جلسه ی پنجم:تعجب ریونی ها از تلوزیون!خوابگاه دخترانشب آرام و ساکتی بود،دختران در تخت خوابشان در خواب آرامش بخشی بودند و تنها صدایی که باعث آزار آن شب میشد،صدای لوموس های پی در پی لیلی بود که زیر پتو در حالی که کتاب مشنگ ها را که از کتابخانه قرض گرفته بود میخواند و با خواندن هر کلمه ی عجیبی چشمانش از حدقه بیرون میزد
- اِی بابا...بگیر بخواب دیگه!
صبح-خوابگاهلیلی به سرعت لباسش را عوض کرد و سراغ آریانا رفت که دید او هنوز خوابیده.
پاشو آریانا ...ببین من دیشب یه فکر بکری کردم پاش...
آریانا بالشتش را روی سرش گذاشت و گفت:دیشب که نذاشتی بخوابم الانو دیگه بذار بخوابم.
بالاخره به هر زوری که شده بود لیلی آریانا را بیدار کرد و فکری که دیشب به ذهنش رسیده بود را با آریانا درمیان گذاشت:ببین من داشتم دیشب کتاب مشنگا رو میخوندم که یهو کلمه ی تلفزیون رو شنیدم!
من یخورده پول دارم میای بریم شهر لندن اونو بخریم؟
- این کار دیوونگی محضه مگه این که از جنازه ی من رد شی من نمیام.
شهر لندنلیلی وآریانا همان طور که صورت هایشان را به شیشه ی مغازه چسبانده بودند از حیرت این همه وسایل رو به غش بودند!
- به نظرت کدومش تلفزیونه؟
آریانا جوابی نداد و به داخل مغازه رفت.
مغازه ی زیاد بزرگی نبود اما پر از وسایل عجیب مشنگی بود.
- ببخشید اقا...شما تلفزیون دارید؟
مرد نگاهی به سرتاپای لیلی انداخت و گفت:فکر میکنم شما اونقدر بزرگ شده باشید که بتونبد تلوزیون رو درست تلفظ کنید،درست نمیگم؟!
آریانا سقلمه ای به لیلی زد و گفت:آخه میدونید...دوستم به جای این که بگه و میگه ف مادر زادیه دیگه.
- آه...آریانا نیگا کن چه قدر خوشگله.
- اره محشره.
لیلی و آریانا اینبار سرشان را به شیشه ی تلوزیون چسبانده بودند که داشت شنگول و منگول را نشان میداد.
- اقا قیمت این تلوزیون چنده؟
-25 گالیون.
لیلی آریانا را به کناری کشید و گفت:ببین من 10 گالیون بیشتر ندارم میشه تو یه کمی پول بدی؟
- منم فقط 10 گالیون دارم پنج تای دیگشو چی کار کنیم؟
ان ها با تاسف نگاهی به بیرون انداختند که ناگهان هر دو به یک چیز خیره ماندن.
آریانا:ببینم تو هم داری به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی؟
هر دو به سمت گابریل بیچاره که در خیابان راه میرفت حمله ور شدند.
- گابریل جون 5 گالیون داری بهمون قرض بدی؟
گابریل دستی به جیبش برد و پنج گالیون در آورد و لیلی بالافاصله ان را قاپید و با خودش به داخل مغازه برد و گابریل هاج و واج به دو دیوانه خیره شد!
تالار خصوصی ریونلیلی و آریانا که بسته ی سنگینی را با خود حمل میکردند بالاخره ان را روی میزی قرار دادند.
هلنا دست از خواندن کتاب برداشت و گفت:این چیه که آوردین این جا؟
لیلی با غرور که خودش نیز معنی ان را نمیدانست!گفت:تلوزیون
چند لحظه بعد-این چرا روشن نمیشه؟همین چند دقیقه پیش خودم تو مغازه دیدم که داشت توش یه بزغاله رو نشون میداد.
گابریل چیزی را از گوشه ی تلوزیون در اورد و گفت:شاید با این دکمه های این روشن بشه.
الفرد وسیله ی مستطیل شکل را گرفت و دکمه ای که شماره ی یک رویش نوشته شده بود را فشار داد:فایده ای نداره.
و وسیله را به طرفی پرت کرد و گراوپ با قدم هایی سنگین وارد شد و پایش را درست بر روی کنترل گذاشت و ان را تبدیل به پودر کرد.
-گراوپ احساس کرد چیزی را له کرد.
لیلی چوبدستی اش را درآورد و گفت:لوموس،نه نمیدونم چه وردی رو باید بگم!
چو دکمه ای قرمز رنگ را پایین شیشه ی تلوزیون دید و ان را فشرود:هی روشن شد من تونستم وای من تونستم!
بعد از جشن و پایکوبی ان ها نشستند و فیلم جیمز باند را نگاه کردند و چون پای مبارک گراوپ کنترل را له کرده بود ان ها فقط همین کانال را داشتند و هنگام شب نیز همان دکمه را زدند و خاموش شد.
تره ور با تعجب گفت:یا مرلین ادما رفتن تو این مکعبه!این مشنگا از ما جادوگر ترن.
در تلوزیون قطاری را نشان داد که در حال حرکت به سوی ان ها بود.
- وای فرار کنید...الان قطار زیرمون میکنه برین تو دستشویی بی خطره.
- قطاره رفت؟
- اره میتونید بیاید بیرون یه فیلم دیگه شروع شده!
لونا با ترس از دستشویی اومد بیرون و گفت:وایی این ادمه چرا دندونش این قدر وحشتناکه؟
لیلی که از ترس نزدیک بود خودش را خیس کند گفت:وای داره گردن مرده رو گاز میگیره...فرار کنید ...
چند روز بعد از این که برنامه های تکراری نشان میداد هیچ کس به ان اهمیت نمیداد و برای همین نیز گرد و خاک و تار عنکبوتی بزرگ بر شیشه ی تلوزیون به وجود امده بود.
فلور که تالار را تمیز میکرد گفت:این تلوزیون چه قدر کثیفه.
سپس دستمال خیسش را به شیشه ی تلوزیون زد و...
فلور را برقی بسیار خفن گرفت که او نتوانست حتی کلمه ای به زبان بیاورد و همان جور در حال لرزیدن بود و گابریل به کمک فلور آمد و او نیز دچار برق گرفتگی شد و به این ترتیب همه ی ان ها به کمک هم آمدند و برق گرفته شدند.
یک هفته بعدلونا جعبه ی حاوی تلوزیون را میان اشغالی ها انداخت و بقیه نیز نفسی به آسودگی کشیدند و لنگان لنگان به طرف خوابگاه رفتند تا خوابی اسوده و بیخطر داشته باشند.