هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۲
#1
اسکارلت آرام و با متانت وارد اتاق نمور و تقریبا تاریک شد. به دلیل سکوت بیش از اندازه، صدای پاشنه های کفشش توجه همه را به خود جلب کرد. بلاتریکس سرش را بالا آورد و گفت:
- فرمایش؟

- فرم درخواست عضویت.

اکثر کسانی که برای درخواست عضویت در اتاق نشسته بودند از ترس خودشان را منقبض و هر لحظه نیم نگاهی به بلاتریکس می انداختند که مبادا آنها را مورد اصابت طلسم شکنجه قرار دهد. اما اسکارلت نه تنها برایش مهم نبود که بلاتریکس کیست، بلکه با چهره ای خونسرد، تقریبا حرص او را در آورده بود.

فرم را از روی میز براشت و شروع به خواندن سوالات کرد... مگر هدف اصلی ارتش تاریکی حمایت از خون اصیل و پاک و نابودی ماگل ها نبود؟ پس چرا نیمی از سوالات در رابطه با محفل طرح شده بود؟
شاید آنها بیش از اندازه نسبت به اقدامات محفل واکنش نشان میداند. به هر حال اسکارلت بی توجهی به دشمنش را ترجیح می داد.

نقل قول:


1- هرگونه سابقه عضویت قبلی در یکی از گروه های مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهید.

زبان خوش؟ اگه بخاطر پرسیدن این سوال فحش کشتون کنم چی؟

2- مهمترین فرق دامبلدور و لرد در کتاب چیست؟


صادقانه بخوام بگم... دماغ ، مو ، ریش

3- مهمترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در مرگخواران چیست؟

رواج خون اصیل و پاک، نابودی ماگل ها

4- به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.


دامبلدور از یک واژه قدیمی انگلیسی به نام (بامبلبی) گرفته شده که به معنی زبور عسل هست. دامبلدور همیشه ویز ویز میکنه، خیلی بهش میاد :)

5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

از نظر فنی ماگل ها خیلی ساده و احمقن، محفل هم از این سادگی سوء استفاده می کنه و جیب ماگل ها رو میچاپه و شکم ویزلی ها رو سیر میکنه.

6_ بهترين راه نابود کردن يک محفلي چيست؟


خود من از اره برقی یا خنجر استفاده میکنم. سم هم کار سازه ولی متدش قدیمیه :)

7_ در صورت عضويت چه رفتاري با نجيني خواهيد داشت؟

مار کمیاب و خوش خط و خالیه. گرچه زهرش بیشتر به درد میخوره. معجون های کشنده خوبی از داخلش در میاد.

8 _ به نظر شما چه اتفاقي براي موها و بيني لرد سياه افتاده است؟

عوارض جانبی که نمیشه گفت... ولی ساخت هورکراکس هم تاثیرات خودشو داره... :)

9_ يک يا چند مورد از موارد استفاده بهينه از ريش دامبلدور را نام برده، در صورت تمايل شرح دهيد.

طناب دار چطوره؟... :)




من متوجه نمیشم! چرا هرکس از این در میاد تو، قصد سنجش خودداری و سلامت روانی من رو داره. من تعهد کتبی دادم از کشتن، شکنجه کردن و آسیب روحی و روانی به داوطلبان عضویت در جبهه خودداری کنم. اما نمی‌ذارید که!
اسکارلت، من برای تایید درخواست شما، احتیاج دارم فعالیت شما رو بسنجم و این کار با خوندن پست‌های ایفای نقش شما و آشنایی بیشتر با شخصیت ایفای نقشتون ممکن خواهد بود. پس ازتون می‌خوام شروع به فعالیت کنین. بخونید و بنویسید و با سوژه ها آشنا بشید و اجازه بدید ما هم با شما آشنا بشیم. تو این راه نقد گرفتن هم می‌تونه بهتون کمک کنه. هر سوالی هم که داشتید میتونید از لرد سیاه، من، یا ناظر گروه خصوصیتون بپرسید.
موفق باشید.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۱۰ ۱۲:۲۷:۳۶
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۱۲ ۱۶:۱۸:۰۳

!... sʜᴜᴛ ᴜᴘ ، ɪᴛ's ᴅᴀʀᴄ ʜᴇʀᴇ

ᴍʏ ʟᴏʀᴅ
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱:۱۲ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۴۰۲
#2
شاید ریموس/ لوسیوس از رو به رو شدن با بلاتریکس امتناع می کرد. اما فرصت خوبی فراهم شده بود تا تک تک مرگخواران با نفوذ را به جان هم بیندازد.
با این فکر که اگر به دوریا کمک نکند، بعدا چه بلایی به سر لوسیوس واقعی خواهد آورد، نیشخندی زد و نگاهی تحقیر آمیز به سر تا پای دوریا انداخت و با لحنی کوبنده گفت:
- البته که حاضر بودن.

صورت دوریا از عصبانیت قرمز شده بود و در چشمانش شعله هایی از خشم موج می زد. انگار که همان شعله ها غرورش را ذوب کرده بودند.
ریموس/لوسیوس بی توجه به حالت چهره دوریا رو به نگهبان کرد و گفت:
- به هر حرکت اضافه ای مشکوک باش و از هیچ چیزی چشم پوشی نکن. شما هم از این قوانین مستثنی نیستید خانم بلک. توی دخمه ها منتظر می مونید تا تکلیفتون مشخص بشه.

سپس با اشاره سر به نگهبان فهماند که دوریا را به سمت دخمه های عمارت هدایت کند. دوریا در حالی که تقلا می کرد، فریاد کشید:
- دستتو بکش... حالیت هست چه غلطی می کنی؟ ... گور خودتو کندی لوسیوس. صبر کن تا همه بفهمن دور از چشم ارباب چه غلطایی کردی.

ریموس/لوسیوس با لبخندی پیروزمندانه به دوریا و تقلا کردنش خیره شد. از این لحظه به بعد، ماندن در جسم لوسیوس خودکشی محض بود.
از راهرو بیرون آمد و نظرش به سمت بارتی کراوچ جلب شد... !
آرام و بی سر و صدا او را تا اتاقش تعقیب کرد و لحظه آخر در چهارچوب در، ریموس/لوسیوس عصایش را جلوی پای کراوچ گرفت و باعث افتادن او درون اتاق شد. در نهایت خودش وارد اتاق شد و در را بست.

اما از بخت بد ریموس، در انتهای راهرو اسکارلت، به دیوار تکیه داده بود و با پوزخند نظاره گر بیرون آمدن ریموس/لوسیوس از اتاق با ظاهر بارتی کراوچ بود...!


ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۹ ۱:۳۸:۰۸
ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۹ ۱۲:۵۲:۰۵
ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۹ ۱۲:۵۴:۱۴
ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۹ ۱۲:۵۶:۲۸
ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۹ ۱۲:۵۹:۲۷

!... sʜᴜᴛ ᴜᴘ ، ɪᴛ's ᴅᴀʀᴄ ʜᴇʀᴇ

ᴍʏ ʟᴏʀᴅ
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات مرگخواران
پیام زده شده در: ۱:۴۷ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۲
#3
باد ردای سیاه رنگش را به رقص درآورد.
جرعه ای از فنجان قهوه اش نوشید و لب های قرمز رنگ مخملی اش را تر کرد.

اسکارلت دختریست که نه تنها لب هایش⃰ ، بلکه اکثر اوقات دست هایش هم قرمز رنگ و خونیست.
شاید به همین دلیل همیشه با لباس های آستین بلند در جمع ظاهر می شود.
شاید به همین دلیل کسی تا به حال صدای خنده یا حتی گریه او را نشنیده.

رویش را به سمت پنجره برگرداند و به هوای مه گرفته و ابری لندن نگاه کرد.
در این حجم از مه و ابر ، چشم لندن کور شده بود و فقط تصویری تار از چرخ و فلک بزرگ نمایان بود.
خیلی وقت پیش ایمان اورده بود ، که شهر از بالا و انسان ها از دور زیبا هستند.
پوزخندی زد و ثانیه ای بعد، فنجان قهوه را به سمت دیوار پرتاب کرد.

حق داشت انقدر عصبی رفتار کند. زیرا با دیدن آن چرخ و فلک ، چیزی به جز نابودی رویاهای کودکی اش به یاد نمی آورد.
گاهی اوقات شادترین خاطرات ، غمگین ترین لحظات را برای ما رقم میزنند... .
اسکارلت، خنده هایش را میان اسباب بازی های کودکی اش جا گذاشته بود و سال های سال بغض و اشک هایش را در سینه محبوس کرده بود.

اما گذشته ها گذشته است.
کسی اسکارلت قدیمی را به یاد نداشت. هرکسی هم که مانده بود، در حال حاضر زیر خاک سیر می کرد... !

هیچکس دختری با نام اسکارلت نمی شناخت که عاشق موهای بلندش باشد و هر روز جلوی آینه آنها را شانه بزند و یا لباس های رنگی و پیراهن های کوتاه به تن کند.
اسکارلت از این وضعیت ناراضی نبود ، بلکه با تمام وجود از آن لذت می برد.
او هنوز هم ظاهری زیبا و لب هایی دل فریب همانند سیب سرخ داشت... .

اسکارلت همیشه جمله ای را در سر داشت که از آن درس گرفته ، و سپس خودش به چنین انسانی تبدیل شده بود :

به ظاهر زیبایش نگاه نکن ، باطن ترسناکش را دریاب... !





------
* نام اسکارلت به معنی دختری است که لب هایی قرمز و سرخ رنگ دارد.


!... sʜᴜᴛ ᴜᴘ ، ɪᴛ's ᴅᴀʀᴄ ʜᴇʀᴇ

ᴍʏ ʟᴏʀᴅ
تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ سه شنبه ۷ شهریور ۱۴۰۲
#4
▸↞❘sᴄᴀʀʟᴇᴛᴛ ʟᴇᴇsʜᴀᴍ❘↠◂
ᴅᴀʀᴋ ɢɪʀʟ



❘•اطلاعات فردی•❘

نام و نام خانوادگی: اسکارلت لیشام
محل زندگی: لندن _ انگلستان
تیپ شخصیتی: INTJ

❘•مشخصات جادوگری•❘

گروه هاگوارتز: اسلایترین
جبهه: مرگخواران
رده‌ی خونی: اصیل زاده
پاترونوس: تسترال
چوب دستی: چوب یاس کبود ، مغز موی دم تسترال ، 14 اینچ ، بدون انعطاف
توانایی: فهمیدن زبان تسترال ها ، دوئل کردن

❘•ظاهر و جزئیات اخلاقی•❘

چهره: موهای کوتاه سیاه ، رژ لب قرمز ، پوست سفید ، یکی از چشم هایش قرمز رنگ است و در اطراف پلکش جای پنجه وجود دارد.
ظاهر: ردای سیاه بلند ، کفش پاشنه بلند
اخلاق: خونسرد ، جدی ، منطقی ، باهوش ، جاه طلب ، کسی که روی اعصابش راه بره عاقبت خوشی نداره... (قتل هاش رو به شکلی انجام میده که پرونده فرد ، به عنوان خودکشی مخطومه میشه)

❘•علایق و تنفرات•❘


علایق: رژ لب قرمز ، جادوی سیاه ، رنگ مشکی ، تاریکی ، سکوت
تنفرات: کوییدیچ ، ماگل ها

❘•توضیحات•❘

رو به روی خانه متروکه ایستاد و غرق تماشای آن شد ... .
کلاه سیاه رنگ خود را پایین تر کشید تا کسی او را نشناسد و سپس با قدم هایی استوار و محکم به سمت خانه حرکت کرد.
تمام خاطرات خوب و بدش در آنجا را به یاد آورد.
با لبخند تلخی سر تا سر خانه را از نظر گذراند و نگاهش روی راه پله متوقف شد.
با تردید از آن بالا رفت و به اتاقی که روزی متعلق به او بود رسید.
هنوز هم کاغذ پوستی نامه ی پدرش که آغشته به خون بود روی میز رها شده بود.
در فکر فرو رفت... او برای رسیدن به قدرت همه چیز را به باد داده بود... .
منظور از (همه چیز) ، تمام زندگیش بود. حتی اعضای خانواده اش... .


واو می‌بینم که متن بازی با کلماتت اینجا رخ نشون داده. جالب بود.
تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۷ ۱۷:۵۰:۰۴

!... sʜᴜᴛ ᴜᴘ ، ɪᴛ's ᴅᴀʀᴄ ʜᴇʀᴇ

ᴍʏ ʟᴏʀᴅ
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ دوشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۲
#5
خنده، کلاه، رنگ، منظور، تلخی، قدرت، کاغذ پوستی، پله، تردید، عطسه

رو به روی خانه متروکه ایستاد و غرق تماشای آن شد ...
کلاه سیاه رنگ خود را پایین تر کشید تا کسی او را نشناسد و سپس با قدم هایی استوار و محکم به سمت خانه حرکت کرد.
تمام خاطرات خوب و بدش در آنجا را به یاد آورد.
با لبخند تلخی سر تا سر خانه را از نظر گذراند و نگاهش روی راه پله متوقف شد.
با تردید از آن بالا رفت و به اتاقی که روزی متعلق به او بود رسید.
هنوز هم کاغذ پوستی نامه ی پدرش که آغشته به خون بود روی میز رها شده بود.
در فکر فرو رفت ...او برای رسیدن به قدرت همه چیز را به باد داده بود ... .
منظور از (همه چیز) ، تمام زندگیش بود. حتی اعضای خانواده اش ...



خیلی قشنگ بود!
فقط یه نکته، نیازی نیست بین سه نقطه و کلمه قبلش فاصله (space) بندازی. در واقع علائم نگارشی به کلمه قبل از خودشون می‌چسبن و با یه space از کلمه بعدشون جدا می‌شن... اینطوری!

تایید شد.

مرحله بعد: عه گویا قبلا رفتی.


ویرایش شده توسط leeshamscarlett در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۲۳:۲۱:۲۱
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۲۳:۲۹:۴۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۶ ۲۳:۳۳:۵۰
ویرایش شده توسط leeshamscarlett در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۷ ۱۳:۳۴:۵۷

!... sʜᴜᴛ ᴜᴘ ، ɪᴛ's ᴅᴀʀᴄ ʜᴇʀᴇ

ᴍʏ ʟᴏʀᴅ
تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲
#6
سلام

جاه طلب
مغرور
جدی
منطقی
باهوش


اولویت:اسلیترین


اسلیترین!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۲/۵/۹ ۱:۰۹:۵۳






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.