هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: بعد از دامبلدور و لرد سیاه کی قوی ترین جادوگره؟
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۷
#1
100% اگر از دامبلدور بپرسن کی بعد از تو و ولدمورت قوی تره می گه اسنیپ.


عضو ارتش

وایت تورنادو




Re: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
#2
آلبوس سوروس پاتر من هم موافقم پست های ایشون تو ایفای نقش حرف نداره


عضو ارتش

وایت تورنادو




Re: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
#3
توبیاس اسنیپ


عضو ارتش

وایت تورنادو




Re: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۲:۳۳ دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۶
#4
نام ورد :اوستو بلاست
مخترع:نیوت
کاربرد:نابود کردن تمام نیروی پلیدی که در اطراف شما وجود دارد حتی تا مرگ آن موجودات پلید.
نحوه ی کشف ورد:نیوت هنگامی که برای کشف مکان زندگی غول ها به بالای کوهی می رفت توسط غول ها محاصره شد ناگهان وردی را ساخت و با استفاده از آن ورد (اوستو بلاست) تمامی غول ها را نابود کرد.
میزان قدرت لازم برای اجرا:*************... این ورد بسیار قوی است وکسانی که قصد بدی ندارند تنها قادر به اجرای این ورد هستند.


سه نکته ی مهم در مورد ورد شما
با استفاده از این ورد می توان:1- هر نیروی پلیدی که در اطراف شما وجود دارد را نابود می کند.2- تنها هنگامی این ورد قابل اجرا است که تمرکز کرده باشید.3-برای اجرای این ورد باید چوبدستی به طول 100 سانتی متر به بالا داشته باشید.


عضو ارتش

وایت تورنادو




Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
#5
نیوت اسکمندر برای معرفی کتاب جدیدش در بعد از ظهر وقت ملاقات با دامبلدور را داشت.او اکنون در هاگزمید بود.ابتدا در خیابان های هاگزمید قدم زد.سپس به سمت ساختمان شیون آوارگان رفت.مدتی به آن جا نگاه کرد.بعد از آن به سمت کافه هاگزهد رفت.به کافه رسید. در را باز کرد.وارد کافه شد و به ابرفورث
سلام کرد.در هاگزهد مانند همیشه انسان های عجیب و غریبی وجود داشتند.به نظر نیوت در آن جمع حداقل دو خون آشام حضور داشتند.تعدادی از افرادی که در آن جا حضور داشتند مشغول به شرط بندی بودند.به نظر نیوت هاگزهد بسیار کثیف و نامنظم بود اما چون نیوت تا بعد از ظهر باید در آنجا می ماند ترجیح می داد که با افراد عجیب وغریبی که در آن جا حضور دارند معاشرت کند اما نیوت به سمت آن ها نرفت و به سمت در رفت وبرگشت.او اکنون در خیابان بود ونمی دانست به کجا برود ولی چون فصل بهار بود و هاگزمید بسیار زیبا شده بود هنوز نمی خواست از آن جا برود اما تصمیم خود را گرفته بود و به سمت هاگوارتز حرکت کرد.در راه از مناطق سرسبزی عبور کرد ولی در بعضی از قسمت ها چمن ها بسیار رشد کرده بودند ولی در بعضی از قسمت ها رشد بسیار کمی کرده بودند.درختان زیادی نیزدر آن مناطق وجود داشتند.مدتی گذشت تا قلعه ی مستحکم هاگوارتز از دور پدیدار شد.ناگهان در دل او آشوبی برپا شد.با خود گفت:او چگونه کتاب مرا تفسیر می کند؟آیا زشت نیست به این زودی به دیدار او بروم؟درحالی که این فکر ها را می کرد کلبه ای از دور پدیدار شد به سمت کلبه رفت .مرد درشت اندامی را دید که با تبری هیزم ها را خرد می کرد.به سرعت متوجه شد که او یک دورگه است.به سمت او رفت وبه گفت:
- سلام. ببخشید شما این جا زندگی می کنید؟
مرد که از قیافه ی آن می شد فهمید که بسیار شگفت زده شده است به او نگاه کرد و گفت:
- سلام.بله من اینجا زندگی می کنم.شما هم باس آقای اسکمندر باشید درسته؟
- بله من نیوت اسکمندر هستم. شما کی هستید؟
- من روبیوس هاگریدم.نگهبان و شکاربان هاگوارتز و همینطور استاد مراقبت از موجودات جادوی.برای من افتخار که کسی مث شما رو اینجا ببینم.
نیوت که بسیار خوشحال شده بود گفت:
- من هم همینطر با اجازه از شما من باید به پروفسور دامبلدور سری بزنم.فعلا خداحافظ.
- خداحافط جناب اسکمندر.
پس از گفتگوی کوتاه اما مسرت انگیز با هاگرید نیوت بسیار خوشحال شد.او اکنون دیگر وارد هاگوارتز شده بود.پس از مدتی به ناودان کله اژدری رسید.خدا را شکر می کرد که دامبلدور اسم رمز را برای او در نامه ای نوشته بود.ناودان پرسید:
- کلمه عبور؟
- من نوشیدنی کره ای دوست دارم.
او از ناودان بالا رفت و وارد دفتر مدیر شد.در آنجا قاب مدیر ها ومدیره های پیشین هاگوارتز وجود داشت.به علاوه ققنوس دامبلدور وکلاه گروهبندی و بسیاری وسایل دیگر وجود داشت.اما قدح اندیشه دامبلدور او را متعجب کرد. به درون آن رفت و وارد خاطره دامبلدور شد. در آن جا دامبلدور وبسیاری از جادوگران بزرگ وسرشناس رادید.مانند الفی یس دوج (سگ نفس) و الستور مودی.دامبلدور و آن ها دور میز بزرگی نشسته بودند.نیوت به اطراف نگاه و دید در اتاقی ایستاده است.اتاق بسیار تمیز بود و بر روی دیوار اتاق فرشینه ای قرار داشت.درهمان زمان دامبلدور گفت:
- خب دوستان همین طور که شما می دونید لرد ولدمورت برگشته. لطفا بر خودتون نلرزید.خب اون برگشته ومحفل ققنوس باید فعالیت خودشو شروع کنه تا از کارهای خبیثانه اون جلوگیری کنه.همون طور که همه شما می دونید وزارتخانه این حقیقت رو قبول نمی کنه ولی من...
نیوت که خسته شده بود با وردی خود را دوباره به دفتر مدیر برگرداند و دامبلدور را دید که کنار او ایستاده بود.نیوت گفت:
- آلبوس محفل کجا تشکیل می شه؟ من می خوام عضو بشم.
- باشه نیوت.
دامبلدور مکان و زمان تشکیل جلسات محفل را به او داد.نیوت از دفتر بیرون رفت و بعد از محوطه قلعه نیز خارج شد از کلبه هاگرید نیز گذشت و هاگرید را در بیرون از کلبه ندید.پس از مدتی پیاده روی به هاگزمید رسید از جلوی ساختمان شیون آورگان گذشت که ناگهان چهار مرد که بر روی صورت خود نقاب داشتند او را محاصره کردند.نیوت گفت:
- آقایون مثل این که می خواید با من بجنگید.پس شروع می کنیم.
نیوت گفت:
- اکسپلیارموس.
چوبدستی های تمامی مرگخواران از دستشان افتاد سپس نیوت ورد دیگری را زمزمه کرد و هر چهار مرگخوار با یک طناب به دور هم دیگه بسته شدند. نیوت به هاگزهد رفت.هنگامی که وارد آنجا شد فقط ابرفورث رادید.ابرفورث چوبدستی خود را به سمت در و پنجره ها گرفت و وردی را زمزمه کرد به نیوت نگاه کرد و با لحن کشداری گفت:
- جناب اسکمندر حتما شما هم الان عضو محفل هستید ولی فایده ای نداره اسمشو نبر در حال حاضر خیلی قدرتمند تره و...
نیوت به وسط حرف او پرید و گفت:
- ببخشید باید برم.
و به سرعت از کافه خارج شد و خود را غیب و ظاهر کرد و به دورست برگشت.

پایان
در مکالمه هاگرید با نیوت لطفا فکر نکنید که من غلط املایی دارم.این ها لحن گفتار هاگریده.خواهش می کنم تایید کنید.تازه فکر نمی کنم کسی مثل نوشته باشه که از توی قدح اندیشه فهمیده که محفل وجود داره.

نیوت عزیز!
سعی کن در سوژه هات تجدید نظر کنی. به نسبت تازه وارد بودنت رول خوبی بود ولی باید بهتر از این باشه. سوژه هایی که انتخاب می کنی باید خواننده رو جذب کنه! سوژه ای که تو انتخاب کردی جذابیت خاصی نداشت. عضویت نیوت در محفل و مبارزه ی او با مرگخواران خیلی سریع اتفاق افتاد و سوژه رو خراب کرد.
در جمله بندی هات هم مشکل داشتی. مثلا چند خط اول از چندین جمله ی کوتاه پشت سر هم استفاده کرده بودی که نامناسب بود و رولت رو خراب کرده بود.
در ضمن یک پیشنهاد بهت می کنم. سعی کن در قسمت های دیگه ی ایفای نقش هم فعال باشی و پست بزنی. شما در حال حاضر به جز تاپیک های عضویت الف دال و محفل جای دیگه ای پست نزدی و این یک اشتباهه! با خوندن رول های دیگران، آشنایی با سوژه های ی طنز و جدی تاپیک های دیگه و پست زدن در اون ها می تونی پیشرفت زیادی بکنی.
بیش تر تلاش کن. تایید نشد!


ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۵ ۱۳:۴۹:۴۵
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۶ ۵:۳۲:۳۹


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
#6
من(یعنی نیوت اسکمندر) خیلی ناراحت بودم چون من عضو گروه گریفیندور بودم و هیچ دوستی نداشتم به علاوه یک ماه دیگه امتحان دفاع در برابر جادوی سیاه داشتم ومن چیز زیادی از این درس نمی دونستم چون
معلم امسال ما دلورس آمبریج بود خیلی بد درس می داد و ما هیچ کار عملی در کلاس آمبریج نمی کردیم.
پس از مدتی خسته شدم و به خوابگاه پسران رفتم.من خیلی خسته شده بودم و به سرعت خوابم برد.روز بعد وقتی تمامی کلاس هایم تمام شده بود به سالن عمومی رفتم تا شاید فکری برای این تنهایی ومشکلات بکنم. درهمان حال هری پاتر به سمت من آمد.کنارمن روی یکی از صندلی های راحتی نشست بر خلاف همیشه تنها بود و از دو دوست صمیمی که داشت خبری نبود.هری به من گفت:
_چی شده نیوت؟
من هم تمامی مشکلاتم رو برای اون بازگو کردم.پس از مدتی سکوت بین ما برقرار شد وسپس هری گفت:
_خب بیا و عضو ارتش دامبلدور شو.اونجا هم دوست پیدا می کنی و هم آموزش دفاع در برابر جادوی سیاه رو می بینی.
من هم که بی نهایت خوشحال شده بودم قبول کردم.هری گفت:
_همین الان با من بیا.
من قبول کردم ودنبال هری رفتم.هری به طبقه ی هفتم رفت.منم به دنبال اون رفتم تا به یکی از راهرو ها رسیدیم که مالفوی و کراب وگویل جلوی ما ظاهر شدند.مالفوی گفت:
این دفعه مچت گرفتم پاتر حالا حسابت رو می رسم.کرو..._
من قبل از این که مالفوی اون طلسم رو کامل بگه گفتم:
_اکسپلیارموس.
_پتریفیکوس توتالوس.
هری این طلسم را گفت ومالفوی همون جا خشکش زد.هری سریع به سمت دیوار رفت وبعد از این که چند حرکت عجیب کرد دری ظاهر شد و گفت:
_بیا.
من هم رفتم و از در گذشتم و وارد سالن نسبتا بزرگی شدم هری گفت:
_به ارتش دامبلدور خوش اومدی.



Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
#7
نیوت اسکمندر به همراه یکی از نیزل های دست آموزش به نام هاپی در اطراف پاتیل درزدار قدم می زد.پس از مدتی به پاتیل درزدار رسید. در مهمانخانه را گشود.سپس وارد مهمانخانه شد.به درون مهمانخانه نگاهی انداخت.آن جا دیگر مانند دفعات قبلی شلوغ نبود و افراد کمی در آن جا بودند.تام(صاحب مهمانخانه که کمری خمیده دارد وطاس است) نیز پشت میزی نشسته بود و با ساحره ای صحبت می کرد.در گوشه ای از مهمانخانه آلبوس دامبلدور پشت میزی که دو صندلی داشت نشسته بود.نیوت در این فکر بود که پیش دامبلدور بنشیند یا خیر که ناگهان صدایی را شنید و از جا پرید.
_آقای اسکمندر.قربان چه چیزی میل دارید؟
این صدای تام بود و نیوت در پاسخ گفت:
_لطفا برای من یه نوشیدنی کره ای بیار.
_بله قربان.
نیوت تصمیم خود را گرفته بود و به سوی دامبلدور رفت.او نیز مانند بسیاری از افراد دامبلدور را بهترین جادوگر قرن می دانست.به میز دامبلدور رسید وگفت:
_پروفسور اجازه هست کنار شما بنشینم؟
_آه... بله نیوت عزیز.
_خیلی ممنون پروفسور.
_اصلا انتظار نداشتم شما رو این وقت شب ببینم.
_منم هم انتظار نداشتم.ببخشید پروفسور اجازه هست سوالی بکنم؟
_بله بفرمایید.
نیوت مکثی کرد وسپس گفت:
_ببخشید این شایعات حقیقت دارند که اسمشو نبر بر گشته؟
در همان حال تام با یک نوشیدنی کره ای رسید وگفت:
_بفرمایید.پروفسور دامبلدور چیز دیگه ای نیاز دارید؟
_نه ممنون تام.
پس از چیزی در حدود ده ثانیه تام از آن جا رفت و به پیش ساحره برگشت.
_خب باید بگم که از نظر من حقیقت داره.
_پس اگه اومده چرا هیچ کسی جلوی اون نمی ایسته؟
_چرا برای این کار سازمانی تشکیل شده.
نیوت که بسیار خوشحال بود وآرزو می کرد در آن سازمان عضو شود پرسید:
_ببخشید چه سازمانی ؟
_محفل ققنوس که رهبرش خود من هستم و اگر شما هم می خواید می تونید عضو بشید.
_من حاضرم.
_پس با من بیاین.محفل ققنوس برای جلوگیری از پیوند موجودات به ارتش ولدمورت به کسی نیاز داره و چه کسی بهتر از شما؟
با گفتن نام ولدمورت نیوت بر خود لرزید.نیوت نوشیدنی خود را خورد و به همراه دامبلدور از روی صندلی هایشان بلند شدند و به سمت تام رفتند و نیوت به او یک سی کل و دامبلدور نیز دو سی کل دادند.به سمت در خروجی رفتند و از آن جا خارج شدند.آن ها اکنون در بیرون مهمانخانه بودند.که دامبلدور گفت:
_خب ما باید غیب ظاهر بشیم وبه میدان گریمولد بریم اما نیزل شما...
_اوه نه هاپی می تونه خودش به خونه بره.
سپس هاپی را بغل کرد ودوباره او را بر روی زمین گذاشت آن گاه وردی را تلفظ کرد تا مشنگ ها او را نبینند.نیزل به سمت یکی از خیابان های اطراف رفت و از نظر دور شد.نیوت گفت:
_خب من آماده هستم.
آن گاه غیب و ظاهر شدند وبه میدان گریمولد رسیدند.دامبلدور گفت:
_خب من ابنجا رو با افسون راز داری طلسم کردم پس من رازدار این جا هستم پس من به شما می گم که اینجا خانه شماره دوازده میدان گریمولد محل اجتماع اعضای محفل ققنوسه. پس لطفا شما به کسی در این مورد چیزی نگید و در ضمن هر روز جلسه داریم.
_خب پس تا فردا خداحافظ.
_خداحافظ
سپس نیوت به سمت خانه خود حرکت کرد.

نیوت عزیز!
باز هم سوژت ضعیف بود. خیلی ها داستان عضویتشون در محفل رو می نویسن. سعی کن یک سوژه ی بهتر پیدا کنی. قبل از دیالوگ ها هم از علامت - به جای _ استفاده کنی بهتره. در چهار خط آخر پستت هم خیلی از کلمه ی «پس» استفاده کرده بودی که یکم نوشتت رو بد کرده بود ولی خب، نسبت به پست قبلیت خیلی بهتر بود!
تایید نشد!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۴ ۱۳:۵۱:۴۵


Re: اعضــــاي محفل!........از جلو نظام!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ سه شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۶
#8
لوپین و دامبلدور و مودی در حال حرکت به سوی وزارتخانه بودند.آن ها خود را غیب و ظاهر کردند.هنگامی که به وزارتخانه رسیدند هیچ کس در اطراف وزارتخانه پرسه نمی زد.مودی به دامبلدور گفت:
_آلبوس بهتره که از مسیر مهمون ها بریم.
_باشه قبوله.
پس از مدتی آن ها وارد وزارتخانه شده بودند و هنگامی که به اطراف خود نگاه کردند دیدالوس دیگل و استرجس پادمور را دیدند که با آلکتو کرو و فنریر گری بک مبارزه می کردند.هرسه با هم به کمک آن ها رفتند. دامبلدور چوبدستی خود را در آورد و به سمت کرو گرفت وگفت:
_اکسپلیارموس.
و سپس اضافه کرد:
_استوفپای.
در این هنگام لوپین به سوی گری بک رفت و او را خلع سلاح و بیهوش کرد.
_عالی بود.
_به موقع به دادمون رسیدید.
نا گهان صد دیوانه ساز به آن ها حمله کردند.
_بچه ها جلوی اونارو بگیرید مهمون داربم.
این صدای دامبلدور بود و او درست می گفت.لرد ولدمورت آمده بود.دامبلدور به سوی او رفت و گفت:
_چه طوری تام.
_ممنون خوبم دامبلدور ولی با این که دفعه ی آخر که همدیگر رو می بینیم لطفا دیگه من رو با ابن اسم مضحک صدا نکنید در ضمن افراد شما خیلی احمق هستند.
_نه تام افراد محفل ققنوس احمق نیستند مرگ خوارهای تو خیلی احمق هستند.در ضمن من آماده دوئل هستم تو چی؟
_بله.با کمال میل.
دوئل شروع شده بود.دامبلدور گفت:
_ریکتو سمپرا
_سکتوم سمپرا
_بمباردا ماکسیما
_آود...
دامبلدور ضد طلسم این طلسم را بلد بود و با مهارتی که در چفت شدگی داشت جلوی او را گرفت.
ناگهان باسیلیسکی ظاهر شد.ولی به فاصله کمی بعد از آن فوکس ظاهر شد وبه سمت باسیلیسک رفت. ولدمورت که خیلی ترسیده بود با جارو از آنجا فرار کرد و دیوانه سازها نیز فرار کردند.
دامبلدور گفت:محفل ققنوس بار دیگر حساب اون مرگ خوارهای احمق را رسید.
_زنده باد دامبلدور.
_پاینده باد محفل.
_مرگ بر مرگ خوار ها.
با کار اعضای محفل ققنوس مرگ خوارها نتوانستند وزارتخانه را تصرف کنند.

نیوت عزیز!
سوژه ی پستت ضعیف بود. اتفاقات خیلی سریع و بدون دلیل و زمینه قبلی می افتاد. دیالوگ ها و حالات چهره ی افراد با واقعیت فاصله داشت. پستت از منطق دور بود. دامبلدور ضد طلسم آواداکداورا رو بلده؟
اولین پستی بود که در ایفای نقش میزدی. معلومه که خیلی به محفل علاقه داری ولی عضویت در محفل مستلزم یک پست با سوژه ی عالی و فضاسازی های خوبه. بیش تر تلاش کن!
تایید نشد!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۳ ۲:۳۵:۱۱


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۶
#9
نام:نیوت
نام خانوادگی:اسکمندر
گروه:گریفیندور
نیوتون آرتمیس فیدو اسکمندر در سال 1897 به دنیا آمد.او علاقه زیادی به جانوران افسانه ای داشت ومادرش او را تشویق می کرد.آقای اسکمندر پس از فارغ التحصیلی به استخدام وزارت سحر و جادو در آمد و در سازمان ساماندهی و نظارت بر موجودات جادویی مشغول به کار شد.او سفرهای بسیاری کرد ودر طول این سفرها کتاب جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آن ها رامنتشر کرد.درسال 1979 او به دریافت مدال مرلین درجه دو نایل گردید.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۲۰ ۱۷:۰۸:۲۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۶
#10
جرقه - درخشان - پديدار - پيرمرد - انگشتر - وزارت خانه - ذهن - صورت - زشت - مقامات
هری در خیابان قدم می زد.ناگهان تعدادی از مقامات وزارت خانه را دید.ناگهان صورت زشتی را دید.می دانست که وارد ذهن ولدمورت شده است.در همان حال جرقه ای از انگشتر پیرمردی که در جلوی او بود پدیدار شد.


يه مقدار جملاتت تو هم پيچيده شده بود..ميتونستي يه ذره بهم مربوطشون هم بكني!با اين حال تاييد شد!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۹ ۱۵:۲۰:۵۱






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.