هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۹:۱۰ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 389
آفلاین
سوژه ی جدید که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار :

- چــــــــــــق

- لونا چند بار بگم با این گوشواره تربچه ایات نخواب تو خواب می شکنـ... ( الان مثلا خوابش برد )

- چـــــــــــلــــــــــــــک

قطره ای آب رو صورت گابر میفته!

- ایییی لیسا ... یادت رفته قبل از خواب بری دستشویی؟

هر از گاهی صدایی بلند میشه و هرکس یه حرفی میپرونه و بعد خوابش میبره. در این حال در بیرون از قلعه باران به شدت میباره و رعد و برق هر چند لحظه یه بار آسمونو رو شون میکنه.

- پــــــــــــــــق

با شنیده شدن آخرین صدا نعره ی گابریل بلند میشه و چند لحظه بعد سقف خوابگاه به کلی فرو میریزه.

صبح روز بعد ، سر میز صبونه:

- تـــــــــــق ، پـــــــق ، شـــــق!

آلفرد نگاهشو از غذاش برمیداره و به شکم آرنولد خیره میشه.

- شکم من نبود باو!

دقایقی بعد پسرا که از حضور نیافتن دخترا در عجب هستن فکرای خنگولانه ای به ذهنشون خطور میکنه!

« نکنه باز برا ما نقشه کشیدن؟ »

پسران در حالی که در حال تجزیه و تحلیل کردن موضوع هستن به جلوی در خوابگاه دختران میرسن و میبینن دره کج و معوج شده و همه چی معلقه!

هرکدوم یه چش بند به چشاشون میبندن و وارد خوابگاه میشن.

گابر فریاد زنان گفت: بوقیا اون چشاتونو باز کنین ، ما اصن معلوم نیستیم!

چشای پسرا چارتاک باز میشه و اینور و اونوره خوابگاهو زیر و رو میکنن و چیزی چجز گرد و خاک و چند تا عروسک و انگشتر و گوشواره و امثال اینا میبین اما اثری از دخترا نیس!

لونا: هی مارو نجات بدین الان گوشواره م میشکنه! شما پسرا چه قده بی عرضه این باو!

پسرا که به غیرتشون برمیخوره سریع با یه ابتکار عمل و حرکت سریع اونا رو نجات میدن و ...

تالار ریون:

- حالا باید چی کار کنیم؟ شبا کجا بخوابیم؟ آخه بودجه نداریم بریم بدیم تعمیرش کنن!

- میتونین خوابگاه پسرا بخوابین!

در همون لحظه برقی در چشمان آلفرد نمایان شد!



Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
-خب.. راستش ما میخواستیم شمارو ..
- خب میدونید..
- البته..

گابریل با عصبانیت سر لیسا فریاد کشید :

- یالا بگو! وگرنه میزنم شپلخ شید روی دیوار!

لیسا از شدت ترس کچل شد و سپس رنگش از سفید به سبز زرد آبی قرمز بنفش نیلی تغییر پیدا کرد.

آرنولد : آخ جووون رقص نور..
ملت :
آرنولد کناری ایستاد و گفت:

- خب میگم! ما میخواستیم شما دو تا رو آشتی بدیم..
- آشتی؟

فلور پوزخندی زد و سپس با لحنی ارام اما بسیار خشمناک گفت:
- اِ ؟ میخواید اصلا" من و گابریل رو با هم تنها بذارید که یکم صحبت کنیم!

در همون لحظه ای که دعواها داشت بالا میگرفت و اینا .. لیسا پیشنهاد فلور رو قبول کرد! همه سالن را ترک گفتند و سالن هم ترک رفت و اینا و فقط فلور موند و گابر.

فلور : بوقی چند هزار بار گفتم یه طوری رفتار کن اینا شک نکنند..پس چی شد؟ هنوز نتونستی؟
گابر : باب نمیاد بیرون که این .. میگم، تد ! بیا یه کار دیگه کنیم..
فلور : اَه ! مورگانا من اصلا" حوصله ندارم .. نقشه اصلا" عوض نمیشه! امشب باید دعوا رو به نهایتش برسونیم. در ضمن ، فکر کنم فلور کچل شد انقدر از موهاش استفاده کردم..

گابریل و فلور تقلبی نفس عمیقی کشیدند. سپس گابریل تقلبی ، نقشه ی خوابگاه دختران را روی میز انداخت و گفت :

- اتاق مورد نظر اونجاست .. سمت چپ ..
- امشب حواست باشه ، وقتی دعوامون شد من یه فحش بد میدم بعد تو شروع میکنی به گریه کردن و میری توی اون اتاق ! قبوله؟
- تِد .. این دعواها باعث جدایی ما میشه!
- عزیزمی .. :


[b]دیگه ب


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ یکشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۸

ليسا  تورپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۹
از زير بارون...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
به به !چه رزروي كرده بودم من!!!به به!بادي پاكش كن رزرومو!
و اينك ادامه ي ماجرا!
***


- مامااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان

ناگهان همه با شنيدن نعره ي گوش خراش(!!) ليسا از خواب بيدار مي شن و به طرفش هجوم مي برن.
گابريل هم كه در سيل جمعيت گم شده بود(!) فرياد مي زنه و دست تكون مي ده براي ليسا و مي گه:يوزارس...چيزه...ليسارزيف ...رسيديم!الان نجاتت مي ديم!

و وقتي بهش مي رسن با چهره ي وحشتزده ي ليسا روبرو مي شن .
گابر مي پرسه: چي شده ليسا؟ ....آخخخخ(فلور داره از پشت موهاي گابر رو چنگ مي زنه!)

ليسا كه خيلي حيرت زده شده بود گفت: ب..ب...بريد اينج...جا!

سپس به اتاق نجيني و بتي اشاره مي كنه.بچه ها با كنجكاوي به طرف در مي رن و بازش مي كنن...

و

...

ملت:

كل ملت با صحنه اي وحشتناك روبرو مي شن!مخصوصا گابر و فلور كه براي اولين بار دست از اذيت كردن همديگه برداشتن و فقط با فكي آويزون و نزديك به زمين به بتي و نجيني خيره مي شن!

بتي داره رو زمين مي خزه و نجيني هم با عصبانيت سرشو مي كوبونه به ديوار!

روح بتي در بدن نجيني و روح نجيني در بدن بتي!

ليسا هم وارد اتاق مي شه و با ناراحتي مي گه:اه...ديدين چي شد؟تو چه بدبختي اي گير كرديم ها!اي مرلين!

گابر با تعجب مي پرسه: خوب...چرا اينا اينطوري شدن؟

آرنولد دهنشو باز مي كنه تا دليلشو بگه،ولي ليسا يكدفعه محكم با دستش مي زنه تو دهن آرنولد.(با اين حالت: )

آرنولد نگاهي بس خشمناك به ليسا مي كنه .ليسا هم با ايما و اشاره به آرنولد، سعي مي كنه كه بهش بگه قضيه رو لو نده.

ولي آرنولد...

آرنولد با عصبانيت مي گه: اه ليسا چي مي گي تو؟خوب گابريل داشتم مي گفنم...

كل ملت با ايما و اشاره و زير لب مي گن:آرنولد ...س...ش...

آرنولد توجهي نمي كنه و مي گه: خوب شما دو تا هميشه تو جنگ و دعوا بودين بنابراين ما تصميم گرفتيم...

حرفش رو ديگه ادامه نمي ده.فلور با كنجكاوي مي پرسه:چي؟بله؟چه تصميمي؟!

اما آرنولد جواب نمي ده.

گابر:هوي آرنولد؟جواب مارو بده باو!

آرنولد مي گه:فكر نكنم بقيه ش لازمه كه بگم...فكر كنم نبايد بگم...ام...آره نبايد بگم!

ملت:

***
آخ چقدر به حرف گابر گوش كرديما! فلش بكو حال مي كنين!


[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۵:۴۷ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸

بتی  بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۲۹ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۴:۳۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از بین سؤالام
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 63
آفلاین
در خوابگاه دختران:

فلور:بعد من وقتی شب خوابیده بود ظرف بستنی را روی سرش خالی کردم.اونم سه نصفه شب بعد....

خارج از خوابگاه :

گابریل بدو لیلی بدو...

اتاق مری :

مشترک مورد نظر موجود نمی باشد.

در آشپز خانه:

گلگو:گلگو سوپ سبز دوست داشت . گلگو خواست تست کرد.

بادراد : نه گلگو !نه !(با لحن حرف زدن با یک بچه ی دو ساله بخونید.)اون سوپ اخه بده یک سوپ دیگه بلدم که مخصوص غول هاست اون هم سبزه ...

_گلگو الان خواست.(و شروع به پا کوبیدن می کنه که هر بار کل خوابگاه می لرزه)

بادراد هم چند دستمال سبز رنگ را که قبلا سفید بودن و در مدت کار توسط او به این رنگ در آمدند را به کار می گیرهد و در یک قابلمه پراز آب می اندازد و می گذارد مواد درش به طور کامل حل شوند (با قاشق به این امر کمک می کند.)بعد وقتی به طور کامل مواد حل شدند قابلمه را به گلگو می دهد و او در یک حرکت همه را می خورد.

گلگو:گلگو سوپ جدید را دوست داشت .باز هم خواست .

_چی چی!تو ...

_اگر به گلگو سوپ جدید را نداد گلگو سوپ قبلی که این جا هست را خورد.

بادراد پس از کمی اندیشه به این نتیجه می رسد که باید بینی اش را به کار بگیرد.
...

فردا صبح

لیسا و تری معجون را به آشپز خانه می آورند تا در درون سوپ بریزند.که همان جا دم در خشکشان میزند.
همه جا را مواد سبز رنگ فرا گرفته و بادراد وسط آشپز خانه روی زمین افتاده است.
گلگومات :گلگو باز هم خواست.اگر نداد من این یکی را خورد.

لیسا خیلی سریع گفت:نه گلگو ما این سوپ را برای نقشمون نیاز داریم.

بعد از یک دقیقه تفکر :گلگو فهمید گلگو دیگر هیچ غذایی نخواست. گلگو رفت بخوابد.(و از در خارج شد.)

بادراد:

لیسا :نگو این چیزیه که من فکرمی کنم...ایو.

تری :بادراد باید برای این کار از دستمال استفاده کنی .ما این سوپ را می بریم . خودت باید این ها را تمیز کنی.

بادراد:

در خوابگاه دختران:

فلور:بعد اون خمیر دندونم را خالی کرده بود و به جاش اون رو با سس مایونز پر کرده بود بعد من...

در محوطه ی هاگوارتز:

لیلی روی یک نیمکت خوابیده بود و خبری از گابریل هم نبود.

در تالار اصلی ریونکلا :

لیسا و تری سوپ حاوی معجون را به سپتیما و آرنولد می سپارند و می روند تا بخوابند.
بعد از مدتی آن دو هم که تا خود صبح حرف زده بودند و فقط منتظر بودند سوپ را تحویل بگیرند ،خسته می روند که بخوابند .

بعد از رفتن آن ها بتی از هم جا بی خبر و گرسنه وقتی با آن آشپز خانه روبرو می شود از خوردن مواد آنجا صرف نظر می کند. بعد وارد تالار اصلی می شود دو ظرف با محتوای مواد سبز رنگ می بیند بوی بدی نمی دهند بعد از خوردن یک قاشق بقیه ی مواد درون ظرف را از پنجره به بیرون می ریزد و از تالار خارج می شود.

بعد از چند دقیقه نجینی هم وقتی با انزجار آشپز خانه را ترک می کند و با یک بشقاب پر از سوپ سبز رنگ روبرو می شود آن را تا ته می خورد :pint:و او هم تالار را ترک می کند....


کش دادم ولی فلش بک نداشت...


این شناسه رو دوست داشتم . امیدوارم همه از این شناسه خاطره خوبی به یاد داشته باشن.

فعلا بای


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ جمعه ۳۰ اسفند ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
آشپزخانه

گلگومات با عصبانیت سبزی ها رو تا ته توی حلق ِ بادراد فرو میبره و بعد به همراه تمامی دل و روده ی بادراد میاره بیرون.

گلگومات: Wow!بادراد چرا نگفت این همه گنج این تو هست؟ گلگو دلش برای عکس ها تنگ شده بود.. اِ سی دی ِ ذهر..!
بادراد: اممم گلگو جانم ، عزیزم، پسر گلم.. بذار من اینجا کارمو بکنم.

گلگو با خوشحالی وسایل مورد نیازشو برمیداره و میره یه گوشه. بادراد هم با عصبانیت به درست کردن ِ سوپ مشغول میشه.

اتاق دختران

فلور و گابریل تا دم تخت هایشان همچنان به یکدیگر فحش و ناسزا میدهند. لیلی و لونا هم که مسئول مراقبت از آنها هستند با کلافگی به هم نگاه میکنند.

لیلی: پایه ای شب بریزیم سرشون تا میخوره بزنیمشون؟
لونا: حیف که مری نمیذاره.
لیلی: حیف..

گابریل فریاد میزنه: اهههه! بسه دیگه فلور! اصلا" دیگه نمیتونم تحملت کنم.. باو من میرم.

و از در ِ خوابگاه بیرون میره. و همه ی این اتفاقات در کمتر از سیم ثانیه رخ میده. لیلی و لونا میدوئند بیرون.لونا هم میمونه توی اتاق پیش فلور!

آشپزخانه

-اَخ! تف.. من دستمو تو دماغم نمیکنم. من یک آشپز ِ وظیفه شناس هستم و دستم رو توی دماغم نمیکنم!:no: بسم الریش المرلین، شیطان دور شو.. چِخّه!

بادراد بالاخره کم میاره و دستش رو تا آرنج توی دماغش میبره و چِلپ چِلپ حالی به خودش میده.

بادی: اههه... آخیش..

و سپس به ادامه ی تهیه ی غذا به روشی کاملا" بهداشتی مشغول میشه. (حال کن جمله بندی رو! )

اتاق مری

مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد.

خوابگاه دختران

فلور نشسته و زار زار گریه میکنه. لونا میپرسه:
-حالا اصلا قضیه چیه؟
-عــــــــــــــــر! کدوم قضیه؟
-بوقی چرا تو و گابر هِی دعوا میکنید؟

فلور دوباره میزنه زیر گریه: نمیــــــــــــدونم! گابر دیروز شروع کرد منم دیدم داره داد میزنه داد زدم بعد اون به من لگد زد منم زدم تو دهنش و ادامه یافت.. عرررررر !

لونا: وای چه عاشقانه! خب بعد؟
فلور: بعد من توی گوشش قیر ریختم !
لونا:
فلور: بعد اون به سرم کیسه بست توی خواب. بعد من پشت موهاشو کچل کردم، بعد اون رفت به راجر زنگ زد گفت دوست پسره منه و اینا !!
لونا : به به! چه خواهران ِ نمونه ای..

و فلور توی دستمالش فین میکنه.

------
میدونید چیه؟ قضیه رو بکشونید به فلش بک و اینا !! من خودم یکی درمیون و بیشتر میپستم که کشش بدیم بخندیم!


[b]دیگه ب


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۹:۵۲ جمعه ۳۰ اسفند ۱۳۸۷

ليسا  تورپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۹
از زير بارون...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
بادراد با نگرانی به فلور و گابریل نگاه می کنه که حالا با مسلسل به جون هم افتادن.سپس به بقيه ي بچه ها رو مي كنه و مي گه: مي گم...فكر خوبيه ها!

لونا با تكان دادن سر موافقت خودشو اعلام مي كنه و مي گه:درسته!ايده ي خوبيه!

مري هم مانند لونا و بادراد موافقت مي كنه و مي گه:آره خوبه!كسي ايده ي ديگه اي نداره؟

بقيه ي بچه ها هم سرشونو به علامت «نه» تكون مي دن.سپس مري رو به ليسا و تري ميكنه و مي گه:خيله خوب!آفرين !اخيلي ايده ي جالبي بود!ببينم ، شما الان معجون رو آماده دارين؟

تري جواب مي ده:آره!يه شيشه پر داريم!از نظر معجون خيالتون راحت باشه!

مري:خيله خوب بچه ها!ما امشب ساعت ِ...

ليلي به سرعت حرف مري رو قطع مي كنه و مي گه: امشب نباشه!

مري با تعجب پرسيد:چرا خوب؟

ليلي گفت:همينطوري گفتم!خوب...حوصله ندارم امشب جابجاييه اينا رو تحمل كنم!

مري با حالت گفت:خيله خوب بابا!از دست شماها!ولي بايد كارامونو از امروز شروع كنيم!خوب دو نفر بايد فلور و گابر رو ببرن بيرون بگردونن تا ما بقيه ي كارا رو دور از چشم اونا انجام بديم!

سپس انگشت اشارش رو جلوي ليلي و لونا مي گيره و مي گه:شما دو نفر اين كارو انجام بديد.

با جديت ادامه مي ده: خوب ...وقتي اونا مي رن يه عده بايد برن غذا درست كنن!فكر كنم بادراد و گلگومات مناسب باشن!

ملت:هاااااااااااااااااااااااا؟

مري:چي شد مگه؟

ملت:هيچي...هيچي...يه غول غذا درست كنه...

مري مي گه:غذا هرجوري بشه خوشمزه يا بدمزه ،شماها كه نمي خواين بخورين.فلور و گابر ِ بدبخت مي خورنش!

گلگومات با خوشحالي مي گه:من غذا دوست!من غذا دوست!چي درست كرد بايد؟

مري ميگه:نمي دونم!يه چيزي درست كنين كه توش معجون مشخص نباشه...ام...سوپ خوبه به نظرم!

سپس بادراد وگلگومات به سمت آشپزخونه ي خوابگاه مي رن و مشغول سوپ درست كردن مي شن!

حالا يه سري هم به فلور و گابر مي زنيم...

جنگ جهاني سوم!



به دليلي خشن بودن صحنه بر مي گرديم!

مري مي گه:خدا به خير كنه!خيله خوب ...ليسا و تري هم كه معجونو مي ريزن تو غذا!فقط خوب مخلوطش كنين ها!نفهمن توش چيزي ريختين!

ليسا:باشه بابا!باشه!

مري از جايش بلند مي شه به بدنش كش و قوسي مي ده و دوباره مي شينه.

بعد دوباره به چند نفري كه موندن رو مي كنه و مي گه:خيله خوب...سپتيما و آرنولد و بقيه هم موظفين تا فردا ظهر موقعنهار اين غذا ها رو سالم نگه دارين و كاري كنين كسي غير از اونا دستش بهش نرسه !!بعد فردا وقت نهار اينا رو بدين به گابريل و فلور !البته كاري نكنين كه فكر كنن توش چيزي ريختين كه جدا ميارينا!كاري كنين كه...

ملت حاضر: اي بابا! مري !بس كن ديگه! خودمون مي دونيم ديگه چي كار كنيم.

مري مي گه:اوكي ...فقط من مي موننم كه كارم نظارت رو شماهاس! آخــــــــــــيش...(دوباره به بدنش كش و قوس مي ده.)

بعد از اين كه همه رفتن كاراشونو بكنن،مري بدو بدو مي ره تو اتاقش ...بعد مي ره تو رختخوابو با كمال آرامش مي خوابه!

بقيه هم...
******
خوب اين يه پستي بود براي كش دادن داستان!!!!
من مي گم هر گروهي مي تونه ... نه هيچي !نظرم عوض شد!!!


ویرایش شده توسط ليسا تورپين در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۳۰ ۱۱:۲۰:۱۵
ویرایش شده توسط ليسا تورپين در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۳۰ ۱۱:۳۳:۲۸

[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۹:۳۲ جمعه ۳۰ اسفند ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
خوابگاه دختران ریونکلاو در سکوت فرو رفته بود. با اینکه بیشتر از پنجاه هزار نفر از دختران ریونکلاو (!) درون آن جمع شده بودند. بادراد در میان آن همه دختر هر چند دقیقه سرش را بالا می آورد و نفس میکشید.


بادراد: اَییی.. باب حداقل پسرا بوی عرق میدن، ولی همشون یه بوی عرق میدن! شما ها هر کدومتون یه عطر زدین. خب آدم خفه میشه!


لیلی میکوبه تو دهن بادراد و او ساکت مثل یک آقا پسر ِ گل میشینه سرجاش.

-خب! من ساکت میشم ولی باید بهم بگید اینجا چه خبره؟
-باشه..میدونی که جدیدا" رفتار فلور و گابریل با هم خیلی بد شده. نمیدونم چی بینشون گذشته که اینقدر با هم لجن!

ملت بر میگردن به طرف فلور و گابریل که در حال کشیدن ِ موهای همدیگه هستند و یک بادمجون زیر چشم گابریل جا خوش کرده.

فلور و گابر :
ملت :


دوباره ملت به دایره ی مرموز خودشون بر میگردند . مری خنده ای شیطانی میکنه و سپس روبه ملت میگه:

- همممم، باورم نمیشه میخواید این نقشه رو عملی کنید! دلم واسشون میسوزه..
بادراد هم با ترس و لرز به سایر دختران ِ ریون نگاه میندازه.

لیلی : پچ..پج پج پچ پچ ..! پچ؟
بادراد نعره میکشه : نـــــــــــــــــه! اگه هیچ وقت برنگردند چی؟
لیلی تضمین میکنه : احمق برمیگردند.
بادراد : اوه الان کاملا مطمئن شدم که بر میگردند.

لیلی پاشو میاره بالا که دوباره بزنه تو دهن ِ بادراد که بادی میگه:
-اممم.. البته میشه یه کاریش کردا !!

لیسا دستاشو به هم میکوبه و میگه:

-من و تری امروز یه معجون "جا به جایی" درست کردیم که از درست کار کردن ِ اون صد در صد مطمئن هستیم. روی دوتا حیوون انجامش دادیم .تنها کاری که باید بکنیم اینه که اینارو بریزیم تو غذای فلور و گابر! توی غذای هردوشون به شکل همزمان! اوهوم؟

ملت:

لیسا ادامه میده :

- و وقتی اون دوتا این معجون رو بخورند، ساعت دوازده ِ شب روحاشون جابه جا میشه. یعنی میشه روح ِ گابریل توی بدن فلور و روح فلور تو بدن ِ گابریل! متوجه شدید؟

ملت :

لیسا : خب.. من چقدر خبیثم! آخ جووون.

بادراد با نگرانی به فلور و گابریل نگاه میکند که حالا با مسلسل به جون هم افتاده اند.

-----

توضیح سوژه :

اگه فیلم freaky Friday رو دیده باشید میفهمید. یه شب یه زنه روشون یه وردی میخوره صبح که بیدار میشن مامانه با بدن ِ دخترش بیدار میشه و دختره با بدن ِ مادرش. یعنی روح ِ دختره توی بدن ِ مادرشه. یه فیلم دیگه هم این طوری بود: It's a boy girl thing

فقط حواستون باشه به روح فلور که توی بدن گابریل هست میگین فلور، به روح گابریل که توی بدن فلور هست میگید گابریل! زیادم قاطی پاتی نشه!!

فقط سوژه ی اصلی رو یه جووری کشش بدین بخندیم! این 14 روز یه حالی بدیم به تاپیکا..

کی پایس؟ رزرو کنه پست بزنه!


[b]دیگه ب


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
مری بلند میشه و صحنه هایی رو که ماهواره ضبط کرده رو به عقب برمیگردونه تا ببینه که یکدفعه کوییرل داخل تلویزیون بیرون میاد ...

کوییرل : بوقی مگه نگفتم بیناموسی برخلاف عرف سایته ، چکار داری میکنی ؟
مری : چه ربطی داره ؟ دارم صحنه های قتل رو میارم تا بتونیم قاتل رو شناسایی کنیم .
کوییرل : نخیر ، صحنه های حموم رو من به نام مدیریت ضبط میکنم .
مری : چی میگی تو آخه ... اصلاً اینجا من ناظرم و یه مدیر نمیتونه توی کار یه ناظر دخالت کنه !
کوییرل : من مدیرم تو ناظر


مری در همین لحظه بلند میشه و با یک حرکت لنگ در هوا کوییرل رو توی دفترش جا میده ، تا دیگه حس مدیریت بهش دست نده و توی محدوده حفاظتی هیچ کدوم از مدیرا هیچ کاری نتونن بکنن !

خارج رول !

- مگه کسی کاری کرده ؟
بادراد : یکی از مدیرا توی تالارمون رو دید زده
- کی ؟ به چه جراتی ؟
بادراد : هر کسی حدس بزنه نفر بعدی مصاحبه است

داخل رول !

صحنه های فرستاده شده از طرف ماهواره به عقب بر میگردد تا پرده از رازی شگرف را بردارد ، اما همین که راونی ها با دقت به صحنه هایی که مورگانا را غرق در خون نشان میدهند نگاه میکنند با صحنه ای عجیب روبرو میشودند !

ملت : مــــــــــــــــــــری ؟
مری :
بادراد : این که تویی مری ، یعنی تو زدی مورگانا رو کشتی ؟ قاتل ...
مری : من که کنار شما بودم ، مگه میشه آنجا باشم ؟
بادراد : نه خودتی ... اوناهاش دارم میبینمت با یه چاقو بالای سر مورگانا وایسادی
لیلی : خیلی خنگ شدی بادراد مری که همه اش پیش ما بود ، این نشون میده یکی داره مری رو خراب میکنه ! ما باید ماهواره رو بفرستیم بره تحیق کنه .

آلفرد : من میگم بفرستیمش اتاق مادام رزمرتا !
ملت : چی ربطی داره ؟
آلفرد : هممم ... آخه میخواستم ببینم کادومو باز کرده یا نه ، اما خب مری مهمتره ، حالا ماهواره رو کجا بفرستیم؟


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
دستشویی اسلیترین - مردانه


-من میگم بیا امشب بریم اتاق مورگانا واسه یه کارایی!
-ای بوقی ِ پلید. ولی به خاطر همینه که خیلی دوستت دارم بلیز!
-چاکریم.

در دستشویی باز میشه و بلیز و بلاتریکس میان بیرون. البته از دو دستشویی جدا.

بلا: ولی خدایی عجیب بویی میده، همتون از دم کثیفید!
بلیز: اسلیترین دستشویی خانوما نداره تو میای اینجا؟
بلا::-"

تالار ریون - کنار شومینه

اعضای ریون در حالی که در یک دستشون پاپکرن گرفته اند و یه چشم به تلویزیون یه چشم به پاپکورن دارن، پای تلویزیون نشسته اند. مری پاپکرن دیگری بالا میندازه و سپس با لبخند میگه:

-بچه ها مورگانا رفت حموم!!
پسرای ریون:
دخترای ریون:

.
.
.
.
(مورگانا همچنان در حمام)

-بچه ها مورگانا کو؟
-حموم دیگه.
-میخواید بریم تو ببینیم چی شده؟ آخه اینقدر که طول نمیکشه.

همین که ماهواره وارد حمام میشه با جنازه ی غرق در خون مورگانا مواجه میشه. همه جارو خون فرا گرفته و یک پای قطع شده هم از سقف آویزوونه.

ملت ریون : جیـــــــــــــــــــــغ!

اسلیترین - اتاق مورگانا

بلیز: توبی؟
توبی: بلیز..؟

اتاق سرد و نمور بود. هردو به شدت وحشت کرده بودند.

-اشکال نداره تو سرما هم یه حال دیگه ای داره ها.
-اره! همه ی ابزار رو آوردی؟
-اره.
-کام آن لتس دو دیس!

بلیز و توبی منتقل و اینارو به راه میندازند و کباب هارو به سیخ میکشند تا هم دماغ خوانندگان منحرف که تا آخر پست رو خونده اند که به یه مقصودی برسند بسوزه، هم بوی خون رو حس نکنند تا سوژه رو کشش بدیم..!

----

من کلا عادتمه!


[b]دیگه ب


Re: خوابگاه دختران ریونکلا
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱:۲۷:۴۴ سه شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
بادراد:یه سوال این چجوری روشن میشه؟!
مری که سراسر صورتش تفکر می بارید گفت:اممم...خب ... بروبچ بریزین تو ماهواره...

ریونی ها که گویی منتظر همین دستور این ناظر بودند ریختند تو ماهواره تا کلیدشو بیابند.

گابر:یافتمش!
ریونی ها:
گابر:...اوه!اشتباه بود!
ریونی ها:

بالاخره لیلی سرش رو از ناکجاآباد ماهواره بیرون کرد و گفت:ایناهاش!

چند دقیقه بعد اثری از لیلی نبود(نکته:زیر دست و پای ملت ریونی شهید شده!)

مری:لیلی پاشو به جاهای حساسش رسیدیم!
لیلی:اوکی!

مری دستش رو دراز میکنه تا دکمه رو بزنه که یهو یه دست میخوره تو دسش و هزاران دست باهم کلید شروع رو میزنن.

لحظه ای گذشت...اتفاقی نیفتاد...صداهایی شنیده میشد....تلق و تلوقی در کار بود .... ماهواره حرکت کرد و ....

مری:هیـــــپ هیــــــپ...
دیگران:هــــــــورا!....


ماهواره به سمت در رفت و لحظه ای بعد چنگکی از همون ناکجاآباد بیرون زد و در رو باز کرد و خارج شد!

لیسا:چه ماهواره ی با ادبی!
بقیه:اررررررره....!

سپس همگی از تالار خارج شدند و ماهواره را نگاه کردند...لحظه ای سر جای خود ایستاد...بعد دوباره صداهایی تلق تولوق آمد...وناگهان شروع به تغییر شکل کرد....لحظه ای بزرگ ، لحظه ای کوچک ، لحظه ای دراز ، لحظه ای گرد ؛ و در آخر چیزی روی زمین نبود!

-کجا رفت؟

ویکتور روی زمین نشست و گفت:اون کوچیک شده ! تا بره جاسوسی اسلی رو بکنه !
-!!!!!!

مری:ما هم چه خفنیم و نمیدونیما...




ماهواره که به اندازه ی پشه ای شده بود از سوراخی که مری در دوران کودکیش آن را سوراخ کرده بود ، رد شد و به سمت اتاق مورگانا که حالا در جزیره ای دور افتاده است رفت.

در تالار ریون نیز دستگاهی شبیه به تلوزیون مشنگا بود که داخل تالار ریون را نمایانگر بود.

ماهواره ی کوچک شده وارد اتاقی سبز رنگ که لجن هایی از دیوار های آن میچکد شد ، مورگانا جلوی آینه ای مشغول کوتاه کردن چتری های خویش بود...


Only Raven !


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.