سوژه جديد :دامبل داره در هاگزميد قدم ميزنه و دقيقا هر 92 ثانيه يكبار يك بندري ميزنه . بعد از زدن حدودا سي و دومين بندري چشمش به مغازه ي لوازم جادويي ورانسكي مي افته .
الف : دامبل در هر دقيقه چند بندري ( ها ؟ نه
)
دامبل وارد مغازه ميشه و جوزف رو مي بينه كه مشغول قالب كردن يك ملاقه ي مجهز به پيش بند ، آشغال جمع كن خودكار و ظرف شور اتوماتيك به يكي از جادوگران زز و عزيزه
جوزف : به به ! خوبي دامبل جون ؟ يه برس جديد آورديم براي ريشات ! مال يه خانم دكتر ترشيده مجهز به ريش و سبيلي بوده كه صبحا يه بار ريشاشو شونه ميكرده شبا يه بار
ميخواي ؟
دامبل بسيار آروم ميگه : ساكت باش و بيا بريم گوشه مرلينگاه !
دامبل و جوزي وارد مرلينگاه مغازه ي جوزف ميشن كه از غضا ( قضا ؟ ) يكي از مشتريان گرامي سيفون رو نكشيده بوده .
دامبل : اون ژل تاب دهنده ريشي كه به من انداختي باعث شد تمام موهاي ريشم بريزه مرتيكه ارزشي
جوزف : خوب اون پشتش نوشته بود براي هر نوبت فقط اندازه يك دونه برتي بات ماليده بشه .
دامبل : آره ولي اون يه ذره ژل كي كفاف مي داد اين ريش ما را !
جوزف : خوب نبايد همشو مصرف مي كردي ، به من ربطي نداره ، بعد هم پس اين همه ريش چيه ؟
دامبل در همون لحظه ريشش رو مي كشه و ريش ذيل (
) راحت كنده ميشه و جوزف در اون لحظه چيزي رو ميبينه كه باعث يه مقدار اختلال در مغز ناقصش ميشه !
جوزف ( با لحن شاهنامه ) : واي بر من اي دامبل كبير ! چشمان من كور باد كه تورا اينچنين بي ريش نبيند !
دامبل دوباره ريش نقره فام ( اين اسلاميه هم بوقيده به كلمات
) سر جاش ميذاره و توهم جوزف از بين ميره .
جوزف : همونطور كه گفتم به من ربطي نداره و خودت مسئولي !
دامبل ابر چوبدستي رو بيرون ميكشه و جوزف رو تبديل به وزغ درختي ميكنه
جوزف : قور قور قور، قي قار قور قور .
( ترجمه وزغي به فارسي : دامبل غلط كردم ! جان مادرت بيا از اين مرلينگاه بريم بيرون كه از بوي كلم گنديده خفه شدم
)
دامبل كه از بين مخلوقات زبون وزغ هاي درختي رو هم ميدونه ميگه : قيرا قورا قوري قور
( آفرين بوقي ، حالا يه چيزي برم پيدا كن تا ريشم دوباره در آد يا ... ابر چوبدسته ديگه ، شايد مجبور شدي بقيه عمرتو به شكل سوسك هاي توالت بگذروني كه زبونشونم بلد نيستم ، دارم تازه مي رم آموزشگاه
* )
دامبل جوزف رو دوباره به خودش تبديل ميكنه و با هم از مرلينگاه معطر (
) بيرون ميرن .
دامبل با حالت كابوي : ببين بچه ، اگه تا هفته ي ديگه پيداش نكردي مجبوري با آداب زندگي سوسك ها آشنا بشي
دامبل با حالت باز هم كابوي ( ! ) خارج ميشه و جوزف هم مغازه رو به بوق ممد ميسپره و ميره تو دفترش .
___
جوزف در حالي كه داره به تابلوي عاقبت كاسب نقد فروش نگاه ميكنه از 40 درصد بقيه ي مغزش براي فكر كردن استفاده ميكنه
ذهن جوزف :
ضمير نا خود آگاه : بايد فرار كني و گرنه سوسكت ميكنه !
ضمير مفرد مذكر مخاطب (
) : نه ، بايد مثل يك مرد بجنگي و بگي كه ريش اون به تو مربوط نيست
و درگيري ضماير ادامه پيدا ميكنه تا جوزف با نظر ضمير متكلم مع الغير موافقت پيدا ميكنه و تصميم ميگيره به دوستاش زنگ بزنه و از اونا كمك بخواد .
آيفون 3G شو در مياره و به شماره اولين دوستش زنگ ميزنه :phone:
و در همون حال فكر ميكنه دامبل اين همه زبان رو از آريان پور ياد گرفته يا مترجمان همزمان
* : از جواب اينكه دامبلدور چطور تونسته اين جمله دراز رو در سه كلمه جا بده معذوريم .
_________________________
برو بچ اين سوژه ي جديد جاي كارش بيشتره ، چون اعضاي سوژه قبلي بلاك شدن و سوژه هم خز شده . اين هم جديدتره و هم به خاطر قسمت آخرش اعضا مي تونن به راحتي خودشونو وارد كنن .