هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ جمعه ۸ شهریور ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
توي خونتون يه جغد نامرئي پيدا ميشه و شما از اون يه استفاده مفيد ميكنيد! (25 امتياز)


عجب گیری کردما!کله صبحی معلوم نیس کدوم گوری رفته.مار بیشعور!هر وقت لازم داریش نیست.

ولدمورت همین طور که بیجامه خودشو تا نافش بالا می کشید چندتا فحش و ناسزای دیگه هم به نجینی داد و از اتاقش بیرون رفت:
مردک!بلیز بوقی.کجایی؟اون مرلینگاه مگه خونه خالست هر دو دقیقه میری دوساعت میمونی توش؟اون دستشویی بدبخت پکید از بس پیام های تورو پست کرد به فاضلاب!بیا بیرون کارت دارم.

درست بعد از تموم شدن حرفهای لرد،صدای فیشش سیفون شنیده شد و بعد بلیز،همین طور که زیپ و دکمهای شلوارشو میبست از در مرلینگاه بیرون اومد:
با اریاب...بجون شما نباشه بجون پرسی داشتم تمیز میکردم
- از صداهای با ادبانه ای که یهوی ول میکردی از خودت معلوم بود!حالا بیا کارت دارم.این کره باسیلیسک من تازگیا ول شده.هی شبا میره بیرون.من الان یک نامه بسیار مهم دارم که باید بفرستم.معمولا با مار میفرستم ولی الان این نیست.سریع یک فکری میکنی یا من میزنم مثل رنگ پخش شی رو دیوار.انتخاب با تو.

بلیز با نگرونی دستی به موهاش کشید و شروع به راه رفتن تو راه رو شد:
لرد شما جغد که ندارید.پرسی هم که پاش شکسته نمیتونه براتون نامه رو ببره.منم که دل خب دست راستتونم و از اونجایی که شما راست دستین من نمیتونم برم.پس فقط مونده یک راه.
-چی؟
-نامه ندین.

پخفش(صدای پخش شدن بلیز روی دیوار)
لرد نگاهی از روی عصبانیت به بیلز کرد و دوباره تو اتاقش رفت.در رو محکم پشت سرش کوبید و روی صندلیش نشست:
مردک خیر ندیده میگه نامه نفرست!مارو ببین کیا رو دور خودمون جمع کردیما.این دامبول مرلین بیامرز هی گفت با اینا نپلک بیا پیش خودم من هی قبول نکردم.این دوتا مویی هم که بهشون ژل میزدم هم از دست اینا افتادن!

ولدمورت سخت در فکر فرستادن نامه بود که یهویی صدای بسیار مشکوکیوسی از کنار تختش شنیده شد:
هوهوهو
ولدمورت نگاهی از روی تعجب به تختش انداخت و بعد دوباره تو فکر شیرجه زد که صدا دوباره شنیده شد:
هوهوهو
لردی که این بار بسیار عصبانی شده بود،یکی از عکسهای جوانیشو که فقط موهاش توش دیده میشد رو به طرف تختش پرتاب کرد:
صد بار به این بلیز گفتم این موشهای زیر تختمو بکشه!این بشر هیچ کار دیگه ای جز مرلینگاه رفتن و خندیدن به کلاه آسپ نداره.مرلینا این تسترال رو آدم کن(میگن این حیووون رو آدم کن( : hammer:)

ولدی از روی صندلیش پاشد و شروع به راه رفتن دور اتاف کرد که دوباره صدای مشکوکیوسی شنیده شد،ولی اینبار جسمی سفید همراه با صدا از روی تخت بلند شد و به سمت ولدی رفت:
یا حضرت آفتابه...این دیگه چیه!تو عمرمون روح ندیده بودیم که دیدم.فوووت فووووت(فوت میکنن که جن و روح از انسان دور بشن)پیشته یشته(نمیدونم برای این که روح بره چی میگن برای همین همون پیشته خوبه)برو روح...برو.مرلینا بخشش.مرلینا اینو از پیش من ببر.مرلینا قول میدم دیگه به بلیز فحش ندم
در عالم خلصه ولدی :
قول دادیا!
- آره دادم...دادم.
- اوکی.پیام تو سند تو آل شد.روحه الان متوجه میشه که باید بره.

در همون هنگام بود که ملافه از روی هیچ و پوش به زمین افتاد و دیگه هیچ تکونی نخورد.ولدمورت آروم چوب دستیشو تو دستاش گرفت و آروم آروم به ملافه زربه زد:
مرلینا شکرت.آفتابه به قبرت بباره.بلیز خیلی گله من دیگه بهش فحش نمید...

در همین حین بود که بصورت بسیار یهویی،صدای مشکوک برای چندمین بار شنیده شد.ولدمورت نگاهی به منشاء صدا انداخت و با صدای گرفته گفت:
مردشور این بلیزو نبرن...این دیگه چه صداییه؟
- من صدای جغدم!جغدی که فقط احمقها میتونن بیبینن (توجه این جغد صحبت میکنه)
ولدی دستی به چونش کشید:
عجب!!پس این سوروس چرت و پرت نمیگفت که هی جغد میبینه دور وبرش.از همون اولم معلوم بود مخش یکم نیاز به ساخت و ساز داره.جغدی...خواهش میمکنم این نامه رو بده به اون آدرسی که روش نوشته شده...اگه بدی اون وقت میتونی تو اتاق بلیز برای همیشه زندگی کنی

جغد یکم صبر کرد و بعد،یهویی نامه از دستان لردی گرفته شد و به بیرون پنجره رفت.
________________________

دقيقا چه بلايي سر پرسي اومد؟ (5 امتياز)
خوب از اونجایی که پرسی بیچاره از همون بچگی یاد نگرفته چطور درست جفت پا بیاد و از اونجایی که فقط استاد میتونه جفت پا بره،پاهای پرسی بیچاره بهم گره خورده و بعد از اون،بر روی یک من تاپاله انسانی فرود اومد.




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ جمعه ۸ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
1.


بیری.. بیری.. بیری .. !

گابر دست در جیب شلوارش فرو کرد و موبایل ِ یازده دو خز !ی بیرون کشید!
- معلوم هست کدوم گوری هستی؟ بوقی خودت رو سریع برسون خونه!
- الوو ..؟

بوق.. بوق.. بوق.. !

چند دقیقه ی بعد- خانه!

- سلام، چی شده؟ زنگ زده بودی؟
- یعنی تو نشنیدی من چی گفتم؟ وای! بوقی...!
- خب حالا؛ فلور جونم از تو دهنم اومد بیرون بگو چی شده؟

صدای آهسته ای از اتاق بالای خانه شنیده شد.

- امشب اصلا حواسم نبود که ماه کامله و بیل رو آوردم اینجا! میخواستیم بریم بیرون که یک دفعه حالش بد شد. نمیتونم هیچ جوری "پنکیک" رو پیدا کنم. بنابراین گفتم بیای اینجا پیشش باشی تا من برم از اداره ی پست به وزارت خونه خبر بدم که کنترلش کنند!
- الان کجاست؟

- بالا توی اتاقه توئه! بستمش به تخت ولی مطمئنم به زودی اتفاق بدی می افته و اون هم فرار میکنه و هردومونو میخوره!

گابریل جیغ بنفشی کشید و دست در جیبش فرو برد.
-اینا قرص خواب آوره! بچپون تو حلقش.
- اینا که ماله من نیست بنابراین تو میری میچپونی تو حلقش!
- به من چه؟ فلور شووَره توئه من برم بکنم تو حلقش؟ اصلا مگه دیدی من به نامحرم زنگ بزنم؟

بالاخره فلور موفق به چپوندن قرص های خواب آور در دهان بیل شد و به سوی در خروجی خانه شتافت. ده دقیقه ی بعد؛ جنازه ی یخ زده اش وارد خانه شد. سرما حتی به آب دماغش نیز رحم نکرده بود و مثل قندیل هایی از درون دماغش بیرون آمده بود!

چند مدت بعد

- نمیتونیم توی این سرما از خونه بریم بیرون! کاش میتونستیم از شومینه استفاده کنیم.
- فلور نمیتونی غیب شی؟
- بوقی غیب شم بعد توی اداره ی پست ظاهر شم؟ بین اون همه مشنگ؟

گابریل به سوی آشپزخانه رفت تا لیوان گنده ی قهوه اش را پر کند. ناگهان صدای گرومپ گرومپی شنیده شد، و این یعنی: بیل از خواب بیدار شده است.. ! گابر به سرعت لیوانش را در سینک انداخت و آماده ی خروج از آشپزخانه شد که دوباره صدای گرومپ گرومپ را شنید.

کارگردان: بوقی مثلا برمیگردی پشت سرت رو نگاه میکنی و بعد متوجه میشی صدا از اونجاست!
گابر: ولی خب صدا از پشت صحنه اسا!
کارگردان: تو به پشت و جلوش چی کار داری؟!

گابر به پشت سرش نگاهی میندازه و متوجه چیزی غیر عادی میشه. لیوان قهوه اش ذره ذره خالی میشد.
- جیغ بزنم..؟ جیغ..؟
- آره!
- ! (آخیش، این کار آدم رو راحت میکنه! )

به سوی لیوان قهوه اش دوید و آنرا در دست گرفت. ناگهان احساس کرد نیرویی نامرئی نیز لیوان را از سویی دیگر میکشد.

- بوقی ولش کن این ماله منه!
- تو ولش کن بوقی به توان دو! این رو من پیداکردم. اصلا الان میرم به مامانم میگم!
- نه صبر کن. میشه به مامانت نگی؟ باو خب این لیوان لوازم شخصی ِ منه! اصلا میدونی که من وبا دارم؟
- اه! چرا نگفتی بوقی من ازش خوردم. تف.. اَخ.. تف!

لیوان از دست هردو افتاد و روی زمین شکست و هزاران تکه شد. گابر به سوی قسمتی از هوا نگاه کرد که تا لحظه ای پیش با آن حرف زده بود.

- تو چی هستی؟ کی هستی؟ از کجا اومدی؟
- کی ، کِی ، کجاست؟
- نه! تو فقط ای اس ال بده!

قسمت ِ نامرئی از هوا با لحن خشنی گفت:
- من یک جغد نامریی هستم. ای اس ال ندارم بوقی! ولی شما مثینکه دارید!
- جغد؟ جغد!
- آره! چطور مگه؟

گابر از آشپزخانه بیرون دویدو فلور را از روی صندلی بلند کرد. سپس به آشپزخانه بازگشتند.

- چته؟
- اون جارو نگاه کن! بوقی، اونجا نه، اونجا ! خب، دیدی؟ چی دیدی؟
- هیچی!
- ای باو بوقی اونجا یک جغد نامریی هستش!

فلور: خب باشه!
گابر: فلور، نمی فهمی؟ باو مگه تو نمیخواستی پست ..!

واق.. واق..! (ببخشید من گرگینه ندیده ام، نمیدونم صداش چطوریه! )

بیل از پله ها پایین آمده بود. فلور و گابریل، دهان هایشان را به جیغ بلند و ممتدی باز کردند...

----
ایول! حالا حتما از اون جغده استفاده ی مفید میکنند دیگه.
----

2.

پرسی کلا بلاست! و بلایی ای که سرش آمد دقیقا مثل برخورد یک بمب هسته ای ِ بسیار بزرگ به او بود! بمب هسته ای اینجا درواقع پای پرسی است که به بمب تشبیه شده است! پس پرسی از آنجا که خودش به خودش نیز رحم نمی کند ، و برای اینکه جلوی دنیس و همه دارد ضایع میشود !!!! بلایی سرش آمد که خیلی بد و دردناک بود و این یعنی : جفت پای بزرگش به خودش باز گشت و دهنش صاف شد!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۹ ۱۴:۲۳:۴۷

[b]دیگه ب


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
هافلپاف:

پيوز: 29
هاااا سبك خوبي بود!

آلبوس سورس پاتر: 30


گيريفيدور:
پيتر پتي گرو: 30 امتياز

باب آگدن: 27
مرلینا!

تد لوپين: 30
هااااا...

راونكلاو:
گراوپ: 25
گويا تكليف جلسه قبل رو انجام داده بودي ولي صدمه زدن به فرد مورد نظر رو توش داشت و به نوعي تكليف اين جلسه هم بود!

آريانا دامبلدور: 25
ديالوگ ها زياد و البته خسته كننده! مبطلا؟؟؟

گابريل دلاكور: 30
نوچ نوچ... بعد از اين همه كلاس نفهميدي كه جفت پا كار هر كسي نيست؟ فقط من!

آلفرد بلك: 27
ديالوگ هاي نسنجيده كه ميتونست خيلي بهتر باشه! فضاسازي كه نبود و ميتونست باشه!

ليلي پاتر: 25
نگفته بودي كه چي كار كردي و چيرو زير پا گذاشتي كه حالا جونورت همه چي رو به هم ريخته! بد نبود!


راونکلاو: 26.4 رند شده به 24
هافلپاف: 11.8 رند شده به 12
گیریفیندور: 17.4 رند شده به 17
اسلیترین: 0


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
جلسه پنجم ========» موجودات و كارايي آنان در زندگي

دنيس در حياط پشتي كلبه نشسته بود و كود انساني توليد ميكرد. ناگهان پرسي از گوشه اي پريد وسط و به اين شكل زل زد به دنيس!
- چه بوقي ميخوري بيناموس؟ اينجا جاي اينكاراس؟ كلبت مرلينگاه نداره؟
دنيس لبخند تصنعي اي (!) ميزنه و ميگه: هگر هميشه اينكارو ميكرد. بايد الگو بگيرم ازش! خدا وكيلي همه كود ها يه طرف، كود انساني هم يه طرف!
پرسي تصميم ميگيره كه جفت پا بزنه تو دهن دنيس منتها پاهاش به هم گره ميخوره و با كله ميره تو كود ها و اينبار به دست خودش نفله ميشه!

دنيس كلبه رو دور ميزنه و با جمعيت كثيري از بچه ها روبرو ميشه!
- خب بچه ها امروز ميخوام براتون از كود انسا... ها نه! مي خوام از فوايدي كه جونور ها برا ادم ها دارن بگم! اول از فوايد گياهي و تغذيه ايشون ميگم! بله پومونا چي ميگي؟
اسپي دست از بالا و پايين پريدن برميداره و ميگه: حيوانات كود هاي خوبي براي گياهان توليد ميكنن. مخصوصا تك شاخ و تسترال ها!
- خب بله!ولي اينكارو كه انسانها هم ميتونن بكنن!
اسپي:
- خب بيخيال! مثلا گيس جنبانك رو خورد ميكنن بعد ازش شكلات زنبور هاي اتشين ميسازن! يا از مو، خون، پوست، شاخ و ساير چيزهاي حيوون ها در تهيه معجون كمك ميگيرن!
اسپي: آقا اينا از نظر بهداشتي مشكلي ندارن؟
- پومون ناظر شدي خيلي سوال ميكني ها!اينا اگه تميز بودن كه معجون ها انقدر كارساز نبود! خب... تازه ما از حيوون ها كار هم ميكشيم. مثلا جن هاي خونگي يا ابولهل يا جغد هاي نامرئي! از جونورهايي مثل هيپوگيريف براي حمل و نقل استفاده مي كنيم و ميدونيد مهم ترين كارايي جونور ها چيه؟ اين كه ما رو سرگرم ميكنن و با هوشي كه دارن ما رو تحت تاثير قرار ميدن!

دنيس مشغول صحبت بود و اصلا حواسش به بچه ها كه با اين قيافه داشتن به پشت سرش نيگا ميكردن نداشت! يك كدو از حياط پشتي به حدي بزرگ شده بود كه داشت كلبه رو زير خودش له ميكرد! بچه ها شروع كردن به فرار كردن و دنيس برگشت كه ببينه چه خبره! ولي دير شده بود... كدو روي سرش سايه انداخته بود و تا دقايقي ديگه پرس ميشد!

تكليف:
توي خونتون يه جغد نامرئي پيدا ميشه و شما از اون يه استفاده مفيد ميكنيد! (25 امتياز)
دقيقا چه بلايي سر پرسي اومد؟ (5 امتياز)


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
شما يكي از اين سه اصول نگهداري از جانور خود را زير پا ميگذاريد و عواقب آن را ميبينيد!

ببخشید پرفسور دنیس! من چون خودم وزیر هستم هر بلایی که سر حیوانات بیارم وزارت که نمیتونه منو توبیخ کنه! رییس سازمان موجودات جادویی هم نمیتونه! اصلا از مادر زاییده نشده کسی که بخواد وزیر رو توبیخ کنه! به خاطر همین از یک شخص دیگه در رولم استفاده می کنم! :دی

===========

در خانه گریمالد با شدت باز شد و کینگزلی شکلبوت با چهره ای بس خشن و اینا اومد داخل. وارد آشپزخانه شد و جیغ کشید: مرگخوارها!

ملت محفلی با تعجب به او نگاه کردند. آلبوس دامبلدور به سمت کینگزلی رفت و گفت: چی شده شکلبوت؟
کینگزلی: مرگخوارها!
سیریوس با صدای بلندی گفت: اینقدر کمپوت بازی در نیار شکلبوت! مثل آدم بگو چی شده!

کیگزلی: چقدر خنگید شما! مرگخوارها به جنوب لندن حمله کردن دارن زن و مرد، کوچیک و بزرگ، پیر و جوون، بوقی و غیر بوقی، پرسی و پپسی، همه اینها رو می کشن!

ملت محفلی:

آلبوس دامبلدور در حالی که خشم و خروش و عصبانیت و همه اینا تو چشماش موجود میزد فریاد زد: وسط اون جهنم نمیشه آپارات کرد! به یک وسیله حمل و نقل نیاز داریم! سیریوس؟
سیریوس: تو گاراژه!

محفلی ها به سرعت به سمت گاراژ رفتند و کینگزلی را در آشپزخانه تنها کذاشتند.
کینگزلی: مرگخوارها!

---

محفل قدرتمند ققنوس به فرماندهی آلبوس دامبلدور بر آسمان های لندن پرواز می کرد. ملت محفلی در حالی که بر روی باک بیک نشسته بودند به سمت جنوب لندن حرکت می کردند.

شق! (افکت برخورد تازیانه به باک بیک)

سیریوس فریاد زد: برو حیوون! دیر شد حیوون! مرگخوارها همه رو کشتن حیوون! چقدر کندی حیوون! اسکل کردی ما رو حیوون! بابات اسکله حیوون!

شق!

بابک بیک بیچاره به یاد روزی افتاد که قرار بود در کنار کلبه هاگرید اعدام شود و لعنت میفرستاد به هری و هرمیون که او را به صورتی بس ارزشی و ژانگولری فراری دادند و علاوه بر بدنام کردن اون حالا باید همچون قاطر پرنده!! ملت محفلی را جا به جا می کرد!

شق!

سیریوس به زمین اشاره کرد و فریاد زد: اونجا هستن! هوی حیوون فرود بیا!

شق!

---

هوهوهوهوهوهو...

محفلی ها شعار پیروزی سر میدادند و پایکوبی می کردند. مرگخواران به طرز فجیعی شکست خورده بودند. جسد تیکه پاره پرسی ویزلی (اول پارش کردند بعد تیکه تیکه ) همچون هویجی له شده در کنار سطل زباله افتاده بود، لرد ولدمورت از ما تحت به سیخ کشیده شده بود و از برج بزرگ لندن آویزان بود. بقیه مرگخواران نیز در گوشه ای افتاده بودند.

محفلی ها:

در همان لحظه نور سرخ رنگی بر روی محفلی ها تابید، صدای انفجاری به گوش رسید و شص نفر دور تا دور آنها ظاهر شدند.

-شما در محاصره ارتش وزارت هستید! فرار برابر با مرگه! تسیلم برابر با آزادی! یک نفر از شما به آزکابان میرود و دیگران با تنی سالم از...
-بسه دیگه!
تد ریموس لوپین در حالی که از شدت عصبانیت موهایش به رنگ قرمز در آمده بود فریاد زد: سیریوس بلک کجاست؟!

سیریوس با اضطراب جلو آمد و مثل کلاس اولی ها دستش را بالا برد و گفت: سیریوس منم!

-به ما گزارش رسیده که شما با یک هیپوگریف برخورد نامناسبی داشتید، ازش به عنوان یک خط واحد استفاده می کنید و از طرفی بهش تازیانه می زنید و با پر رویی تمام "شق شق" می کنید! چهار بار این کلمه در پست اومده! چهار سال حبس در آزکابان! ارتشی ها ببریدش!

شق! (افکت برخورد پس گردنی به سیریوس )

تدی با صدای بلندی گفت: خب! دیگه با شما کاری نداریم! میتونید برید!
سپس رو به باک بیک کرد و با لحنی آرام، دلنشین و مادرانه!! گفت: دیگه کسی اذیتت نمی کنه! راحت برگرد گریمالد محفلی ها هم پیاده میان!!
باک بیک:




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
شما يكي از اين سه اصول نگهداري از جانور خود را زير پا ميگذاريد و عواقب آن را ميبينيد! (30 امتياز

عجب حییوون بیتربیتیه وا...صدبار این کوفتی رو دادم دهنش هی تفش کرد بیرون.تمام زندگیم توفی شد.ای چه گیری کردما!حیوون بهتر از این نبود بیاد لرد بگیره؟مارم شد حییییون؟

باب لقمه رو برای دهمین بار در دهان نجینی فرو کرد و دوباره برای دهمین بار،بصورت تف شده در روی صورتش لقمه را تهویل گرفت.نگاه خشنی به مار انداخت و سپس از جایش بلند شد:
ببین عزیزم.تف کردن برای ماری مثل تو خیلی بده.من میدونم که تو سن بلوغی و اخلاقت کم کم داره مثل خود لرد میشه،ولی تو این زمونه حتی لردها هم تف نمیکنن.اونم تخم هیپوگریفو که من با زحمت پختم!حالا مثل یک مار خوب بگیر اینو کوفت کن عزیزم.

نجینی صدای فیس فیس مانندی دراورد و سپس به گوشه ای خزید.با چشمان درشت و تیزش نگاهی به لقمه چرب و چیلی که حال ،ریخت بسیار بدی پیدا کرده بود نگاهی انداخت و سپس زبانش را بصورت چندش آوری به بیرون برد.

- برای من زبون درازی میکنی؟شیطونه میگه با همین میز بزنم تو سرش بیفته بمیره.امروز یا منو میکشی یا خودتو!این لرد هم وقت گیراوردشا!حتما همین امروز باید میرفت کلاس خصوصی دامبل.

باب یک لقمه دیگه از تخم هیپوگریف درست کرد و با آرامی نزدیک به مار،که در گوشه ای درخود پیچیده بود نزدیک شد:
کوشولو.مرلینا پرسی فدات بشه،ببین عمو بابولی چی برات درست کرده.عموی بدبخت بیچاره مار گزیده فلان فلان شده با دردسر رفته بیرون،کلی کتک خورده تا این تخم رو از هیپوگریفه گرفته.بیا کوشولو.بیا بخور.

مار که گویا حرفهای وی را نشنیده بود،همچنان در خود پیچیده بود و به گوشه ای خیره شد.باب با دیدن این صحنه،دمای بدنش بسرعت بالا رفته و صورتش بطور مشکوکی قرمز شد:
الاهی هم تو هم اون کچل که هیچ وقت حقوق منو نمیده باهم گیر تسترالا بیفتین.حالا که نمیخوری نخور بدرک.منم این میزو پرت میکنم رو سرت تا...

در همین هنگام بود که صدای زنگ در،در اتاق طنین انداخت.باب نگاه ترسناکی به مار کرد و سپس بسوی در راه افتاد.در راه،پیشبند آشپزی را از کمر خود دراورده و به کناری انداخت:
سلام.میتونم کمکتون کنم؟
جلوی در ،چند مرد هیکلی با کت و بیجامه ایستاده بودند.مرد عینک رمبو خود را روی دماغش جابجا کرد و گفت:
شما باب آگدن هستید؟
-بله بله خودم هستم.
- شما بجرم کلاه برداری و مار آزاری دستگیرید.

باب نگاهی از روی تعجب به مرد انداخت.دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید ولی قبل از آن،دستبند وزارت بر دستانش زده شد.




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
شما يكي از اين سه اصول نگهداري از جانور خود را زير پا ميگذاريد و عواقب آن را ميبينيد! (30 امتياز)

- ماماااااااااااااان !
لیلی پاتر در حالی که پیکر بیجان یک آکرومانتیولا را در دست داشت به سمت جینی رفت !
- مامان ! این مرد !

جینی :

- مامااااااااان ! من یک اژدها میخوام !!

جینی :

- مامااااااان ! بنال دیگه

جینی : دخترک احمق ... تو یک آکرومانتیولا رو کشتی ! چطوری کشتی ؟

- نمی دونم ! هرچی خواستم بهش کاهو بدم نخورد ! آخر فرو کردم تو حلقش ... من یک اژدها میخوام !

جینی : ... همین الانش هم ممکنه از وزارت بیان دستگیرت کنن !

- « مامان ! اون وزیر بوقی که داداش خودمه ! برو باو ! »

جینی :

<><><><><><><><><><><><><><><>

اژدهای غول پیکری عر عر کنان به سمت خانه عله پاتر و زن و بچه های خز و خیلش پرواز می کرد

اژدها چرخی زد و روی سقف خانه فرود آمد و بطور مستقیم به طبقه اول افتاد ...

جینی :

لیلی : آخ جون ... یک شاخدم مجارستانی !

لیلی با شور بسیار دوان دوان جلو رفت و در آغوش اژدها پرید ! اژدها که خوشش آمده بود زبانش را بیرون آورد تا لیلی را لیس بزند اما به محض برخورد زبانش با بدن لیلی ، لیلی به سمت جزایر بالاک پرتاب شد !

( در جهت خز نشدن سوژه از این لحظه جیمز سیریوس پاتر به جای لیلی ایفای نقش میکند ! )

جیمز گفت : مامان ... به نظرت خوشگل نیست ؟

اژدها :
جینی :

جیمز در آغوش اژدها پرید . اژدها که خوشش آمده بود زبانش را بیرون آورد تا جیمز را لیس بزند اما به محض برخورد زبانش با بدن او ، جیمز به سمت جزایر بالاک پرتاب شد !

( در جهت خز نشدن سوژه آلبوس سوروس پاتر از این لحظه به جای جیمز ایفای نقش مکند !)

آلبوس دستی بر سر اژدها کشید و گفت : چه خوشگله !

اژدها که خوشش آمده بود ...
نخیر ... اینبار کسی به جزایر بالاک پرتاب نشد. اژدها نفسش را با خوشحال بیرون داد و کلاه وزارت آلبوس به دود و خاکستر مبدل شد !

- اژدهای بد ... اژدهای بوقی !

در لحظه عله وارد میشه و اژدها که از حرف آل سو ناراحت شده دمش رو تکانی میده و منوی مدیریت عله به جزایر بالاک پرتاب میشه


یکسال بعد


جینی ویزلی همچنان :


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
نقل قول:
اخطاریه:

طبق گزارشاتی که به دست ما رسیده، به نظر می رسد که شما اقدام به خریداری یک غول بیابانی کرده اید و آن را در حیاط پشتی منزل خود نگاه داشته اید. از آنجایی که طبق قانون این عمل جرم محسوب میشود، به زودی گروهی برای تحقیق و بازرسی خواهیم فرستاد.

با تشکر

نائب رئیس سازمان حمایت از حیوانات جادویی


خش خش خش


تدی کاغذ اخطاریه را مچاله کرد و با یک نشونه گیری دقیق فرستاد داخل سطل زباله! سپس سراغ یخچال رفت، یک تکه ران درسته ی کبابی گوساله از داخل در آورد و به سمت حیاط رفت... جایی که بهترین دوست جدیدش منتظرش بود.

- ( افکت سوت زدن !)...

یک مرتبه زمین و زمان به لرزه در آمد و یک عدد غول در ابعاد هیولا ظاهر شد ( یعنی فکر کن یه غول خودش چقدره که بخواد ابعادشم هیولا باشه... اصلا" یه چی میگم، یه چی میشنوی! )

تدی ران گوساله رو توی دستش تاپ داد، غول روی دو زانو نشست و مشتاقانه به تدی نگاه کرد... ران به پرواز در آمد و غول توی هوا شکارش کرد!

- آفرین پسر خوب... آفرین

غول در حالی که با ولع مشغول خوردن یکی از ده وعده ی غذایی روزانه اش بود، با دهانی پر جواب داد:

- گلگو گوشت دوست داشت... تدی بود دوست خوب!
- تدی غمگینه گلگو

گلگومات که وقت جواب دادن و فکر کردن نداشت، بدون توجه هم چنان مشغول خوردن بود.

- هی بوقی... دارم بهت میگم من غمگینم!

گلگو همچنان بی توجه مشغول خوردن بود...

- اصن نخواستم باهات درد دل کنم! فکر کردم شاید دو روز اینجا موندی،آدم شدی!
- گلگو غول بود... تدی مرض داشت... به گلگو گفت... تدی خوب شد!

- تو دیگه نمیتونی اینجا بمونی گلگو ...
- تدی گلگو دوست نداشت؟
- تدی گلگو دوست داشت ولی دارن میان اینجا واسه تحقیق.. اونوقت هر دوی توی دردسر میفتیم!
- گلگو دردسر دوست داشت
- ترو دوباره بر میگردونن به کوهستان، منم یا باید جریمه بدم، یا زندانی...

پاق! (افکت ظاهر شدن)

نایب رئیس سازمان حمایت به همراه دو فروند از کور ممد های آسپ وسط حیاط خونه ی تدی ظاهر شدند.

- خوب به چنگم افتادی آقای لوپین! وزیر چی میگه اگه بدونه رئیس حمایت از موجوداتش، یه قانون شکنه... به زودی پشت میز کارت من میشینم و تو هم میری آب خنک بخوری

با اشاره ی سر او، کور ممد ها به سمت گلگومات حمله ور شدند... دقیقه ای نشد که خون در هوا پاشید... اولین کور ممد با یک حرکت دست گلگو، سرش رو از دست داد و دومیش هم تبدیل به میان وعده ی او گردید!

پوق! (افکت غیب شدن )

- گلگو تو باید از اینجا فرار کنی... برو... تا جایی که می تونی دور شو... !
- گلگو پیش تدی موند... گلگو هیچ جا نرفت!
- اگه الان از اینجا نری، میفتی آزکابان، بعد به خاطر رفتارت میشی ناظر اونجا... بعد به خاطر هیکلت میشی معاون و بادیگارد وزیر... بعد اونقدر گرفتار میشی که تازه استعفا هم میدی... آینده ات رو پر از دردسر میبینم گلگو...
- گلگو جایی نرفت... گلگو دردسر دوست داشت... گلگو تدی رو تحویل داد و خودش معاون وزیر شد

روزنامه ی پیام چند روز بعد... !

دیروز محاکمه ی رئیس سازمان حمایت از موجودات جادویی، تد ریموس لوپین بود که خود یکی از اصول مهم مربوط به حیوانات جادویی را زیر پا گذاشته بود و در حیاط منزلش یک غول بیابانی نگهداری می کرد و بر اساس رای قاضی القضات، دلورس جین آمبریچ، به حبس موقت در آزکابان محکوم شد که البته این حکم توسط رئیس کل دیوان عالی، عله پاتر رد شده و وی عنوان کرد، حبس مدت دار نداشته و مجازات او تنها حبس ابد است.
نکته ی قابل توجه شخصی بود که او را تحویل داد... آن شخص کسی نبود به جز همان غول بیابانی تربیت شده توسط لوپین که گلگومات نام داشت... در پایان این دادگاه، از این غول شریف قدردانی شد و به عنوان ناظر کل آزکابان منسوب گردید


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۱ ۱:۵۶:۵۳

تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۹:۴۳ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
تکلیف:

جینی زنبیلش را برداشت و برای خرید وسایل مورد نیازش ، از خانه خارج شد.

لیلی و لونا با خوش حالی وارد اتاق لیلی شدند.

لونا خودش را بر روی تخت لیلی ولو کرد و گفت: پس نیکا کو؟! ( مثلا اسم حیوون لیلیه! )
در همان موقع صدای اینترنت بلند شد و لیلی گفت: پایین داره بازی می کنه.
لونا صندلی را کنار لیلی گذاشت و گفت: یه وقت خرابکاری نکنه؟
لیلی با قاطعیت تمام گفت: نه اون سرش به کار خودشه.

سپس آدرسی را وارد کرد و بلافاصله صفحه ی آبی رنگی باز شد. لیلی شناسه ی کاربری و رمز ورودش را وارد کرد و چند لحظه بعد ، صفحه ی دیگری باز شد که بر روی آن نوشته بود:

« از ورود شما متشکریم لیلی پاتر »
و چند نوشته ی چرت و پرت دیگر!

لیلی و لونا با خوش حالی ، یک ساعت تمام در سایت گشت زدند و در تاپیک های رول ، غیر رول و هر جا رسیدند پست ارسال کردند. خیلی لذت بخش بود به طوری که حاضر به بیرون آمدن از آن نبودند.

نیم ساعت دیگر نیز گذشت و سرانجام ، با آمدن صفحه ای ارور متوجه شدند که از اینترنت خارج شده اند.
لیلی دوباره دکمه ی ( دیال ) را فشار داد و منتظر ماند. صداهای همیشگی ورود به نت را شنید اما در آخر وارد اینترنت نشد.

لونا با ناراحتی گفت: پس چرا بیرون اومد؟
لیلی دوباره دکمه ی دیال را فشار داد و گفت: شاید تموم شده باشه ، یه سه هفته ای میشه خریدم!
لونا: مگه چند ساعتس؟
لیلی کارت به پایان رسیده را درون سطل آشغالی انداخت و گفت: این یکی 20 ساعته بود ، گاهی اوقاتم ده ساعته می خرم!

- بـــــــــــــامــــــــــــب

صدای بامب مهیبی به گوش رسید و لیلی و لونا با عجله از پله ها پایین آمدند و وارد پذیرایی شدند.

همه جا به هم ریخته بود. قاب پدربزرگش افتاده بود و شیشه اش در گوشه ای دیگر شکسته افتاده بود. گلدان روی میز نیز افتاده و خاک همه جا را فراگرفته بود.
روکش تعدادی از مبل ها پاره پوره شده بود و لیوان هایی که سه ساعت پیش درون آن نوشیدنی کره ای خورده بودند ، هر کدام سمتی ولو بود.
همه چیز به هم ریخته بود ، صدای بامب هم از افتادن لوستر بر روی زمین بلند شده بود.
لونا گلدان را برداشت و با وردی ساده تمام خاک های آن را سرجایش برگرداند و گفت: بت گفتم مواظب حیوونت باش. حالا اشکالی نداره ، زودباش تا مامانت نیومده درستش کنیم!
لیلی نیکا را برداشت و صد بار سرش داد شد.

لونا نیکا را از دست لیلی نجات داد و گفت: تقصیر اون چیه! خب حیوونه و هیچی حالیش نمیشه. به جای این کارا بهتره بیای کمک کنی هرچه سریع تر اینجارو درسـ...

در همان لحظه صدای چرخیدن کلید بر روی در شنیده شد.

لیلی آب دهانش را قورت داد و گفت: بدبخت شدم رفت.
جینی زنبیل به دست وارد خانه شد و بی توجه به خرابی خانه با استفاده از چوبدستیش در را بست و زیر لب گفت: یه بار نشد وقتی میام خونه یه مشنگ جلو در خونه نباشه. هر دفعه باید با کلید درو باز کنم خیلی مشـ...

جینی صورتش را برگردانده بود و در جلوی چشمانش خانه ای به هم ریخته را دید.
بعد از کلی جر و بحث ، دعوا و گیس و گیس کشی ، سرانجام خانه مثل روز اولش شد.
البته طی این دعواها و فریادها چندین وسیله ی دیگر نیز شکست که به وسیله ی جادو مثل روز اولش شد.

- لیلی ، لیلی بلند شو! صبح شده و لونا دم در منتظرته. هرچی صداش زدم حاضر نشد بیاد تو. زودباش آماده شو برو.

لیلی چشمانش را باز کرد و خروج مادرش از در را دید. با خیال راحت نفس عمیقی کشید و خوش حال بود که تمام این وقایع تنها یک خواب بوده است!



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
ببخشید در این پست همر رو خز می کنم !
-------------
قسمت هایی حذف شده و حدف نشده از کتاب هفت

- اگر به دامبلدور نزدیک نبودی چطور می شه که توی وصیتنامش از تو یاد کنه و چنین چیز کمیابی ، دلومینیتور ، رو برات به ارث بذاره !

رون گفت :
- نمی دونم ... وقتی من گفتم ما نزدیک نبودیم ... منظورم این بود که .... یعنی .... اون منو دوست داشت...

هرمیون گفت :
- فروتنی نکن رون . دامبلدور تو رو خیلی دوست داشت

تا آن جا که هری می دانست رون و دامبلدور هیچ گاه با هم تنها نبودند و ارتباط مستقیمی بینشان نبود ولی خب دامبلدور کاملا به رون اعتماد داشت و محبت می کرد ... اسکریم جور که به نظر می رسید گوش نمی کند دست در ردایش کرد و کاغذی بیرون آورد و شروع به خواندن آن کرد :
- این آخرین وصیت نامه آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور هست .
آهان این جا .... برای رونالد ویزلی دلومینیتورم را باقی می گذارم . امیدوارم زمانی که استفاده می کند مرا به یاد داشته باشد .
اسکریم جور وسیله ای را از ردایش بیرون آورد و به رون داد . ..
اسکریم جوربعد از هزار جور سین جیم ( به مدل پیوز ) از رون به خواندن ادامه وصیت نامه شروع کرد .
- برای دوشیزه هرمیون جین گرنجر کپی افسانه ببار بیدل خودم را می گذارم . امید دارم کتاب را سرگرم کننده و آموزنده بیابد ( تلمیح به این که در کتاب جریان قدیسان سرکاری بود )

و کتابی را به هرمیون داد و بعد از سین جیم او به سراغ بقیه ی وصیت نامه رفت .

- برای هری جیمز پاتر ، اولین گوی ذرینی که در اولین بازی اش در هاگوارتز به چنگ آورد را می گذارم . یادآوری برای هدیه پشتکار و هنرمندی .
باز هم بعد از سیم جینی طولانی به خواندن پخش پایانی رفت .
- باز هم برای هری جیمز پاتر ققنوس خوشگلم رو براش می ذارم که اگر تونست یه روز اون رو نگه داره چیزایی رو که تا اخر کتاب می بایست دنبالشون باشه بهش می دم و گر نه باید خودش اونا رو به دست بیاره !
- آقای پاتر شما تا آخر کتای باید دنبال چه چیز ی بگردین ؟ هان ؟

اتاق هری – در خانه ی ویزلی ها !

فوکس ، ققنوس قرمز طلایی دامبلدور ، روی قفس هدویگ نشسته و داره به هدویگ نگاه می کنه . هری با ظرفی پر از انواع غذای پرندگان وارد اتاق شد .

- فوکس ، می خوای با هدویگ بازی کنی ! نه ؟

فوکس با نگاهی مظلومانه به هری حرف او را تایید کرد اما هری با اشاره به غذا جوابی به او داد .

- اول باید غذات رو بخوری بعدش بازی کنی !

هری بدون توجه به نگاه های التماس آمیز فوکس که از او می خواست به او غذا ندهد ، به او نزدیک شد و به نوبت هر کدام از غذا ها را به زور وارد دهان فوکس می کد .

- هو هو .... هو هو ( ترجمه : دوست ندارم آقا ! بذار بمیرم اون دنیا نشون البوس می دم . ادم قحطی بود من رو برای این عله گذاشت ؟ )
- هو هو.... هو هو ...هو هو ( وای ! دیگه از این غذاهه به من نده مگر نمی بینی روی جلد بستش نوشته که خورد چند نوع از این غذا ها برای پرنده مضره و ممکنه سلیقه غذایی اون رو به شکل وحشتناکی تغییر بده ؟ )
اما از اون جایی که هری مثل دامبلدور زبان ققنوس ها رو بلد نبود به خوراندن غذا به فوکس تا سعت ها ادامه داد .

- خوبه دیگه ! حالا بیاین برین بازی !
و در حالی که هر دو پرنده رو از پنجره به بیرون می پراند با دستش یکی از پرهای جادویی فوکس را کند تا همانند زال روزی از آن استفاده کند .

دو ساعت بعد

فوکس در حالی که خون از منقارش می چکید و گردن هدویگ در دهانش و سر او خارج از دهانش بود ( مرگ هدویگ در کتب به این گونه بوده نه به گونه ی خز جی کی رولینگ ) وارد اتاقی شد که هری بر روی تختش دراز کشیده بود .

- وای ! فوکس بی شعور چی کار کردی با هدویگ ؟ می کشمت !

به سرعت به سمت فوکس رفت و گردن آن را تا جایی که می شد پی چوند و سپس از پنجره به بیرون پرت کرد .
- دیگه این ورا پیدات نشه !

ناگهان صدایی در اتاق پی چید .
- هری عزیزم متاسفم تو حی نتونستی یک روز هم فوکس رو نگه داری ! برای همین مجبوری تا اخر داستان ژانولری کار کنی !

هری باید به سرعت فرار می کرد ، زیرا وزارت خانه به دلیل رفتار بد او به دنبال او بود و به همین دلیل او روانی درجه اول در وزارت شناخته شده بود نه دلیلی دیگر ...( ادامه ی کتاب رو که می دونین دیگه اگر نمی دونین یه پیام شخصی بدین تا ادامش رو براتون فرستاده بشه )








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.