱
از ویلای صدفی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
(کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه)
آمبریج مثل همیشه بعد از ورود به کلاس از ما خواست که چوبهای جادو را کنار بگذاریم و بعد با آن لبخند وزغ مانندش شروع به سخنرانی کرد:
- بچه های عزیزم اخیرا افرادی مثل پاتر و دوستانش شایعاتی مبنی بر بازگشتن اسمشونبر پخش کردند که هدف آنها ترساندن دانش آموزان عزیز من است.من امیدوارم هر کدوم از شما اگر صحبتهایی در این باره شنیدید سریعا اطلاع بدهید تا با آنها برخورد کنم.مخصوصا با پاتر که در توهم ...
من از جا پریدم و با عصبانیت گفتم:
-تو حق نداری درباره اونا این طوری حرف بزنی...
و وقتی قیافه وحشتناک آمبریج را دیدم فهمیدم چه چیزی در پیش رو دارم.
(سالن عمومی)
نیمه شب بود و من درحالی که دستم خونریزی شدیدی داشت از حفره تابلو وارد سالن عمومی شدم.هری و رون و هرمیون که جلوی شومینه نشسته بودند وقتی رنگ پریده من را دیدند با هم گفتند:
-چی شده؟
رو به هری گفتم:
-من حرف تو رو درباره اسمشو نبر باور می کنم و نگرانم که اگر با اون روبرو بشیم با این مزخرفاتی که این وزغ گنده به ما یاد می ده چی کار می تونیم بکنیم؟
آن سه نفر نگاههای معنی داری به هم انداختند و بعد هرمیون گفت:
-فکر می کنم ما بتونیم کمکت کنیم.
وهمه چیز را درباره الف دال به من توضیح داد و یک گالیون تقلبی به من داد تا با اون از زمان جلسه بعد خبردار بشم.بعد از گرفتن اطلاعات بیشتر در کمال ناباوری به سمت خوابگاه دختران رفتم.



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶

نیوت   اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۱ جمعه ۵ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۱۰ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۷
از دورست
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
من(یعنی نیوت اسکمندر) خیلی ناراحت بودم چون من عضو گروه گریفیندور بودم و هیچ دوستی نداشتم به علاوه یک ماه دیگه امتحان دفاع در برابر جادوی سیاه داشتم ومن چیز زیادی از این درس نمی دونستم چون
معلم امسال ما دلورس آمبریج بود خیلی بد درس می داد و ما هیچ کار عملی در کلاس آمبریج نمی کردیم.
پس از مدتی خسته شدم و به خوابگاه پسران رفتم.من خیلی خسته شده بودم و به سرعت خوابم برد.روز بعد وقتی تمامی کلاس هایم تمام شده بود به سالن عمومی رفتم تا شاید فکری برای این تنهایی ومشکلات بکنم. درهمان حال هری پاتر به سمت من آمد.کنارمن روی یکی از صندلی های راحتی نشست بر خلاف همیشه تنها بود و از دو دوست صمیمی که داشت خبری نبود.هری به من گفت:
_چی شده نیوت؟
من هم تمامی مشکلاتم رو برای اون بازگو کردم.پس از مدتی سکوت بین ما برقرار شد وسپس هری گفت:
_خب بیا و عضو ارتش دامبلدور شو.اونجا هم دوست پیدا می کنی و هم آموزش دفاع در برابر جادوی سیاه رو می بینی.
من هم که بی نهایت خوشحال شده بودم قبول کردم.هری گفت:
_همین الان با من بیا.
من قبول کردم ودنبال هری رفتم.هری به طبقه ی هفتم رفت.منم به دنبال اون رفتم تا به یکی از راهرو ها رسیدیم که مالفوی و کراب وگویل جلوی ما ظاهر شدند.مالفوی گفت:
این دفعه مچت گرفتم پاتر حالا حسابت رو می رسم.کرو..._
من قبل از این که مالفوی اون طلسم رو کامل بگه گفتم:
_اکسپلیارموس.
_پتریفیکوس توتالوس.
هری این طلسم را گفت ومالفوی همون جا خشکش زد.هری سریع به سمت دیوار رفت وبعد از این که چند حرکت عجیب کرد دری ظاهر شد و گفت:
_بیا.
من هم رفتم و از در گذشتم و وارد سالن نسبتا بزرگی شدم هری گفت:
_به ارتش دامبلدور خوش اومدی.



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
با سلام...


بابا..اي ول...شماها عجب سرعتي داريد ها!!


به نوربرتا :


اين پستت زيبا و جالب بود... آفرين!

غلط املايي داشتي... غريب اينطوريه!

باز مي تونستي بيشتر ، پيش از آوردن ديالوگ حالات رو توصيف كني ولي باز خوب بود و پيشرفت قابل توجهي داشتي...!

ولي من متوجه شدم علاقه تو هيچ وقت به طلسم " اكسپكتو پاترونوم " كم نمي شه!!

موفق باشي... تأييد شد.


به كينگزلي شكلبوت :

دوست عزيز...پست خوبي بود... خوب شروع كردي...

در قسمت بعدي كه داشتن به محفل مي رفتن كمي از فضاسازي كاسته بودي...

هميشه سعي كن قبل از نوشتن ديالوگ يك شخص ، حالاتشو توصيف كني... مثلا :

مودي با عصبانيت گفت : واقعا كه سيريوس!

و يا موارد ديگه!

قسمت آخر هم نامفهوم بود... بايد جالب تر توضيحش مي دادي...
بهتر بود بدون عجله پستتو تموم مي كردي...

يه بار ديگه سعي كن... مي توني همين پستتو بازسازي كني چون سوژه خوبي داشت!
اشكالاتتو برطرف كن...

موفق باشي.... تأييد نشد.


به ارول :

پستت بهتر و جالب تر بود... خيلي زياد غلط املايي داشتي كه اين كار خواننده رو سخت مي كرد...سعي كن تا جايي كه مي توني برطرفشون كني و عجله هم نداشته باشي!

توصيفاتت در مورد اتاق مخالف توصيفات پست قبلي بود... ولي لازم نيست كه در يك چيز اغراق كني... يك اتاق ساده هم كافي بود!

براي عضو شدن هم بهتر بود هري يه تستي مي گرفت... !

در آخر خوب بود.... تأييد شد.


موفق باشيد.



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

ارول


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۵ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
بااستينم عرق را از پيشانيم پاك كردم اخه خيلي اضطراب داشتم همه اش مي تريدم من را قبول نكنند اخ ه سال اولي بودم وچيز زيادي از جادو بلد نبودم ولي من به پدرم قول داده بودم من بايد تا اخرين نفس مبازه ميكردم .


در اين عوالم بودم كه لونا اومد سراغم وگفت | زود باش بيا همه منتظرتن بايد تا جلسه شروع نشده برسيم در طول راه از نگاه هاي زير چشمي لونا مواذب بودم ولي خجالت مي كشيدم دليل اين كار را بپرسم كه لونا گفت | بلخره رسيديم زود باش با من از ديوار رد شو يك دو .....


وقتي وارد اتاق شديم فضاي اتاق پر بود از عطر گلهاي رز وحشي ونور ارغواني رنگي كه حاصل تابش نور افتاب به پرده ها بود من كه محو اين فضاي روياي شده بودم كه احساس كردم دستي شانه ام را نوازش مي كند برگشتم ديدم هري استكميخجالت كشيدم وزود روي اولين كوسني كه بود نشستم .



هري به من نوشابه ي كره اي تعارف كرد ومن نيز با اينكه ميلي نداشتم براي اينكه بي ادبي نكرده باشم نوشابه را پذيرفتم .

هري روبه من كرد وگفت :من افتخار دارم شما را به عنوان عضو افتخاري الف دال معرفي كنم . منكه جا خورده بودم با تعجب گفتم كي ! من؟ هري گفت :اره ما درباره ي پدرت همچيو مي دونيم وافتخار مي كنيمدختر چنين مبارزي در كنا ر ما باشد .




من نيز كفتم به اميد پيروزي




سارا اوانز عزيزم از اينكه باعث ناراحتي شما شدم بسيار متاسفم من را عف نماييد

پیوست:



jpg  ghha1.jpg (42.54 KB)
25026_47d28329bcf16.jpg 280X392 px


زندگي صحنه ي يكتاي هنرمندي ماست هركسي نغمه ي خود خواند واز صحنه رود


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

كينگزلي شكلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۸ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از در به درم تو كوچه ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 98
آفلاین
بچه هاي ارتش همه اماده بودند تا يك ساعت ديگه بايد خودشون رو به مقر محفلي ها برسونند تا همگي با هم به جنگ با مرگ خوار ها برن. ولي ايا اومدن اون ها درست بود اگه براشون اتفاقي بيفته هري چه جوابي بايد به خانواده هاشون مي داد؟
همش تقصير رون وهرميون بود كه از صبح داشتن اصرار مي كردن

(يك ساعت و نيم بعد)
رون:هرميون انقدر جيغ نزن!!!
هرميون:توكه مي دوني من ازپرواز مي ترسم مخصوصا با جاروي پرنده
هري فرياد زد:الان ميرسيم.همه فرود بيان
ده ها جاروي پرنده يكي يكي فرود امدند.
محفلي ها همه دمه در خونه ي سيريوس با جاروي هاشون اماده ي پرواز بودند كه چشمشون به هري وبقيه ي بچه هاي الف دال افتاد
سيريوس و مودي با عصبانيت به طرف هري اومدند.
سيريوس:هري اين جاچي كار مي كني؟اينا رو براي چي با خودت اوردي؟
هري:اه راستش خودشون خواستند بيان منم...
مودي:تو چي؟
هري:نمي تونستم نيام.نمي شه شما به جنگ با مرگ خوارها برين
منم تو مدرسه بشينم و منتظر بمونم
مودي:تواز كجا مي دوني ما كجا مي ريم؟
مودي وقتي ديد هري به سيريوس نگاه مي كنه جواب سوالشو گرفت.
مودي:واقعا كه سيريوس!
وباعصبانيت رفت
سيريوس:هري لازم نبود توبياي.مي دوني اين كار چقدر خطرناكه؟
من كه بهت نگفتم پاشي بياي اين جا
هري:مي دونم
سيريوس:اينا كيا هستن كه با خودت اوردي؟
هري:اه دوستامن.اعضاي الف دال
سيريوس:پس بچه هاي ارتش دامبلدور اينا هستم
سيريوس به هري نگاه كرد
مودي غرولند كنان گفت :خب همه سوار جاروهاشون بشن
(هرميون ناگهان گريش گرفت)
مودي:3.2.1

(سه ساعت بعد)
هري روي تختش دراز كشيده بود.ولي اون ديگه رفته بود.
نويل و جيني كه بد جوري زخمي شده بودند بيمارستان بودند
بقيه ي اعضاهم به اندازه ي هري ناراحت بودند.
كاشكي هيچ كدوم از اين اتفاق ها نمي افتاد.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.