شنیده بود تو آینۀ نفاق انگیز می تونه دلخواسته هاشو ببینه... اونطوری که انگار واقعیت پیدا کرده ان.
شنیده بود که می تونه بشینه جلوش و تا هر وقتی که دلش می خواد، آرزوهاشو تماشا کنه... اونطوری که انگار دم دستشن.
کلاساش که تموم شد، دلش می خواست از هاگوارتز بزنه بیرون، بره یه تعطیلات طولانی... یه جزیرۀ قشنگ، آوالان؟ شاید... ولی به جاش کتاباشو پرت کرد روی تختی که تو خوابگاه دخترونه داشت، و دوید به طرف اتاق ضروریات. آخه خیلی دلش می خواست بدونه که واقعا چی دلش می خواد!
نفهمید تا طبقۀ چندم داره می دوئه! فقط می دونست که یه بند دویده تا رسیده به اون راهروی آشنا. دو سه بار از جلوی دیوار مرموز رد شد و از صمیم قلب دلش خواست آینۀ نفاق انگیزو پیدا کنه. بعد از کلی قدم رو رفتن، به هدفش رسید! در اتاق ضروریات باز شد!!!
میشه تصور کرد که چی اونجا دید! آینۀ نفاق انگیز، با همون هیبت و صلابتش... با همون برق اغواگرانۀ شیشه ایش!
یه لحظه مردد شد!
اگه بازم فقط آوالان و گل و بلبل هاش و مامان بزرگ لی فای رو ببینم چی؟ ولی از آخرین باری که از صمیم قلب آرزوی برگشتن به آوالان رو داشت، مدتها گذشته بود و اتفاقای جدیدی توی هاگ رخ داده بود... پس شاید... شاید... یعنی ممکن بود تدی رو توی آینه ببینه؟
سرش رو بالا گرفت. شونه هاشو محکم کرد. سینه شو داد جلو و سعی کرد مث یه آدم شجاع با هرچیزی که ممکنه پیش بیاد، روبرو بشه. به هرحال قرار نبود آینه بهش چیز بدی رو نشون بده.
به آینه رسید و سطح آینه موج برداشت. چه همه صحنه های جورواجور از جلو چشاش رد شد:
تمام هاگوارتز با شور و شادی دور عروس و دوماد جمع شده بودن و گل می پاشیدن رو سر و کله شون. ویکتوریا ویزلی با نگاه مهربونش یه تاج بزرگ از گل رو که به شکل قلب بود، انداخت گردن عروس و دوماد طوری که کم مونده بود با هم بخورن زمین و هرسه تاشون با صدای بلند قهقهه زدن. موهای مشکی عروس و موهای فیروزه ای دوماد تضاد عجیبی داشتن ولی شکل لبخندشون دقیقا یه جور بود.
آینه موج برداشت و صحنه عوض شد:
برادر بزرگ به برادر کوچیکش لبخند زد. دستشو گرفت توی دستاش و با نگاهی پر از عشق برادرانه به چشماش خیره شد:
- خوشحالم داداشی که وفاداریتو به پرفسور دامبلدور ثابت کردی... اینکارت باعث میشه تا ابد بهت اعتماد داشته باشم. همیشه می دونستم عاقل ترین و بهترین برادر دنیایی.
چهرۀ برادر کوچیکتر از شادی می درخشید و صداقتش توی تک تک سلول های صورتش آشکار بود.
آیه دوباره موج برداشت و یه صحنۀ دیگه:
مرد جوون روبروی مرد مسن تر زانو زده بود. سرشو با ادب و احترام خم کرده بود و زمزمه می کرد:
- ارباب! من همیشه معاون وفادار شما باقی می مونم. هیچی توی دنیا نمی تونه وفاداری من به شما رو خدشه دار کنه.
ارباب خم شد و دستان بسیار سفیدش رو گذاشت رو شونۀ مرد جوون و بلندش کرد. به چهرۀ تیرۀ اون لبخندی زد و:
- لزومی به اثبات نیست. تو همیشه یکی از بهترین هایی و من بالاخره اینو تو روی تو گفتم تا بهش شک نکنی.
دختر جوونی که کمی دورتر به صحنه نگاه می کرد، لبخندی به سیاه پوست جوون زد و خوشحال بود که دوستش بهش اجازۀ حرف زدن داده، و برای حرفاش ارزش قائل شده!
دوباره یه موج دیگه:
سوسک کوچولو روی شونۀ دختر جوون نشسته و با هم حرف می زنن. دختر جوون به سوسک لبخند می زنه:
- اصن فکرشم نمی کردم که درسای ماگلا برات اینقده جذابیت داشته باشه. حالا راس راسی بهترین نمره ها رو گرفتی و برگشتی؟
سوسک شاخکاشو به هم می ماله. پر می زنه و درست جلوی چشمای دخترک روی هوا می ایسته. سرشو با افتخار بالا و پایین می بره و جواب میده:
- اوهوم. حالا هم زودی یه مصاحبۀ داغ و جنجالی برام جور کن که چطور می تونم میونۀ یه گرگینۀ مو فیروزه ای و همسر غرغروش رو به هم بزنم. دیگه وقت کاره.
-
بازم صحنه موجدار میشه. چند بار و چند صحنه رو پشت سر هم نشون میده و سرانجام:
تمام هاگوارتز توی صحنه دیده میشه که شلوغتر از همیشه س! مورگانا همۀ آدما رو نمی شناسه. فقط می تونه چن تا از بچه های گروه های دیگه و همینطور، تمام اسلیترینی ها رو توشون تشخیص بده که همشون توی سرسرای عمومی دور میزها نشستن و با شادی فعالیت مفیدشون رو روی دیس های غذا نشون میدن. ریگولس به لوسیوس زیرپایی می زنه و همونطور که لوسیوس داره پخش زمین میشه، سینی استیک رو ازش می قاپه.
آمیکوس و آناکین درمورد بهترین غذایی که روی میزه اختلاف نظر دارن و بحثشون کم کم بالا می گیره. نارسیسا و بلاتریکس لباس جدید مورگانا رو به هم نشون میدن و می خندن. مورگانا بی توجه به ناهمگونی سمت راست و چپ دامنش، از دور برای تدی اشاره های مشکوک می فرسته. لرد سیاه و پرفسور دامبلدور از دور چوبدستی هاشونو به هم نشون میدن. سوروس و بلیز و مورگان الکتو مهره های شطرنج جادویی رون ویزلی رو کش رفتن و به سر و کلۀ هم پرتاب می کنن.
صدای خنده و شادی همه جا رو پر کرده...
****************
می دونم که اینجا پست رول زده نمیشه معمولا! ولی گمون نکنم قانونی برعلیه یه پست شبه رول (یا حتی خود رول) توی این انجمن وجود داشته باشه. داره؟