باشد که الف دال پیروز باشد !
بیرون رول : عجب شیر تو شیریه ! رستم و آراگون و ترول و اورک و... کم مونده لیف و باردا و جاسمین به اتفاق دارن و آقای کرپسلی و گروبیچ گریدی و دوستان بیان تو رول ! نفر بعدی اگه سوژه کم داشت این نکته رو در نظر بگیره .
جایی خیلی دور تر از آنجا ، توس !آرامگاه فردوسی کمابیش خلوته . خانواده خوشحالی در حال عکسبرداری از در و دیوار ارامگاه هستن و یک نفر داره روی قبر فردوسی یادگاری می کنه
. تنها کسی که به نظر می رسه به جای درستی اومده آقای متشخصی با عینک ذره بینیه که یک جلد شاهنامه روی پایش گذاشته و با توجه به شخصیت های روی دیوار ها برای شعر ها تصویر می کشه .
مرد پاک کنش را برمیداره و ریش افراسیاب را پاک می کنه . آنچنان با دقت به کارش مشغوله که به نظر می رسه اگر همین الان فردوسی از توی گور بیرون بیاد متوجه نشه ؛ تعجبی هم نداره که صداهایی را که از کاغذ های زیر دستش می آد نمی شنوه!
سهراب به زور سرش را بالا میاره و میگه :
- فرامز جان دارم میگم بابام الان گیز افتاده بین یه سری وحشی سیخ به دست ! بعد تو میگی میخوای برای برزو بری خواستگاری گل اندام؟!!!
فرامرز ریشش را از زیر پای پیل سفید که روی کاغذ رویی با زال درگیر بود بیرون می کشه و میگه :
- هوشت ! اون یارویی که میگی بابای منم هستا ! به من چه که این پسره بعد چند قرن یاد قول و قرارش با این کلفته افتاده ؟!
برزو که روی کاغذ زیری داشت زمین بیل می زد با شنیدن این حرف بیل را بیرون می کشه و اون رو تو سر عموش می کوبه:
- یعنی چی ؟ این دختر عروس آینده این خانواده ست ! نسل این خانواده به من و گلی بستگی داره !! دیگه از این حرفا نشنوم ها ! گلی بشنوه ناراحت میشه
!
سهراب شکلکی برای برادرش در میاره و موهای بلندش را که پشت سرش بسته تاب میده. فرامرز بیل رو پرت می کنه سمت برزو و میگه :
- من نمی دونم ! تو اگه میخوای بری سپاه آقاجون رو بردار برو . ننه تهمینه برات هماهنگ می کنه که آماده شن .
سهراب که میبینه هیچ جوری نمیتونه برادرش رو راضی کنه برزو رو با بیلش می کشه بیرون و به سمت کاغذ های سرزمین مادریش به راه می افته .
به لندن برمیگردیم !طرفین به شدت مقاومت می کنن . جومونگ که از جولبون و بویو آواره شده چون جایی رو نداره که بره عین سریش به محفلیون چسبیده و تا اینجای رول باهاشون اومده . الان هم سه تا سه تا تیر سمت مرگخوار ها پرت می کنه و مهارت سانتور های جنگل ممنوع رو در ذهن تداعی می کنه
. لرد که با ضربه کاری رستم نصف کله اش شپلخ شده با نیمی از مرگخوار ها سر رستم ریختن و ناامیدانه سعی می کنن اونو از میدون به در کنن . دامبلدور با سائورون دوئل می کنه و آراگون که دوباره پس از سال ها به عیالش رسیده گوشه ای مشغول راز و نیاز با منزل محترمه ست
. از اون طرف گاندلف که جوگیر شده با هر ضربه عصاش بیست سی تا اورک رو راهی ایستگاه کینگزکراس می کنه .
در همین گیر و دار ناگهان صدای مهیبی به گوش می رسه . رعد و برق فضا رو روشن می کنه و صدای شیهه اسبی توجه همه رو جلب می کنه .
بر بلندای تپه ای در همان نزدیکی ، برزو و پدرش سهراب با سپاه مامانش اینا با ابهت و جلال وایسادن . باد شنل هاشون را به این سو و آن سو می برو و بیرق های با شکوهشون را به اهتزاز در می آره. .. سهراب افسار اسب رو می کشه و با فریادی به سوی میدان نبرد می تازه !
دوربین روی چهره سهراب زوم می کنه و ثابت میشه . تصویر سیاه و سفید میشه و آرم سیمرغ روی صفحه نقش می بنده تا به تماشای خلاصه قسمت بعد بپردازیم
.
قسمت بعدی با شما !
توجه : راهنما برای فرزندان ایران که شاهنامه رو خوندن قطعا ! برزو : فرزند سهراب که نزدیک بود مثل پدرش ناشناس به دست پدربزرگ کشته بشه اما مادرش به موقع رازش رو افشا کرد . برزو تا جوانی نمیدونست که نوه تهمتنه .
گل اندام : کنیزی که برزو رو از زندان سیستان نجات داد و برزو به او قول داد که باهاش ازدواج کنه .
فرامرز : برادر سهراب که نمی دونم از کجا اومده !
ننه تهمینه : تهمینه زن رستم که مادر سهراب میشه و دختر حکمران سرزمینی بود که رستم بعد از گم کردن رخش رفت اونجا دنبالش .
افراسیاب : حاکم توران که از قدیم و ندیم با ایران سر جنگ داره .