هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ چهارشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید

کافه مثل همیشه مملو از جادوگران و ساحره های خوشحال و خندان بود.تدی با لبخندی که از سه ساعت پیش روی لبانش نقش بسته بود سینی بزرگی را بطرف ظرفشویی برد.
-کافه کاملا پر شده.حتی یه جای خالی هم نداریم.میخوام بدونم کافه سیاه حتی نصف ما هم مشتری داره یا نه.

جیمز لیوان بزرگی را زیر شیر آب گرفت.
-دلیلش مشخصه.ما تا جاییکه ممکنه اینجا از جادو استفاده نمیکنیم.برای همین طعم دسرامون با اونا فرق میکنه.

-آهای...توله گرگینه زشت.زود بیا اینجا ببینم.


صدای خشمگین یکی از مشتریها باعث شد جیمز لیوان را روی میز گذاشته و به همراه تدی پیش مشتری برود.
-بفرمایین آقا.چیزی شده؟از قهوه تون راضی نیستین؟

مشتری با عصبانیت به فنجان قهوه اشاره کرد.
-شما دو تا نیم وجبی منو دست انداختین؟این قهوه کاملا شوره.فکر میکنین این کارتون خیلی بامزس؟من به وزیر شکایت میکنم.

تدی با تعجب پنجه اش را در فنجان فرو کرد و کمی از قهوه را چشید.
-این واقعا شوره جیمز...عجیبه..اون ساحره مو فرفری هم میگفت سوپش شیرینه.اینجا چه خبره؟

دفتر دامبلدور:

دامبلدور کتاب بزرگ و قدیمی را که روی میزش بود بست.
-خب...متوجه شدین؟همونطور که اینجا نوشته بود این یه جادوی سیاهه که روی یک مکان خاص اجرا میشه و باعث میشه که طعم همه چی برعکس بشه.البته خیلی ساده و ابتداییه ولی به هر حال جادوی سیاه جادوی سیاهه.

تدی با شنیدن اسم جادوی سیاه با هیجان دمش را تکان داد.
-حالا چیکار باید بکنیم؟شما گفتین باید جادوگری رو که این کارو کرده پیدا کنیم و بعد از کشتنش اونو به چهل قسمت تقسیم کنیم.ولی ما که نمیتونیم...

دامبلدور لبخندی زد.
-درسته.ما نمیتونیم.راستش این یه شگرد قدیمیه برای اینکه جادوگرای سفید رو مجبور کنن کسی رو بکشن.ولی خوشبختانه با تحقیقاتی که من سالها قبل انجام دادم یه راه ساده تر برای از بین بردن این طلسم وجود داره.اونم اینه که دو تا جادوگر سیاه رو به محلی که طلسم شده دعوت و به مدت 24 ساعت به خوبی ازشون پذیرایی کنین.اگه بعد از 24 ساعت اون دو جادوگر راضی و خوشحال از اینجا برن طلسم خودبخود باطل میشه.

جیمز نگاهی به تدی کرد.
-دو تا جادوگر سیاه؟کیا رو باید دعوت کنیم؟تو جادوگر سیاه میشناسی تدی؟

خوش اومدی تام.. یه نوشیدنی می خوای؟!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱ ۱۱:۴۱:۵۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱ ۱۱:۴۵:۳۵



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
فلیت ویک در همان حال که به نقشه ای شیطانی می اندیشید نلگهان قدش بلند و بلند تر شد و ریشش تا به زیر پایش رسید و چشمان آبیش از پشت عینک نیم دایره ایش به هرمیون خیره شد.

هرمیون : جیــــــــــــــــــغ! پروفسور دامبلدور!

و سپس هرمیون در حالیکه جیغ میکشید و دستهایش را تکان میداد جن خانگی هایش را بغل کرد و به شهر مشنگی و آغوش گرم خانواده آپارات کرد.
و اما آلبوس دامبلدور که دیگر خیلی عاقل و سفید و پیر و مقدس و اینا شده بود، مسابقه را فراموش کرده و برای یافتن یارانش، دوباره به مقصد خانه ی گریمالد آپارات کرد.

در این میان، گابریل دلاکور که تنها پیروز میدان بود و نامرد برعکس بقیه پایش را از آشپزخانه ی گریمالد بیرون نذاشته بود، کار کیک توت فرنگیش را تمام کرد و شاد و خوشحال، برای پایان دادن به این داستان ارزشی به دفتر هیئت داوران رفت و کیکش را داد و خنده ای شیطانی از سر پیروزی سر داد.

تد ریموس لوپین نیز در حالیکه سر تا پایش باند پیچی شده و هنوز خفاش هایی بر روی سر و شانه اش با حالت () ایستاده بودند، در انباری محفل آپارات کرده و با دیدن پیکر بیهوش استرجس، سفیدیت و محفلیتش گل کرد و او را با خود به آشپزخانه برد.

آلبوس دامبلدور هم رسید و کلی دامبلدوریت به خرج داد و است بیهوش را به هوش آورد.

و سپس، به پاس اینکه همگی دوباره دور هم جمع شده بودند و شادی و اینا بود ، همه ریختن تو کافه محفل تا چیزهایی بخورند و بیاشامند ولی اصراف نکنند!

استرجس : خب دوستان من، چقدر خوب که همه مشکلات تموم شد. حالا همه بشینین تا براتون چلوکباب درست کنم!

تد ریموس لوپین آخرین خفاشی که بر شانه اش چسبیده بود را به سمت استر پرتاب کرد:
- چلوکباب؟ تو کافه؟

استر خفاش را گرفت و بطرف چرخ گوشت رفت.
- آره.كافه خودمه.هر چي بخوام ميفروشم!

و ملت همگی سرخ شدند و به هم ریختن و صندلی های کافه را به سوی یکدیگر پرتاب کردند و فریاد زدند که کافه مال خودشان است!

قصه ی ما به سر رسید اما .... :

جیمز همچنان با پشتکار فراوان سوار بر جاروی پرنده به سوی هزارتوی باسیلیسک در حرکت بود.

با تشکر از محفلیا و مرگخوارا و جادوگرای عزیز،

پایان سوژه.



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۷

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
کو هستان غول ها

تد پس از دویدن مسافت بسیار طویلی خود را درون غار بزرگ وحشتناکی یافت. به آرامی درون غار به راه افتاد و به سوی تاریکی پیش می رفت و اطراف را بو می کشید. هر چه جلوتر می رفت را یحه ی دل پذیر خون و بوی شیرین خفاش، بیشتر در فضا موج می زد.
به سختی از حفره ی تنگی عبور کرد و به دالانی بزرگ راه یافت. سقف دالان پوشیده از انبوه خفاش های به خواب رفته ای بود که ممکن بود با کوچکترین صدایی به سمت تد حمله ور شوند.
از هیجان لحظه ای را فقط به تماشا سپری کرد و سپس با احتیاط دستش را به سمت نزدیک ترین خفاش پیش برد.
در کسری از ثانیه خفاش را خفه کرد و با عجله از دالان خارج شد.
ولی ناگهان در پشت سر با منظره وحشتناکی مواجه شد. خفاش ها حمله کرده بودند...
:bat:

دره گودریک

هرمیون از تختش بلند شده بود و با نگاه خشمگینی به فیلت می نگریست و منتظر جواب ایستاده بود.
فیلت با خنده ای سکوت را بر هم زد و هرمیون دوباره پرسید :

-من شما رو می شناسم؟

فیلت سعی کرد لبخند تصنعی خود را حفظ کند و با چاپلوسی گفت:

-البته بانوی بزرگ!من فیلت ویک هستم.

هرمیون در حالی که گوشه ی دامن دنباله دارش را بلند کرده بود از پله های محل فرماندهی اش پایین آمد و در مقابل فیلت ایستاد. با دستور او فیلت از چنگال جن ها آزاد شد.
جن ها نگاهی از روی کینه به فیلت انداختند و محل را ترک کردند.
هرمیون نگاهی به اطراف کرد و با تعجب پرسید:

-تو اینجا با قیافه ی یه جن خونگی، چی کار می خواستی بکنی؟

فیلت سر به زیر انداخته و از خجالت سرخ شده بود.تا این که با خود فکری کرد و لب به سخن گشود و گفت:

-من فقط می خواستم در خدمت شما باشم...غلامی تونو بکنم...شنیده بودم فقط جن ها رو راه میدین. منم خواستم شبیه جن خونگی بشم تا بتونم پیش شما زندگی کنم. از گریمولد بیرونم کردند، جایی واسه خواب ندارم، به من رحم کنید... آواره ی خیابونا شدم...

هرمیون لحظه ای در افکار خود فرو رفت و با دیدن چشمهای معصوم و اشک آلود فیلت گفت:

-من به تو اجازه میدم تو عمارت من بمونی ولی فقط برای یه هفته، باید واسه خودت خونه پیدا کنی. اینجا مفت خوری ممنوعه باید دوبرابر جن ها برام کار کنی...فهمیدی؟

فیلت لحظه ای تردید کرد ولی بعد به سرعت نقشه ای در ذهنش کشید کرد و با خوشحالی گفت:

-البته بانوی بزرگ!
...

در سویی دیگر جیمز سوار بر جاروی پرنده به سمت هزارتوی باسیلیسک در حرکت بود...


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۳۰ ۲۰:۵۸:۰۵

هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
زنده باد محفل خروس ... یعنی ققنوس !

جایی میان دره گودریک

هرمیون در حالی که با فیگور کلئوپاترا بر تخت زرینی نشسته و صورتش از شدت آرایش شبیه تبلیغ لوازم آرایش «بورژوآ» شده و در کل قربونش برم خیلی جیگر شده (:) لبان سرخش رو باز میکنه و دستان بلوریش رو به سمت جن ها بلند میکنه و داد میزنه : « صبر کنید ! »

تمام جن هایی که فلیت هوکی رو گرفتن در یک لحظه متوقف میشن و به سمت هرمیون برمیگردن. هرمیون نگاهی به صورت پیرمرد کوچک اندام میکنه و میگه : « من شما رو میشناسم ؟ »

خانه شماره دوازده - طبقه دوم

گابر بالاخره با نفس اماره اش به تفاهم میرسه و از اونجایی که همیشه مهم تفاهمه تصمیم نهاییش رو میگیره و میگه : « با اجازه بزرگترا ... بله ! »

سپس برای اینکه پست رو به ارزشی شدن نره با یک حرکت بسیار کونگفو و کاراته ای دو همیار کارآگاه رو شپلخ میکنه و با رضایت و در حالی اجرای شکلک به سمت کیک توت فرنگی خودش روان میشه ...

خانه شماره دوازده - زیر زمین

جیمز : جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیغ

استر :
(شفاف سازی : این شکلک فقط در جهت سفید نویسی استفاده شده و هیچ ارزشی مادی و معنوی دیگری ندارد ! )

جیمز نگاهی مشکوکیوس به استرجس میکنه و میگه : « تو مگه ربوده نشده بودی بوقی ؟ ... حالا دیگه میخوای سر من رو شیره بمالی ؟ »

- به خداااااااااااا من نبووووودم !

جیمز تیر و کمانی از ناکجا آباد بیرون میکشه و تیریپ کماندار جوان تیری به سمت استر روانه میکنه :oops: سپس برای گرامیداشت میتی کومان و مامور حاکم بزرگ بازوبندی به بازوی چپش میبنده و تنه درختی رو بر سر استر میکوبه ...

سپس خوشحال و شادان تو مایه های پینوکیو که میرفت به شهر بازی به سمت هزارتوی باسیلیسک راه میافته ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۹ ۱۳:۱۴:۳۰

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۷

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
زنده باد محفل ققنوس

- هوکی؟ چقدر این سم برام آشناست...

هرمیون پس ار تفکر به مدت کسری از روز ناگهان با صدای جیغ فجیعی گفت:
- هوکی؟ همون جن خونگی مرگخواره که وزارت رو می خواد؟ همون که رقیب محفلیاست؟ جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ

همه اجنه و کارنان به سرعت به اتاق هرمی اومدند و از موضوع مطلع شدند. هرمیون دستور داد فلیت بیچاره که خود را هوکی جا زده بود را دستگیر و در مخوف ترین سلول حبس کنند.

فلیت با هیکل رشید و گوشهای زیبایش قصد مقاومت داشت اما در برابر جنهای رشیدتر( )کم آورد و محبوس شد:
- من پروفسور فلیت ویکم...من هوکی نیستم با ور کنید راست میگم...من هوکی نیستم...هوکی وزیر شد رفت پی کارش

اما هرمیون قیافه ی فیلیت را نیز آشنا یافت...

کوهستان

هوووووووووووو...هوووووووووووووووووووو(افکت وزش باد)

-

تصویر بدار: آقا دهنت بو موش مرده می ده..بر وکنار دیگه اه حالمونو بهم زدی، بد نیست ماهی یه بار یه مسواک هم بزنی ها.

تد ناراحت شد و به گوشه ای رفت و شروع به عر زدن کرد.
- عرررررررررررررررررر...عررررررررررررر

پوف..پوف..پوف( افکت قدم بر داشتن غولی)

غول ها با شنیدن صدای عر زدن متوجه شدند که موجود ر<یت شده سوسک نبوده بلکه یک انسان بوده.
تد نیز با دیدن آنها شلواری که تازه از خشکشویی گرفته بود را با آب یکسان کرده و به سرعت دوید.

تصویر بردار: آقا وایسا...بهت می گم وایسا...فکر کردی منم توله گرگم اینقدر تند میدوی؟....وایسا دیگه

خانه شماره دوازده

گابر هنوز در حال بحث کردن با نفس اماره اش بود ولی هیچ کدام قانع نشده بودند.
جیمز نیز زمین و زمان را گشت تا بالاخره به زیر زمین رسید و وقتی چشمش به چشمان استر افتاد جیـــــــــــــــغی کشید و غش کرد...


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
خلاصه: به دليل اينكه محفلي ها سر بودن در آشپزخونه با هم دعوا و كشمش؟..هين؟.. كشمكش؟..آره كشمكش داشتن قرار شد با نظارت بانوهاي دربار(!!!) يه مسابقه برگزار بشه و بهترين آشپز مالك آشپزخونه بشه.
بعد از دنگ و فنگ و هاگريد و گراوپ.. اصلا بيخيال..قرار شده كه ملت هركدوم به جايي برن و براي درست كردن غذا مواد و احتمالا تقلبهاي لازم رو بگيرن. اما در اين بين حقه ي كثيف استرجس گريبان آنها رو مي گيره.. ( چون هر نويسنده ي اي بايد دوتا پست قبل رو بخونه در مورد اونا توضيح نمي دم خودتون بخونيدش..دوتا پسته ديگه همش!)

----------------

- اهم اهم..

گابريل زماني كه لاوندر براون بود و در كلاس پنجم هاگوارتز مشغول تحصيل بود اين صدارو بسيار شنيده بود. لحظه اي توهم وجود يك پاپيون مشكي مگس مانند كه بر روي سر يك وزغ با پوليور صورتي تهوع آور، وجودش را فراگرفت.

گابر از جا پريد و با هجاي "ها؟" چند بار سكوت رو مورد هجوم قرار داد.!!

- بوقي منم .. نفس اماره!
- خب چي مي خواي؟
- اين چندتا جوجه رو ببر بنداز تو زير زمين خودت هم برو پي كارت... قرار بود چي درست كني براي مسابقه؟.. هان.. كيك توت فرنگي؟
- ولي اين بچه ها گناه دارنا.. تازه اگه ژانگولر باشن چي؟
- نترس اون با من
-

كوهستان
- پووووف!

چند غول نگاه هاي تمسخر آميزي به همديگه مي كنن و توي اين فكرن كه الان بوي باقالي مياد يا سير و يا چيز ديگه اي !! در اين بين يكي از غول ها چشمهاي كمي لوچشو به شي عجيبي كه روي شكمش فرود اومده، دوخته و در بحر تعجب مستغرقه!

- كمك ... كمك ..مامان... سوسك.. واييي.. جيييييغ

در اينجا قضيه ي فيل و موش با نسخه ي غول غار نشين و تدي اكران ميشه و همه ي غول ها از ترس چيزي كه فكر مي كردن سوسكه با به فرار مي ذارن و تد با اين حالت به دوربين خيره ميشه!

حرمسراي هرميون!

فليت كه با هوش بي پايان و زيركي سرشار و زيبايي تمام (چقدر خودمو تحويل مي گيرم من!) خودشو به شكل يه جن خونگي در آورده به قول رولينگ يا احتمالا ويدا لخ لخ كنان از در حرمسراي هرميون عبور مي كنه و وارد قصر باشكوهي ميشه كه هيچ جن خونگي اي تا به حال در خواب هم نديده بود!

- هي.. تو... زود برو سر وضعتو درست كن بانو امشب تورو انتخاب كرده

تكانها شديدي زمين و زمان و آسمان رو به لرزه در مياد و منادي ندا در مي ده كه بوق بر اذهان محرف شما..

دوربين از كلوز آپ صورت فليت در مياد و يه نماي باز از اتاق رو به نمايش مي ذاره:
فليت يه طي به دست گرفته و داره زير پاي هرميون رو طي مي كشه. هرميون هم با حالتي كه ذوق زدگي از اون مي باره به فيليوس زل زده!

- بگو ببينم اسمت چيه؟

فيليوس با حالت ابلهانه و درماندگي فزاينده اي ميگه: " هوكي!"


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۷

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
گابر اخم کرد و با اینکه هنوز خوب متوجه قضیه نشده بود پرسید:

-منظورتون همون استرجس پادمور محفیله؟

همیار اول ابتدا به قیافه مظلوم جیمز نگاه کرد و سپس رو به فیلت و تد ، گفت:

-بله،بله...چون شما آخرین کسانی هستید که با هاش ملاقات داشتید و با هاش درگیری لفظی هم داشتید، پس شما سه تا پسر مظنون این پرونده هستید.

فیلت: چی؟... چرا ما؟ پس گابر چرا نیست؟

همیار سوم: به ما فقط اسم این سه نفر رو گفتن. حالا از شما می خوام که برای دفاع از خودتون همراه ما به وزارت خونه بیایید. ولی اول باید خونه بازرسی بشه.

جیمز در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت:
-من می خوام شیرینی های یویوایم رو درست کنم. اگه برم وقت تموم میشه.
جیمز:
تد دم گوش فیلت به آرامی گفت :

-من نمی دونم اینا اینجا چی کار می کنند.ولی در هر صورت جیمز راست میگه، نباید وقت رو تلف کنیم. ما باید فرار کنیم. اگه نریم تو مسابقه گابر برنده میشه.

فیلت:هان؟...باشه قبول.

تد با خنده رو به گابریل گفت:

-عزیزم،می خوایی به همیار های وزارت کمک کنی تا اتاق ها رو بازرسی کنند تا بلکه سرنخ مهمی گیرشون بیاد. آخه ما هممون نگران استر هستیم.

گابریل از عصبانیت سرخ شد. و به هیچ وجه راضی به این کار نشد. ولی وقتی همیار ها خیلی اصرار کردند. مجبور شد که از مامورین حکومتی اعطاعت کنه و چون دوست نداشت کسی بی اجازه به اتاقش بره راضی شد که اونا رو همراهی کنه.

فیلت و تد، جیمز رو هم فرستادن دنبال یویوی سیاه و خودشون از راه پله ی بالای پشت بوم فرار کردند.

درحال دویدن روی پشت بوم ها بودند که فیلت گفت:

-هی!...تد، وایستا.من پیرمردم زود خسته می شم. می گم بیا از همین جا آپارات کنیم.

تد درون ذهن خود کوهستان غول ها رو تصور کرد که در آنجا مشغول مکیدن خون، خون آشام ها است.

فیلت:تد؟

تد: ها؟ چیه؟ رشته ی افکارمو پاره می کنی؟

فیلت عرق پیشانی اش را پاک کرد و گفت:

-من دارم آپارات می کنم همون جایی که روح محفل بهم گفت. توچیکار میکنی؟

تد چشم هایش را بست و به آرامی گفت:
-منم می رم همون جای خوبی که به من الهام شده.

فیلت در عرض سه سوت! غیب شد. و سپس خود را در وسط کوچه ای که از دوطرف خانه های روستایی آن را احاطه کرده بودند دید.

هیچ رفت وآمدی دیده نمی شد . تا اینکه شخص سفید پوشی را در دور دست دید و با عجله به سمت او رفت.
شخص سفید پوش درمیان زمین و هوا معلق بود و پشت به فیلت ایستاده بود. صدایی نجوا مانند شنیده شد که می گفت:
- اینجا گودریکه. خونه جن ها مکان کاملا حفاظت شده ایه و ورود به اونجا خطرناکه. من بیش از این نمیتونم به تو کمک کنم. چون توبه دوستت خیانت کردی، واین کار برای یه محفلی خیلی ناپسنده. پس خودت یه راهی پیدا کن.


هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۸۷

بيدل آوازه خوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۳ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۷
از پاتيل درز دار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
دينگ!!

تدي:جيمز برو اون درو باز كن من دستم بنده دارم چمدون ميبندم.
جيمز:گابر برو اون درو باز كن من دستم بنده دارم چمدون ميبندم.
گابر:فليت برو اون درو باز كن من دستم بنده دارم چمدون ميبندم.
فليت:...... !اي نامردا اينا ديوار كوتاه تر من پيدا نكردن !! هعيي !!

فليت ويك با غرولند بلند ميشه درو باز ميكنه و با دو تا بچه كوچولو مواجه ميشه كه با حالت مظلومانه اي بهش نگاه ميكنن.()

فليت ويك:ها چيه ؟! توپتون افتاده تو حيات پشتي ؟! اب نبات ميخواين ؟! زود باشين كارتونو بگين كار دارم .
بچه ها در گوش هم يه سري مشورت ها ميكنن و ناگهان مشغول انجام يه سري عمليات كونگ فو ميشن و يه نشون از توي جيبشون در ميارن.

بچه اولي:اين نشان مخصوص هميار كاراگاهانه وزارته احترام بگذاريد.

فليت كه ميبينه پاي وزارت در ميونه سريع ميفته رو زمين و تعظيم ميكنه ، تدي و جيمز و گابر هم سريعا پايين ميان و با ديدن اين صحنه اونا هم شروع به تعظيم كردن ميكنن.

===چند دقيقه بعد===

يه كاسه ميوه جلوي هميارهاي كاراگاهان وزارت گذاشته شده و اونا دارن ميلومبونن.

بچه دومي:شما كسي به اسم استرجش پادمور ميشناسين.
ملت محفلي:بله چطور مگه؟!
بچه دومي:اين شخص به طرز مشكوكي از چند پست قبل به اينور گم شده و شما مظنون به ربودن اين شخص هستيد.
ملت محفلي:


===همان زمان زير زمين محفل===

استرجس:

===فلش بك==>

استرجس تلفن رو برميداره و چند شماره ميگيره.

_دفتر كاراگاهان وزارت ؟! ببخشيد يه عده منو ... چيزه يعني استرجس پادمور رو ربودن خواهشا سريع بريد دستگيرشون كنين ، تد ريموس لوپين ، جيمز سيريوس پاتر و فليت ويك از مظنون اين قضيه هستن.

===پايان فلش بك==>

استرجس:تا اونا بيان رفع اتهام كنن من غذامو درست كردم و همه چي تموم شده و اونا مهلت سه روزشونو از دست دادن


ویرایش شده توسط بيدل آوازه خوان در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۹ ۲۰:۴۷:۱۵
ویرایش شده توسط بيدل آوازه خوان در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۹ ۲۰:۵۰:۴۱
ویرایش شده توسط بيدل آوازه خوان در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۰ ۰:۱۷:۴۵

قصه هاي بيدل آوازه خوان ، نوشته شده توسط رولينگ


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۹:۵۵ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
فلیت ویک ، در حالیکه مدام از شدت ناراحتی و اضطراب به دور خودش میچرخید ، زیر لب نارضایتی خاطرش رو بر زبان می آورد!

روح محفل: چته بوقی؟!
فلیت : باب مگه قرار نبود من برم هاگوارتز دنبال جن های خونگی؟
روح محفل : هممم ، نه! هاگوارتز در دست تعمیره ، هرمیون هم تمامی این جنارو عقد کرده!
فلیت : پس باید کجا برم؟ من اگر جن بدست نیارم بازی رو می بازم!
روح محفل : هاااا! تو این استوری لاین نوشته شده باید بری دره گودریک! اونجا جن های هرماینی یک خونه دارن !
فلیت : چــــــــــــــــی؟دره گودریک؟

کمی آن طرف تر!
تد روی زمین نشسته و و داره لش خالی شده خفاش هارو زیر و رو میکنه!
_ هـــــــــــی! کجایی روح محفل که بیای ببینی تد دیگه محتوا واسه غذاش نداره! کافه داره از دست میره!
ناگهان صدایی عجیب در گوش تد شنیده شد! ( شفاف سازی : طرف روح محفل بوده! )

روح محفل : اهم اهم! باز داری گریه میکنی؟ مرد که گریه نمی کنه!
تد : من مرد نیستم! هنوز وقت نکردم سیبیلا رو بتراشم!
روح محفل : خب حالا چته که زانوی غم در بغل گرفتی؟
تد که دوباره ناراحتی به وی هجوم برده بود با صدایی محزون گفت : هیچ!دارم توی مسابقه میبازم به خاطر هیچ و پوچ! برای چی؟ چونکه من بوقی دیگه خفاش ندارم تا کیک خودم رو درست کنم!
روح محفل : هممم ، برای تو هم استوری لاین فرق کرده!
تد :
روح محفل : اینجا نوشته شده باید بری به کوهستان غول ها! اونجا هم خون آشام هست ، هم خفاش های عظیم الجثه ، هم غول های گنده بک!
تد : خفاش! خون آشام! خون تازه! به به!

خارج از محفل!
جیمز و گابر یک گوشه نشستن و دارن زیارت مرلین میخونن که یهو یک باد شدید میوزه و صدایی عجیب طنین انداز میشه :
_ موهاهاها! من روح محفلم!
گابر : چخه!
روح محفل : بی ادب! من اومدم بگم که حال می کنم دوباره بیارمتون توی مسابقه! شیر فهمه؟
گابر و جیمزی : البته!
روح محفل : خوبه! استوری لاین شما اینه که برین و از هزار توی باسیلیسک ، غاز پونصد و نود ، مواد غذاییتون رو بردارین و بیاین کیک درست کنین!
جیمز : چه آسون!
روح محفل : هممم البته! فقط چوب هاتون رو بردارین چون اونجا باسیلیسک ، هرپوی کثیف ، مک بون پشمالو ، اژدها و ... وجود داره!
گابر : همشون رو قورت میدم!

--------------------------------------------
همش دیالوگ شد ولی به نظرم واجب بود داستان یکم پخش بشه!
با احترام!



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
زباله دونی محفل قق!

جیمز در تنهایی نشسته بود و یویویی رو جر وا جر میکرد.

- آهههههه!
- !
- آههههههه!
دامبل : بچه گم شو برو بیرون از محفل. مگه نگفتم حذفی؟
جیمز : بوقی اینجا خارج محفل هست.


نکته: این تیکه برای طولانی شدن پست بودش.

---- داخل آشپزخانه ----

تد با قلبی شکسته یکی از موش ها رو توی دستش فشار داد و چشمان موش، از درون حدقه به بیرون پرتاب شد و درون گوش فیلت ویک رفت! رگ چشم دیگر موش؛ از حدقه آوریزان بود. زبان موش نیز از حلقش بیرون افتاده و کلا صحنه ای بس دل قشه(!!) آور بود و اینا.


تد در افکار :

تد روی یکی از ابرها حرکت میکرد ، ابرهایی به شکل قطره های خون. سپس به روح پدرش رسید ؛ دستش را دراز کرد و ریموس با اشکانی در چشمان (!) ، به او نگاه کرد.

- تد!
- باب!
- تد!
- باب!
- تد؟
- باب پاتو از رو پام بردار!

فیلت در افکار

!!!! اطلاعات دریافت نشد.

( مگه قراره همه فکر کنن؟ )

گابر در افکار !!

وجدان گابریل با گوشکوب به دنبالش می دوید،،،،،،

- بوقی جرئت داری این کارو بکن!
- دوست دارم.. باب اینا قبول نیست این گرابلی بوقی منو حذف کرد من حقم نبود! من رنک دارم.. من هشت تا تقلب به شناسه های متعددم انجام دادم ولی بازم رنک بردم (!)! من انفاکتوس کردم از خوشحالی!
- چه ربطی داشت؟
- هیچی خواستم بگم منم رنک دارم!

وجدان گوشکوب رو پرتاب کرد:

- به غذاهای اونا دست نمیزنی!!!!!!


--------


روز آخر مالدبر منو کشید کنار ، گفت : گابر! گفتم بله. بذار دستتو ببوسم ، اول نذاشت بعد گذاشت. بعد گفت: من که رفتنی ام؛ تو راه من رو ادامه بده!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۸ ۱۹:۰۳:۰۲

[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.