وینسنت دوباره میگه:
-باید فکر کنیم
-نه بابا...چشم بسته غیب گفتی!!!
-اه...خب...تو فکری داری بگو
-خودت تنهایی به این نتیجه رسیدی؟
-ول کن بابا
همه در حال جر و بحث با کراب بودند
بی توجه به جسد آنتونین بیچاره که روی زمین افتاده....
ناگهان از جسد آنتونین روحی بلند میشه و میگه:
-قربانتان گردم...لرد ولدمورت کبیر....ارباب اربابان....رییس بزرگ...من از مرگ زاده شدم تا فکر جدیدم را به اطلاع شما برسانم...قربانتان گردم...ما میتوانیم...
و برای در آوردن حرص بقیه مرگ خوار ها اون را در گوش مارمولک کبیر گفت.
بلا که از فضولی قرمز شده بود گفت:
چرا بلند نمی گی؟
آنتونین:
evilsmile
بلا در حال منفجر شدن ورد آودا رو میگه:
-آوداکدورا...
و بلاخره روحی که از مرگ آمده بود هم میمیرد.
بلا:
لرد:چرا این کارو کردی؟
-آخه اون بلند نگفت...
-خب من که بعدا به شما میگفتم.ولی مهم نیست نقشه ی مورد نظرشو گفته بود و داشت میگفت ارواح به اون گفتن که نجینی فردا باید یه کاری رو بکنه که تا حالا نکرده...
و ادامه داد:
-حالا جمع شید نقشه رو بهتون بگم.
بلا با خوشحالی اومد یا بهتره بگم تکه های ریز بلا که بعد از انفجار عصبانیتش به هم چسبیده بودند.
اما لرد گفت:
-تو نه بلا...
بلا:
-چ...چی...بله؟
:vay:
لرد:
ملت مرگخوار:
لرد و مرگخواراش رفتن اون ور اتاق و پچ پچ کردن.
بلا سرخ شد.از کلش دود بیرون اومد و جیغ و داد کرد.گریه کرد.وسیله ها رو شکنجه کرد.36 تا سوسک و 5 تا مگس شلوارشو کشت.
ولی بازم آروم نشد...
اون ور اتاق،لرد و مرگ خوارها:همه داشتن از پشت در بلا رو میدیدن و میخندیدن.
(لرد گفت میتونن بیرون رو نگاه کنن به شرطی که هر دقیقه پول سینما های بیرون رو به اون بپردازن.
پس از یه مدت نسبتا طولانی بلاخرهبلا خسته شد.نه دیگه مو داشت که بکنه و دیگه وسیله ای مونده بود که منفجرش کنه.
برای همین سینما تعطیل شد و لرد نقشه سری رو گفت...
همان وقت،بلا:-
همون طور که بلا داشت گریه میکرد،نجینی به اتاق اومد و بلا با دیدن قیافه ی نجینی،جیغ زد
ولی مرگخوار ها و لرد بی توجه به جیغ های گوشخراش بلا به صحبتشون ادامه دادند که ناگهان...
تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟