جام آتش!

پایان جام آتش
لوگوی هاگوارتز

جام آتش به پایان رسید!

با تشکر از همه شرکت‌کنندگان و تماشاگران عزیز

جام آتش

رویداد جام آتش به پایان رسید. با تشکر از استقبال پرشور شما. به زودی نتایج نهایی اعلام خواهد شد.

مشاهده‌کنندگان این موضوع: 1 کاربر مهمان
پاسخ به: بازي با كلمات
ارسال شده در: پنجشنبه 23 شهریور 1402 16:30
تاریخ عضویت: 1402/06/23
تولد نقش: 1402/06/23
آخرین ورود: دوشنبه 13 فروردین 1403 01:05
پست‌ها: 10
آفلاین
یک سال تحصیلی دیگر تمام شده و با مرگ دامبلدور، هری، هرمیون و رون احتمالا دیگر به هاگوارتز باز نخواهند گشت.

هری، جان پیچی که بهای بدست آوردنش جان دامبلدور بود را باز کرده و کاغذ پوستی ای درون آن دیده بود. روی کاغذ پوستی به طور واضح گفته شده بود که آن جان پیچ تقلبی است و جان پیچ اصلی می تواند در هر کجای این جهان باشد. هری با لبخند تلخی به جان پیچ تقلبی خیره شده بود.

هرمیون پله ها را با عطسه ای بالا آمد و با تردید به هری دلداری داد.

با قدرت گرفتن لرد سیاه، جان هیچ کس در امان نخواهد بود.
هری، رون و هرمیون باید برای نابودی لرد ولدمورت تمام سعی خود را می کردند.


اون جمله‌ای که پله توشه رو به نظرم یکم سرسری نوشتی تا فقط از کلمات استفاده بشه. می‌تونستی بهتر بنویسی. ولی همچنان برای عبور کردن از این مرحله کافی بود.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/6/23 18:29:24
پاسخ به: بازي با كلمات
ارسال شده در: دوشنبه 20 شهریور 1402 10:53
تاریخ عضویت: 1402/06/19
آخرین ورود: شنبه 9 تیر 1403 13:38
از: پریوت درایو ، شماره‌ی 4
پست‌ها: 2
آفلاین
{ خنده - کاغذ پوستی - تلخی - قدرت - کلاه - رنگ - پله}
هری دفتر 40 برگش را باز کرد. دفتر از "کاغذ پوستی" قدیمی ساخته شده بود . کم پیش میامد عمو ورنون و خاله پتونیا برای هری چیزی بخرند. هری به یاد آورد، چندماه پیش که عمو ورنون آن دفتر قدیمی را برایش خریده بود "خنده‌ی" ملیحی به لب داشت و زیرلب از عمو ورنون تشکر می‌کرد، اما عمو ورنون با "تلخی" به هری زور می‌گفت و "قدرتش" را نشان می‌داد. هری با خودش فکر کرد چرا چندماه پیش انقدر تباه بوده که از عمو ورنون و خاله پتونیا، که از او متنفر بودند تشکر کند؟ اما انقدر خسته بود که به خواب فرورفت و دیگر به چیزی فکر نکرد.
صبح روز بعد، هری با آشفتگی از خواب پرید! خوابی که دیده بود، وحشتناک بود . موجودی در جنگل، که "کلاهی" به "رنگ" پرکلاغی داشت، آرام آرام به سمت او میامد و حس می‌کرد، حتی در خواب جای زخمش درد می‌کند! صدای خش‌خشی خاله پتونیا بلند شد و با جیغ گوش‌خراشی گفت:
-هری! زودتر از "پله‌ها" بیا پایین و صبحونه درست کن!
هری که شب پیش کابوس وحشتناکی دیده بود، حوصله نداشت حتی در را باز کند، اما چه میشه کرد؟ او از یک سالگی در این خانه با پسرخاله‌ی چاقش، دادلی بزرگ شده بود.



خوب بود. فقط بهتر بود بین پاراگرافای مختلفت دو بار اینتر می‌زدی تا داستانت ظاهر بهتری بگیره.

تایید شد.

مرحله بعد: گروهبندی
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/6/20 12:02:44
پاسخ به: بازي با كلمات
ارسال شده در: جمعه 17 شهریور 1402 17:27
تاریخ عضویت: 1402/06/17
تولد نقش: 1402/06/18
آخرین ورود: شنبه 6 آبان 1402 16:20
پست‌ها: 5
آفلاین
{ کلاه - رنگ - تلخی - قدرت - پله - تردید - عطسه }


هری از *پله* ها پایین آمد و عمه پتونیا را دید که با نگاه *تلخی* در حال وداع با خانه ای که سال ها در آن زندگی کرده و حال به یک باره مجبور به ترک آن است.
به خواطر وجود گرد و غبار در هوا هری *عطسه* ای کرد و عمه پتونیا از جا پرید.
عمه پتونیا که از صورتش نمایانگر این بود هنوز در مورد تصمیمش *تردید* دارد،آهی کشید و به هری گفت《:اون شب توی گودریک هالو فقط تو مادرت رو از دست ندادی،بلکه من خواهرم رو از دست دادم.》
پتونیا که *رنگش* پریده بود *کلاهش* را به سر گذاشت و به سمت بیرون حرکت کرد.
اما بعد از اینکه این حرف را به هری زد احساس راحتی و *قدرت* داشت چرا که این حرف سال ها در دلش مانده بود.


قشنگ نوشته بودی.
فقط از این به بعد قبل دیالوگ‌هات یک اینتر بزن و بعد پشتشون لاین(-) بذار.
مثلا اینجوری:
- اون شب توی گودریک هالو فقط تو مادرت رو از دست ندادی،بلکه من خواهرم رو از دست دادم.

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!
ویرایش شده توسط تری بوت در 1402/6/17 17:47:23
پاسخ به: بازي با كلمات
ارسال شده در: پنجشنبه 16 شهریور 1402 20:11
تاریخ عضویت: 1402/06/10
تولد نقش: 1402/06/19
آخرین ورود: پنجشنبه 23 شهریور 1402 00:56
پست‌ها: 3
آفلاین
در خانه‌اش را باز کرد و از آن خارج شد. درحالی که از پله های جلوی در پایین می‌آمد با وزیدن بادی سرد عطسه کرد و کلاه خود را پایین تر کشید.
به آرامی به منظور رهایی از آن تکه کاغذ پوستی به سمت نرده های سفید رنگ رفت و لبه‌ی پرتگاه ایستاد.
به نرده هایی که او را از سقوطی هولناک حفظ میکردند تکیه داد و کاغذ را از جیبش خارج کرد.
با تردید باری دیگر آن را خواند و خنده‌ی تلخی سر داد.
کاغذ را مچاله کرد و با تمام قدرت آن را به اعماق دره پرتاب کرد.



خیلی قشنگ نوشته بودی.
فقط همه‌ی کلماتو بولد نکرده بودی که خب اشکالی نداره.

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!
ویرایش شده توسط تری بوت در 1402/6/16 20:16:51
پاسخ به: بازي با كلمات
ارسال شده در: سه‌شنبه 14 شهریور 1402 17:56
تاریخ عضویت: 1402/05/31
تولد نقش: 1402/06/21
آخرین ورود: پنجشنبه 23 شهریور 1402 16:07
پست‌ها: 3
آفلاین
با نشانه های ظهور ارباب تاریکی هری در خانه ی دورسلی ها تنها مانده و با *تلخی* به اتاق خواب قبلی اش یعنی انباری زیر *پله* نگاه می کرد. ناگهان چشمش به *کاغذ پوستی‌ای* افتاد که از زیر در نمایان بود. با *تردید* به سمت در رفت و کاغذ پوستی را برداشت. با برداشتن کاغذ پوستی مقداری گرد و غبار بلند شد و هری *عطسه‌ی* بلندی کرد. روی کاغذ پوستی نقاشی *کلاه* سیاه *رنگی* دیده میشد که زیر آن با دست خط بچه گانه ای اسم هری نوشته شده بود. هری، با دیدن نقاشی بچگی اش *خنده‌ی* مختصری کرد ولی با یادآوری افزایش *قدرت* ارباب تاریکی، خنده اش بر لبش خشکید. به زودی جنگی آغاز خواهد شد و هری باید به زودی آماده می شد وگرنه اتفاقی می افتاد که نباید... .


خیلی قشنگ نوشتی!
ولی بعضی از جاها اگر از اینتر استفاده میکردی میتونستی ظاهر بهتری بهش بدی.

تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی!
ویرایش شده توسط هرماینی.جین.گرنجر در 1402/6/14 18:01:00
ویرایش شده توسط تری بوت در 1402/6/14 20:06:32
پاسخ به: بازي با كلمات
ارسال شده در: سه‌شنبه 14 شهریور 1402 04:15
تاریخ عضویت: 1396/08/08
تولد نقش: 1396/08/08
آخرین ورود: سه‌شنبه 6 شهریور 1403 23:05
پست‌ها: 265
آفلاین
{ خنده - کلاه - رنگ - منظور - تلخی - قدرت - کاغذ پوستی - پله - تردید - عطسه }


با صدای عطسه‌ای که از راه‌پله‌ی طبقه‌ی پایین می‌آمد از خواب پرید. خنده‌ی کوتاهی شنید و بعد لحن سرد لردسیاه که با سرزنش کسی را خطاب قرار داده بود در سرش طنین انداخت.

یک طبقه که چیزی نبود، از پیِ فرسنگ‌ها فاصله هم صدای‌ش را به وضوح می‌توانست بشنود. چشمانش تازه گرم شده بودند.. دُم‌ش را در چنبره‌ی نرمی که درونِ سبدش زده بود به آرامی جا به جا کرد و به کلاهِ گروه‌بندی‌ای که گوشه‌ی اتاق‌ش روی میزی قرار داشت نگاهِ بی‌تفاوتی کرد.

هدیه‌ای که لردسیاه از هاگوارتز به منظورِ سرگرمی و تفریح برای دخترش که روزهای سختی را سپری می‌کرد، به خانه‌ی ریدل آورده بود، و نجینی تمامِ روزِ قبل درحالِ نارنجی کردن کلاه بود. ولی کلاه با قدرت مقاومت می‌کرد و هر بار به رنگِ زشت و قدیمیِ خودش برمی‌گشت.

در آخر نجینی کلاه را نیش زد و به گوشه‌ی اتاق انداخت. بی‌تردید پای طلسمی باستانی در میان بود.

سرش را چرخاند و روی بالشِ چهارم‌ش گذاشت و سعی کرد دوباره بخوابد. اگر بیداری به طورِ کامل به او چیره می‌شد آن‌وقت دل ش پیتزا هم می‌خواست؛ و با تلخی برای هزارمین‌بار به یاد آورد که شنبه‌ی گذشته کاغذپوستی‌ای از وزارت‌خانه آمده بود که حاویِ خبری جان‌گداز بود :

نقل قول:
رییس کارخانه‌ی پنیر پیتزای جادویی، تمامِ سرمایه‌ی باقی‌مانده‌اش را برداشته و به مقصدِ آلبانی فرار کرده بود..
"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."
پاسخ به: بازي با كلمات
ارسال شده در: دوشنبه 6 شهریور 1402 23:26
تاریخ عضویت: 1388/03/30
تولد نقش: 1388/03/30
آخرین ورود: جمعه 25 خرداد 1403 19:05
از: رو شونه‌های ارباب!
پست‌ها: 5458
آفلاین
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه


تردید داشت... نمی‌دانست کاری که می‌خواهد بکند درست است یا خیر. تنها یک طبقه با مقصد فاصله داشت و هنوز هم از تصمیمش اطمینان نداشت. در حال بالا رفتن از پله‌ها بود که کاغذپوستی‌ای در انتهای راه توجهش را به خود جلب می‌کند. وسط کاغذپوستی تنها یک کلاه بنفش رنگ بزرگ نقاشی شده بود. ابتدا ممطئن نبود که منظور از این نقاشی چه می‌تواند باشد، اما به محض این که دستش با کاغذپوستی برخورد می‌کند همه چیز را متوجه می‌شود. تماس با کاغذپوستی باعث شده بود کلاه عطسه‌ای کند و بعد... آن خنده معروف روی کلاه نقش بست. خنده‌ای درست همانند او، خنده‌ای که تبدیل به نشان بین آن دو شده بود. حالا به خوبی می‌دانست که این نامه از طرف کیست و چرا نوشته شده است. بنابراین لبخندی می‌زند و این‌بار با قدرت ادامه مسیر را طی می‌کند، چون دیگر شکی نداشت!
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/6/6 23:32:00
پاسخ به: بازي با كلمات
ارسال شده در: دوشنبه 6 شهریور 1402 23:17
تاریخ عضویت: 1402/05/08
تولد نقش: 1402/06/07
آخرین ورود: چهارشنبه 1 آذر 1402 13:55
از: من فاصله بگیر ...!
پست‌ها: 9
آفلاین
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه

رو به روی خانه متروکه ایستاد و غرق تماشای آن شد ...
کلاه سیاه رنگ خود را پایین تر کشید تا کسی او را نشناسد و سپس با قدم هایی استوار و محکم به سمت خانه حرکت کرد.
تمام خاطرات خوب و بدش در آنجا را به یاد آورد.
با لبخند تلخی سر تا سر خانه را از نظر گذراند و نگاهش روی راه پله متوقف شد.
با تردید از آن بالا رفت و به اتاقی که روزی متعلق به او بود رسید.
هنوز هم کاغذ پوستی نامه ی پدرش که آغشته به خون بود روی میز رها شده بود.
در فکر فرو رفت ...او برای رسیدن به قدرت همه چیز را به باد داده بود ... .
منظور از (همه چیز) ، تمام زندگیش بود. حتی اعضای خانواده اش ...



خیلی قشنگ بود!
فقط یه نکته، نیازی نیست بین سه نقطه و کلمه قبلش فاصله (space) بندازی. در واقع علائم نگارشی به کلمه قبل از خودشون می‌چسبن و با یه space از کلمه بعدشون جدا می‌شن... اینطوری!

تایید شد.

مرحله بعد: عه گویا قبلا رفتی.
ویرایش شده توسط leeshamscarlett در 1402/6/6 23:21:21
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/6/6 23:29:48
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/6/6 23:33:50
ویرایش شده توسط leeshamscarlett در 1402/6/7 13:34:57
!... sʜᴜᴛ ᴜᴘ ، ɪᴛ's ᴅᴀʀᴄ ʜᴇʀᴇ

ᴍʏ ʟᴏʀᴅ
تصویر تغییر اندازه داده شده
پاسخ به: بازي با كلمات
ارسال شده در: دوشنبه 6 شهریور 1402 16:00
تاریخ عضویت: 1397/05/22
تولد نقش: 1397/06/05
آخرین ورود: پنجشنبه 13 دی 1403 23:33
از: این سو، به اون سو!
پست‌ها: 555
آفلاین
کلمات جدید:

خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه



* یک داستان کوتاه با حداقل 7 کلمه از کلمات داده شده بنویسید.

* بهتره کلمات رو به صورت درشت، زیر خط دار، ایتالیک، همراه علامتی کنار آن* یا با
رنگی دیگر بنویسید که در متن مشخص باشه.

* برای آگاهی از قوانین ورود به ایفای نقش به تاپیک مربوطه مراجعه کنید.
بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.
پاسخ به: بازي با كلمات
ارسال شده در: چهارشنبه 14 مهر 1400 03:09
تاریخ عضویت: 1400/03/11
تولد نقش: 1400/03/14
آخرین ورود: شنبه 16 فروردین 1404 17:06
از: هرلحظه ممکنه هرجایی باشم
پست‌ها: 31
آفلاین
مدرک ، هفته ، لاوگود ، جیرینگ جیرینگ ، لباس ، مشت ، عجیب ، چوبدستی ، عینک ، جنبه


با اینکه ظهر بود و نیاز به عینک و ولی هوا به طرز عجیب تاریک بود ظلمتی خوفناک به شهر سایه افکنده بود به نظر میرسد این هفته تاریکی تا آن سوی دنیا امتداد داشته باش همه در ترس بودند زیرا می دانستن این نشانه ها ظهور دوباره صاحب چوبدستی خوفناک با لباس جیرینگ جیرینگ ش که با یه مشت مدرک که اصلا جنبه خوبی نداشت ازراه رسید