ریونکلاو vs اسلیترین
سوژه: ولنتاین!
تام سرش رو از روی کتاب "چگونه در قرنطینه خانگی خوش باشیم (علم انتگرال و لگاریتم کرونا را شکست میدهند، پیوست: 33 راه حل کاملا کاربردی)" بلند کرد و نگاهی به همگروهی هایش انداخت؛ دروئلا با وردی کتابهایش را ضدعفونی میکرد، ربکا در آینه به خودش زل زده بود و به کارهایی که عموزاده هایش با دنیا کرده اند فکر میکرد، گابریل با تجهیزات کامل شامل 4جفت دستکش، 3لایه لباس پرستاری و ماسک شیمیایی به همراه 20 لیتر مایع ضدعفونی کننده گوشه ای نشسته بود و سو، دور از بقیه، الکل به دست و ماسک به دهان، آماده ی هرگونه تهاجمی از طرف ویروس ها به سمت کلاهش بود.
- بچه ها حس نمیکنید یه کاری داشتیم؟
تام که قصد داشت همگروهی هاش به خودشون بیان و از این بیحالی در بیان، این جمله رو بیان کرده بود، اما نمیدونست این حرف بدتر داغ دل اون ها رو تازه میکنه...
- کار؟
میدونی چقد از کارای زوپس مونده؟ میدونی چندتا بلیط عقب افتاده داریم؟ میدونی دو هفته تعطیل بودن هاگزمید یعنی چی؟ دِ نمیدونی دیگه!
- کار تام؟ واقعا؟
میدونی چقدر زندانی هستن که باید به کاراشون رسیدگی بشه؟ میدونی تو این مدتی که ما اینجائیم چندتا دادگاه باید برگزار شن که بخاطر فامیلای این تعطیل شدن؟
هدف جمله ی دروئلا بیشتر از تام، ربکا بود و "این" دقیقا اشاره به اون داشت. مریضی ای که توی دنیای جادوگری شایع شده بود و تمام مکان های عمومی رو تعطیل کرده بود، اما کوییدیچ رو نه!
- تام تو نمیدونی چقدر از برنامه های وزارت مونده؟ تازه کنکور مشنگی هم نزدیکه، وزیر سحر و جادو هم باید مدرک مشنگی داشته باشه.
تام اگر دست نمیجنباند، به جای اینکه همه رو سر حال بیاره؛ حال همه رو میگرفت.
- منظورم رو بد متوجه شدین.
بازی کوییدیچ داریم! کوییدیچ که هنوز تعطیل نشده.
بازیکنان تیم کوییدیچ ریونکلاو انتظار هر چیزی غیر این رو داشتن، کوییدیچ؟ اونم توی این شرایط؟ ممکن نبود!
- میفهمی چی میگی تام؟
فقط 1000 تا کشته توی لندن داشتیم. اون وقت با این شرایط بریم کوییدیچ بازی کنیم؟
- مجبوریم سو... مجبور!
کمی بعدتر، رختکن کوییدیچ ریونکلاوبازیکنان تیم ریون، با فاصله ی یکمتر از همدیگر نشسته بودند، که ناگهان جغدی از پیام امروز، وارد شد و روزنامه ای رو جلوی پای اونها انداخت؛ تام که از همه به روزنامه نزدیکتر بود، با دستکش روزنامه رو از روی زمین بلند کرد.
-
- چیشده تام؟
-
- تام! سالمی؟
-
شپرررررررررق!سو، که دیگه از خنده های تام خسته شد بود، با رعایت نکات بهداشتی، سیلی ای به گوش تام نواخت و روزنامه رو برداشت.
- باورم نمیشه!
- چیشده سو؟
و سو روزنامه رو به طرف بقیه برگردوند.
نقل قول:
رودولف با همه ازدواج کرد!
به گزارش خبرنگاران پیام امروز، صبح امروز، اتفاق عجیبی در دنیای جادویی افتاده است؛ رودولف لسترنج تمامیِ ساحرگان لندن رو به عقد خودش درآورده است! لازم به ذک...
دروئلا، که از شدت عصبانیت، صبرش رو از دست داده بود، با وردی روزنامه رو آتش زد و هم از شر ویروس ها و هم از خبر درون اون خلاص شد.
- اما من که هنوز به سن قانونی نرسیدم.
ربکا این رو گفت و گوشه ای دپرس نشست.
- الان این یعنی چی؟ من الان زن رودولف شدم؟
تام که تا اون لحظه خنده اش ادامه داشت، به سختی تلاش میکرد تا خودش رو کنترل کنه و شروع به صحبت کرد.
- آ..ر..ه!
-
این هشدار سو به معنای پایان خنده بود!
- خب، داشتم میگفتم، قبل از اینکه اون روزنامه رو بسوزونین خوندم یه تیکهاش رو، امروز مث اینکه ولنتاینه و رودولف با دعا به درگاه مرلین این اتفاق براش افتاده.
- خب حالا باید چیکار کنیم؟
- فعلا ایده ای ندارم.
-
دروئلا با بغض سرش رو درون کتاب "قوانین ازدواج و طلاق به شیوه ی آسلامی" فرو برد.
- حالا اینهارو ول کنید. امروز بازی داریم! باید همین الان راه بیافتیم.
بعد از ظهر، زمین کوییدیچ هاگوارتزبازیکنان دو تیمِ اسلیترین و ریونکلاو وارد زمین میشدند، اما بیشتر از بازیکنان دو تیم، داور بازی، رودولف لسترنج جالب توجه بود که حالا بسیار خوشحال بود و با چشمک زدن و اشاره ی دست، قصد داشت تا به همسرانش سلام کنه.
رودولف توپ ها رو از جعبه خارج کرد، بازی شروع شده بود.
- سلام به همگی! یوآن قانع هستم، صدای من رو از ورزشگاه خالی از تماشاگر هاگوارتز میشنوید. همونطور که مطلع هستید، بازی قبلی به خاطر حاضر نشدن تیم هافلپاف در زمین و خیل عظیم هافلی هایی که اجازه ی برگزاری بازی بدون تماشاگار رو نمیدادند، سیصد به هیچ به نفع گریفندور اعلام شد. حالا، با گزارش بازی دو تیم اسلیترین و ریونکلاو در خدمت شما هستیم، همونطور که مطمئنا تا الان فهمیدید، امروز اتفاقی جامعهی جادوگری رو به شک فرو برده و اون چیزی نیست جز اینکه داور جنجالی بازی امروز، رودولف لسترنج تمام ساحره ها رو به عقد خودش درآورده! چندتا هم برای ما میذاشتی نامرد.
با نگاه خشمگین بلاتریکس، یوآن متوجه شد که امروز، روز مسخره بازی های همیشه نیست.
- ولدی بازی رو شروع میکنه، سرخگون رو پاس میده به رابستن.
- بابا میشه من توپو گرفتن کنم؟
- چرا نشدن بشه بچه ی گل بابا؟
... بیا عشق بابا!
- رابستن... در واقع بچه ی رابستن...
... توپ رو در اختیار داره. به هوریس پاسش میده! هوریس، هوریس! حالا اسلی! حالا تام! حالا ریون!
بلاتریکس دست از زدن کروشیو به طرف محل استقرار ساحرهها کشید و با یک طلسم ساده، دست متحرکی را بالای سر یوآن تعبیه کرد تا در آرامش ساحرهها را منقرض کند.
- حالا تام، حالا تاااا... آخ! باشه بابا!
... شوت سنگین بازیکنای اسلیترین رو دفع میکنه، سرخگون توی دست سوئه، سو با گوشه چشم تنگ کردن برای داور بازی سرخگون رو پاس میده به گابریل؛ گابریل چیکار داره میکنه؟
- گفتن هر 5 دقیقه یکبار باید سطوح رو ضدعفونی کرد!
گابریل این رو گفت، یکبار دیگر با اسپری الکلش توپ رو ضدعفونی کرد.
- نمیخوای راه بیافتی دیگه؟
سو که از دست گابریل خسته شده بود، این را به گابریل گفت.
- گفتن هر شست و شو باید 20 دقیقه طول بکشه!
20 دقیقه بعد
- گابریل سرخگون رو در اختیار داره، رابستن رو دریبل میکنه، حالا چشم تو چشم لرده!
- میخوای به ما گل بزنی گبمان؟بعد از این همه سال؟
- همیشه! ... نه چیز...
گب کمی فکر کرد، یه بازی کوییدیچ ارزش از بین رفتن این همه خدمتش به ارباب رو نداشت، از طرفی هم، حالا شانس انتقام گرفتن رو داشت.
- نه ارباب من غلط بکنم.
گب این را گفت و توپ را به سمت مناسبتری شوت کرد.
- حالا گب، میشوته! ولی نه به سمت دروازه، بلکه به صورت رودولف!
گب، خوشحال از حرکتی که کرده بود، چرخی به دور زمین زد و به جای خودش برگشت. رودولف که قصد افتخار و بوس و سوت داشت با دیدن نگاه بلاتریکس و بقیهی ساحرهها سر جایش نشست. روز سختی برای او بود!
- بلاتریکس به بلاجر ضربه میزنه، وایسید ببینم! چرا داره اونوری میره؟ اوه! هدف بلاتریکس هم رودولفه! رودولف جا خالی میده، این یکی دیگه از کجا اومد؟
... بلاتریکس ملاقه ی مروپ گانت رو به سمت رودولف پرتاب میکنه. اما رودولف بازم جاخالی میده!
... حالا بلاجر به چو چانگ میرسه، یه ضربه ی دیگه! حالا دروئلا، کتاب "پیام زور" خودش رو پرت میکنه و بازم به سمت رودولف! ساحره ها دل پُری ازش دارن.
چند دقیقه میگذشت و بازیکنان دو تیم ایستاده بودند، ساحره ها بلاجر و چوب و قمه که حالا جزو اموال خودشان محسوب میشد، به سمت رودولف پرت میکردند و جادوگرها که از گرفته شدن انتقام بیهمسریشان خوشحال بودند دمپایی به دست برای کمک به ساحرهها از جا پریدند.
- برای بار 60اُم بلاتریکس، این دفعه دمپایی پرت میکنه! اوه!
... به خطا رفت! دمپایی به سر چو چانگ برخورد میکنه. حالا چو سیخ کباب رو به سمت بلاتریکس گرفته.
- میخوای منو با سیخ بزنی چو؟
- نه بابا منو چه به این کارا؟ خواستم کباب درست کنم اصلا.
- دوباره بلاتریکس، اینبار قابلمه رو به سمت رودولف پرتاب میکنه، عه؟ چرا قابلمه از راهش منحرف شد؟ اون چیه تو دستِ دروئلا؟ وایسید ببینم! عه ریونکلاو بازی رو برد! خوشحال تر از ریونیا رودولفه که شاید زودتر شکنجهش تموم بشه!
قابلمه بلاتریکس به اسنیچ خورده بود و اسنیچ رو به دست جوینده ی ریونکلاو رسونده بود، اما اهمیتی نداشت، شکنجه ی رودولف مهم تر بود!
- گابریل دلاکور، این چیه خدایی؟
...سطل پر از وایتکس رو به سر رودولف میزنه.
- حالا میری شصتا شصتا زن میگیری، ها؟
- من؟
من غلط کردم!
فردای روز مسابقه، نزدیک بارگاه ملکوتیجمعیت کثیری از ساحرگان و فمنیست های لندن دور هم جمع شده و به سمت بارگاه مرلین میرفتند، هرکس این صحنه را از دور میدید، تصور یک راهپیمایی به سرپرستی "معصومه قلینژاد" رو میداشت، اما قضیه چیز دیگری بود. ساحره ها، رودولف به دست برای گرفتن حق خود به مرلین حملهور میشدند.
در راه به مردی برخوردند.
- جهیزیه ی دخترم تو این خیابون بود، اینا که اعتراض کردن همشون خراب شدن، این درسته؟
جمعیت فمنیست از روی مرد رد شدند... عمرش به این دنیا نبود!
- اون کیه؟
چرا داره صندلی بارگاه رو لیس میزنه؟
- بی اعتقادها!
بیاید لیس بزنید! شفا میده!
حراست بارگاه مرلین برای جلوگیری از آبروریزی بیشتر، فرد لیسنده را از بارگاه خارج کردند.
- چه خبر است فرزندانم؟
شما شروع کنید فرزند بلاتریکس بلک فرزند کی...
- مرلین! این درسته؟ چرا تمام زنهای لندنی باید همسر این باشن؟
- و مهم تر از همه، چرا من نباشم؟
پالی با پس گردنیِ بلاتریکس به جواب چرایش پی برد!
- ببین فرزندم! حکم آسلامِ جادویی اینه که یه مرد جادوگر میتونه تا شیش میلیون زن داشته باشه، به شرط اینکه مساوات رو بینشون رعایت کنه.
- یعنی من شیش میلیون و یکمی بودم؟
-
... اگه رعایت نکنه چی؟
- در اونصورت تصمیم رو دادگاه میگیره که فعلا تا دوماه تعطیله، برید خوشباشید فرزندانم تا دوماه بعد که دادگاه ها باز میشوند، شکایات خودتون رو ابلاغ کنید.
رودولف با شنیدن این حرف مرلین، اعتماد به نفسش را دوباره به دست آورد.
- همسرانم! پیش به سوی دکه.
اما در همان لحظه با ضربات سهمگینی از سمت همسرانش مواجه شد... دوماه سختی برای رودولف در پیش بود!
پایان؟