هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

مادام ماکسیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۵ دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
از خیلی خارج...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 19
آفلاین
چشمان لرد از خشم درخشید؛ مرگخوار مذکور را از پنجره جغد دانی به بیرون پرتاب کرد و با خونسرد ترین لحن ممکن گفت‌.
- یاران ما چیزی را به یاد آوردیم، فقط ما توانایی درست آواز خواندن را داریم.

مرگخواران همه پاپ کرن به دست، به اربابشان زل زده و منتظر آواز خواندن او بودند.
لرد زیر چشمی نگاهی به یارانش انداخت، سرفه ای کرد و به امید این که با آوردن لیوانی آب گرم میتواند عمل وقیح شعر خواندن را به عقب بیاندازد گفت‌.
- باید حنجره مان گرم شود. لیوانی آب...

هنوز جمله اش به پایان نرسیده بود که لیوانی آب به سویش دراز شد.
- بفرمایید ارباب.

لرد درحالی که چپ چپ به تام نگاه می کرد، لیوان را سر کشید و‌ دوباره صدایش را صاف کرد.
- آب دمای مناسبی نداشت؛ حنجره مان هنوز گرم نشده است. بهتر است یک لیوان دیگر آب بخوریم.

بعد از گذشت چندین دقیقه تپه ای لیوان کنار لرد تشکیل شده بود.
- ارباب تا الان حدود صد و سه لیوان آب براتون آوردیم. فکر نمی کنید حنجره تون به اندازه کافی گرم شده؟

لرد درحالی که داشت از اهمیت گرم شدن صدا و میزان ظریف بودن حنجره اش سخنرانی میکرد به این نتیجه رسید که دیگر وقتش رسیده آواز خواندن را شروع کند.





پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
بلاتریکس نگاه مرگباری به ایزابلا انداخت.
- نه ارباب، خودش به زور اومد تو.

لرد طی اقدامی سریع، ایزابلا را با ایده‌های درخشانش کنار زد و شروع به صحبت کرد.
- یاران ما، فکری بکر به سرمان زده است؛ آواز می‌خوانیم!

لرد سیاه در ادامه‌ی صحبت‌هایش دستش را دراز کرد و هیبت عظیم مادام ماکسیم را به سمت خودش کشید.
- ولی نه خودمان. سرود زیبا و دلفریبت را بخوان مادام!

مادام ماکسیم که اندکی شوکه شده بود، به خود آمد و سپس با صدای نازکی که از هیکل تنومندش بعید بود، شروع به خواندن کرد.
- حالا حالا حالا حالا...

هنوز بیت ابتدایی شعر به پایان نرسیده بود، که غریزه‌ی ایوا به کار افتاد؛ بدنش شروع به لرزیدن کرد و سپس خود را با پرتابی بلند درست جلوی صورت مادام انداخت. درحالی که سعی می‌کرد با دستانش او را عقب نگه دارد، شروع به خواندن کرد. صدایش با صدای مادام در هم می‌آمیخت و موجب آزار جغدها می‌شد.

- کافیه! درست شعر بخوانید یاران بی‌مصرفمان!
- ارباب...
- این چه طرز خواندن است؟ باید صدایتان را درست تنظیم کنید!
- ارباب...
- چیه؟
- شرمنده ارباب، ولی حتی اگه درست هم بخونن باز قبول نیست، شما خودتون باید از دل جغدا در بیارید و خوشحالشون کنید.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۷ ۱۶:۱۵:۲۳

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

ایزابلا تینتوئیستل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۴۶ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
از ارباب دورم نکن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
و اینگونه شد که لشکر مرگخواران به همراه لرد به سمت اداره پست راهی شدند.
ناگفته نماند که از همان ابتدای ورود لرد سیاه متوجه وضیعت وخیمی که درونش بود شد.
زیرا دلجویی از جغد ها به معنی پاک کردن خرابکاری ها و دانه دادن به آن ها بود که در شان یک ارباب نبود .

_دادگاه توقع داره ما خرابکاری های این جغدا رو تمیز کنیم .
_البته ارباب ولی یه راه حل دیگه هم هست؛ این که براشون آواز بخونین. جغدا خیلی این کارو دوست دارن، مگه نه.

جغد ها با تکان دادن سر خود حرف پلاکس رو تایید کردند.

_ما! لرد سیاه؛ سیاه ترین جادوگر قرن؛ شعر بخوانیم .
_اره ارباب.به نظر شعر یه توپ دارم قلقلیه رو بخونین . قشنگه .

لرد سیاه نگاهی عاقل اندر سفیه به ایزابلا انداخت و سپس رو به بلا کرد.
_بلامون!
تو اینو به ارتشمون راه دادی .


!Warning
Risk of biting


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
رودولف که توجهش به بانوی با کمالاتی جلب شده بود، از ایده خروج از پارک خوشش نیومد. خصوصا وقتی می‌دونست مقصد بعدی اداره پسته و سر و کارشون فقط با جغدا خواهد بود و خبری از ساحره‌ای نیست.
پس ناخودآگاه لب به سخن می‌گشایه.
- ارباب پس اون بستنیای سقوط کرده رو زمین چی؟ تمیزشون نمی‌کنین؟ جرمتون زیاد نشه یهو.

لرد که تازه قضیه آفتاب و بارونو به یاد آورده بود، خیلی آروم به سمت رودولف برمی‌گرده.
- همون که جنابعالی مسببش بودی؟

حرکات آروم لرد هم به اندازه حرکات سریعش ترسناک بود. رودولف ناگهان از کرده‌ی خودش پشیمون می‌شه. شاید بهتر بود سکوت اختیار می‌کرد و لب به سخن نمی‌گشود.

- ولی ما چیزی این اطراف نمی‌بینیم. کار آفتاب بود یا بارون؟

رودولف با شنیدن این حرف نگاهی به اطراف می‌ندازه. واقعا هم خبری از بستنی‌های آب شده کف پارک نبود. یعنی واقعا خورشید کار خودشو کرده بود؟ با منطق جور در نمیومد!

هرچی که بود، بالاخره یک بار هم که شده شانس به رودولف رو آورده بود و خبری از تمیزکاری نبود. درسته که ساحره باکمالات رو از دست داده بود، اما خودشو از خشم لرد نجات داده بود.

- بله دیگه بریم اداره پست. اینجا همه چی تمیزه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
نگاه لرد در حال گرفتن رنگ خشونت بود.
-بلا؟

لازم به توضیح اضافه نبود. بلاتریکس «چشم ارباب» گویان، دستش را در حلق ایوا فرو کرد.
-این کبده... نه کبد جایی که ما می‌خوایم نیست... غذا وارد کلیه میشه... من کلیه رو باید پیدا کنم.
-وارد معده میشه‌ها!

بلاتریکس کمی فکر کرد.
-غذای تو وارد معده میشه لینی... تو کوچکی. غذا تو معده‌ات جا میشه. غذای ایوا وارد کلیه میشه... دیدم که میگم!

پس از دقایقی تلاش، بلاتریکس تا کمر در حلق ایوا فرو رفته بود و تنها یک جفت پا از او دیده می‌شد.
-پیداش کردم! گرفتمش! بکشید من رو بیرون!

رودولف که نزدیک ترین فرد به ایوا بود، با میل عجیبی دست به گریبان شد... میل هل دادن بلاتریکس به درون معده ایوا!
-کسی نمی‌بینه‌ها... به جای بیرون کشیدن هولش می‌دم تو... چی میشه مگه؟

شخصی از پشت سر رودولف صدایش را صاف کرد. هیچ نیازی به چرخیدن و دیدن شاهد نبود... صدا قطعا متعلق به لرد بود.

-ولی خب من که اینکار رو نمی‌کنم! می‌کشمش بیرون و صحیح و سالم تقدیم ارباب... عه! ارباب! شما هم اینجایین؟ من داشتم می‌شتافتم که به بلاتریکس کمک کنم!
-

بالاخره بلاتریکس با نصفه دیگر معتاد از دهان ایوا خارج شد.

-خب... عملیات نظافت پارک با موفقیت تمام شد! مقصد بعدی ما کجاست؟

پلاکس به سرعت لیست بلند بالایی را از جیبش بیرون کشید.
-ارباب... طبق چیزی که اینجا نوشته شده، دلجویی از جغد‌ها گزینه بعدیه... باید بریم اداره پست و دل جغد‌هارو به دست بیاریم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۱۹:۴۹
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 231
آفلاین
ایوا و فنریر سهم نصفه خود را از فرد معتاد خوردند. لرد سیاه به پارک نگاه کرد. به جز صدای ونگ ونگ بچه هایی که رودلف به آنها بستنی آب شده داده بود، وسایل امرار معاش معتاد و لکه بستننی های آب شده روی زمین هیچ آلودگی صوتی و یا تصویری دیده نمیشد.

-یالا! تخش کنین دیگه.
-هنوز کاملا تو دهنم جا نشده صبر کن.
-پنج دقیقه دیگه صبر کنی حله.

لرد به بلا نگاه کرد. او در حال کلنجار رفتن با ایوا و فنریری بود که زحمت خوردن معتاد را کشیده بودند. بلاخره بعد از پنج دقیقه فنریر به سمت درب خروجی پارک رفت و نصف معتاد را بدون هیچ مشکلی تخ کرد اما ایوا...

-چه ستاره ی دنباله دار قشنگی...
-ایوا یالا تخش کن دیگه.
-ویـــــــــــــــژ! این بچه مریخی ها چقدر سریع راه میرن.

ایوا با دستش به بچه ای اشاره میکرد که دنبال دیزی میدوید تا شاید بتواند یک بستنی از او بگیرد.

-به اون کوتوله بگید اون چیز رو بده به بچه فضاییه. گناه داره.
-من کوتوله نیستم.

فنریر بعد از یک عملیات طاقت فرسا به سمت لرد سیاه برگشت.

-ارباب میشه یه چیزی بگم؟
-بگو ببینیم فنر مان.
-ارباب فکر کنم ایوا تحت تاثیر مواد مصرفی فرد معتاد قرار گرفته.
-یعنی ایوا مان معتاد شده؟
-متاسفم ولی شواهد همین رو میگه.

فنریر که شبیه دکتران پشت در اتاق عمل شده بود، این جمله را گفت و از کادر بیرون رفت.



ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۷ ۱۳:۴۹:۵۵
ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۷ ۱۴:۰۶:۳۷

تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
درسته که این جور توافق نظرها امری نادر بود، اما نکته مهمی این وسط وجود داشت که از دید فنریر و ایوا که همچنان در حال تایید همدیگه بودن دور مونده بود. اونم چیزی نبود جز...

نظر لرد!

وقتی لرد به چیزی اعتقاد داشته باشه اونا هم باید به اون اعتقاد ایمان بیارن.
- وقتی ما می‌گیم نصفش می‌کنیم شما در جواب چی می‌گین؟

فنریر و ایوا بدون حتی ذره‌ای فکر جواب می‌دن.
- می‌گیم ولی ما کامل می‌خوایم ارباب؟
- می‌گیم نصف که فایده نداره ارباب؟

لرد نگاه مرگباری به جفتشون می‌ندازه.
- می‌گین چشم ارباب.

لرد راه مخالفت رو به روی فنریر و ایوا بسته بود. پس سر تعظیم به خواسته لرد فرود میارن.
- چشم ارباب.
- هرچی شما بگین ارباب.

بنابراین لرد جلو می‌ره، معتادو از وسط نصف می‌کنه و یه ورشو می‌ندازه جلو ایوا و یه ورشو جلو فنریر.
- یاران ما، با دقت ببلعیدش و بعد تفش کنین تا مطمئن شیم سالم از این پارک خارج می‌شه. دوست نداریم جرم دیگه‌ای به جرممون اضافه بشه. فهمیدین؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
لرد سیاه باید انتخاب میکرد. باید انتخاب میکرد که معتاد را توسط ایوا برای همیشه سر به نیست کند... و یا بدهد فنریر ابتدا آن را قورت داده، و سپس آن را در جایی دیگر چیز کند... " تخ" کند. شاید هم نمیکرد به هرحال... شاید ممکن بود فنریر کلک بزند...

-مـــــــــــــــــــــــــال مــــــــــــــــنه! گفتم که! ببین تو اصلا توانایی خوردن اینو نداری بچه! بعدم... تو اینو کاملا میخوریش... تخش نمیکنی دیگه.

رشته ی افکار لرد سیاه، با فریاد فنریر پاره شد. او که جا خورده بود، به سرعت کوشید ابهت خود را حفظ کند.
-فنر از دهنت بوی خوشی استشمام نمی‌کنیم. به نظرم‍...

ایوا جفت پا پرید میان صحبت اربابش و در حالی که دستانش را مانند آسیاب بادی در هوا تکان میداد، به فنریر نزدیک تر شد.
-ببخشید ارباب... شکر تو کلامتون... نخیر آقــــــــا گرگه! فک کردی که چی! من... من خیلی هم قویم حتی! من هر روز یه لیوان شیر میخورم! تخش هم... گیر ندید دیگه!
-جدی کوچولو؟ میخوای قدرتو نشونت بدم؟
-ما داشتیم صحبت میکردیم ایوا! چطور جرئت کردی وس‍...

فنریر گرگینه ی قوی ای بود. لاقعل قوی تر از ایوا بود. و وقتی عصبانی میشد، ایوا زیاد از او خوشش نمی‌آمد. نه که بترسد ها! صرفا احساس میکرد او موقع عصبانیت کمی دو برابر معمول میشود. بنابراین کم نیاورد و با خشم به او توپید:
-ببیــــــــن! میای با هم به صلح برسیم داداش؟

خون لرد سیاه به جوش آمد. با جاروی دسته بلندش ابتدا ضربه ای بر فرق سرِ ایوا زد. بعد هم ضربه ای دیگر به فنریر. سپس جارو را مانند شمشیر در دست گرفت و با خشم به انها دستور سکوت داد.
-ما دستور بس کردن میدهیم! میتوانیم این معتاد را نصف کرده، نصفش را به فنر داده و نصف دیگر را هم در حلق ایوا بچپانیم.

فنریر و ایوا به یکدیگر چشم دوختند.
-چیزه ارباب...
-اما ارباب... اگه نصف بشه که دیگه لَذَتشو نمیبریم که ارباب.
-آره ارباب...

به نظر میرسید این تنها موضوعیست که آن دو نفر با هم سر آن توافق دارند.




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
ایده‌های درخشان متعلقند به ذهن‌های درخشان و چه ذهنی درخشان تر از ذهن لرد سیاه؟
-ایوا را بیایید!

ایوا خیلی سریع در حالی که گوشه‌ای نشسته و تحت تاثیر سوژه تاپیک همسایه سعی می‌کرد با مورچه‌ها همزاد پنداری کند یافته شد.

-ایوایمان! ماموریتی برات داریم... این معتاد رو قورت بده و اونجا تخش کن!
-تخش کنم؟
-بله... تخش کن. صحیح و سالم... مشکلی داری؟

معتاد سر و وضع مناسبی نداشت. بوی مناسبی نمی‌داد و حتی خیلی اشتها بر نیانگیز بود!

-نه سرورم! چه مشکلی.

که خب هیچ کدام از دلایل بالا برای شکم ایوا مشکل حساب نمی‌شد!

-نههه ارباب... این دیگه تخش نمی‌کنه که... قورت داده و هضمش می‌کنه... نگاهش کنین با چه ولعی نگاهش می‌کنه! بذارید من قورتش بدم... راستی! سلام ارباب... خوبید ارباب؟

نگاه لرد بین فنریر و ایوا در چرخش بود.



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲:۴۷ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
- ها؟

لرد سیاه تقریبا کلافه شده بود. باید آن معتاد را از آنجا بیرون میکرد اما انگار آن معتاد بیرون برو نبود.
- گفتیم برای نجات جونت از این سیاره فرار کن. مریخ مورد حمله قرار گرفته!

به نظر می‌رسید معتاد سعی دارند از جایش بلند شود؛ اما دوباره دست از تلاش برداشت و نشست.
- اگر اینژا داره نابود می‌شه، همه با هم اژ اینژا میریم.

سپس حالت شخصی را گرفت که در حال خواندن سرود ملی است.
- همه ژان و تنم، وطنم وطنم وطنم وطنم!

حالا لرد واقعا کلافه شده بود!
- همه دارن خودشونو نجات میدن. فقط تو موندی. بلند شو برو تا نمردی.

به نظر نمی‌رسید که معتاد متوجه موضوع شده باشد. کم کم داشت دوباره به خواب میرفت.
- نخواب!

دیر شده بود.

- ما خسته شدیم. انگار باید از روش دیگری استفاده کنیم که ملایم هم باشد.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.