عزیز. ترس. عنکبوت. چوب. سبز.هوا. لحظه. پا. بیدار. وحشت- نه... نه... نه...
- لی لی لی لی
بیدار شو.
- نه... ها جیمز توای- هری هری کو؟
- خوابه. چه خوابی دیدی؟
- ولدومورت...اومده بود سراغش.قبل از اینکه من بتونم
پامو تکون بدم از
چوبدستیش یه پرتو
سبز رنگ خارج شد و درست خورد وسط سینه ی هری.یه
لحظه انگار دیگه
هوا به ریه هام نمیرسید. بعدم جسد هری رو انداخت جلوی یه
عنکبوت وحشتناک.- ن
ترس عزیزم هری خوبه.
هنوز این جمله به طور کامل از دهن جیمزپاتر بیرون نیامده بود که لرد ولدومورت با حرکت ساده ی چوب دستی اش در خانه را باز کرد...
فعلا برای وارد شدن به ایفای نقش، نیازی به بازی با کلمات و کارگاه نمایشنامه نویسی نیست! همینجوری برو معرفی شخصیت! پستت خوب بود البته