هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 474
آفلاین
ارشد راونکلاو

1.
توجه دانش آموزان هاگوارتز به چندین اعلامیه که درون راهرو ها به دیوار چسبانده شده بود، جمع شد. کم کم صدای پچ پچ ها بلند و بلند تر می شد.

نقل قول:

" پروژه ی تحقیقاتی دلیل اندازه ی پای بیگ فوت!
برای اطلاعات بیشتر و همکاری به تری بوت مراجعه فرمایید. با تشکر."


درون تالار راونکلاو


روی میز جلوی شومینه، چندین جلد کتاب قطور بر روی هم چیده شده و صدای ورق زدن پی در پی سکوت تالار را می شکند. تری با عصبانیت کتابی را که مشغول مطالعه اش بود می بندد، غرولند کنان از جای خود بلند می شود و از تالار بیرون می رود.

کمی بعد - نزد هاگرید

هاگرید آخرین قطعه ی کیک شکلاتی را درون دهانش می گذارد و مشغول لیسیدن انگشتانش می شود که ناگهان کسی در کلبه را می کوبد. هاگرید به سمت در می رود، در را باز می کند و تری بدون دعوت وارد کلبه می شود.

- هاگرید به کمکت نیاز دارم. باید منو ببری پیش یه بیگ فوت. باید یه سری اطلاعات جمع کنم.

کمی بعد تر - در کنار پا گنده


هاگرید دستی به ریشش می کشد و می گوید:
- تری پا گنده بلا های زیادی میتونه سرت بیاره، مخصوصا تو که دختری. اما خب سریع یه نگاهی بهش بنداز تا بریم. هر سوالی هم داشتی در خدمتم.

تری با تردید به بیگ فوت نزدیک می شود. بیگ فوت به تری زل می زند. رویش را بر می گرداند و بدون توجه به تری پایش را بالا می آورد که باعث می شود تری چند قدم به عقب بر گردد. بیگ فوت از درخت کناری اش برگی می کند و به کف پایش می کشد. تری با تعجب حرکات بیگ فوت را زیر نظر می گیرد.
- عه کف پاش برق افتاد که.

بیگ فوت بی توجه به تعجب تری، برگ را کنار می اندازد، کف پایش را رو به روی صورتش می گیرد و دستی به موهایش می کشد.

- عه نگا کن هاگرید کف پاش واسش حکم آینه رو داره. جواب سوالمو گرفتم.

2.

تری پس از ذوق بسیار، برای صدمین بار به بیگ فوت زل زد. می خواست بداند برای چه بیگ فوت از پایش به عنوان آینه استفاده کرده است، حداقل اکنون که تری کنارش ایستاده نباید آن استفاده را می کرد! شاید منتظر بیگ فوت دیگری بود! اما هیچ کس نیامدو تری بی جواب ماند.

بیگ فوت صدای عجیبی از خود در می آورد و به پشت سر تری نگاه می کند. تری رد نگاه بیگ فوت را دنبال می کند. بر می گردد و متوجه می شود به هاگرید زل زده است. هاگرید که فرصت را غنیمت شمرده بود، بر روی زمین نشسته و مشغول خوردن تمشک هایی شده بود که چند لحظه پیش آن ها را جمع کرده بود.

نگاه تری بین بیگ فوت و هاگرید در چرخش بود. بیگ فوت دوباره صدایی از خود در آورده و پایش را بر زمین می کشید. تری آب دهانش را قورت داد و با صدایی آرام گفت:
- هاگرید؟ استادمون می گفت رنگ قرمز روی بیگ فوت ها تاثیر میذاره. به نظر من تا نیومده سراغت اون جورابای قرمزتو مخفی کن.

قبل از اینکه هاگرید واکنشی نشان دهد، بیگ فوت به سمتش حرکت کرده و با یک حرکت تمام تمشک ها را می بلعد. تری که از ترس، با دستانش چشم هایش را پوشانده بود، به آرامی دست هایش را کنار می کشد و برای کشیدنِ یک جیغ بنفش آماده می شود.

هاگرید که از ترس تری خنده اش گرفته بود، از جای خود بلند می شود و چند تمشک دیگر می چیند و آن ها را به سمت بیگ فوت پرت می کند.
- نترس تری. بیگ فوت وقتی رنگ قرمز می بینه گرسنه ش میشه. :lol2:
-


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱:۵۰ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ارشد راونکلاو*


تکالیف جلسه چهارم

1_رولی تک پسته بنویسید درباره اینکه چه دلیلی داره که پای بیگ فوت اینقدر گنده باشه؟؟
(15 نمره)


آنتونین بعنوان کار جدید تصمیم گرفته بود که در کنار هاگرید به جنگلبانی جنگل ممنوعه بپردازد. در همین راستا قرار شده بود که او یک ماه در کنار هاگرید کارآموزی کند تا جنگلبانی را خوب یاد بگیرد.

هـشـت صـبـح

_ تَق...تَق...تَق

آنتونین، سراسیمه از خواب پرید و در حالی که چشمانش هیچ جایی را نمیدید و هنوز حتی نصف مغزش نیز بارگزاری نشده بود چوبدستیش را بیرون کشید و بی مقدمه یک طلسم "آوداکداورا" به سمت در کلبه اش که در کنار کلبه هاگرید بود، روان کرد.

در اثر طلسم آنتونین، در کلبه پودر شد و طلسم به بدن هاگرید خورد ولی چون هاگرید نیمه غول بود، طلسم بعد از برخورد با بدن هاگرید کمانه کرد و به سمت خود دالاهوف برگشت ولی دالاهوف جا خالی داد و طلسم به کلبه خورد و کلبه نیز پودر شد.

نیــم ســـاعت بعـــد - در راه جنگل ممنوعه

هاگرید: مرتیکه گلابی چرا طلسم مرگ ول دادی سمت من؟!
_ یه عادت قدیمی بود. فکر کردم تو ماموریتیم، بهمون حمله کردن!
_ مـــرگ! ببند نیشتو! اگه بدن من ضد ضربه نبود و طلسم بهم میخورد پاپیونت میکردم!
_ اگه طلسم بهت میخورد که به رحمت خدا رفته بودی جیگر طلا!
_ میــخَند؟ بزنم با همین پاهام لهت کنم؟!
_ اوه نه من معذرت میخوام! ... راستی هاگرید، حالا که بحث پا شد، چرا بیگ فوت ها اینقدر پاشون گنده س؟
_ والا من از نظریه های علمی و ملمی سر در نمیارم ولی یه بار اینو از پرفسور دامبلدور پرسیدم گفت چون مجبورن؟ میفهمی؟ مجبورن!
_ واقعا؟
_ نه خنگه. شوخی کرد پرفسور. اووووم البته بعدش گفت که ... یادم نیست و گفتم که سر در نمیارم ولی یه سری از این چیز میزا در مورد نظریه مظریه های علمی گفت و به نظریه مشنگی داروین و و تکامل اشاره کرد که طی تکاملشون باید پاهاشون گنده میبوده تا بتونن شکار کنن و توی برف و یخ ها حرکت کنن و زنده بمونن. بزرگ بودن پاهاشون خیلی براشون مفید بوده. اصلا در زمان دایناسورها همین بزرگ بودن پاهاشون باعث شده منقرض نشن و تا الان نسلشون دووم بیاره!
_ جالبه!
_ حالا اگه بخوای تو جنگل ممنوعه یه دونه بیگ فوت داریم خودت برو ازش بپرس!
_ جدی؟ خطر نداره؟!
_ نه بابا!
_ مطمئنی؟ جان من خطر نداره؟ نرم بزنه بترکونتم؟!
_ نه جون تو! ببین همین راهو بگیر مستقیم برو بعد سمت چپ یه درخت بید کتک زن گنده س، کنار اون یه بیگ فوته که خوابه. برو ازش بپرس!

دالاهوف که به حرف هاگرید اعتماد کرده بود، مسیر اشاره شده تا درخت را رفت و بیگ فوت خوابیده را نیز پیدا کرد و با ترس و لرز و بسیار محتاط و پاورچین به آن نزدیک شد و گفت:
_ اِهم...اِهم...ببخشید؟!

بیگ فوت چشمان بزرگش را باز کرد و از جایش بلند شد و کش و قوسی به بدنش داد و خیره دالاهوف را نگاه کرد. دالاهوف که دید بیگ فوت هیچ جوابی نمیدهد، صدایش را صاف کرد و با احتیاط، مجددا پرسید:
_ معذرت میخوام، میشه بگید چرا پای شما اینقدر گنده س؟!

یــک مـــاه بعـــد

دالاهوف تقریبا یک ماه بود که روی تخت بیمارستان هاگوارتز و زیر نظر مادام پامفری با دست و پای شکسته خوابیده بود. گویا بیگ فوت زبان دالاهوف را متوجه نشده بود و با پایش بر سر او کوبیده بود! زیرا بیگ فوت ها زبان را نمیفهمند و فقط با پا صحبت میکنند.



2_در رول تک پسته ای کوتاهی بنویسید که بیگ فوت به رنگ قرمز چه واکنشی میتونه نشون بده؟(علاقه،ترس،خشم و...)(15 نمره)

نـــوزده ســـال بعــــد

دادلی طی نامه نگاری با هری پاتر به دنیای جادوگری علاقه مند شده بود و به هری اصرار میکرد که حداقل یک روز در هر هفته او را برای دیدن قسمت هایی از دنیای جادوگران به این سو و آن سو ببرد. هری برای شروع او را به دفتر فرماندهی کارآگاهان در وزارت سحر و جادو، یعنی محل کارش برده بود و دالاهوف بعد آن به قدری ذوق کرده بود که هر هفته به هری اصرار میکرد او را به جاهای دیگر نیز ببرد.

هری نیز او را به گرینگوتز و وینزگاموت هم برده بود و برای این هفته قرار بود که به باغ وحش هاگزمید بروند. دادلی همراه هری به باغ وحش رفت و از دیدن موجودات جادویی به قدری متعجب و ذوق زده شده بود که بر خلاف همیشه فرصت نکرده بود زیاد چیپس و پفک بخورد. فقط توانسته بود پنج بسته تا آن لحظه بخورد!

دادلی، هیپوگریف، تک شاخ، دم انفجاری و اژدها را دیده بود و حالا نوبت بیگ فوت بود. به نزدیکی قفس بیگ فوت که رسیدند، هری به دادلی گفت:
_ یادته بچه که بودیم، یه روز صبح یه سطل آب یخ رو سر من خالی کردی؟!
_ آره یادمه. خداییش چقدر بهت خندیدیم با بابا ورنون. ...امممم حالا چی شده الان یاد اون قضیه افتادی؟!
_ هیچی همینجوری. راستی میگن بیگ فوت ها اگه بهشون شکلات بدی تو قفس برات پشتک و وارو میزنن. بیا این شکلات رو بگیر و بده به این بیگ فوته.

هری دستمالی قرمز رنگ که روی آن یک تکه شکلات بود را به دادلی داد و دادلی نیز از همه جا بیخبر دستش را درون قفس بیگ فوت کرد و بیگ فوت نیز دست دادلی را چسبید و دیگر رها نمیکرد!

حدودا ده دقیقه طول کشید تا نگهبانان باغ وحش با هزار دوز و کلک توانستند کاری کنند بیگ فوت که دست دادلی را محکم گرفته بود و آن را محکم لیس مزد، رها کند. دادلی از ترس زبانش بند آمده بود و نزدیک بود که قالب تهی کند. او نمیدانست ولی هری که در دلش حسابی خندیده بود و کیف کرده بود که تلافی بچگیش را درآورده، خوب میدانست که بیگ فوت ها با دیدن رنگ قرمز احساساتی میشوند و دوست دارند با صاحب آن، صمیمی شوند!



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
ـ خررررررررررررر...پفففففففففففف...خرررررررر...پفففففففف
همه جا ساکت و ارومه و خورشید صبحگاهی پرتو های ملایمشو از پنجره به صورت رنگ پریده ایلین میتابونه و ایلین با خیالی خوش به خواب رفته و توی خواب همچنان در خیالاتش غرقه...
ـ هیچی نمیتونه این روز زیبا رو خراب کنه...من با خیالی کاملا راحت میخوابم...من بیکارم...
ایلین تقریبا در خواب و بیداری به سر میبرد.
لحظه ای باسختی چشمشو تا نیمه باز میکنه و سعی میکنه به ساعت نگاه کنه:
((ساعت دیواری:7:5))
ایلین لبخندی میزنه وخیلی با اطمینان باخودش میگه:
اخیییییییییش،ساعت هنوز5:7 دقیقه است.هنوز حتی سیو هم بیدار نشده...پس تا میتونم میخوابم.
ایلین اینو باخودش میگه و دوباره به طرف پنجره غلتی میزنه.اما اینبار انگار خورشید گرفتگی شده.ولی نه...مگه موقع خورشید گرفتگی مگه ماه مثل یویو جلوی خورشید نوسان میکنه؟
کمی به شک میفته.به سختی دوباره چشماشو باز و بسته میکنه.تازه چیزی رو متوجه میشه.
ـ عه،زاغی؟تو خواب ارام نداری این موقع صبح؟
زاغی انگار حالت عجله واری داره.و مدام با حرکاتش به نامه قرمز رنگی که روی نوکش داره اشاره میکنه.
ـ ای بر دشمن لرد لعنت!اخه این موقع روز کدوم تسترالی برای ادم نامه میفرسته؟شانس نیس که ترمز دستیِ نیسان مشنگیه به مرلین!
ایلین باغرغر اینو میگه و با بی حالی دستشو دراز میکنه ونامه ای به شکل رو از زاغی میگیره و در سکوت سنگین صبحگاهی بازش میکنه...
ـ مااااااااااااااااااااااااادررررررررر!!!!
ـ یا ابر فرض!!
ایلین با نعره نامه عربده کش ناخود اگاه با سر از تخت خودشو پرت میکنه پایین.
ـ آآآآآآآآآخ!
ایلین خودشو سریع بلند میکنه و درحالی که سرشو میماله زل میزنه به نامه عربده کش که تو هوا له له میزنه.
ـ مااااااااادرررررر!!کلاستون داره دیر میشههههههه!!بیدار شییییییییین!!بیدار شیییییین!بیدار شی...
که ایلین با یه حرکت چوبدستی نامه رو پودر میکنه و در حالی که صورتش از عصبانیت قرمزه میگه:
من تورو کتلت میکنم سیوروس!
که یهو یاد چیزی میفته.
ـ ک...کلاس؟کلاس درس؟!!!کلاس مراقبت از موجودات جادویی؟؟؟!!!وای من یه استادم!
ایلین لبخندی میزنه و باخودش میگه:
اصلا یادم نبودا.
بعد درحالی که داره سرشو به طرف ساعت میچرخونه میگه:
ولی اخه ساعت5 صبح کدوم غول غار نشینی کلاس می...
که چشمش به ساعت میفته:
((ساعت دیواری:7:10))
ـ
و تازه بعد از اندکی هنگینگ فیس متوجه میشه که ساعتو کاملا برعکس خونده بوده وحالا نمیدونه باید کدوم گِل رو به سرش بماله.
ـ یا مرلین!
ایلین تازه یادش میاد که 10 دقیقه از شروع کلاس گذشته وهنوز به کلاس نرفته!
پس با سرعت و سکندری خوران در حالی که با یه دست موهای گره خورده شو شونه میکنه،سراغ جا لباسی میره که اماده شه.

در کلاس(بعد از نیم ساعت):

ـ صبح بخیر بچه ها!
در استانه در پروفسور پرنس با وضعیت ظاحری نه چندان جالبی ایستاده.
ـ صبح بخیر استاد!
ایلین در حالی که هنوز چشمای پف کرده شو میماله با متانت به سمت میز تدریسش میره که یکی از دانش اموزای گریفیندوری میگه:
ـ اممم...عذر میخوام استاد!
ـ چی میگی ویزلی؟
ـ فکر کنم یه لنگه جورابتونو برعکس پوشیدین!
و در همین حین بود که کلاس تا مرز انفجار پیش رفت ولی خوشبختانه یا بدبختانه ایلین خیلی زود به نیت شوم دانش اموزا برای خندیدن پی میبره و از اونجایی که حالت عصبانی صورتش در حال نزدیک شدن به حالت خطرناکه،بالحن خطرناکی میگه:
کاری نکنین اینبار به جای گوش،از زبون اویزون بشین!
دانش اموزا:
ایلین: در ضمن به خاطراین حرف گستاخانه تون 40امتیاز از گریفیندور کم میشه!
گریف:
اسلی:
ایلین اینو میگه وپشت میز میشینه و همینطور که اززیر در حال درست کردن جورابشه میگه:
خب،حالا بهتره درس رو شروع کنیم.
دانش اموزا: :worry: بدبخت شدیم رفت.
ایلین:
ـ خب خب خب!کی میتونه حدس بزنه امروز قراره چه چیزی تدریس بشه؟
ـ اژدها!
ـ مار!
ـ تسترال!
ـ بزار ببینم!کدوم تسترالی گفت تسترال؟
و باری دیگر اسلایترینی های پاکدل و راستگو اینبار لیلی اونز رو نشونه میرن.
ـ لیلی اونز!اره؟
و تا قبل از اینکه لیلی اونز به خودش بجنبه...
ـ 10امتیاز دیگه به دلیل نداشتن اطلاعات ساده و ضروری حتی درباره یک تسترال توسط لیلی اونز از گریفیندور کم میشه!
لیلی اونز: :vay:
گریفیندور:
ـ احتمالا باید یه b.fباشه درسته پروفسور پرنس؟
کل ملت دانش اموز: b.f؟؟؟؟؟
ایلین:
بله،افرین روونای عزیز!10امتیاز برای راونکلا!
و بعد درهمون لحظه ایلین روبه روی دانش اموزان در قسمت مشخصی می ایسته و درحالی که لبخند شیطنت امیزی روی لباشه برای اشاره خیییییییلی با کلاس بشکن میزنه.
دانش اموزا در حالی که با ترس به روبه روشون نگاه میکنن در انتظار موجود تدریس جدید هستن.
ـ وا!پس چی شد؟
مثل اینکه احتمالا اینبار بشکنو خوب نزده.ایلین دوباره بشکن میزنه واینبار...
ـ تاپالاف!
قفس بزرگی خیلی یهویی از اسمون نازل میشه و بعد از اینکه قسمتی از سقفو کلا به فنامیکشه درست کنار ایلین اونم با سروصدای زیادی فرود میاد.
روی قفس پارچه قرمزی کشیده شده و درون اون مشخص نیست.
اما انگار موجود درون قفس پریشون به نظر میاد.
دانش اموزا،همین الان یهویی:
تااینکه ایلین با چوبدستی پارچه قرمز رو برمیداره...
موجود عجیب پشمالو بزرگ سفید رنگ باچشمای قرمز شیطانی در حالی که دیوانه وار میله های قفسو چنگ میزنه طوری غرش میکنه که دندان های تیز بلندش به وضوح مشخص میشه و پاهای بسیااااار بزرگ غیرمعمول و عجیبی که داره رو محکم به زمین میکوبونه.
دانش اموزا:
ـ b.fمخفف کلمه big footبه معنای پا گنده هست،بیگ فوت همونطور که میبینید دارای دندان های بزرگ و تیزی هست که طول این دندان ها دوبرابر دندان ببر تخمین زده شدهواین موجود ازاین دندان برای دریدن وشکار استفاده میکنه
دانش اموزا،تودلشون: :worry: اخرش این مارو میفرسته دیار مرلین!
ایلین هم که همه حرفا رو میشنوه جواب میده:
واقعا هاگوارتز باید به داشتن چنین دانش اموزای شجاعی افتخار کنه!اتفاقا بایستی هم خیلی افتخار کنین که در کلاس من بمیرین!
دانش اموزا:
ـ همینطور که میبینید پاگنده موجود میمون سان بسیار بزرگی هست که دارای بدنی پشمالو باموهای سیاه یا سفید پریشان که باتوجه به محل زندگی اونها که اقلب در مناطق سرد سیر هست در ژنتیک اونها به وجود اومده.
ظریب هوشی این حیوان تقریبا با ظریب هوشی یک بچه غول قارنشین برابری میکنه(البته یک مقداری پایین تره) و این به این دلیل هست که بیگ فوت در واقع نوعی گوریل هست که به دلیل غیر عادی بودن و برخی خصوصیات دیگر از خوانواده گوریل ها مجزا شده و به جمع موجودات جادویی پیوسته وگرنه این موجود هیچگونه خاصیت جادویی نداره.البته باید گفت موجود شیرینی هستند ایشون در برخی مواقع.
مهم ترین ویژگی بیگ فوت ها همونطور که از اسمشون پیداست پاهای بزرگشونه که این لقب رو. به اونها نسبت داده.پاهای بیگ فوت در واقع چهار برابر پای یک گوریل معمولی و 10 برابر پای یک انسان معمولیه.این خصوصیت اونها گاهی فایده هایی هم براشون داره برای مثال دیده شده که بیگ فوت ها گاهی برای شکار با پاهاشون موجودات رو له کرده و سپس به صورت کوبیده اونها رو میل میکنن. در ضمن اونها به رنگ قرمز هم واکنش جذبی نشون میدن.
درهمین لحظه،
ورونیکا اسمتلی:
ویزلی ها:
ایلین دهنشو باز میکنه که ادامه بده که چشمش میفته به چهره بچه ها که حالا با حالت خشک زده ای به پشت سرش نگاه میکنن.
ـ چی شده؟
دانش اموزا:
ورونیکا اسمتلی:
ا...ایلین...پشت سرت!
ـ وا،چرا شما اینجوری میکنین؟
ایلین اینو میگه وبه پشت سرش نگاه میکنه و اولین چیزی که میبینه دو تا چشم قرمز خیلی خیلی اشناس و چند سانت اونور تر قفل شکسته ای افتاده...
ایلین:
بچه ها:
.
.
.
.
.
.
.
.
الفراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار!!!!!!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب حالا تکالیف:
رولی تک پسته بنویسید درباره اینکه چه دلیلی داره که پای بیگ فوت اینقدر گنده باشه؟؟15 نمره
در رول تک پسته ای کوتاهی بنویسید که بیگ فوت به رنگ قرمز چه واکنشی میتونه نشون بده؟(علاقه،ترس،خشم و...)15 نمره







ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۳۰ ۲۳:۵۸:۴۹
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۳۱ ۱۱:۰۷:۲۹

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
باسلام.
کلاس این جلسه هم به پایان رسید.
افرادی که تکالیف رو انجام دادن میتونن امروز نمرات رو در تابلو شنی امتیازات مشاهده کنند.
تکالیف جدید همین امروز ارائه خواهد شد.
موفق باشید


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۳:۵۰ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
مـاگـل
پیام: 336
آفلاین
1- رولی تک پسته ای طنز بنویسید (طولش مهم نیست،هرچقد تونستین بنویسین)درباره اینکه چه کسی اولین بار به وسیله اتش اژدهای شاخدار رومانیایی جزغاله شد؟(15 نمره)
- روونا تکالیفت کو؟
بانوی آبی مقابل میز "آیلین پرینس" ایستاده بود و سعی میکرد تحقیر های ساحره ای که سنی کمتر از یک دهم سن او داشت را تحمل کند.

-پرسیدم تکالیفت کو؟

روونا اخم کرد. این نحوه صحبت کردن با یک باهوش مملکت بود؟
-زامبی!

-ننه سیریوس بی ادب بی نزاکت برو بشین سر جات

چهره روونا از عصبانیت به بنفش میزد. به آرامی و درحالی که از شدت عصبانیت می لرزید به سمت میز خود حرکت، و در ذهن اتفاق های روز قبل را تکرار کرد. احمقانه بود که با این همه تجربه و سن در کلاس های هاگوارتز شرکت میکرد، اما چاره ای نبود.
با توجه به اتفاق هایی که افتاده بود، تنها راه حفاظت از دانش آموزان سکوت بود..!

صندلی کنار فلورا دلاکورا را برگزید. نشست و رو به چهره کنجکاو فلور لبخند بی حواسی زد. سعی میکرد آشفتگی ذهنیش را به فلورا هم نشان دهد اما تنها چیزی که فلورا پرسید این بود:
-چرا شکل بادمجون شدی غوونا؟

با حرص زیر لب زمزمه کرد
-زامبی!
-چی؟
-زامبی
و صدای جیغ ممتد یک پسر میز اولی!
-اوناروووووووووووو!

و ناگهان کل مدرسه به هم ریخت. آشوب و غوغا..
-زامبیااا! کمک..!
- زامبی خودتی ننه سیریوس تسترال زاده!

روونا نگاه تندی به فلورا کرد:
-زامبیا!
-زامبی خودتی غوونا! هی هیچی نمیگم هی تکغاغ میکنه!
-نه فلور! واقعا زامبیا!
-زامبی خودتی غوونا! هی هیچی نمیگم هی تکغاغ میکنه!
-فلور جدیم.
-زامبی خودتی غوونا! هی هیچی نمیگم هی تکغاغ میکنه!
-

آیلین پرنس جیغ کشان و بر سرزنان به سمت دفتر مدیریت میدوید:
-اسنیپ مادر! زامبی!

______( به علت خستگی نویسنده و اینکه بابا ساعت چهار صبحه میریم سکانس بعدی )_____

روونا با آرامش و وقار همیشگیش از اینور صحنه به آنور صحنه میرفت. نمای دوربین که کمی باز تر شد، می شد جسد زامبی های مفلوک را گوشه و کنار هاگوارتز دید.

- اگر روونا میدانست که مثلا "نبرد آخری" قرار است وجود داشته باشد و هزار بار زبانش لال ارباب بمیرد و کله زخمی پیروز شود و کلی ملت بمیرند و این ها، می شد صحنه را به نبرد شب آخر تشبیه کرد.-

فلورا دوان دوان خودش را به روونا رساند:
-غوونا؟
-بله؟
-آیلین..
-آیلین؟
-فیلم هندیش نکن غوونا. آیلین زامبی شده.

روونا به سرعت و بدون توجه به آرامش و وقاری که ازش بوق زدیم به سمت آیلین دوید.
-غوونا.. حالا چی کار کنیم؟ مث بقیه زامبیا..؟ خیلی خطغناکه که یه زامبی داغه تو غلعه جولون میده!
-فلورا.. این فقط یه راه داره! آتش اژدهای رومانیایی شاخدار میتونه اونو از حالت زامبی در بیاره!
-چی؟
-سه نکن تکلیفه. چاره ای ندارم.
-باشه غوونا!

____(به علت خستگی نویسنده و این که ساعت چهار و ده دقیقه صبحه و اینا رول تکلیف را در همینجا به پایان میبرم و شما به من اعتماد کنید که آیلین پرینس اولین کسی بود که توسط اژدهای رومانیایی شاخدار، به قیمت سی گرفتن تکلیف روونا به کپه ای خاکستر تبدیل شد. )____


2- از پوست سبز وفلس دار این نوع اژدها چه استفاده هایی میشود؟غیر رول(3 نمره)

1- دوختن کیف و کفش و لباس و پالتو که کار زشتیه و واقعا که!
2-استفاده به عنوان سفره( به شرطی که وسواسی نباشید.)
3-استفاده به عنوان فرش و تابلوی تزئینی( مث این پوست بزا که میکوبن به دیوار) که کار بدیه و واقعا که!
4-استفاده مقداری از این پوست به صورت لوله شده به جای پستونک و سقز حتی.
5- با افزودن جوهر لیمو و نمک(هیچوقت یاد نگرفتم کودومش لوزه رو در میاره) به پوست، استفاده به عنوان لواشک برای دختر خانومایی که هرگز از لواشک سیر نمیشن.
6- و هزاران جایزه نقدی و غیر نقدی دیگر.


3- گزارشی تک پسته تهیه کنید از مکان نگه داری این نوع اژدها و طرز تغذیه و مکان نگهداری انها.(فرض کنید شما یه خبر نگارید)(12 نمره)

با درود و سلام به روان پاک همه انبیاء، اولیاء، شهداء، صدیقان و صالحین، درود بی پایان و بیکران به روان پاک و روح پرفتوح حضرت امام (ره)، سلام به محضر رهبر معظم انقلاب و آرزوی توفیقات روزافزون برای همه خدمتگزاران.
امروز به محل نگهداری اون اژدهایی که اسمش سخته و همکارانم زیر نویس کردن واستون اومدیم تا ببینیم چطور نگه داری میشن! با ما همراه باشید!
روونا لبخندی به دوربین زد و قدمی به سمت "اصطبل" برداشت. البته اصطبل واژه ساخت خود روونا بود؛ چون هیچکس دیگری به آن مکان بزرگ که حداقل ده برابر اصطبل های معمولی بود نمیگفت"اصطبل"

چند قدم دیگر به سمت اصطبل برداشت تا اینکه صداش شیهه مانند بلندی را شنید.

برگشت و لبخند گرمی به سوی دوربین زد:
-اوه.. نترسید.. این صدای همون اژدها اسم سخته ست! رام کردن این اژدها کاری نداره و ما داریم میریم که ببینیم در این ابر اصطبل ها چطور این اژدهاها رام میشَـ ...

هنوز صحبت روونا تمام نشده بود که یکی از رام کننده های اژدها جیغ زنان از ابراصطبل بیرون پرید.

روونا به سمت دوربین برگشت و دوباره لبخند دندان نمایی زد:
-خب، البته بعضی از این رام کننده ها هم - همونطور که دیدید- آماتور یا به زبان خودمون ناشی هستند، به هر حال مشکل زیادی به وجود نمیــ..
-اژدها رم کــــــــــــــــــــــرده! فرار کنیـــــــــــــــــــــــــــد!

روونا همانطور که میدوید به سمت دوربین بازگشت:
-نظرتون چیه از این راه پر خطر چشم پوشی کنیم و من به شما بگم که از نظر تئوریک قرار بوده چیا رو ببینید؟

روونا به حالتی که یک انسان راس ساعت4:45 دقیقه بامداد میتواند داشته باشد به دوربین زل زده بود و منتظر جواب بیننده ها بود که ناگهان توسط پای اژدها له شد و مرد. از سرنوشت فیلم بردار و دیگر عوامل صحنه هم اطلاعاتی در دست نیست. این بود تکلیف من.




هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴

گریک الیواندر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۰ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۱ چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۹۴
از بچه های اهواز بترس ...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 31
آفلاین
1-

ظهر بود. آفتاب بر فرق سر ملت می تابید و پس کله ی آن ها را جزغاله می کرد. دامبلدور ها -به دلیل گرمازدگی و از کار افتادگی مغز- تصمیم گرفته بودند تا رومانی پیاده روی کنند و از مناطق گردشگری آنجا دیدن کنند.
منظره ی جالبی نبود. پرسیوال دامبلدور با شلوار ارتشی خاکی-سبز کوتاه که پاچه ی کشی داشت و تا وسط ساقش می رسید، مضحک تر از همیشه به نظر می رسید. بلوزی آستین کوتاه به رنگ پوست جن های خانگی پوشیده بود و روی آن جلیقه ای شیری رنگ داشت. ریشش را بافته و جمع کرده بود و کلاه نقاب دار قهوه ای رنگش را روی مو های بازش گذاشته بود. بر خلاف پرسیوال، بقیه خانواده مانند جادوگران و ساحره های متمدن لباس پوشیده بودند؛ انگار نه انگار که دامبلدور هستند!
آریانا بالا و پایین می پرید، سنگ ها را بالا می انداخت و با ماهیتابه به آنها ضربه می زد و به دور ترین جای ممکن پرتشان می کرد. سنگ هایی با رنگ های متفاوت و زیبا پیدا می کرد، فیروزه ای، بنفش، سبزآبی و قرمز. چیزی تا رسیدن به قصر معروف کنت دراکولا نمانده بود که آریانا یک سنگ بنفش، درست اندازه ی اسنیچ پیدا کرد. قسمت هایی از آن سوخته بودند. آن را به سمت قصر انداخت تا در راه باز هم آن را ببیند؛ اما سنگ در راه تغییر مسیر داد و به سمت غرب رفت. آریانا هم به دنبال سنگ دوید.
آبرفورث که رفتن آریانا را دید، وحشت کرد و با صدایی لرزان و با لکنت به آلبوس، که با بی خیالی دست به موهایش می کشید، گفت:
- آ... آ... آلبوس! آریانا!
- چی؟ آریانا چی؟
- از اون طرف رفت!

آلبوس با بی خیالی جواب داد:
- خب بره! ماهیتابه ش جهت یاب داره. خودش بعدا بر می گرده.
- اوا! راس میگیا!

و هر دو به راه خود ادامه دادند و در راه، علف کندند و علف خوردند و تا توانستند، همه جا را ویران کردند. در حال پرت کردن جرقه های قرمز به یک کلابرت بخت برگشت بودند و برای هردویشان این سوال به وجود آمده بود:
چرا این میمونه که شبیه قورباغه س هی فلشر قرمز میزنه؟
که ناگهان آریانا را دیدند که در حال ورود به یک غار بود. برای آریانا عجیب بود. داخل غار، یک اژدها خوابیده بود. اژدها فلس سبز تیره و شاخ های بلند، درخشان و طلایی داشت. به نظر می رسید بلند شاخ رومانیایی باشد. قبل از آن که وارد غار شود، آلبوس که سعی کرده بود آپارات کند، به صورت چپه در غار ظاهر شد و سرش به تخته سنگ بزرگی برخورد کرد و به صورت بغض کرده همان جا ولو شد؛ و ناظر این بود که آریانا به اژدها نزدیک می شود. آریانا کنار سر اژدها ایستاد و گردن او را قلقلک داد و ... .
آلبوس به همان صورت اما جزغاله شده به تخته سنگ تکیه داده بود، و این جمله، برای اولین بار گفته شد:
دراکو دورمی ینس نان کوآم تی تی لاندوس. :vay:

2-

برای تزیین شنل اسلیترینی ها استفاده شده، می شود و خواهد شد. گفته می شود سالازار اسلیترین هم از فلس این اژدها در لباس های خود استفاده می کرده.

3-

- با سلام خدمت بینندگان جادوگر تی وی، ما اومدیم که گزارشی درباره ی محل زندگی بلند شاخ های رومانیایی برای شما گزارشی تهیه کنیم. همون طور که می بینید این جا وضعیت مناسبی نداره و این گونه اژدها با پوزه پهن سوئدی و شاخدم مجارستانی در یک محل نگهداری میشن و همدیگه رو به آتیش می کشن. جالبه که بدونید مساحت مکانی که 20 اژدهای بالغ رو در خودش جا داده از کلبه هاگرید هم کوچیک تره.
- فیلم نگیر آقا! نگیر! :vay:
- ببخشید، شما به اینا غذا چی می دین؟
- اینا خودشونو کباب می کنن بعدم میخورن دیگه نیازی نیس ما بهشون چیزی بدیم. حالا هم برو بیرون! :vay:
- نمیرم. چرا یه جای بزرگتر بهشون اختصاص نمی دین؟
- رئیس قبلی می گف خرجشون زیاده بخوایم این همه اژدها رو غذا بدیم، کردشون تو این دخمه، حالا روزی سه تاشون کباب می شن، بقیه میخورنشون.
- واقعا که! ملاحظه می کنین واقعا اوضاع خوبی نیست و اژدها ها دارن توی شرایط سختی زندگی می کنن. :worry:
- از سرشون هم زیاده.
- وایسید من ریتا رو صدا کنم یه گزارش ازتون بگیره که قدر منو بدونید.
- برو هر غلطی دلت میخواد بکن.


چون حکایتی مگو رفته ام ز یاد ها...برگ بی درختمُ در مسیر باد ها
نیشها و نوشها چشیده ام...بس روا و نا روا شنیده ام
هرچه داغ را به دل سپرده ام...هرچه درد را به جان خریده ام
.... در مسیر باد ها....
هرچه داغ را به دل سپرده ام...هرچه درد را به جان خریده ام
.... در عبور سال ها.....
نه صدایی نه سکوتی نه درنگی نه نگاهی...نه تو را مانده امیدی نه مرا مانده پناهی

تصویر کوچک شده




باسیلیسک ها می آیند...





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
مـاگـل
پیام: 430
آفلاین
شونصد هزار سال قبل از میلاد!

همه بدبختی های انسان از آن ابتدای خلقت از حسی به نام فضولی سرچشمه میگیرد.البته این فضولی برای بعضی ها در حدی زیاد است که روی فضول سنج را هم کم میکند.مکس استون هم جزو همان دسته فرا فضولی محسوب میشد که حتی از شام،دوشنبه،هفته بعد اهالی محل هم خبر داشت.
پسرک در دل تاریکی شب برای تعقیب یکی از همسایه ها و سردآوردن از کارش، از خانه بیرون زد و در تاریکی مشغول تعقیب و گریز شد،در حین همین کارهایش پای چپش لغزید و به درون سراشیبی عمیقی سقوط کرد. شب همان جا کپه مرگش را گذاشت و تا صبح بعد خوابید.خورشید آرام آرام از پس کوه بیرون آمد و زمین را روشن کرد. مکس چشمانش را مالید و به بالای سرش خیره شد...اگر فقط کمی بیشتر قل میخورد، به درون پرتگاه عمیقی می افتاد که پایانش سنگلاخ های برنده بود.مغز مکس از این منظره سوت کشید و فریاد زد:
-ای خدایان بزرگ!ای خدای آتش و آب!مرا حفظ بفرمایید...قول میدهم که دیگر درکار مردم دخالت نکنم....قول!

حالا از این که آیا در آن زمان آتش کشف شده بود یا نه که بگذریم، خدایان با بی اعتنایی به او نگاهی انداختند و با خودشان فکر کردند که قول مکس بدرد خودش و عمه گرامیش میخورد.
درهمین حین چیزی در پشت سرش خزید و از آن بدتر چیزی از پشت سرش بیرون آمد.شاید اگر آن زمان شونصد هزار سال بعد میلاد بود، مکس میفهمید که آن موجود یک اژدهای شاخدار رومانیایی است، اما مکس فقط زمزمه کرد:
-این آدم نیست!

دیوار های با صدای خش خش، فریاد "خسته نباشی پهلوان" سر دادند.فلس های سبز رنگ اژدها به شدت میدرخشید و شاخ طلایی رنگش کور کننده بود.مکس پس از دودلی بسیار چند قدمی جلو رفت .متاسفانه قریزه فضولی اش بر قریزه ترسش برتری داشت.مکس بدون مکث (!)به سمت دم اژدها رفت و شروع کرد به دست کشیدن و بررسی آن.اژدها هم که گویی منتظر چنین فرصتی بود، پسرک را با شاخ شمشیری اش از هم درید و بعد بوی کباب سوخته در دماغش پیچید...شام آماده بود!

2.
1.استفاده برای دوخت پالتو پوست،کیف پوست و کفش پوست.
2.تکه ای از پوست اژدها رو روی دیوار میذارن و یه تفنگ اینور و یه تفنگ اونورش میذارن که بگن ماهم ازینکارا بلدیم!
3.باهاش روکش صندلی ماشین درست میکنن، بعد به همسایه میگن"دلتون بسوزه...صندلی ماشین ما از چرم اژدهاس "

3.
لاکرتیا افتان و خیزان و لرزان و ترسان، خودش را از صخره بالا کشید و دوربین هوشمندش را که مانند کلید صندوقچه اسرار،همه جا در گردنش آویزان بود، روشن کرد.هیبت بزرگ و دهشتناک اژدها با کوه برابری میکرد و شباهتش به انسان به اندازه شباهت فیل و فنجان بود.
-همونطوری که از اسمش معلومه در رومانی زندگی میکنه و گوشت کباب شده میخوره...البته نیازی به نگهداری نداره!دیگه مردی شده و باید رو پای خودش وایسه...خدافظ!:worry:

کارگردان:کات آقا!کات!این چه وعظشه؟!خسته نباشی واقعا،این همه پول میگیری که اینجوری برنامه اجرا کنی؟!از اول!

لاکرتیا بدبخت بود.لاکرتیا خیلی بدبخت بود.اصلا اورا چه به گزارشگری حیات وحش؟!انسان های اطرافش به تنهایی خصوصیات یک باغ وحش را داشتند و او نمیدانست که این حیات وحش را دیگر باید کجای دلش بگذارد.لاکرتیا درحالی که اشک میریخت و جیب های خالیش از سنگینی حقوق های عقب افتاده پر بود،دوباره شروع کرد:
-اژدهای شاخدار رومانیایی،جانداریست بزرگ و خطرناک...برخلاف ظاهر آرام و فریبنده اش خوی بسیار وحشی ای در شکار حیوانات دارد...

در همان لحظه گوسفند بخت برگشته ای که از آن نزدیکی ها میگذشت،توسط شاخ اژدها به صد و هشتاد قسمت مساوی و مخصوص کباب کردن،تبدیل شد.
لاکرتیا:

لاکی،چشمانش را بست و در دل از خدا طلب آمرزش کرد و ادامه داد:
-شاخ های طلایی رنگ او مرگ آورترین سلاح قبل از آتش سوزاننده دهانش است...این موجود در مناطق تحت حفاظت رومانی و در مناطق پست و سرسبز جای جای دنیا زندگی میکند و به مراقبت های زیادی احتیاج دارد، چون یک گونه در خطر انقراض و آسیب پذیراست...لازم به ذکراست که مثل همه اژدرها گوشت تازه میخورد ولی قبل از خوردن غذا گوشت را تکه تکه کرده و بعد میخورد...تمام!

لاکرتیا این بار منتظر غر غرهای کارگردان نماند و ازخیر حقوقش گذشت و فلنگ را به سمت لندن بست.


تصویر کوچک شده


امتیازات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
بادرود!
ازاینکه توی پست قبلی نمرات رو نداشتم عذر میخوام واقعا.
حالا نمرات:

هلنا ریونکلا(ریونکلا):
رولی که نوشتی عالی بود هلنا.نکات دستوری و سبک نوشتاری توش کاملا رعایت شده بود و در کل داستان استاندارد و همینطور بامزه ای بود که باعث شد کلی بخندم
فقط...یه مشکل کوچولو داشت.
ایکاش درباره پنج پاها بیشتر توضیح میدادی.توضیحاتت در این باره خیلی کم بود.
به همین خاطر به شما این نمره تعلق میگیرد:
نقل قول:
29

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وینکی(اسلیترین):
عالی بود وینکی!
همه نکات از جمله دستوری و نوشتاری کاملا رعایت شده بود.
و همینطور طبق تکلیف پروفسور بلک و بااستفاده از خلاقیتتون تونستین حالت مستند وار ودر عین حال طنزی به رول بدید.
توضیحاتتون هم درباره پنج پاها خیلی جالب بود و همینطور به اندازه کافی.
و همینطور من خلاقیتتون رو در زمینه(کاربر مهمان)خیلی دوست داشتم.
بنابراین،این نمره به شما تعلق میگیرد:
نقل قول:
30

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مایکل کرنر(ریونکلا):
خیلی باحال نوشتی مایکل.
نکات دستوری هم که رعایت شده بود.
توضیحت هم درباره 5 پاها کافی بود.
حالت طنز رول هم خیلی خفن بود!مخصوصا خلاقیتت در خصوص اسامی بلند بالای بامزه.
اما تنها یه مشکل میمونه...
اون هم درباره لرد ولدمورته که تو در اخر بدون مقدمه و کاملا یهویی اوردیش تو صحنه!
و از طرف دیگر این رفتار لرد که بخواد(تکون بده) غیر معموله.میشه باشخصیت لرد سیاه شوخی کرد اما نه تااین حد.
بنابراین نمره شما:
نقل قول:
28

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[size=SIZE]لاکتریا بلک(هافلپاف)
[/size]:
خیلی زیبا وخلاقانه بود لاکتریا.
در زمینه نکات دستوری یک مقداری غلط املایی داشتی که البته اون حساب نمیشه.
درباره پنج پاها هم به خوبی توصیف کردی.درواقع طوری نوشتی که بشه از همه جنبه های فیزیکی و ذهنی اونو مجسم کرد.
تنها مشکل این بود که اصلا از شکلک ها استفاده نکردی در حالی که استفاده از شکلک ها میتونست حالت زنده تری به رول بده و با مزه ترش کنه.
ولی فکر نمیکنم اشکال زیادی به وجود بیاره.چون تو اصل موضوع رو اوردی.
پس نمره شما:
نقل قول:
30

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رون ویزلی(گریفیندور):
جنبه طنز نداشت اما خیلی جالب بود.در واقع توصیفات معنا دار و عاطفی به رول زیبایی خاصی بخشیده بود.
به نظر میرسه شجاعت گریفیندوریتو خوب نشون دادی رون ویزلی!
اما توضیحاتت درباره پنج پاها کم بود.اگه یه کم بیشتر خلاقیت به خرج میدادی میتونستی بهتر بنویسی.
نمره شما:
نقل قول:
29

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ورونیکا اسمتلی(اسلایترین):

واااااااااااااااااااااااااااااااااو!
تو نابغه ای ورونیکا.
به طور خلاصه بگم:همه چیز فوق عالی بود!
نمره شما:
نقل قول:
30!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
املیا سوزان بونز(گریفیندور)
خوب بود،در کل جالب بود.
ولی مثل اینکه شما علاقه زیادی به مانیکورها داری!
لازم بود درباره پنج پاها بیشتر توصیف کنی.چون در اصل بحث ما دراین مورد بود.
نمره شما:
نقل قول:
29

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گلرت پد فوت:
جالب بود.
نقل قول:
امتیاز:25

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا نمرات گروه ها:
هافلپاف: 33

لاکرتیا بلک: 30

گریفیندور: 35

رون ویزلی: 29
آملیا سوزان بونز: 29

اسلیترین: 36

وینکی: 30
ورونیکا اسمتلی: 30
راونکلا:35
مایکل کرنر:28
گلرت پد فوت:25
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا بهتره تکلیف هارو دوباره گوشزد کنم:
خب...
تکلیف جدید:
1- رولی تک پسته ای طنز بنویسید (طولش مهم نیست،هرچقد تونستین بنویسین)درباره اینکه چه کسی اولین بار به وسیله اتش اژدهای شاخدار رومانیایی جزغاله شد؟(15 نمره)
2- از پوست سبز وفلس دار این نوع اژدها چه استفاده هایی میشود؟غیر رول(3 نمره)
3- گزارشی تک پسته تهیه کنید از مکان نگه داری این نوع اژدها و طرز تغذیه و مکان نگهداری انها.(فرض کنید شما یه خبر نگارید)(12 نمره)


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۸ ۱۹:۳۰:۲۷
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۸ ۱۹:۴۷:۴۴
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۸ ۱۹:۵۰:۵۷
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۸ ۲۳:۲۲:۵۲
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۹ ۱۵:۴۶:۵۷

eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۶:۵۷ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
مـاگـل
پیام: 512
آفلاین
ارشد ریونکلاو!


مشخصه دیگه، قراره که کل کلاس، به یک سفر اکتشافی تحقیقاتی به جزیره دری یر برن و اطلاعات بیشتری در مورد پنج پا ها و اون افسانه خاص به دست بیارن و همینطور یک فیلم مستند و در واقع راز بقا از اون جزیره و علی الخصوص پنج پاها بسازن. (30 نمره)

هفتم اکتبر سال 2015، من و پنجه ی توفان (هیپوگریفم)، به همراه پروفسور بلک، مادام پامفری و بقیه ی دانش آموزا از کشتی شخصی سیریوس بلک که اون رو توی یک شرط بندی از پروفسور کارکاروف، مدیر مدرسه ی دورمسترانگ برده بود، پیاده شدیم. اولین کار، رسیدن به مکان پیشبینی شده توسط سیریوس بلک برای چادرها بود. هوا هنوز کاملا روشن نشده بود که به محل مورد نظر رسیدیم؛ اما بعد از رسیدن، اونقدرها راضی نبودیم...

بعد از رسیدن، پروفسور بلک تازه مفهوم دایره هایی که توی نقشه، تفاوت ارتفاع سطوح رو نشون میداد، متوجه شد. مکان چادرها دقیقا در وسط یک دره قرار داشت و دره ی مورد نظر، با تپه هایی احاطه شده بود که درختهای سوزنی برگ به صورت متراکم روی اونها روییده بودند. این مکان بدون شک یکی از بدترین مکان های ممکن برای چادر زدن بود. از همه جهت دیده میشد و هیچ جهتی را به خوبی نمیشد پایید. البته این تنها مشکل نبود...
زمین گِل بود و هوا نمور. حشرات هم مشغول جولون دادن بودن. میشد گفت هیچکدوم از شاگردها چیز خوبی در مورد این مکان نمیدید؛ اما پروفسور بلک روی انتخابش اصرار داشت!

بعد از چادر زدن، پروفسور بلک از ما خواست که به گروه های دو نفره تقسیم بشیم. شش نفر از شاگردهای ریونکلاو توی این کلاس شرکت کرده بودن. از این شش نفر، ویولت و کلاوس بودلر با هم، تیم تشکیل دادند؛ هلنا ریونکلاو و مایکل کرنر با همدیگه؛ و من به همراه آماندا بروکلهرست.

وقتی تیم ها تشکیل شدند، پروفسوربلک به هر گروه یک کوله پشتی، یک نقشه، یک دوربین عکاسی جادویی و یک بطری از معجون های پروفسور گرنجر داد. البته قانون نانوشته ای بین شاگردها وجود داشت که میگفت این معجون ها رو باید برای مک بون ها استفاده کنیم، نه خودمون!

بعد از خوردن صبحانه، کوله پشتی رو پشت پنجه ی طوفان بستم و معجون رو هم توی کیف دستیم گذاشتم. مندی که چماق ضربه زنی کوییدیچش رو کنار دریاچه فرا خونده بود، برای اینکه هر دو دستش آزاد باشه، دوربین رو هم به من سپرد. تو یک دست چوبدستی قرار داشت و دست دیگه خالی بود. چماق کوییدیچ رو هم توی غلاف روی پاش گذاشته بود که اگر اتفاقی افتاد، هرچه سریعتر ازش استفاده کنه.

تا ظهر توی جنگل مشغول جست و جو بودیم و چیزی نصیبمون نشده بود. از ما سه نفر، تنها کسی که داشت خوش می گذروند، پنجه بود که بعد از مدتها جایی غیر از جنگل ممنوعه ی هاگوارتز رو داشت تجربه میکرد.

ساعتم نه و پنجاه دقیقه رو نشون میداد که به گروه ورونیکا و آیلین برخوردیم. به نظر میرسید در حال تشریح یک سنجاب یا چیزی مثل اون باشن. با توجه به این که آدم های خیلی موجهی نبودند، با کمال احتیاط از کنارشون رد شدیم.

سه ساعت دیگه هم گذشت و چیزی پیدا نکردیم. مجبور شدیم روی نقشه دنبال مکان خالی از درختی بگردیم که نهار رو اونجا بخوریم. نزدیکترین جا، حدود یک ساعت با ما فاصله داشت اما لازم نبود آن همه رو از وسط جنگل پیاده بریم... مندی ابتدا کمی از پرواز با پنجه میترسید اما بلاخره راضی شد و بیست دقیقه بعد، رسیده بودیم.

برای نهار، پنجه چندتا پرنده شکار کرده بود که اونها رو با ما نصف کرد. بعد از نهار، برای حدود یک ساعت استراحت کردیم و دوباره به راه افتادیم. هنوز نیم ساعت از حرکت دوبارمون نگذشته بود که صدای موجوداتی رو از کمی دورتر شنیدیم و بعد از اون صدای جیغ و فریاد!

با سرعت خودمون رو به اونجا رسوندیم وآماده ی کمک شدیم.
اول از همه، ویولت رو دیدیم که چماق به دست، خونین و مالین جلوی چهارتا گرگ عصبانی ایستاده. بعد از اون بدن بدون حرکت دو گرگ که جلوی پای ویولت بر روی زمین افتاده بودند و مغزهاشون متلاشی شده بود. در انتها، کلاوس رو دیدیم که پشت سر ویولت، بیهوش روی زمین افتاده بود!

سریع برای کمک به ویولت رفتیم. من با چوبدستیم اولین گرگی رو که به سمت ویولت حجوم برد رو طناب پیچ کردم و مدافع تیم کیو سی ارزشی، با یک ضربه ی جانانه، گرگ رو به زمین دوخت! پنجه و مندی هم در کثری از ثانیه به مبارزه اضافه شدند.

گرگها به هیچ وجه حریف گروه خشنی مثل ما نبودند و وقتی گرگ بعدی توسط مندی و چماقش ناک اوت شد، دو گرگ باقی مانده جونشون رو برداشتن و فرار کردن.

کلاوس بی هوش روی زمین افتاده بود و ویولت هم خون زیادی از دست داده بود. دیگه ادامه ی ماموریت اکتشافی ممکن نبود... بعد از کمی مداوای ابتدایی، کلاوس و ویولت رو سوار پنجه کردیم و از ویولت خواستیم که مراقب برادرش باشه. حدودا یک ساعت زودتر از موعد مقرر به محل چادرها برگشتیم.

خوشبختانه کسی توی این جزیره کشته نشد اما تعداد زیادی از شاگردا در زمان اکتشاف صدمه دیدن. مجبور شدیم حدود یک هفته توی جزیره بمونیم تا حال شاگردها بهتر بشه و یک هفته زندگی توی اون محل، با یک هفته زندگی توی جهنم برابری میکرد!

در مورد معجونی که پروفسور گرنجر درست کرده بود، مایکل قسم می خورد که اون رو به خورد یکی از گرگها داده و گرگ بعد از خوردن معجون، تبدیل به گوسفند شده!
البته به حرف های مایکل نمیشه زیاد اعتماد کرد اما اکثر کسانی که این داستان رو شنیدند، ترجیح دادند به مایکل اعتماد کنند تا به معجون های پروفسور گرنجر. من هم همین طور!

پایان!


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۶ ۷:۱۶:۵۷

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


استاد جدید مراقبت از موجودات جادویی
پیام زده شده در: ۲:۴۹ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
ـ ببخشید پروفسور اسنیپ،مطمئنید ماهنوزم باید واحد موجودات جادویی رو پاس کنیم؟
اسنیپ نگاه جدی اسنیپ واری به دانش اموزای اسلایترینی کرد و گفت:
نه پس!برین خونتون استراحت کنین تا من برم واستون بستنی میوه ای بخرم بیارم خدمتتون!
دانش اموزی که از همه جلو تر واستاده بود گفت:اخه قربان،پروفسور بلک...
ـ برای من بهانه نیار بچه!من خودم اندازه تو بودم نمره موجودات جادوییم از 30 کمتر نمیشد!
ـ عه؟جدا سیوروس؟مطمئنی نمره تو از 30 پایین تر نبود؟
اسنیپ با نگاهی شکاک جمعیت دانش اموزا رو ور انداز کرد تا ببینه کدوم فلوبری اونو بااسم کوچیک صدا کرده!!؟که یهو از پشت دستی به شونه اش میکوبیه و وقتی برمیگرده به پشتش نگاه میکنه مادر محترمشون رو میبینه که با نگاهی بهش زل زده.
ـ مامان جونم!شما کی...
که متوجه دانش اموزان میشه.
دانش اموزانِ بچه ادم:
دانش اموزانِ بچه غیر ادم(سوء استفاده گر):
سیوروس پس از لبخندی بسیار خونسرد دوباره صداشو صاف میکنه ومیگه:
ـ اهم...منظورم اینه که...شما کی تشریف اوردین مادر؟
ایلین: همین الان.
ـ حالا چرا تشریف اوردین؟
ایلین نگاه عاقل اندر سفیحی به سیوروس میکنه ومیگه:
ـ سیوروس؟
ـ بله مادر؟
ـ ایا داد کشیدن سر بچه ها کار خوبیس؟
ـ خب...
ایلین وسط حرف سیو پرید وبا همون نگاه عاقل اندر سفیح گفت: ببین سیوروس،انسان همیشه بایستی در هر مکانی و قضاوت میان هر انسانی همواره باعلت برخورد کند نه با معلول!
سیوروس: اینا الان دیالوگ خودتون بود مادر؟
ایلین با لحن معنا داری ادامه داد:
اما در برخی مواقع که اعصاب ادمو ... ،باید به این روش عمل کرد.
و بعد از لبخند شیطونی مخصوصش چوبدستی رو گرفت و به طرف دانش اموزا و...
ـ آوریس وُلو!
به محض اینکه ایلین این کلمه رو گفت یهویی گوش سمت راستی همه دانش اموزا به وسیله نیرویی نامرئی به سمت بالا کشیده شد و صدای فریاد ها بلند شد.
سیوروس در حالی که با تعجب وشگفت زدگی به دانش اموزایی که به وسیله گوششون ونیروی نامرئی حالا تو هوا معلق شده بودن نگاه میکرد:
اختراع جدیدته مادر؟
که یهو صدای فریاد اشنایی از بین دانش اموزای معلق به وضوح شنیده شد.
ـ منو بیارین پایین!اخه من چی کاره ام اینجا اخه؟
نگاه ایلین وسیو به جمعیت معلق جلب شد.که بین اونا یک عدد کله نصفه مو که به نظر می اومد موهاش تازه در اومده باشه مشخص بود.
ایلین: عه وا!دراکو،تویی؟شرمنده.
سپس با یه حرکت طلسم رو از دراکو برداشت و دراکو باسر به زمین خورد.
ایلین دوباره:عه وا! شرمنده.
دراکو بعد از کمی تلو تلو خوردن بلند شد وگفت:
بی زحمت پانسی هم بیارین پایین!
ـ پانسی هم مگه اینجاس مگه؟
ـ بین جمعیت نبود ولی داشت ازاین حوالی میگذشت.فکر کنم افسونتون یه کم زیادی قویه.
سیوروس باخودش: جی پی اسه یا افسون؟
ایلین در همان لحظه:
ـ بستگی داره با چه قدرتی اجراش کنی سیوروس.
ـ
و بلافاصله با یک حرکت چوبدستی ایلین،پرسی هم با سر به زمین خورد.
سیوروس:میگم مادر،ما هنوز گوش اینا رو لازم داریم،میگم بیاریمشون پایین،نه؟
ـ باشه.
و تو یک لحظه همه با سر به زمین خوردن.
دانش اموزا:
و بعد از چن دقیقه که تونستن تعادل خودشون رو حفظ کنن یکی از دانش اموزا گفت:
حالا ما باید چی کار کنیم پرفسور؟
ـ یعنی چی که چی کار کنیم؟زود باشین برین سر کلاستون!
ـ اخه ما استاد موجودات جادویی نداریم!فراموش کردین؟پروفسور بلک مدت زیادیه که ناپدید شده!
سیوروس تازه یادش اومد که سیریوس بلک مدت مدیدیه که ناپدید شده و فهمید چه اشتباهی کرده که افسون پیچوندن گوش رو زود تر از مادرش یاد نگرفته!((پس چی؟ فکر کردین سیوروس اسنیپ درمقابل دانش اموزان اشتباه میکنه؟هرگز!))
در این لحظه سیوروس به تصور این که مادرش حرفاشو شنیده یانه چشمش به ایلین میفته.اما برخلاف تصورش شاهزاده ایلین به شدت در اندیشه ای ژرف فرو رفته و لبخند معناداری هم رو لباشه.
ایلین بعد از اندکی تفکر بدون مقدمه میگه:
ـ سیوروس؟
ـ بله؟
ـ منو استاد جدید موجودات جادویی معرفی کن!
ـ جانم؟؟؟؟!!!!!
و سپس بسیار خونسرد در حالی که صحنهاونجا رو ترک میکنه رو به دانش اموزا میگه:
ـ فردا هرکی سر جلسه دیر کنه میدم سیوروس به جز اسلیترین از همه گروه ها 60 امتیاز کسر کنه!البته از گریفیندور 100 امتیاز!
و بعدش خیلی شیک ومجلسی در حالی که موهای لخت قهوه ایشو به پشت سرش هل میده از اونجا میره.
سیوروس:
ملت اسلیترین:
راونکلا:
هافلپاف:
گریفیندور:

همون موقع فرداییش،کلاس مراقبت از موجودات جادویی:
ـ برپا!
ایلین با ردا و کیف مخصوصی که برای اولین روز تدریسش اماده کرده به دست وارد کلاس میشه اما با شنیدن این کلمه یهو مکث میکنه و ایلین وار چشمشو به صورت افقی رو کلاس میچرخونه و یهو جوری میزنه به میز که پنجره ها میلرزه.
ـ کدوم دانش اموزی این حرف منحوسِ دانش اموزیِ مشنگی رو به زبون اورد؟
و در همین لحظه دانش اموزان ((بسیار صادق و راستگو))اسلایترینی کالین کریوی رو نشونه میرن.
ایلین:تو بودی اره؟
ـ من که چیزی نگفتم پروفسور. :worry:
ایلین میخواد دهنشو بازکنه و بگه 100 امتیاز از گریفیندور کم میشه که با خودش میگه بهتره روز اول تدریسش خون خودشو کثیف نکنه.
پس میگه:
ـ امروز شانس اوردی حالم خوبه و تو هم یک اصیل زاده هستی،به همین خاطر فقط وفقط 80 امتیاز از گریفیندور کم میشه.
برو بچ اسلی(باخودشون): استاد ینی این.
ایلین رو به اسلی ها:
از تعریفتون ممنونم بچه ها!50 امتیاز برای اسلیترین!
ملت اسلی پس از حالت باخودشون:
گریف(باخودشون):((بووووووووووق!))
ـ اولا که خودتونین!دوما به نظر من بهتره یه فکری به حال امتیازات گریفیندور بکنین.
ملت گریفیندور:
ـ همه تون خوب گوش کنین،در این مورد بین هیچ گروهی تفاوتی وجود نداره!بهتره از هرگونه فکر کردن یا حرف زدن های منفی پرهیز کنید چون من خیلی راحت متوجه میشم دارین چی میگین!
ایلین سپس پس از لبخندی ملیح به گریفیندوری هابه روش ایلینی میگه:
خب،بهتره دیگه درس رو شروع کنیم.
ـ درس امروز ما که جلسه اوله بسیار متفاوت خواهد بود.
بعد از جاش بلند میشه و بی مقدمه به طرف دیوار پشت سرش میره و به در پشتی کلاس نگاهی میندازه و میگه:
نچ!...فکر نمیکنم بتونه ازاین در رد بشه.
و دانش اموزان بعد از اینکه این حرفو میشنون: اوه مرلین!
دراین میان پانسی پارکینسون اجازه میگیره و میگه:
ببخشید استاد،ولی میشه بپرسم تدریس امروز چیه؟
ـ خودت میفهمی پانسی!
ایلین اینو میگه و چوبدستیشو به سمت دیوار میگیره و میگه:
ریدوکتو!
و دیوار با صدای مهیبی منفجر میشه.
ـ خب،حالا دیگه حله!
و چند ثانیه بعد شعله اتشی به داخل شعله میکشه.
دانش اموزان در حالی که خودشونو میچپونن زیر میز:یا مرلین!
ـ نچ نچ نچ!نگاه کنید میخوان مملکتو دست چه ادمای ترسویی بدن!
در این میان املیا سوزان بونز از گروه گریفیندور در حالی که سعی میکنه خودشو بیشتر ببره زیر میز میگه:
اخه استاد...این یه اژدهاست!
ـ خوب اژدهاست که هست!که چی؟اصن اژدها به این ملوسی کجاش ترس داره؟
دانش اموزا:
اژدهای شاخدار رومانیایی در حالی که شاخ طلایی روی سرش به زیبایی میدرخشید و فلس های سبز براقش ایلین رو به یاد اسلیترین می انداخت مرتب سعی میکرد زنجیر خودشو که با اون بسته شده بود پاره کنه.
ایلین بعد از اینکه از یه شعله اتیش که اژدها بهش تقدیم میکنه جا خالی میده میگه:
این یه اژدهای شاخدار رو مانیاییه،همونطور که میبینید بسیار هم زیباست و از اونجایی که سپر مدافع من به همین اژدها تعلق داره من تصمیم گرفتم اولین جلسه تدریسمو با این اژدها شروع کنم.
و ادامه میده:
همونطور که میبینید بلند شاخ فلس های سبز تیره وشاخ های بلند درخشانی داره.این نوع اژدها قبل از اینکه شکارشو کباب کنه اونو با شاخ از هم میدره.
ایلین یه نگاهی به دانش اموزا میکنه.ظاحرا کمی ترسشون ریخته اما به نظر ایلین هنوز حواسشون خوب جمع نیست ولی قیافه دانش اموزان بعد از شنیدن جمله((این نوع اژدها قبل از اینکه شکارشو کباب کنه اونو با شاخ از هم میدره))انگار کمی حواس جمع تر به نظر میاد.
ایلین ادامه میده:
شاخ پودر شده این اژدها از مواد ارزشمند در معجون سازیه وزادگاه این جانور مکان ارزشمندی در جهان محسوب میشه به طوری که همیشه به وسیله وزارت سحر وجادو رومانی مورد حفاظت قرار گرفته شده.
نسل این اژدها در سال های اخیر به وسیله نوعی برنامه فشرده رو به افزایشه زیرا به دلیل شکار بیش از حد این نوع اژدها نسل اونها در حال انقراض بود...
ایلین بیش از این نمیتونه حرفشو ادامه بده چون اژدها به نظر شدیدا گرسنه و عصبی میاد و با توجه به زنگ زدگی زنجیر نصب شده برروی گردن اژدها و قیافه دانش اموزا که بهتر از خودش نبودن میگه:
فکر میکنم توضیحات کافی باشه،حالا تا من برم فیلچو خبر کنم شما هم از هرچیزی که توضیح دادم سه بار بنویسین!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خب...
بهتره بعد ازاولین پستم به عنوان پست تدریس،خودمو معرفی کنم.
با سلام
اینجانب پروفسور ایلین پرنس،جانشین پروفسور بلک،استاد جدید مراقبت ازموجودات جادویی هستم.
و مفتخرم که اولین تکلیفمو برای اولین تدریسم ارائه بدم.

تکلیف جدید:
1- رولی تک پسته ای طنز بنویسید (طولش مهم نیست،هرچقد تونستین بنویسین)درباره اینکه چه کسی اولین بار به وسیله اتش اژدهای شاخدار رومانیایی جزغاله شد؟(15 نمره)
2- از پوست سبز وفلس دار این نوع اژدها چه استفاده هایی میشود؟غیر رول(3 نمره)
3- گزارشی تک پسته تهیه کنید از مکان نگه داری این نوع اژدها و طرز تغذیه و مکان نگهداری انها.(فرض کنید شما یه خبر نگارید)(12 نمره)

موفق باشید***




eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.