هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۰۱ سه شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۸

مهرداد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۵۲ سه شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۶ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۸
از پرویت درایو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
اسنیپ - چوب جادو - جنگل - تاریک - شب - وحشت - نفرین - علامت شوم - مرگ


چوب جادوی اسنیپ در دستانش بود ، و شنل تاریک وسیاهش روشنی

روز را همچون خانه ی مالفویها وحشت آور میکرد .

راهش به سمت جنگل تاریک بود از دور درختان بلند و باریک جنگل

مشخصبودند و علامت شوم در بالای جنگل بیداد میکرد.

اسنیپ برای اولین بار در عمرش واقعا وحشت کرده بود چون همزاد

مثل خودش در روبرویش بود !

- هوی اسنی کجا میری این وقت روز زنت خبرداره ؟

- به تو چه تو کی هستی ؟

- من پسر بابامم میخوای بری پیش ولد...

- اسمشو نبر!

- همون یارو ... خب چه خبر از هپی راتر ؟

- هپی راتر نه و هری پاتر .

- آره همون لعنتی

-پسر خوبیه ... چشماش مثله ننه اشه .

- کی وقت داری بریم پیش لرد سیاه ؟

- شب ساعت 9 .

//**************************************************

وهمین زمان بود که هری پاتر داشت کارتون پلنگ دم درازو تماشا میکرد

و آب کدو نوش جان میکرد .



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
نمیخواست *وحشت* را به دلش راه دهد،نمیخواست شبی که سالها انتظارش را کشیده بود را به ترسش از *مرگ* بفروشد.
در آن جنگل *نفرین* شده،فقط او بود و حریف قدیمی اش.هیچ راه برگشتی وجود نداشت،یا میمرد یا *انتقام* میگرفت.
در آن *تاریکی*،به آرامی آستین ردایش را بالا زد،*علامت شوم* روی دستش را بوسید و به سوی قلب *جنگل* حرکت کرد.


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
اسنیپ - چوب جادو - جنگل - تاریک - شب - وحشت - نفرین - علامت شوم - مرگ.

به تنهاي در جنگل تاريك قدم گذاشت و اهسته به حركت خود ادامه داد .شب بر پيكره جنگل سايه انداخته بود و چيزي جز وحشت را در خاطر مرد نمي انداخت .

چوب جادو ي خود را به ارومي بروي علامت شوم خود تكان داد و منتظر شد تا ارباب ان را به جرم خيانت به كام مرگ بفرستد.

صداي پاقي امد و بعد از ان صداي نفريني و رنگ سبز اخرين چيزها بود كه ديده بود.


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
جنگل درتاریکی شب وحشتناک تر از همیشه به نظر میرسید.ولی او قصد بازگشت نداشت.باید به اسنیپ اعتماد میکرد.در روشنایی چوب جادویش بطرف کلبه اسنیپ حرکت میکرد.دستش را بی اختیار روی علامت شومش میفشرد.مرتکب اشتباه بزرگی شده بود و اسنیپ به او قول حمایت داده بود.ولی نمیدانست که در کلبه اسنیپ چیزی به جز مرگ انتظارش را نمیکشد.بخششی در کار نبود.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۳ ۱۹:۵۹:۵۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ یکشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
اسنیپ - چوب جادو - جنگل - تاریک - شب - وحشت - نفرین - علامت شوم - مرگ.

شب بود و تاريك . نفرين مرگ همه جا رو فرا گرفته بود . مرد در انتهاي يك جاده ي باريك به سرعت مي دويد .
جلوي خانه اي كه تقريباً نابود شده بود ، ايستاد ، قطه اشكي را كه از چشمانش جاري شده بود را پاك كرد .
سپس چوب جادويش را را از درون ردايش در آورد و علامت شوم را بالاي خانه به وجود آورد .
از وحشت اين كه در ان حوالي كسي او را نگيرد دوباره به سرعت دويد ولي اينبار به طرف جنگل .
با سرعت هرچي تمام تر درون جنگل مي دويد ، كلاه ردايش به شاخه اي گير كرد و پاره شد .
او اسنيپ بود .


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ شنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

ویکتوریا ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۵۹ دوشنبه ۴ دی ۱۳۹۱
از ویلای صدفی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
در نور ضعیفی که از چوب جادویش خارج میشد، راه خود را از میان درختان جنگل باز می کرد. همان چوب جادویی که دقایقی پیش توسط آن علامت شوم را بر فراز خانه خود پدیدار کرده بود. بر وحشتی که از روز قبل وجودش را فرا گرفته بود، کم کم افزوده میشد. هیچگاه نمی توانست این شب نفرین شده را فراموش کند...

- نه، خواهش می کنم...
- بسه، من مجبورم. این دستور اربابه.
- من از مرگ نمی ترسم ولی نمی خوام تو این کارو بکنی... من خواهرتم!


صدای خواهرش مدام در گوشش می پیچید و او در جنگل تاریک پیش می رفت. احساس می کرد که این تاریکی از وجود خودش سرچشمه میگیرد... و او را در خود غرق می کند.


[b]« فکر جنگ را با


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ چهارشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
در حالی که وحشت سراسر وجودش را در برگرفته بود ، در تاریکی شب در پیچش درختان جنگل پیش می‌رفت .

ذهنش دقایقی قبل را مرور می‌کرد ، دقایقی که باعث حرکت و ترسش شده بود ، زمانی که لرد او را فراخوانده بود .

علامت شوم همچون نفرینی مرگبار در چشمان ِ خیره اش خودنمایی می‌کرد ... او باری دیگر فراخوانده شده بود ، برای ماموریتی جدید ...


- اسنیپ و چوب جادویش در خدمت شماست لرد !


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ چهارشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
کلمات جدید:


اسنیپ - چوب جادو - جنگل - تاریک - شب - وحشت - نفرین - علامت شوم - مرگ.


1) از ده کلمه ای که تعیین شده حداقل 7 تا باید در داستان به کار بره!

2) کلماتی که تعیین شدن رو لطفا در نوشته تون رنگی کنید.میتونید هم نکنید اما این به ما کمک می کنه که راحت تر پستتون رو بخونیم..

3)میتونید از یه کلمه به شکلهای مختلفش استفاده کنید.مثلا: حرکت: (حرکتی - حرکت کردم - پر حرکت) یا دلم می خواست: (دلت می خواست- دلش خواسته بود)


4) ینجا یه تاپیک آزاد برای همه ست.

6) لطفا از نوشتن پست غیر اخلاقی یا دارای توهین پرهیز کنید.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۹ ۱۷:۳۱:۱۴

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۲ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
از همین جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
عزیز. ترس. عنکبوت. چوب. سبز.هوا. لحظه. پا. بیدار. وحشت

همان طور که جسد دخترک را در دست گرفته بود ناله ای سر داد:آه عزیزم!
عنکبوت با هیبتی بزرگ به طرف او جست بر می داشت.در حالی که اشک از چشمانش جاری می شد چوبدستی را در هواتکان داد و نعره زد:
انتقامشو ازت می گیرم.
عنکبوت فریادی کشید و خود را به طرف او پرتاب کرد.
او وحشت نکرد.چون دیگر ترس و وحشت برایش معنایی نداشت. ترس واقعی او این بود:مارگارت را از دست بدهد و حالا او را از دست داده بود.
عنکبوت او را به دور دست پرتاب کرد.دوست داشت زودتر بمیرد.بدنش بر اثر برخورد با زمین درد می کرد اما این درد چه معنایی داشت؟
لحظه ای فکر کرد که مرده اما با تقلا از جا بلند شد و وردی را زیر لب زمزمه کرد...
نور سبزی از جوبدستی اش بیرون آمد و سپس عنکبوت برای همیشه به خواب رفت.
او بر روی زمین دراز کشید و چشمانش را بست و از خدا خواست که دیگر بیدار نشود.



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

دراکو  مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۱ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲:۰۵ پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
به نام خدا
باسلام !

عنکبوت ها او را احاطه کرده بودند، عنکبوت هایی به زنگ سبز تیره که از نظر او منفوترین موجودات روی زمین بودند ... چوب دستیش را از بین برده بود، چون دیگر نیازی به آن احساس نمی کرد، او ابرقدرت بود ... قدرتمندترین موجود روی زمین ... زمانی یک مرگخوار بود، اما دیرزمانی از آن می گذشت... از شب هایی که از نوچه های ارباب تاریکی، انتقام می گرفت. شب هایی که وحشت را به درون دشمنانش به یکباره فرو می ریخت و به همان سرعت آن را می بلعید ... تنها زمان حرکت او در هوای تاریک بود ... حتی زمانی که عزیزترین بانوی زندگیش را کشته بود و از آن زمان، دیگر امیدی به انسانیت نداشت ، به همین دلیل بود که در این لحظه از عنکبوت ها نمی ترسید ... ترس برای او بی معنا بود ... به سمت جلو حرکت کرد، اجازه داد موجود درونش شکل گیرد و با پاهایش آن عنکبوت های عظیم الجثه را له می کرد ... پاکی درونش دیگر هرگز بیدار نمی گشت ... دراکو اکنون یک اژدها بود، اژدهایی به ظلمت شب های بی پایان ...



با تشکر


ویرایش شده توسط دراکو.مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱ ۲۰:۳۴:۵۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.