لرد با قدمهای سریع بطرف مامور که روی زمین افتاده بود رفت. مامور با رنگی به سفیدی گچ روی زمین پخش شده بود و همچنان می لرزید. تره ور به طرف
دستگاه موصاف کن سوروس رفت و روی آن نشست:
- یعنی حالا راس راسی مرده؟ قورررررررررررررررررررر!
نارسیسا به تره ور چپ چپ نگاه کرد ولی چیزی نگفت. دفترچۀ مامور را برداشت و به داخل آن نگاهی انداخت:
- امیدوارم راس راسی مرده باشه! ببینین چی نوشته توش!!!
همه با کنجکاوی سرشان را در دفترچه فرو بردند. به جز صفحۀ آخر که توصیف نامطبوعی از کافۀ تفریحات را درخود داشت، سایر صفحات به شرح انواع لباس ها و مایوهای زنانه در سایزها و رنگ ها و مدل های گوناگون پرداخته بود. لرد سیاه با بی توجهی نسبت به خنده های ریز و نخودی مرگخواران، نگاهی به مامور انداخت:
- گمون نکنم اونقدر خوش شانس باشیم که معجون مرگ رو پیدا کرده باشیم، ولی گمونم با دروغایی که توی دفترچۀ خودش نوشته، روح سیاهشو نشون داده. شاید بکنمش دست راست خودم!
سایرین که از دست راست بودن بلیز خبر داشتند، خودشان را به نشنیدن زدند ولی تره ور زبانش را درآورد و جملۀ لرد سیاه را در هوا قاپید:
- فکر خوبیه ارباب! منم میرم بلیزو تا سرای سالمندان مرگخواران مشایعت م یکنم.
سوروس از نزدیک مرد را معاینه کرد:
- داره نفس می کشه. پس نمرده. نفس هاشم داره منظم میشه. پس مردنی نیست!
بلاتریکس با خشم سوروس را کناری زد:
- این چه طرز معاینه کردنه؟ من الان درستش می کنم.
کروشیو!مرد چاق بر اثر کروشیوی بلا یک متر به هوا پرتاب شد و دوباره به زمین افتاد. چشمانش لرزید و کم کم آنها را گشود. کمی بعد به لرد سیاه نگاهی انداخت:
- پسرم! اوه پسرم! من چرا تا حالا نفهمیده بودم که چقدر تو و مادرتو دوست دارم؟ من نباید بهش اونقدر ظلم می کردم. من پشیمونم! می خوام جبران کنم!
همه با تعجب به مرد، و سپس به لرد سیاه نگاه کردند. مورفین با تردید گفت:
- یعنی تو کی هشتی که به خواهرژادۀ من میگی پشرم؟
مرد از جا پرید و مورفین را محکم در آغوش کشید:
- مورفین گانت! برادرزن نازنین و مهربون و دوست داشتنی من! چطور منو نمی شناسی؟ من تام ریدل هستم! شوهر مروپ خوشگله!
فک ملت پایین افتاده بود. لرد سیاه با آشفتگی فریاد زد:
- این دروغه! من خودم وقتی هیفده سالم بود کشتمت! به چه جراتی دوباره زنده شدی؟
مرد با مهربانی به لرد سیاه نگریست:
- می دونم پسرم. تو واقعا کار خیلی خوبی کردی. من مطمئنا حقم بود که به سزای ظلمی که در حق مروپ جونم کرده بودم، برسم. الانم برگشتم پیش تو! می خوام اشتباهاتمو جبران کنم.
نارسیسا در گوش خواهرش زمزمه کرد:
- یعنی تصادفا مای لرد معجون تناسخ رو ساختن؟
- معجون تناسخ؟
بلیز درحالی که از در کافه وارد می شد، این جمله را پراند و ادامه داد:
- یعنی کدوم ابلهی ممکنه به تناسخ اعتقاد داشته باشه؟
نارسیسا با جدیت گفت:
- حقیقت داره! روح مردگان توی دنیا سرگردونه و از هرفرصتی استفاده می کنه تا با دیگران ارتباط برقرار کنه. حالا یا به صورت مدیوم یا تناسخ! می تونی اینو توی کتاب...
بلاتریکس با بی حوصلگی بحثی را که (بدون تردید) می رفت دامنه دار شود، قطع کرد:
- حالا درست یا غلط، انگاری روح بابای لرد که ویلون و سیلون و سرگردون بوده پریده تو تن این مردک! باید ببینیم از این قضیه چطور می تونیم به نفع کافه استفاده کنیم.