1. بیری.. بیری.. بیری .. !گابر دست در جیب شلوارش فرو کرد و موبایل ِ یازده دو خز !ی بیرون کشید!
-
معلوم هست کدوم گوری هستی؟ بوقی خودت رو سریع برسون خونه!
- الوو
..؟
بوق.. بوق.. بوق.. ! چند دقیقه ی بعد- خانه! - سلام، چی شده؟ زنگ زده بودی؟
- یعنی تو نشنیدی من چی گفتم؟ وای! بوقی...!
- خب حالا؛ فلور جونم از تو دهنم اومد بیرون بگو چی شده؟
صدای آهسته ای از اتاق بالای خانه شنیده شد.
- امشب اصلا حواسم نبود که ماه کامله و بیل رو آوردم اینجا! میخواستیم بریم بیرون که یک دفعه حالش بد شد. نمیتونم هیچ جوری
"پنکیک" رو پیدا کنم. بنابراین گفتم بیای اینجا پیشش باشی تا من برم از اداره ی پست به وزارت خونه خبر بدم که کنترلش کنند!
- الان کجاست؟
- بالا توی اتاقه توئه! بستمش به تخت ولی مطمئنم به زودی اتفاق بدی می افته و اون هم فرار میکنه و هردومونو میخوره!
گابریل جیغ بنفشی کشید و دست در جیبش فرو برد.
-اینا قرص خواب آوره! بچپون تو حلقش.
- اینا که ماله من نیست بنابراین تو میری میچپونی تو حلقش
!
- به من چه؟ فلور شووَره توئه من برم بکنم تو حلقش؟ اصلا مگه دیدی من به نامحرم زنگ بزنم
؟
بالاخره فلور موفق به چپوندن قرص های خواب آور در دهان بیل شد و به سوی در خروجی خانه شتافت. ده دقیقه ی بعد؛ جنازه ی یخ زده اش وارد خانه شد. سرما حتی به آب دماغش نیز رحم نکرده بود و مثل قندیل هایی از درون دماغش بیرون آمده بود!
چند مدت بعد - نمیتونیم توی این سرما از خونه بریم بیرون! کاش میتونستیم از شومینه استفاده کنیم.
- فلور نمیتونی غیب شی؟
- بوقی غیب شم بعد توی اداره ی پست ظاهر شم؟ بین اون همه مشنگ؟
گابریل به سوی آشپزخانه رفت تا لیوان گنده ی قهوه اش را پر کند. ناگهان صدای گرومپ گرومپی شنیده شد، و این یعنی: بیل از خواب بیدار شده است.. ! گابر به سرعت لیوانش را در سینک انداخت و آماده ی خروج از آشپزخانه شد که دوباره صدای گرومپ گرومپ را شنید.
کارگردان: بوقی مثلا برمیگردی پشت سرت رو نگاه میکنی و بعد متوجه میشی صدا از اونجاست!
گابر: ولی خب صدا از پشت صحنه اسا!
کارگردان:
تو به پشت و جلوش چی کار داری؟!
گابر به پشت سرش نگاهی میندازه و متوجه چیزی غیر عادی میشه. لیوان قهوه اش ذره ذره خالی میشد.
- جیغ بزنم..؟ جیغ..؟
- آره!
-
! (آخیش، این کار آدم رو راحت میکنه! )
به سوی لیوان قهوه اش دوید و آنرا در دست گرفت. ناگهان احساس کرد نیرویی نامرئی نیز لیوان را از سویی دیگر میکشد.
- بوقی ولش کن این ماله منه!
- تو ولش کن بوقی به توان دو! این رو من پیداکردم. اصلا الان میرم به مامانم میگم
!
- نه صبر کن. میشه به مامانت نگی
؟ باو خب این لیوان لوازم شخصی ِ منه! اصلا میدونی که من وبا دارم
؟
- اه! چرا نگفتی بوقی من ازش خوردم. تف.. اَخ.. تف
!
لیوان از دست هردو افتاد و روی زمین شکست و هزاران تکه شد. گابر به سوی قسمتی از هوا نگاه کرد که تا لحظه ای پیش با آن حرف زده بود.
- تو چی هستی؟ کی هستی؟ از کجا اومدی؟
- کی ، کِی ، کجاست؟
- نه! تو فقط ای اس ال بده!
قسمت ِ نامرئی از هوا با لحن خشنی گفت:
- من یک جغد نامریی هستم. ای اس ال ندارم بوقی! ولی شما مثینکه دارید!
- جغد؟
جغد! - آره! چطور مگه؟
گابر از آشپزخانه بیرون دویدو فلور را از روی صندلی بلند کرد. سپس به آشپزخانه بازگشتند.
- چته؟
- اون جارو نگاه کن! بوقی، اونجا نه، اونجا ! خب، دیدی؟ چی دیدی؟
- هیچی!
- ای باو بوقی اونجا یک جغد نامریی هستش!
فلور: خب باشه!
گابر: فلور، نمی فهمی؟ باو مگه تو نمیخواستی پست ..!
واق.. واق..! (ببخشید من گرگینه ندیده ام، نمیدونم صداش چطوریه!
)
بیل از پله ها پایین آمده بود. فلور و گابریل، دهان هایشان را به جیغ بلند و ممتدی باز کردند...
----
ایول! حالا حتما از اون جغده استفاده ی مفید میکنند دیگه.
----
2. پرسی کلا بلاست! و بلایی ای که سرش آمد دقیقا مثل برخورد یک بمب هسته ای ِ بسیار بزرگ به او بود! بمب هسته ای اینجا درواقع پای پرسی است که به بمب تشبیه شده است! پس پرسی از آنجا که خودش به خودش نیز رحم نمی کند ، و برای اینکه جلوی دنیس و همه دارد ضایع میشود !!!! بلایی سرش آمد که خیلی بد و دردناک بود و این یعنی : جفت پای بزرگش به خودش باز گشت و دهنش صاف شد!