پاسخ به: باشگاه تفریحاتی وزارت خونه
ارسال شده در: جمعه 29 فروردین 1393 12:21
تاریخ عضویت: 1390/03/04
تولد نقش: 1396/09/23
آخرین ورود: دوشنبه 29 بهمن 1397 09:51
از: این همه ریش خسته شدم!
اتفاقا پدربزرگ برایان برای بابا والفی و بابا هم برای من تعریف کرده بود این جریان رو...
1- شیخ سالازار پیش از دیدن درویش گودریک مشغول به چه کاری بود؟آنچه که از منابع متقن شنیدمی این بود که شیخ آن سال لقمه گنده تر از دهان خود برداشته همی بود و با تاجر محترمی آل کاپون نام بنای تجارت گذارده بود غافل از این که خطرناک ترین آدم روی زمین ایشان بود با میلیارد ها مورد قتل از ننه و بابا و توله تا یک خاندان کامل!
گویا شیخ در آن روز در محل تحویل اجناس خلف وعده ای چند دقیقه ای کرده و مریدان آل کاپون ایشان را در هوا بلند همی کرده و برای گوشزد چاک اندکی به خشتک مبارک داده اند و فرستادندش پی اجناس
شیخ هم به محل پاتوق رسیده و سر به جیب تفکر فرو برده و خشتک را میکاوید تا بلکه راهی برای دور کردن حضرت عزرائیل بیابد اما من از پدرم شنیدم مقداری که قولش را به کاپون داده بود نصم ( نصف با لهجه قمی) آن را دیشبش در مجلس عشاق به فنا داده بود.
و شد آنچه شد ... گودریک آمد و ( حیف که نمیخواهم بیناموسی همی نویسم!)
2- نتیجه ی اخلاقی این داستان چیست؟ اگر نتیجه ای نمی بینید داستان را ادامه داده و به نتیجه ی مورد نظر برسانید.نتیجه اخلاقی این داستان این است که اگر سلامت خشتک مبارک را دوست همی دارید با دمب شیر نباید بازی همی کنید . استاد بزرگ عرصه هنر حضرت عباس قادری می فرمایند:
بدی نکن تو
تو این زمونه
فقط یه خوبی
به جا میمونه
کاری نکن مردم ازت بترسن
تو زندگی پشت سرت بد بگن
هیچ میدونی تو زندگی همیشه
آدم باید تا میتونه خوب باشه
البته این خوب بودن معنای ویجه ای داردا! ما به شیخ سالازارالآسلام میگوییم خوب و عالی چرا که بدون در خطر انداختن خشتک جوانان این مرز و بوم به آنها آزادی می بخشد ... پروازشان میدهد و خود نیز همراهشان بال همی زند. اما مسئله اینجا بود که کاپون لقمه دهانش نبود و هم خود را سرویس کرد هم همه چی را چرا که من میدانم باقی جریان را از دریده شدن وحشیانه خشتک شیخ تااااااا!
3- چرا شیخ با دیدن درویش برآشفت و به وی حمله کرد؟بیناموسیوس نسناس!
4- با کلمات داده شده جمله، متن یا رولی بنویسید.
کوکو - جامعه - آرنولد - امید - پیچ گوشتی - ماموت - استعمال - برگ - بحران – عقببنده خدایی تعریف می کرد:
توی یکی از این کشور های افریقایی که رفته بودیم شدت استقبال اینقد بود که هرثانیه صدای فریاد و فترات له شدن انگشت پا به هوا می رفت ... مردم از شدت خوشحالی جلوی ماشین ما میرقصیدن ... دیدم یه بابایی بچه به بغل خودشو به زور رسوند جلوی ما و منو به بچه هه نشون داد و بچه هه با خوشحالی میگفت : ماااموت...مااااموت (اصلنم نفهمیدید جریانو! :D) ییهو ملت فریاد زدن : کوو کووو؟ ... باباهه گفت بابا منظور بچه م محموده! .. خلاصه کت و شلواری که از فاستونی جامعه تهیه شده بود و برای خریدنش من چه کارا که نکردم نزدیک بود جرواجر بشه !
همینطور که داشتم صحبت های این بنده خدا رو از تلویزیون میدیدم ییهو دستم خورد روی کنترل ... آرنولد و دوست دخترش نشسته بودن لب یه تختگاهی و یه پک آرنولد به برگ هاباناس تلخش میزد و یه پک هم اون دختره و.... ییهو مامان از عقب آشپزخونه نعره زد : بزن اون کانال ...مرتیکه نامسلمون خجالتم نمیکشه! هیچی دیگه مام زدیم اون کانال و داشت سوتی های خبرنگارا رو نشون میداد که ییهو یکی گفت ما بحران آب داریم و امید داداشم زد زیر خنده . پیچ گوشتی رو برداشتم و به هوای دستش پرت کردم اما نزدیک بود بخوره تو چشمش ... بیچاره آبجیم فرداش امتحان عربی داشت و صدای تمرین کردنش میومد که میگفت : استعمل یستعمل استعمال
( داستانش خیلی بی نمک و بی معنی شد – ببخش مورف – عجله داشتم)
5- نظر یا رولی در مورد تصویر زیر بنویسید.آخخخخخیییی .... دارن به آلبوسم آمپور میزنن .... بوس کوشولوی من :kiss:
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه
دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب